تاکنون نام نافِع بن هلال را شنیدهاى؟ آن که تیرانداز ماهر کربلاست.
او تیرهاى زیادى همراه خود به کربلا آورده و نام خود را بر روى همۀ تیرها نوشته است.
اینک زمان فداکارى او رسیده است.
او براى دفاع از امام حسین علیه السلام، تیر در کمان مىنهد و قلب دشمنان را نشانه مىگیرد و تعدادى را به خاک سیاه مىنشاند. تیرهاى او تمام مىشود. پس خدمت امام حسین علیه السلام مىآید و اجازۀ میدان مىخواهد.
امام نیز به او اجازه جنگ مىدهد. گوش کن این صداى نافع است: «روى نیازم کجاست، سوى حسین است و بس» .
او مىرزمد و به جلو مىرود. همه مىترسند و از مقابلش فرار مىکنند. عمرسعد، دستور مىدهد هیچ کس به تنهایى به جنگ یاران حسین نرود. آنها به جاى جنگ تن به تن، هر بار که یکى از یاران امام حمله مىکند، دسته جمعى حمله کرده و او را محاصره مىکنند.
دشمنان دور نافع حلقه مىزنند و او را آماج تیرها قرار مىدهند و سنگ به سوى او پرتاب مىکنند. اما او مانند شیر مىجنگد و حمله مىبرد. دشمن حریف او نمىشود. تیرى به بازوى راست او اصابت مىکند و استخوان بازویش مىشکند.
او شمشیر را به دست چپ مىگیرد و شمشیر مىزند و حمله مىکند. تیر دیگرى به بازوى چپ او اصابت مىکند، او دیگر نمىتواند شمشیر بزند.
اکنون دشمنان نزدیکتر مىشوند. او نمىتواند از خود دفاع کند. دشمنان، نافع را اسیر مىکنند و در حالى که خون از بازوهایش مىچکد، او را نزد عمرسعد مىبرند.
عمرسعد تا نافع را مىبیند او را مىشناسد و مىگوید: «واى بر تو نافع، چرا بر خودت رحم نکردى؟ ببین با خودت چه کردهاى؟» . نافع مردانه جواب مىدهد: «خدا مىداند که من بر اراده و باور خود هستم و پشیمان نیستم و در نبرد با شما نیز، کوتاهى نکردم. شما هم خوب مىدانید که اگر بازوان من سالم بود، هرگز نمىتوانستید اسیرم کنید. دریغا که دستى براى شمشیر زدن نمانده است» .
همه مىفهمند اگر چه نافع بازوان خود را از دست داده، امّا هرگز دست از آرمان خویش بر نداشته است. او هنوز در اوج مردانگى و دفاع از امام خویش ایستاده است.
شمر فریاد مىزند: «او را به قتل برسان» . عمرسعد مىگوید: «تو خود او را آوردهاى، خودت هم او را بکش» .
شمر خنجر مىکشد. «إنّا للّٰهو إنّا الیه راجعون» .
روح نافع پر مىکشد و به سوى آسمان پرواز مىکند.