مباحث اسلامی, مردان آسمانی, مناسبات

صبح عاشورا (بُرَیْر)

the_crying_of_angels_2_by_ghareb__wwwshiapicsir_20100203_1599192552

اکنون نوبت بُرَیْر است تا جان خود را فداى امامش کند.

بریر معلّم قرآن کوفه است. او با آنکه حدود شصت سال سن دارد. امّا دلش هنوز جوان است. او نیز، با اجازه امام به سوى میدان مى‌شتابد: «من بُرَیرام. چون شیرى هستم که از هیچ کس نمى‌ترسد» .

او مبارز مى‌طلبد، چه کسى مى‌خواهد به جنگ او برود؟

در سپاه کوفه خبر مى‌پیچد که معلّم بزرگ قرآن به جنگ آمده و مبارز مى‌طلبد.

شرم در چهرۀ آنها نشسته است. آیا به جنگ استاد خود برویم؟

صداى بُرَیر در میدان طنین انداخته است. عمرسعد فریاد مى‌زند: «چرا کسى به جنگ او نمى‌رود؟ چرا همه ایستاده‌اند؟» . به ناچار یکى از سربازان خود به نام یزید بن مَعْقِل را به جنگ بُرَیرمى‌فرستد.

– اى بُرَیر! تو همواره از علىّ بن ابى‌طالب دفاع مى‌کردى؟

– آرى! اکنون هم بر همان عقیده‌ام.

– راه تو، راه باطل و راه شیطان است.

– آیا حاضرى داورى را به خدا بسپاریم و با هم مبارزه کنیم و از خدا بخواهیم هر کس که گمراه است کشته و هر کس که راستگو است پیروز شود؟

– آرى! من آماده‌ام.

سکوتى عجیب بر کربلا حکم‌فرماست. چشم‌ها گاه به بُرَیر نگاه مى‌کند و گاه به یزید بن معقل.

بُرَیر دست به سوى آسمان برمى‌دارد و دعا مى‌کند که فرد گمراه کشته شود.

سپاه کوفه آرزو مى‌کنند که یزید بن معقل پیروز شود. عمرسعد دستور مى‌دهد تا همۀ لشکر براى یزید بن معقل دعا کنند. آنها به این فکر مى‌کنند که اگر بُرَیر شکست بخورد، بر حقّ بودن سپاه کوفه بر همه آشکار خواهد شد. به راستى، نتیجه چه خواهد شد؟ آیا بُرَیر مى‌تواند حریف خود را شکست دهد؟

آرى! در واقع، این بُرَیر است که یزید بن معقل را به جهنم مى‌فرستد. صداى «اللّٰه اکبر» در لشکر حقّ، بلند است.

بدین ترتیب، بر همه معلوم شد که راه بُرَیر حق است. عمرسعد بسیار عصبانى است.

گروهى را براى جنگ مى‌فرستد. جنگ بالا مى‌گیرد. بدن بُرَیر زخم‌هاى بسیارى برمى‌دارد.

در این گیرودار، مردى به نام ابن مُنْقِذ از پشت سر حمله مى‌کند و نیزه خود را بر کمر بُرَیر فرو مى‌آورد. بریر روى زمین مى‌افتد. «إنّا للّٰه‌و إنّا الیه راجعون» .

روح بلند بُرَیر نیز، به سوى آسمان پر مى‌کشد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *