شعرو ادب, مقالات

صناعت شعر از نگاه منطقیون


  〉  شناسنامه اثر:   هشدار!!!  ⊗ علمی بودن این مطلب از سوی مبلغان سایبری تأیید نمی گردد.
〉 موضوع تحقیق〉 صناعت شعر از نگاه منطقیونبرغمدی
〉 استاد راهنما〉 حجت الاسلام و المسلمین شیخ علی افضلی
〉 گرد آورنده〉 آقا/خانم : کیوان آرامش نسب»طلبه پایه ۲
〉 مرکز آموزشی〉 حوزه علمیه حضرت آیت الله العظمی گلپایگانی (قدس سره)
〉 پشتیبان〉 معاونت پژوهش حوزه علمیه حضرت آیت الله العظمی گلپایگانی (قدس سره)
〉 انتشاراتمبلغان سایبری چهارده خورشید
〉 تاریخ نگارش〉 بهار ۱۳۹۵ ترم دوم تحصیلی
 دانلود PDF  گنجینه مقالات منتشر شده           ثبت مقالات وآثار شما 

به نام الله:

چکیده:
شعر در علم منطق، سخنی خیال‌انگیز است که سبب تأثّر روحی دل‌خواه در مخاطب می‌شود. شعر درمنطق یکی از صنعت‌های پنج‌گانه است که در این تعریف منطقی، سخن جنس آن و خیال‌انگیز بودن فصل آن است و با تعریف شعر در ادبیات اندکی تفاوت دارد. در شعر منطقی وزن و قافیه و سایر شرایط ادبی ضرورت ندارد. از این رو اگر سخنی وزن و قافیه داشته باشد اما از جنبه تخیل تهی باشد، ازنظر منطق شعرمحسوب نمی‌شود. برانگیختن قوهٔ تخیل شرط اصلی (فصل) شعر در منطق است.
و اما بخش اعظم و مهمی از ادبیات شعری در خدمت اهداف خاص اجتماعی و اخلاقی و عرفانی وسیاسی و… است که این بحث را در تکمله آینده بیان می کنیم.
حال یکی از جنبه های قابل تامل شعر که کمتر مورد مداقه قرار گرفته است، جنبه منطقی آن است. یعنی این که واقعا اهیت شعر چیست؟ و اصلا آیا ماهیت شعر قابل شناسایی دقیق و روشن هست یا خیر؟
شعر از هنرهای بیانی است که تمام ملت ها با وجود اختلافی که دارند آن را به کار می برند.مقصود ازاستعمال شعر، برانگیختن عواطف و احساسات مردم است. هدف این است که عواطفی از قبیل شادی و سرور،غم و اندوه، شجاعت، خشم، کینه، ترس، تکریم و تعظیم، تحقیز و توهین و عواطفی از این قبیل را برانگیزند.
اصل اساسی شعر که موجب تأثیر آن در نفوس می شود تخیل است. زیرا در شعر، آنچه بیش از هر چیزی موثر واقع می شود تخیل است به این جهت گفته اند: منطقیان یونان قدیم، ماده اصلی شعر را قضای تخیلی قرار داده اند و وزن و قافیه را به حساب نیاورده اند. البته این تعریف منطقی شعر است و با تعریف ادبی آن اندکی تفاوت دارد. در شعر منطقی وزن و قافیه و سایر شرایط ادبی ضرورت ندارد از این رو اگر شعری وزن و قافیه داشته باشد، اما از جنبه های تخیلی تهی باشد و فقط دارای نظم باشد، از نظر علم منطق شعر محسوب نمی شود. اما اگر عبارتی به صورت نثر، باشند ولی جنبه تخیلی داشته باشند، شعر منطقی به حساب می آید.

کلید واژه
وزن و قافیه . نفوس افراد . بیان لطیف . برانگیختن قوهٔ تخیل . اقناع کردن .

مقدمه
قرنهاست که شعر از جنبه های مختلف مورد نقد و بررسی قرار می گیرد و ناقدان و سخن شناسان آثار فراوان و غالبا ارزشمندی در این باره از خود بر جای نهاده اند.
گاهی شعر از لحاظ وزن و قافیه مورد نظر است و گاهی شعر از لحاظ کیفیت تاثیر آن در نفوس افراد مورد نقد و سنجش قرار می گیرد که در این صورت هم از جهت ادبی شعر و هم از لحاظ اینکه صورتی از هنر گفتاری است، اهمیت می یابد.
یکی از جنبه های قابل تامل شعر که کمتر مورد دقت قرار گرفته است، جنبه منطقی آن است. یعنی این که واقعا اهیت شعر چیست؟ و اصلا آیا ماهیت شعر قابل شناسایی دقیق و روشن هست یا خیر؟
در میان منطق دانان و فلاسفه قدیم، کسی که به طور روشن و مشروح به شعرشناسی منطقی پرداخته، ارسطو است. اگر چه کسانی قبل از او همچون بقراط وافلاطون درباره شعر، سخن گفته اند، اما «فن شعر» ارسطو تنها رساله مستقل در این باره می باشد.
نظر افلاطون درباره شعر این است که شعر علم نیست زیرا نه می توان آن را به تعلم کسب کرد و نه می توان با تعلیم به دیگران آموخت، بلکه امری است الهامی و یکی ازالظاف خدای به بندگانش است. ایشان بیشتر از نظر اخلاقی به شعر و ادب می نگرند.
سخن از ماهیت شعر به گونه ای روشن و خالی از نقص و ابهام، اگر ممتنع نباشد، قطعا از مشکلترین امور است. در این نوشتار سعی ما آن است که گزیده ای از آرای منطق دانان را گردآوری کنیم و بحث خود را با توجه به بحث اعتباریات دنبال کنیم، با توجه به آثار ارسطو و تاریخ جمع آوری و تدریس آنها، امرزوه ما می دانیم که دو کتاب «فن خطابه » و «فن شعر»، جزو منطق ارسطو نبوده است. مقصود این است که ارسطو این دو مبحث را جزو مباحث منطقی خود وارد نکرده است، در واقع به طرز فکر و شناخت او از شعر و خطابه در مقایسه با دیگر مباحثی که در منطق آورده است، مربوط می شود.
احتمالا ارسطو به دو دلیل فنون شعر و خطابه را جزو منطق محسوب نمی کند، اگر چه دلیل دوم به نحوی قابل تاویل به دلیل اول است:
الف – انتظاری که از منطق می رود، این است که حقیقت را با توجه به کیفیت و صورت استدلال کشف کند و این معنا تا حد زیادی مربوط می شود به مواد به کار رفته در مقدمات استدلال وحال آن که شعر و خطابه از لحاظ ماهیت خاص خودشان، نمی توانند یقین آور باشند، لذا نمی توانند در منطق، نقش اساسی ( به عنوان آلت و ابزار حقیقت شناسی ) داشته باشند.
ب – به نظر ارسطو راه کشف حقیقت دو گونه است اول – به قول ارسطو، استقراء، این شیوه با بینش طبیعت نگری ارسطو موافقت بیشتر دارد،
راه دوم که ارسطو به صحت آن اعتقاد جازم دارد، قیاس عقلی است که خود آن را استدلالی می داند که وقتی بعضی امور در آن فرض می گردد، امور دیگری از روی ضرورت بدون آنکه به هیچ شرط خارجی نیاز باشد، لازم می آید.
در حالی که مقدمات یا امور شعری و خطابی به دلیل ماهیت خاصشان، نمی توانند منجر به اموری ضروری بشوند. اما از لحاظ تاریخی و کتاب شناسی نیز این مساله قابل توجه است. آثار ارسطو اغلب به صورت تک نگاره های پراکنده و یادداشتهای جلسات درس بوده است که پس از وی بتدریج تدوین و جمع آوری شده است.. تهیه کنندگان این مجموعه، شش رساله از ارسطو را در آن گنجانده اند: مقولات، عبارات (قضایا)، تحلیل اول (قیاس)، تحلیل دوم (برهان)، جدل و مغالطه. روشن است که مجموعه مذکورفاقد دو رساله خطابه و شعر بوده است، زیرا برخی از شاگردان بزرگ ارسطو در یونان باستان مانند اسکندر افرودیسی آنها را رساله منطقی نمی پنداشتند.در این قسمت ما نمی خواهیم وارد مباحثی بشویم که ارسطو از لحاظ انواع شعر به آنها پرداخته است، بلکه تنها جهت مورد نظر همان جنبه منطقی مساله است که به شناخت ماهیت شعر و جایگاه آن در منطق مربوط می شود.
کیوان آرامش نسب – بهار ۱۳۹۵

شـعـر کـلمـه اى عـربـى اسـت و مـعـنـاى لغوى اش ، دانستن و دریافتن است و در اصطلاح منطق ، قیاسى است که از قضایاى تخیّلى تشکیل مى شود. هرگاه هدف از قیاس ، جامه زیبا پوشانیدن بـه مـفـاهـیـم و امـور خـیـالى بـاشـد و هـدف ، بـرانـگـیـخـتـن قـوّه خیال و احساسات مخاطب ، باید به صناعت شعرى روى آورد.
صـنـاعـت شـعـرى آمـیـزه اى اسـت از تـشـبـیـه و اسـتـعـاره و امـور حـقـیـقـى و خیالى . شعر با قوّه خـیـال انسان همنشین است و میان تصورات و احساسات انسان رابطه اى ژرف برقرار مى کند. هر تصور خیالى چون در لباس صناعت شعرى درمى آید، احساسى ویژه را برمى انگیزاند. گاهى شـعـر تـمـام احـسـاسـات و وجـود انـسـان را تسخیر مى کند و او را به کارهایى شگفت وامى دارد.
با توجه به تأثیرى که وزن در برانگیختن عواطف و احساسات دارد باید آن را از اجزاى شعر به حساب آورد، نه از محسّنات و توابع آن، زیرا از دیدگاه منطقى، ماده اصلى شعر تخیّل است و هر چیزى که این جنبه شعر را تقویت کند [مثل: وزن و قافیه] توجه منطقى را جلب مى‌کند؛ بنابراین، وزن و قافیه را مى‌توان به عنوان اعوان شعر، به آن معنای موجود در خطابه لحاظ کرد و عمود شعر، خود قضایاى خیالى است؛ پس شعر را هم مانند خطابه، به عمود و اعوان می‌توان تقسیم کرد، اما سخن موزون و قافیه‌دار اگر خیال‌انگیز نباشد، در نظر منطقیان، شعر به حساب نمى‌آید.
یادآورى این مطلب، لازم است که اگر گفتیم وزن و قافیه از اجزاى شعر است، مقصود فقط وزن و قافیه در علم عروض و قافیه در ادبیات عرب نیست، بلکه به هر کلام موزونى که خوش‌آهنگ باشد؛ (مانند سخنان قصار و لطیف) و هر سخنى که داراى قافیه مکرر باشد؛ (مانند: موشّحات و رباعیات) شعر گفته می‌شود.
با توجه به آنچه گذشت، شعر را مى‌توان چنین تعریف کرد: «کلام خیالى و مرکب از الفاظ و کلمات موزون و مساوى (تساوی تعداد سیلاب‌ها در دو مصرع) و قافیه‌دار».
در لغت‌نامۀ دهخدا به تعریف علمای عرب نیز اشاره شده است. «نزد علمای عرب کلامی را شعر گویند که گویندۀ آن پیش از ادای سخن قصد کرده باشد که کلام خویش را موزون و مقفّا ادا کند و چنین گوینده را شاعر نامند؛ ولی کسی که قصد کند سخنی ادا کند و بدون اراده سخن او موزون و مقفّا ادا شود او را شاعر نتوان گفت» (دهخدا، ۱۳۸۴: ذیل مدخل «شعر») در شعر عرب، وزن و قافیه، جزو ارکان اصلی شعر شمرده شده است. اگرچه اجزا و عناصر فنّی نیز به آن اضافه‌ شده است، اکثر منتقدان عرب بر این باور بوده‌اند که شعر باید دارای وزن و قافیه باشد. حال فواید شعر چیست:

فایده شعر
شعر در زندگی اجتماعی دارای اثرات زیادی است. زیرا در صورت لزوم عواطف را برمی انگیزد و در تحریک احساسات در مسائل عمومی منافع زیادی برای انسان و مقاصد او نهفته است. این مسائل عبارت است از: مسائل دینی، سیاسی، اجتماعی و مسائل شخصی. مهمترین فواید شعر را می توان به صورت زیر خلاصه نمود:
۱٫ تحریک روح حماسی سربازان در جنگ.
۲٫ تحریک روح حماسی عامه مردم در عقاید دینی و سیاسی و یا تحریک عواطف در انقلاب های فکری، عقیدتی و اقتصادی.
۳٫ تایید و تمجید پیشوایان اجتماعی از طریق حمد و ثنا و تحقیر دشمنان از طریق مذمت کردن آن ها.
۴٫ ایجاد لذت و شادی و سرور و خوشگذرانی چنانکه در مجالس و میهمانی ها متداول است.
۵٫ ایجاد غم و اندوه و تحریک به گریه چنانکه در مجالس عزا متداول است.
۶٫ پند و اندرز و نهی از منکرات و تهذیب نفس و ریاضت و تمرین آن به اعمال پسندیده از قبیل حکم و مواعظ.
در تکمیل آنچه گفته شد اضافه می کنیم که تأثیر قضایای خیالی در ذهن نه به این علت است که این قضایا، متضمن حقیقتی هستند که مورد اعتقاد انسان است، بلکه اگر کذب آن ها مشخص گردد، باز هم تأثیر خود را خواهند داشت؛ زیرا تا وقتی که مقصود از این قضایا این باشد که احساسات و عواطف را برانگیزند، کاذب بودن آن ها تأثیری در عمل آن ها ندارد؛ زیرا مقصود از این قضایا ایجاد اعتقاد و تصدیق و تایید آن نیست.
نکاتی که از تعریف ارسطو به دست می آید، قابل تامل است: اولا: شعر با لفظ سر و کار دارد و یا به قول منطقیان، ماده شعر لفظ است. ثانیا: شعر الزاما معادل نظم نیست، بلکه شامل نثر هم می شود. ثالثا: معلوم می شود گفتارهای شاعرانه در عصر ارسطو از تنوع فراوانی برخوردار بوده است، ولی لفظ خاصی برای همه آنها وجود نداشته است. امروزه ما می توانیم به مجموعه ای از این امور «ادب » یا «ادبیات » بگوییم، ولی برای ارسطو چنین لفظی وجود نداشته است. به عقیده ارسطو «وزن » در ماهیت شعر به عنوان مقوم ذاتی محسوب نمی شود، اگر چه مردم آن را شعر بدانند:
«مردم را عادت بر این است که بین نوع اشعار و اوزان آنها حکم به اتحاد می کنند…لکن آنها را نه از بابت موضوع و ماهیت کارشان شاعر می خوانند، بلکه فقط از بابت وزنی که در سخنان خویش به کار می برند، چنان که اگر کسی در مقوله طب، مطلبی را به سخن موزون ادا کند، او را شاعر می خوانند».
از سیاق گفتار ارسطو پیداست که سخنان موزون در مقوله طب، واقعا شعر نیستند، اما مردم از لحاظ وزنی که در سخن آنان است، آن را به شعر می خوانند. البته این مطلب در فرهنگها و ملتهای دیگر نیز یافت می شود، یعنی مقولات و مسایل یک علم خاص را به رشته نظم در می آورند، چنان چه الفیه ابن مالک در نحو زبان عرب و یا منظومه حاجی سبزواری در فلسفه و منطق و….
سبب و منشا شعر دو علت طبیعی باعث پیدایش شعر شده است: «پیدایش شعر دو سبب داشته است که هر دو طبیعی است:
یکی تقلید است که در آدمی غریزی است، یعنی غریزه تقلید و محاکات.
دیگری ذوق آهنگ و ایقاع است. چون غریزه تقلید و محاکات در نهاد ما طبیعی بود و چنان که ذوق آهنگ و ایقاع به علاوه ذوق اوزان که چیزی جز اجزاء ایقاعها نیست، کسانی که از آغاز امر در این گونه امور بیشتر استعداد داشتند اندک اندک پیشتر رفتند و به بدیهه گویی پرداختند و هم از بدیهه گویی آنها بود که شعر پدید آمد».
البته باید توجه کرد که لذت از تقلید لذتی است که از معرفت و دانایی حاصل می شود و ارسطو در کتاب متافیزیک گفته است که میل به دانستن در همه مردم وجود دارد.
در این باره به همین مقدار بسنده می کنیم تا معلوم شود که مقصود از « شعر» چیست؟
شعر همانند دیگر صناعات پنج‌گانه، ماده و صورتى دارد. نویسنده منطق نوین می‌گوید: «در کتاب‌هاى منطقى از صورت شعر کمتر سخن گفته شده است، لکن مسلم است که با هر یک از قیاس و استقرا و تمثیل انفعالات نفسانى به وجود مى‌آید… بلکه بیشتر در صورت تمثیل و گاهى در صورت استقرا است .)
خواجه نصیرالدین مى‌گوید: «ماده شعر سخن است و صورتش در نظر متأخران وزن و قافیه، و در نزد عالمان منطق تخییل .)
دو مقوله و یا صناعت شعر و خطابه، در عین اشتراک با هم متفاوت هستند. ارسطو در بیان تفاوت شعر و خطابه می گوید: «آنچه مربوط به اندیشه است در رسالاتی است که به فن خطابه اختصاص دارد. تفاوتی که در بین هست، در این است که در شعر ، باید امور (اثبات امری، ردکردن امری، برانگیختن احوالات و انفعالات و ایجاد ترس و شفقت و بزرگ جلوه دادن امری خرد و برعکس و…) جلوه کنند، بی آن که به استدلال و تقریر نیاز باشد. اما در خطابه، خطیب باید با حجت امور مذکور را اثبات نماید».
دو اثر درباره شعر از فارابی به جای مانده است، یکی «مقاله فی قوانین صناعه الشعراء» و دیگری «کتاب الشعر» .که می توان به آن مراجعه کرد.
به علاوه، گویی صناعت شعر نزد او از اهمیت کمتری – در مقایسه با مغالطه – برخوردار است. این مطلب به خودی خود درست است، زیرا آنچه که یک فیلسوف به دلیل فیلسوف بودن بیشتر بدان سر و کار دارد، مغالطه است نه شعر. لذا تحقیق و شناخت مغالطه از اهمیت بیشتری برخوردار است. فارابی برای خود شایسته نمی داند که بیشتر از ارسطو درباره شعر بنویسد.
فارابی درباره خلط خطابه با شعر می نویسد: «بسیاری از خطبا که بهره ای از گفتارهای شاعرانه برده اند، به اشتباه در خطابه خود، بیش از آنچه که شان خطابه باشد از محاکات و اقوال شعری استفاده می کنند و مردم هم آن را خطبه ای بلیغ می پندارند اما در حقیقت، آن گفتاری شعری است که به وسیله آن از طریق خطابه عدول کرده است ».
بسیاری از شعرا، اقاویل مقنعه (اقناع کننده) را که ماده خطابه است، موزون ساخته و در شعر به کار می برند. این نیز عدول از نهج خطابه است: «…و انما هو قول خطبی عدل به عن منهاج الخطابه ».
پس به نظر فارابی سخنی که قول اقناعی باشد، خطابه است، اگر چه در شعر به کار رود و یا به صورت شعر درآید. آنچه که مطلوب شعر و شاعر است تخییل یک شی ء است:
وی غرض از تخییل را تهییج شنونده شعر می داند: «بنابراین مقصود از گفتار خیال انگیز آن است که شنونده به سوی یک فعل برانگیخته شود و امری که مورد تخییل قرار گرفته است، اعم از اینکه از افعال زشت باشد یا نیکو، خواه صادق باشد خواه نباشد، در حقیقت طبق آن چیزی است که خیال بر آن تعلق گرفته است ».
پس تهییج و تحریک به سوی یک کردار و فعل، غرض شعر است، خواه این شعر و تخییل و تحریک حاصل از آن، صادق باشد (مطابق واقعیت باشد) خواه صادق نباشد. به عبارت دیگر خواه این مطلب و امر در حقیقت و واقعیت مانند آنچه تخیل شده است باشد خواه نباشد.
ابن سینا در دو اثر مهم خود یعنی شفا و اشارات درباره شعر سخن گفته است و این بدان معنا نیست که در دیگر آثار منطقی خود، از آن چیزی نگفته باشد. بلکه لب کلام و تمام آرا وی را در این موضوع (شعر) به تمامه، در این دو اثر می توان دید. ماخذ شیخ در فن شعر ارسطو بوده است که تحت عنوان «فی الشعر» آن را به عربی ترجمه کرده بود،
درباره موضع ابن سینا در خصوص شعر و تلخیص او از فن شعر ارسطو سخنان زیادی از سوی منتقدین ابراز شده است که بعضا در خصوص علل عدم رشد شعر و نقد ادبی در میان مسلمین قابل توجه است و ما پس از گزارشی از خود «کتاب الشعر» شیخ به ذکر آنها می پردازیم.
فن نهم (الفن التاسع) از کتاب المنطق شفا به شعر اختصاص یافته است، این قسمت دارای هشت فصل است.
شیخ چنان که خود تصریح می کند هیچ یک از این امورات، مقصود منطقدان نیست، مگر جنبه تخیلی شعر در بیان معنای مخیل. شیخ می گوید:
«منطقی تنها از این حیث در شعر نظر می کند که امری است مخیل یعنی کلامی که نفس به آن اذعان می کند و بر اثر آن انبساط یا انقباض خاطر – بدون دیدن و تفکر و اختیار – حاصل می شود و بالجمله به علت آن اذعان، یک انفعال و تاثر روانی غیر فکری برای نفس به وجود می آید».
بنابراین در اذعان تخیلی، لازم نیست که هر چیزی که می گویند همانطور باشد که در واقع است، بلکه برعکس، چه بسا که هر چقدر دورتر از واقعیات باشد، خیال انگیزتر باشد، چنانکه برخی اهل ادب و شعر شناس گفته اند:
((در شعر مپیچ و در خم آن کز احسن اوست اکذب آن ))
چنان که :ماده‌ی قیاسات شعری مخیّلات است و از این رو نتیجه‌ی این قیاسات نیز چیزی جز تحریک احساسات و ایجاد تخیّلاتی در ذهن مخاطب نیست و قوام «شعر» نیز به همین است. بنابراین، باید توجه داشت که هر کلام منظومی، «شعر» نیست، و هر کلام غیر منظومی هم غیر شعر نیس. پس نسبت بین«نظم» و«شعر» عموم وخصوص من وجه است، نه تساوی و نه عموم وخصوص مطلق.
هدف شاعر این نیست که در مخاطبین، تصدیق و اعتقادی را برانگیزد بلکه هدف او ایجاد انقباض و یا انبساطی نفسانی در آنان است. شعر گاهی- با آنکه دروغ و کاذب است- امّا در شنونده تأثیر خود را می‌گذارد و احساسات او را برمی‌انگیزد، و چه بسا نفس دروغ بودن بیانات شاعرانه خود در تحریک عواطف و تخیلات مخاطبان اثر بیشتری داشته باشد، از این رو است که برخی ادیبان گفته‌اند: «شعر هر چه کاذبتر باشد، شیرین‌تر است» (الشعرا أکذبه أعذبه.(
اما آنچه مقصود ماست تفاوت شعر و خطابه است که به نظر شیخ این دو علی رغم اشتراک در اغراض مدنی، یکی موجب تصدیق است و به جهت تصدیق گرفتن از افراد به کار می رود ولی شعر به دلیل تخییل و خیال انگیزی استعمال می شود. شیخ در مواری که به جنبه منطقی شعر مربوط می شود، بیش از این چیزی نگفته است ..
«یونانیها اغراض معینی در شعر گفتن داشتند و هر وزنی را برای غرضی خاص به کار می بردند و برای هر وزن، اسم جداگانه ای داشتند. از جمله اینها، گونه ای شعر است که طراغوزیا (تراژدی) نامیده می شود که دارای وزن ظریف و دلنشینی است و به ذکر نیکیها و نیکان و صفات و مناقب انسانی می پردازد».
خواجه نصیرالدین طوسی نیز می نویسد: ماده شعر سخن است و صورتش در نزد متاخران وزن و قافیه و در نزد منطقیان، تخییل و چون این معانی مقرر شد،
نتیجه این بحث این است که شعر را از لحاظ نگرش منطقی و دخالت تخیل در آن می توان در سه طبقه دسته بندی کرد:
الف – شعری که به قوه خیال متکی است و هیچ بهره ای از واقعیت نبرده است، این گونه شعر مصداق بارزی از ادراکات اعتباری انسان است و هدف از آن صرفا خیال انگیزی است.
ب – شعری که تنها خیال در آن مؤثر نیست و بلکه ثمره آرا و عقاید معقول است و ما به ازای عینی دارد و حاکی از واقعیات است و از حقیقت – به معنای مطابقت با واقع – بهره مند است، لذا اعتباری محض نیست، اما از تشبیه و تمثیل و صنایع ادبی و لفظی برای تاثیر در نفس شنونده از لحاظ اهداف اخلاقی، معنوی و اجتماعی استفاده می کند.
شعر را از جنبه منطق مورد بررسی قرار دادیم و دانستیم که تقریبا همه منطق دانان و فلاسفه از قدما گرفته تا متاخران و معاصران، بر این نکته اتفاق نظر دارند که شعر را صورتی است و ماده ای. صورت آن الفاظ و اوزان است و ماده آن معانی لطیفی که برخی آن را «تخیل » پنداشته اند.
این تعاریف اگر چه از سوی ادبا، بیان شده است، اما گویای این مطلب است که تعریف ماهیت شعر اگر امری ممتنع نباشد، از ممتنع نیز دور نیست. با نظری در تعاریف منطق دانان، این مطلب تایید می شود. عده ای از ایشان بیشتر به ماده شعر توجه داشته اند، چنانکه ابن سینا می گفت:
«شعر سخنی خیال انگیز است که از اقوال موزون و متساوی ساخته شده باشد و نزد تازیان قافیه نیز برای شعر لازم است …اما منطقی از آن نظر به شعر می نگرد که خیال را برمی انگیزد».
در میان منطق‌دانان و فلاسفهٔ قدیم، کسی که به طور مدوّن و مشروح به شعرشناسی منطقی پرداخته، ارسطو است. اگر چه کسانی قبل از او هم چون بقراط، اریستوفانس و افلاطون دربارهٔ شعر، سخن گفته‌اند، اما فن شعر ارسطو تنها رسالهٔ مستقل و منطبق بر منهج نقد در این باره می‌باشد.
ارسطو در بخشی از توضیحات خود دربارهٔ ماهیت شعر و عملکرد شاعر چنین می‌گوید: «کار شاعر آن نیست که امور را آن چنان که روی داده است به دقت نقل کند، بلکه کار او این است که امور را به روشی که ممکن است اتفاق افتاده باشد، روایت کند. تفاوت شاعر و مورخ در این نیست که یکی روایت خود را در قالب شعر درآورده است و آن دیگری در قالب نثر، زیرا ممکن است تاریخ هرودت به رشته نظم درآید، اما همچنان تاریخ خواهد بود، شعر، فلسفی‌تر از تاریخ است و بیشتر از امر کلی حکایت می‌کند، در صورتی که تاریخ از امر جزئی حکایت می‌کند. مقصود از امر کلی در شعر این است که شخص چنین و چنان فلان کار یا فلان کار دیگر را به حکم احتمال و یا برحسب ضرورت در شرایط و احوالی خاص انجام دهد. در تاریخ هدف همین است اما امر جزیی، مثلاً کاری که شخص معینی چون الکیبیادس کرده‌است یا ماجرایی برای او اتفاق افتاده‌است».

نتیجه:
شعر در مـنطـق ، عـبارت از کلام مخیّل است ، ولى در ادبیات کلام موزون و منظوم را نیز شعر مى گـویـنـد. ارسطو نخستین کسى است که درباره صناعت شعرى سخن گفته است . او وزن و قافیه را از مـاهـیـّت صـناعـت شـعرى نـمى دانـسـتـه و مـلاک صـنـاعـت شـعـرى را (خـیال انگیز بودن ) برشمرده است . از دیدگاه ارسطو اگر سخنى داراى وزن و نظم و قافیه باشد، ولى خیال انگیز و تخیّلى نباشد، بدان صناعت شعرى نمى توان گفت .
از دیدگاه منطقى، ماده اصلى شعر تخیل است و هر چیزى که این جنبه شعر را تقویت کند مورد نظر منطقى واقع مى‌شود. با این حساب مى‌توان گفت: همان طورى که خطابه داراى دو جزء اصلی: “عمود” و “اعوان” است، شعر نیز داراى دو جزء است: ۱٫ عمود شعر که همان مواد قیاسات شعرى (یعنى قضایاى مخیّلات) است؛ ۲٫ اعوان شعر که همان وزن‌ها و قافیه‌ها است.
پس ، صناعت شعرى از مقدّمات و مواد تخیّلى بهره مى جوید و میان تصوّرات و قواى احساسى و خیالى پیوندى پدید مى آورد و احساسات را برمى انگیزاند.
ذهن در تصورات و ادراکات خویش به دوگونه تصرّف مى کند:
اوّل
گاهى به وسیله عقل در آن ها تصرف مى کند. قوّه عاقله میان تصورات گوناگون پیوند پـدیـد مى آورد و قـضـیـّه تـشـکـیـل مـى دهـد و از قـضـایا و تـصـدیـقات قـیـاس متولد مى شود. عقل در تصرّف خود آزاد نیست و همواره از قانونى ویژه پیروى مى کند و ناگزیر در احکام خود، واقـع و نـفـس الامر را در نظـر مى گـیـرد؛ زیرا قـوّه عاقـله در پى کـشـف حقـیـقـت اسـت و با تشکیل برهان به هدف خود دست مى یابد. این گونه تصرّف داراى ارزش منطقى و علمى است .
دوم
گاهى ذهن آدمى ، به وسـیله قـوّه مـتخـیـّله در آن ها تـصـرف مى کـنـد و به دلایل روانى و تـمایـلات نـفـسـانى چـونان که مى پـسـنـدد بـه تـرکـیـب و وصـل آن هـا مى پردازد و دراحکام خود به واقع و نفس الامر توجّهى ندارد و جهانى را براساس عـلایـق خـود مـى سـازد. تـجزیه و ترکیب هاى خیالى داراى ارزش منطقى نیستند. صناعت شعرى ، تصویر جهان براساس ‍ علایق شاعر است و شاعر آن گونه جهان را مى سازد که دلربا و زیبا بنماید و یا به عکس ، منفور و زشت نمودار گردد.

منابع و ماخذ:
۱٫ ارسطو، فن شعر، ترجمه عبدالحسین زرین کوب، تهران ۱۳۶۹
روح‌الله عالمی. منطق
منطق مبین
محمد خوانساری ، منطق صوری
ارسطو، فن شعر، ص ۷۳تا ۸۳٫ کتابچه الکترونیک

author-avatar

درباره کیان آرامش

به داد اسلام برسید،و بدانید که خدا محتاج به عبادت و استعانت شما نیست. اگر دین او را یاری نکنید،او دینش را به امتی دیگر می سپارد. (طلبه شهید محمد فاضلی)

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *