مباحث اسلامی, مردان آسمانی, مناسبات

صبح عاشورا (جعفر، عثمان و عبداللّٰه)

the_crying_of_angels_2_by_ghareb__wwwshiapicsir_20100203_1599192552

همسفر خوبم! اکنون دیگر وقت آن است که حکایت سقّاى کربلا را برایت روایت کنم.

او علمدار و جوان‌مرد سى و پنج سالۀ کربلا بود. آیا مى‌دانى که چرا او را سقّاى کربلا نامیده‌اند؟

از روز هفتم که آب را بر امام حسین علیه السلام و یارانش بستند، او بارها و بارها همراه دیگر یاران، به سوى فرات حمله‌ور مى‌شد تا براى خیمه‌ها، آب بیاورد.

البته تو خود مى‌دانى که دشمن، هزاران نفر را در اطراف فرات مأمور کرده است تا نگذارند کسى آب ببرد. امّا عبّاس و همراهانش هر بار که به سوى فرات مى‌رفتند، با دست پر، باز مى‌گشتند.

آرى! تا فرزندان اُم ّالبَنین زنده‌اند، در خیمه‌ها، مقدارى آب پیدا مى‌شود.

در روایت‌ها آمده است که پس از شهادت حضرت زهرا ( علیها السلام) ، حضرت على علیه السلام به برادرش عقیل فرمود: «همسرى براى من پیدا کن که از شجاع‌ترین طایفۀ عرب باشد» . عقیل نیز، اُمّ البنین را معرفى کرد. او از طایفه‌اى بود که شجاعت و مردانگى آنها زبانزد روزگار بود.

اکنون چهار پسر اُم ّالبَنین عبّاس، جعفر، عثمان و عبداللّٰه در کربلا هستند.

فرزندان اُمّ البنین تصمیم گرفته‌اند که بار دیگر براى آوردن آب به سوى فرات بروند.

دشمن از هر طرف در کمین آنها بود. آنها باید از میان چهار هزار سرباز مى‌گذشتند. خبر به آنها مى‌رسد که آب در خیمه‌ها تمام شده است و تشنگى بیداد مى‌کند.

این بار، عبّاس تنها با سه تن از برادران خود به سوى فرات حرکت مى‌کند، زیرا یارانى که پیش از این او را همراهى مى‌کردند، اکنون به بهشت سفر کرده‌اند. آنها تصمیم خود را گرفته‌اند. این کار، دل شیر مى‌خواهد. چهار نفر مى‌خواهند به جنگ چهار هزار نفر بروند.

حماسه‌اى شکل مى‌گیرد. پسران حیدر کرّار مى‌آیند! آنها لشکر چهار هزار نفرى را مى‌شکافند و خود را به آب مى‌رسانند.

عبّاس مشک را پر از آب مى‌کند و بر دوش مى‌گیرد و همراه برادران خود به سوى خیمه‌ها حرکت مى‌کند. امّا آنها هنوز لب تشنه هستند.

مسلماً راه برگشت بسیار سخت‌تر از راه آمدن است. اینجا باید مواظب باشى تا تیرى به مشک اصابت نکند.

مشک بر دوش عبّاس است و سه برادر همچو پروانه، دور آن مى‌چرخند. آنها جان خود را سپر این مشک مى‌کنند تا مشک سالم به مقصد برسد. همۀ بچه‌ها در خیمه‌ها، منتظر این آب هستند. آیا این مشک به سلامت به خیمه‌ها خواهد رسید؟ صداى «آب، آب» بچّه‌ها هنوز در گوش پسران اُمّ البنین است.

آنها تیرها را به جان مى‌خرند و به سوى خیمه‌ها مى‌آیند. نمى‌توانم اوج حماسه را برایت به تصویر بکشم. عبّاس مشک بر دوش دارد و اشک در چشم!

او وقتى از فرات بالا آمد، سه برادرش همراه او بودند. تا اینکه دشمن شروع به تیرباران کرد و جعفر روى زمین افتاد. در واقع، او همۀ تیرها را به جان خرید. عبّاس مى‌خواهد بایستد و برادر را در آغوش کشد، امّا فرصتى نمانده است. جعفر با گوشۀ چشم، به او اشاره مى‌کند که اى عباس برو، باید مشک را به خیمه‌ها برسانى.

آیا مشک به سلامت به خیمه‌ها خواهد رسید؟ اشک در چشمان عبّاس حلقه زده است.

آنها به راه خود ادامه مى‌دهند. کمى جلوتر، برادر دیگر بر زمین مى‌افتد.

عبّاس و دیگر برادرش به سوى خیمه‌ها مى‌روند. دیگر راهى تا خیمه‌ها نمانده است. اما سرانجام برادر دیگر هم روى زمین مى‌غلتد. همۀ کودکان چشم انتظارند. آنها فریاد مى‌زنند: «عمو آمد، سقّاى کربلا آمد» . امّا چرا او تنهاى تنها مى‌آید؟

عزیزانم! بیاشامید، که من سه برادر را براى این آب از دست داده‌ام.

آیا عبّاس علیه السلام باز هم براى آوردن آب به سوى فرات خواهد رفت؟ ! اکنون نزدیک ظهر است و گرماى آفتاب بیداد مى‌کند. این همه زن و بچّه و یک مشک آب و آفتاب گرم کربلا!

ساعتى دیگر، باز صداى «آب، آب» کودکان در صحرا مى‌پیچد.

عبّاس باید چه کند؟

او که دیگر سه برادر ندارد. آنها پر کشیدند و رفتند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *