یازدهم ذى القعده سال شصتم هجرى قمرى
رسیدن نامه مسلم به امام حسین علیه السلام
نماینده رسمى امام، آمادگى مردم کوفه را تأیید کرده بود، و دیگر جاى تأمل نبود. چرا که به طور مطمئن با توجه به نامه ها و نامه مسلم، شرایط براى قیام علیه بنى امیّه آماده شده بود. امام در رفتن تسریع کرد و تصمیم گرفت تا از حجاز روانه عراق شود. در آن روزها امام از حادثه دیگری آگاه شد که او را به بیرون رفتن از حجاز مصمم تر ساخت او دانست که فرستادگان یزید خود را به مکه رساندهاند تا درمراسم حج بر وی حمله کنند و ناگهان او را بکشند. امام خود میگوید «براستى پدرم براى من حدیث کرد که شهر مکه را بزرگى است که به وسیله او حرمت این شهر شکسته شود، و من دوست ندارم که آن بزرگ من باشم و به خدا سوگند اگر من دو وجب بیرون مکه کشته شوم بهتر دوست دارم تا یک وجب و هر چه دورتر باشم از مکه و کشته شوم، پیش من محبوبتر است و به خدا سوگند اگر من در لانه جانورى از این جانوران باشم مرا بیرون آورده تا آنچه را خواهند نسبت به من انجام دهند.» فرمود: «به خدا سوگند مرا رها نخواهند کرد تا وقتى که قلبم را از درونم بیرون آورند.» این نقلها شاهد صدق این گفته است که به هر روى، آنان تصمیم بر قتل او داشتند و امیدى به زنده بودن، به صورتى که بیعتى صورت نگیرد، نمى توانسته وجود داشته باشد.
انتصاب عبیدلله به حکومت کوفه
خبر ارسال نامههای مردم کوفه و دعوت از امام حسین (ع) برای آمدن به آن شهر یزید را نگران ساخت و پس ازمشورت با مشاوران خود تصمیم گرفت تا «نعمان بن بشیر» را از حکومت کوفه معزول و«عبیدالله بن زیاد» حاکم بصره را با حفظ سمت به حکومت کوفه منصوب نماید.
عبیدالله پس از دریافت فرمان یزید مبنی بر انتصاب وی به حکومت کوفه به اتفاق تعدادی از همراهانش به صورت مخفیانه وارد کوفه شد تا ضمن آزمایش واکنش مردم و میزان علاقه آنان به امام حسین (ع)، رهبران مخالفان یزید را شناسایی نماید. مردم کوفه که با استبداد شدید عبیدالله بن زیاد مواجه شدند به تدریج مسلم را تنهاگذاشته و از بیعت خود عقب نشینی کردند.
مدتی بعد، پس از شناسایی محل استقرار مسلم، ایشان از خانه مختار به خانه «شریک بن اعور» رفت. شریک چند روز بعد درگذشت و مسلم به خانه «هانی بن عروه» رفت. اما عبیدالله که به وسیله جاسوسان خود از مخفی گاه مسلم و ارتباط او با یاران وهوادارنش مطلع شده بود، هانی را احضار و پس از شکنجه زندانی نمود.