بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون
خاطراتی از مرحوم استاد گرانقدر:
حجت الاسلام و المسلمین حاج آقای شیخ جانعلی عادل رحمه الله علیه و برکاته:
قال رسول الله صلی الله علیه و آله:
العلماء رجلان، رجل عالم، آخذ بعلمه فهذا ناج و عالم تارک لعلمه فهذا هالک؛ (منیه المرید)
قال امام علی علیه السلام:
العالم افضل من الصائم القائم المجاهد و اذا مات العالم ثلم فی الاسلام ثلمه لا یسدها الا خلف منه ( المراد منم منیه المرید، ص ۲۶).
حجه الاسلام والمسلمین فهیمی زید عزه:
در غروب روز یک شنبه بود (بیست و هشتم آذر ماه سال نود پنج) که بعد از نماز مغرب و عشا زنگ تلفن به صدا در آمد و آقای محقق از دوستانم خبری ناگواری را برایم ابلاغ کرد که حضرت حجت الاسلام و المسلمین استاد عادل دار فانی را وداع گفته و به رحمت ایزدی پیوسته اند، بسیار متاثر شده و کلمه استرجاع را قرائت کردم و سراسر وجودم را غصه عجیب فراگرفت. بالاخره با قرائت فاتحه و خواندن دو رکعت نماز و جهت شادی روحش از خداوند عالم برایش طلب مغفرت کردم، خداوند روحش را با پیامبر و اهلش محشور فرماید.
حالا شب دوم است که از خبر رحلت استاد عزیزم محزون می باشم، قلم را گرفتم که لحظات با خاطرات بیادماندنی از استاد بزرگوارم سرگرم شده و حالی عوض شود.
۱- میهمان شریف:
شاید دهه چهل بود که به منطقه زندگی ما ( جرمتوی جیغتو) مهمان عزیزی تشریف آوردند، روحانی بزرگوار عالم عامل الگوی تقوی و فضلیت جناب حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ جانعلی عادل، بودند و منطقه ما را مزین فرمودند.
گفته می شد که ایشان کسالت دارد و به عنوان تبدیل آب و هوا ، همراه با برادر رشید و جوان و با ادب شان قربان علی از ناهور به این منطقه آمده اند. به میمنت تشریف آوری ایشان برای اولین بار نماز جماعت با شکوه ظهرین و عشائین با حضور اهالی قریه ده علی گل که مرکب از سه روستا می باشد.( قلعه نو، قلعه کهنه و گدول) برگزار می شد.
از محضر استاد تقاضای سخنرانی می شد، می فرمودند: اهل منبر نیستم و سوالات احکام را هرچه باشد پاسخ می دهم. مردم که مشتاق فهم احکام بودند، دور وجود مبارکش حلقه می زدند و از هر باب سوالاتی مطرح می شد و استاد با حوصله کامل و بیان روشن پاسخ می فرمودند.
بنده که در اوایل سنین تکلیف بودم، حمد و سوره خود را در محضرشان تصحیح کردم و ایشان را از جان و دل دوست داشتم.
۲- رهایی از وسواس:
گرفتار وسواس شدیدی بودم به طوری که روزی دو مرتبه پاهایم را همراه با قسمتی از پایین شلوار خود را نیز آب می کشیدم به همین دلیل همیشه پادرد بودم چون ترشحاتی که در مسیر راه به پاهایم اصابت می کرد، را نجس می دانستم و بدتر از آن که همه را بی مبالات و همه جا را نجس می پنداشتم، این شرایط برایم خیلی طاقت فرسا بود. روزی استاد عادل وارد مسجد شدند و در ورودی مسجد که همیشه خیس بود کفش های خود را در آورده و پابرهنه کفش های خود را در جاکفشی گذاشتند و از آنجا وارد قسمت اصلی مسجد شدند. عرض کردم پای شما نجس نشد ؟ فرمودند: خیر، همه جا پاک است مگر آنجا که بتوانی قسم بخوری نجس است. با این رفتار استاد، وسواس شدید از من رخت بربست و الحمدلله دیگر راحت شدم، و از غل و زنجیر وسواس نجات پیدا کردم.
۳- افتخار شاگردی استاد:
به دلیل دلباختگی شدید به حضرت استاد و تسلط ایشان بر مسائل فقهی تصمیم گرفتم که در محضر مبارکش مسائل فقهی را تلمذ کنم. حدود سال های ۱۳۴۸ بود که کتاب معالم الاصول را تمام کردم از منطقه زندگی خود عازم ناهور (که حضرت استاد در آنجا تشریف داشتند) شدم، در این سفر برادر بزرگوارم مراد علی بنده را همراهی می کردند بعد از دو روز مسافرت به خدمت ایشان شرفیاب شدیم. قریه استاد بنام قاره بود و در هر منزل غذای یک طلبه آماده می شد و در هر منزل یک طلبه جا گرفته بودند، استاد فرمودند: می شود در منزل ما غذای دو نفر آماده گردد.
خداوند عالم لطف کردند که از آن روز به بعد مدت دو سال با حضرت استاد هم غذا شده و در مسجد محل مشغول تحصیل شرح لمعه شدم از اول کتاب تا آخرش حدودا در مدت دو سال تمام شد.
بهترین ایام عمرم همان زمان بود که از محضر مبارکش درس گرفته و از رفتار و گفتارش بهره ها می بردم، تقریبا همه روحیات بنده در محضر ایشان در همان مدت شکل گرفت.
۴- تواضع حضرت استاد:
این خاطره ی بسیار آموزنده همان شب اول تشرف حاصل شد، بعد از نماز مغرب و عشا که اهل محل از مسجد به خانه های شان رفتند برادر استاد گفت: مهمان ها بفرمایید منزل، کفش ها را جفت کرد اول کفش استاد بعد کفش های دیگر تنها کفش که دیده نمی شد کفش برادرم بود که در زیر جاکفشی مخفی شده بود، استاد کفش های خود را پوشیدند و با یک دقت نظر متوجه کفش های برادرم شدند و آنها را بیرون آوردند و جفت کرده و جلوی پای برادرم گذاشتند، از تواضع استاد خیلی شگفت زده شدم، بنده قبل از این خیال می کردم کسی هستم و از جفت کردن کفش برادر بزرگم اِبا می کردم در یک لحظه تمام خیال های شیطانی فرو ریخت و درس بزرگ تواضع حاصل شد، از آن روز تا بحال جلو پای برادرم بلند می شوم به جفت کردن کفش هایش افتخار می کنم و هرگز از آنها جلو نمی زنم که برادر بزرگ به منزله پدر می باشد.
۵- مأنوس بودن با قرآن:
استاد دائم در حال ذکر یا قرائت قرآن بود، در یک جیب خود قرآن و در یک حبیب دیگر مفاتیح داشتند، در خلال درس ها قرآن قرائت می کرد، همیشه قرائت داشتند اما یک قرآن هم ختم نکرده بود، قرآن را باز می کرد و قسمتی را قرائت می کرد، می بست و از جای دیگر شروع می کرد، علت را جویا شدم اما پاسخ آن را یادم نیست، قرائتی که ایشان داشتند بسیار با شوق و لذت بود.
۶- آدم باید عادت خروس داشته باشد:
بعد از نماز مغرب و عشا و قرائت قرآن برنامه ی دیگر نداشت زود می خوابید تا برای سحر باحال باشد، می فرمود: آدم باید عادت خروس داشته باشد شب زود می خوابد از نصف شب بیدار و مشغول یاد خداست نه عادت سگ که تا نصف شب غف (پارس) میزند و فردا تا ظهر می خوابد.
۷- احترام به شاگرد:
صبحانه را شخصا حضرت استاد برای ما دو نفر طلبه از منزل به مسجد می آوردند، سفره زیر بغل، در یک دست چای جوش ( کتری ) و در دست دیگر استکان ها، چای را زیر سرما می گذاشتند و خودشان مشغول قرائت قرآن می شدند و ما را از خواب بیدار نمی کرد تا خودمان بیدار شویم بعد از سلام و احوال پرسی می فرمود: شُدید (یعنی استراحت کامل شد)؟ عرض می کردیم بله و از خواب بودن خودمان معذرت خواهی می کردیم، می فرمودند مهم نیست، مهم استراحت شما است.
صبحانه چای تلخ، نهار نان و دوغ، در مسجد مصرف می شد و شام با معیت استاد به منزلش رفته هرچه بود مصرف می شد…
۸- هرچه زحمت باشدانسان محکم و پخته تر می شود:
برای رعایت حال طلبه هرکس از هر جای کتاب تقاضای درس می کرد، ایشان از همان جا شروع می کرد و درس ها زیاد می شد، من عرض می کردم درس کمتر باشد تا اذیت نشویم، فرمود: هرچه زحمت باشد انسان محکم و پخته تر می شود، مثالش اسب برادرش قربان علی بود که مردی شجاع بود و از دنیا رفته بود و برای استاد خیلی عزیز بود، می فرمود: تا برادرم زنده بود اسبش مخصوص خودش بود و کسی جرأت سوار شدندش را نداشت، سوار می شد به کوه و کمر می پرید، اما حالا که کسی سوارش نمی شود مادرم او را آب می دهد و چون اسب فعالیتی ندارد بی حال و کسل است.
۹- خلوص در هنگام دعا:
در بعضی از شب های جمعه که در مهمانی ها حضورش مشرف بودیم بدون ابلاغ و آمادگی دیگران و تشکیل جلسه دعا، آرام مشغول قرائت دعای کمیل می شد و اشک امانش نمی داد، قرائت دعای کمیل ایشان تماشایی بود، اما حالا ما با مقدمه و موخره دوستان و آهنگ مداح دریغ از قطره اشکی.
طلبه ای که ملای یک روستای دیگری بود و با آهنگ خوش مناجات منظومه امام علی علیه السلام را قرائت می کرد، می فرمود: او را بیاوریم اینجا حقوقش بدهیم که فقط همان مناجات را بخواند.
۱۰- شیوه ی دعا کردن و مناجات با خدا:
استاد بزرگوار می فرمودند: هرکه مکه مشرف شد مراقبت کند چه زمانی درب مکه باز می شود ، در آن لحظه وارد خانه شده این آیه را بخواند « وَمَن دَخَلَهُ کَانَ آمِنًا » (سوره آل عمران آیه ۹۷) ادامه می داد: اگر کسی پدر عشایری را بکشد، فرزندان مقتول تا از قاتل انتقام نگیرد او را رها نمی کنند ولی اگر همین مقتول بتواند با ترفندی وارد چادر عشایری آنها شود، مورد عفو قرار می گیرد، وقتی عشایری که قصد انتقام گیری دارد اما حالا عفو می کند، خدایا تو که خدای عشایری، مرا که به خانه ات پناه آوردم عفو نمی کنی؟!!
۱۱- من به حال طلاب غبطه می خوردم :
من به حال طلابی غبطه می خوردم که از روستاهای دیگر خدمت استاد می رسیدند و هر صبح دست استاد را می بوسیدند ولی من مگر در رفت و برگشت از سفری دست ایشان را ببوسم.
۱۲- هیچ وقت بدون سوال، شروع به سخن نمی کرد:
حال حضرت استاد ره خورم در این میغبر نمی رفت اما برای پاسخ گویی به مسائل دینی اعلام آمادگی می فرمود، با این حال هیچ وقت بدون سوال، شروع به سخن نمی کرد.
۱۳- در محضر استاد:
ایشان می فرمودند: خدمت استادم (پدر شیخ ناصر) درس می خواندم، شخصی آمده بود که با علوم غریبه کشف محصولات می کرد، استاد از ایشان درباره پسرش (شیخ ناصر) که در ایران مشغول تحصیل بود، سوال کرد در جواب گفت: ملا می شود اما بدعتی در دین میگذارد، استادم تعجب کرد که یعنی چه ملا می شود و بدعت می گذارد؟ استادعادل فرمود: اگر حالا استادم زنده بود می گفتم حالا این پسر شما ملا شده و در دین هم بدعت گذاشته است که می گوید: سهم امام علیه السلام را بدون اجازه مجتهد مصرف کنید.
۱۴-بدون اجازه مجتهد حرام است:
در مسافرتی که عازم شهر غزنی با معیت استاد بودم، شبی مهمان شخصی شدیم، میزبان از استاد سوال کرد که آیا می شود سهم امام علیه السلام را بدون اجازه مجتهد مصرف کرد؟ استادم فرمود: مگر مال کافر حربی هست که هرکس تصرف کند؟ بدون اجازه مجتهد یک شانزدهی ( ۲۵ پول ) حرام است.
در محضر استاد صحبتی شد از ریش پروفسوری، عرض کردم خوب است لااقل صغیره می شود، فرمود: والله کبیره است، یک تار مو کبیره است.
در طول هفته و حتی روز پنج شنبه درس داشتیم، تنها برای نظافت جمعه ها تعطیل بودیم.
۱۵-استاد ناصری:
ایشان فرمود: بنا بر دلایلی با استاد ناصری قهر کرده بودم و عازم منطقه ی خود شدم، استاد ناصری که متوجه شدند با اسب به دنبال آمده صورتم را بوسیده و با اسب مرا برگردانید.
از استاد ناصری صحبت می کرد که مدتی گرفتار شپش بوده اند، راهنمای شده اند و استفاده از پودر مفید واقع شده، می فرمودند: همه به آن پودر می گویند و من پدر.
۱۶-سرم را با لحاف پیچیدم:
همچنین می فرمودند: زراعت ما را ( کوچی )عشایری خورده بودند، جمعه خان(سرشناس روستا) خسارت ما را گرفته و برای ما آورد اما من خسارت را به ایشان واگذار کردم که شما زحمات زیادی را متحمل می شوید، این مال شما باشد، شب مادر بچه ها اعتراض کرد که خودت پول نمی آوری حالا همین مقدار پول را پس دادی؟ سوال کردیم شما چه جوابی دادید فرمود: سرم را با لحاف پیچیدم، و پشتم را دور دادم و خوابیدم.چ
۱۷-مادرم جز متوقفین است:
می فرمود: مادرم جز متوقفین است: در مباحث اصولی بحثی است که آیا امر دلالت بر وجوب دارد یا مستحب یا چیز دیگر؟ بعضی قائل بر وجوب دارد و بعضی قائل به استحباب و بعضی متوقف اند که آیا دال بر وجوب است یا مستحب ؟ می فرمود: مادرم جز این هاست، اگر موضوع را از ایشان سوال کنیم می گوید: نمی دانم این یعنی توقف.
۱۸-خشم مادر و لطافت استاد:
خشم مادر و لطافت استاد: دو مرتبه این اتفاق حاصل شد، در حالی که طلاب در محضر استاد مشغول درس بودند، مادر استاد با عصبانیت می آمد مسجد و شروع می کرد دعوا کردن که خاک بر سرتان و درس تان، زمین زراعتی خشک شده، گاو ها خانه مانده، بچه مسافرت رفته و برنگشته و کارها خراب شده و تو دلت به درس خوش است؟ و درس تعطیل می شد و ما شاهد ماجرا بودیم. نوبت استاد می شد که ایشان با آرامش و تبسم خطاب به طلاب می فرمود: مادرم می داند علم خوب است، درس خوب است، حالا یک مقدار ناراحت شده، مادر است و غصه دارد، حق دارد، بالاخره کار دنیا درست می شود و برادرم برمی گردد، زراعت ها هم درست می شود و به کارها می رسیم. مادرشان باز هم با عصبانیت، اعتراض و انکار همان بحث را شروع می کرد و تا خسته می شد، نوبت استاد می شد با کمال ادب و احترام از درس و علم تعریف می کرد و کار دنیا را ساده جلوه می داد، بالاخره مادر از طلاب عذرخواهی می کرد، خدا را بر علم و عالم بودن فرزندش شکر می کرد و با خداحافظی از مسجد می رفت. از این رفتار استاد، یک دنیا درس و محبت استفاده می شد.
۱۹- همه را با یک چشم می بیند:
بنا شده بود در روستای قاره جنب مسجد مدرسه ای احداث شود چون زمین آنجا سنگ داشت می بایست از جای دیگر گِل می آوردیم، همراه حضرت استاد از فاصله دور گِل می آوردیم، وسیله حمل گِل الاغی بود که جز حیوانات زندگی استاد محسوب می شد، اتفاقا یک چشم الاغ نابینا بود، استاد از الاغ تعریف می کردند: بهترین الاغ دنیا همین است که همه را با یک چشم می بیند.
۲۰- برنامه ی بسیار طاقت فرسایی را متحمل می شدند:
مدتی که استاد در کابل تشریف داشتند برنامه ی بسیار طاقت فرسایی را متحمل می شدند. بعد از نماز صبح در سرمای سرد و گاهی برف شدید تشریف می آوردند مسجد (غزنی چیها) چند درس می فرمودند، صبحانه با چای تلخ در محضرش بودیم و بعد می رفتند مدرسه محمدیه درس داشتند، بعد پیاده می رفتند شهر در دکان شیرینی فروشی تا غروب حساب و کتاب می کردند.
۲۱-چشمت به هرچیز نگذار:
بعد از اتمام درس در محمدیه بنا شد از طرف مدرسه به حجره بروم، همراه استاد از طبقه فوقانی مدرسه پایین آمدم، عرض کردم صبر کنید تا بنده یک پاکت خالی سیمانی را که در قسمتی از حوزه انبار شده بود را برای جلد کردن کتاب بردارم، تشری عجیب زدند: چشمت به هرچیز نگذار و این گونه شد که این درس برای همیشه آویزه ی گوشم شد که با حالت استغنا از کنار هر چیزی بگذرم و چشم طمع به مال و دنیا نداشتم باشم.
۲۲-شیخ محمود ما از کسی کم نیست:
در سال ۵۳ از دوران سربازی خلاص شدم، در برنامه بعدی تردید داشتم که بروم حوزه یا همراه برادرانم مشغول کار و زندگی شوم؟ جریان را با آقای رحیمی ( یکی از دوستان طلبه ام) در میان گذاشتم، ایشان گفت: شما بیا حوزه، ادامه دادند که در جلسه ی استاد حاضر بودند و اسمی از شما برده شد که استاد فرمودند: شیخ محمود ما از کسی کم نیست، با شنیدن این کلام که بسیار لذت بخش بود و باعث شد سرنوش من را به جانب حوزه متمایل کند. بعد از سپری شدن ماه رمضان که حوزه تعطیل بود، رختخواب خود را برداشته و به مدرسه رفتم و الحمدلله تا به حال مشغول درس و بحث طلبگی هستم.
۲۳-در منزلی که چند زن باشد یکی عید کرده است:
در سال ۶۶ که جهت امور اجتماعی همراه با جمعی از طلاب از ایران عازم کابل بودیم، در مسیر به پاکستان رفتیم وارد مدرسه شدیم که حضرت استاد در آن مشغول تدریس بودند، با کمال محبت به بوسیدن دست استاد مشرف شدم، فورا از منزل رختخواب طلب فرموده و یک روز هم بنده و همراهان را به منزل دعوت فرمودند، عرض کردم ماه مبارک است زحمت می شود، فرمودند: در منزلی که چند زن باشد یکی عید کرده است.
۲۴-شرایط فرق کرده اشکالی ندارد:
عرض کردم در مسافرت که حضرت عالی در منطقه ما تشریف آورده بودید، سوالاتی می شد و شما جواب هایی لطف می فرمودید، رسم است که همان سوالات از ما خواهد شد، اجازه می فرمائید جواب هایی احیانا مخالف داده شود؟ فرمودند: شرایط فرق کرده اشکالی ندارد و با کمال عظمت اجازه فرمودند.
۲۵-خواندن کتاب ها دعوت نامه بوده:
گاهی که از عظمت استاد ( در محضرشان) سخن به میان می آمد . تعریفشان می کردیم، چنین تواضع می فرمودند: لطف خداست و الا سگ و مسجد، من و پشت میز درس؟!!
گاهی که از مقام ایشان به عظمت یاد می کردیم و حقارت خود را بیان می کردیم، می فرمودند: تفاوت بسیار نیست، خواندن کتاب ها دعوت نامه بوده که من دیروز خوانده ام و شما امروز آگاه می شوید.
۲۶-حالا من هر شده و ناشده را اجازه نمی دهم روی دستم آب بریزد:
اوایل که در منزل استاد مشرف شدیم، گاهی مهمان می آمد و من آب دست می گرفتم، دست مهمان ها را می شستم و می رفتم در کناری تا دست خود را آب بکشم که استاد از صدر مجلس تشریف می آوردند و روی دست من آب می ریختند، عرض می کردم شما زحمت نکشید، از طرف بنده می فرمودند: حالا من هر شده و ناشده را اجازه نمی دهم روی دستم آب بریزد.
۲۷-شیخ عادل را چقدر قبول دارید؟
حجت الاسلام حاج آقای سید باقری از سادات بودند که مرد نقادی بودند و کمتر کسی را تایید می کردند، هربار که به ایران می آمدند وجوهات شرعیه همراه داشتند و بین مستحقین تقسیم می کردند، بنا داشتند تشریف ببرند پاکستان و می دانستند که بنده محضر استاد عادل تلمذ کرده ام و سوال می فرمودند: شیخ عادل را چقدر قبول دارید؟ عرض کردم در حد امام خمینی حفظ الله، خیلی تعجب کرد، بعد از مراجعت از پاکستان فرمودند: فهیمی هنیئا لک، هنیئا لک، دوبار خدمتش رسیدم که بعدا متوجه شدم برای حضرت استاد یک منزل خریداری کرده است.
۲۸-داخل جیبم گذاشته ام:
نامه هایی که برایشان می رسید، شفقت داشت دور نمی انداختند بلکه توی جیبش می گذاشتند، جیب هایشان حاوی نامه های بسیار بود، گاهی می فرمودند: نامه از فلانی رسیده و سلام رسانده است عرض کردیم ممکن است نامه را ملاحظه کنم، به عنوان اعتذار می فرمودند: داخل جیبم گذاشته ام یعنی پیدا کردنش مشکل است.
۲۹-حضرت استاد مصداق کامل زهد نسبت به دنیا بودند:
حضرت استاد مصداق کامل زهد نسبت به دنیا بودند و زندگی ساده و دور از تجملات داشتند، سالها با یک جلیقه دیده می شدند، عمامه شان را نامرتب می بستند، جسارتا عرض کردم صاف و مرتب ببندید، می فرمودند: وقت ندارم.
۳۰-جانعلی عاصـــی:
با آن همه عظمت، پاکی، تقوی، عبادت ها و اخلاص ها امضا می فرمودند: « جانعلی عاصـــی»
والسلام علیکم و رحمه و برکاته
اللهم اغفرله و لنا
محمود فهیمی
۱۳۹۵/۱۰/۴