نهج البلاغه

شرح و تفسير حکمت 78 نهج البلاغه

شرح-نهج-البلاغه

لِلسَّائِلِ الشَّامِيِّ لَمَّا سَأَلَهُ: أَ كَانَ مَسِيرُنَا إِلَى الشَّامِ بِقَضَاء مِنَ اللَّهِ وَقَدَر؟ بَعْدَ كَلاَم طَوِيل هَذَا مُخْتَارُهُ: وَيْحَكَ! لَعَلَّكَ ظَنَنْتَ قَضَاءً لاَزِماً، وَقَدَراً حَاتِماً! لَوْ كَانَ ذَلِكَ كَذَلِكَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ، وَسَقَطَ الْوَعْدُ وَالْوَعِيدُ. إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَمَرَ عِبَادَهُ تَخْيِيراً، وَنَهَاهُمْ تَحْذِيراً، وَكَلَّفَ يَسِيراً، وَلَمْ يُكَلِّفْ عَسِيراً، وَأَعْطَى عَلَى الْقَلِيلِ كَثِيراً; وَلَمْ يُعْصَ مَغْلُوباً، وَلَمْ يُطَعْ مُكْرِهاً، وَلَمْ يُرْسِلِ الاَْنْبِيَاءَ لَعِباً، وَلَمْ يُنْزِلِ الْكُتُبَ لِلْعِبَادِ عَبَثاً، وَلاَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً: «ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا، فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النّارِ».

اين بخشى از يك كلام طولانى امام(عليه السلام) است كه به سؤال كننده شامى هنگامى كه پرسيد: آيا رفتن ما به شام به قضا و قدر الهى بود؟ بيان فرمود: واى بر تو شايد گمان كردى منظورم قضاى لازم و قدر حتمى است (و مردم در كارهايشان مجبورند و اختيارى از خود ندارند.) اگر چنين بود، ثواب و عقاب الهى به يقين باطل مى شد و وعده و وعيد ساقط مى گشت. خداوند سبحان، بندگانش را امر كرده، و آنها را اختيار بخشيده، و نهى كرده و برحذر داشته، تكاليف آسانى بر دوش آنان نهاده و هرگز تكليف سنگينى (به كسى) نكرده. در برابرِ (اطاعت اندك) پاداش كثيرى قرار داده، و هرگز كسى از روى اجبار، او را معصيت نكرده، و از روى اكراه اطاعت ننموده است، خدا پيامبران را بيهوده نفرستاده و كتب آسمانى را براى بندگانش عبث نازل نكرده، و آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آنهاست باطل و بى هدف نيافريده است. اين گمان كافران است. واى بر كافران از آتش دوزخ!

شرح و تفسير

دلايل بطلان مكتب جبر

اين كلام پربار همان گونه كه در ذكر اسناد آن آمد، از سخنان مهم و معروفى است كه از امير مؤمنان على(عليه السلام) در زمينه قضا و قدر (و جبر و اختيار) نقل شده و يكى از بهترين طرق حل اين مسئله است. مرحوم سيّد رضى بخشى از آن را گزينش كرده و صدر حديث را نياورده است. ما براى روشن شدن محتواى حديث به طور كامل صدر آن را از كتاب كافى مى آوريم و آن چنين است: امير مؤمنان على(عليه السلام) پس از بازگشت از جنگ صفين در كوفه بود كه پيرمردى آمد در برابر آن حضرت دو زانو نشست و عرض كرد: اى امير مؤمنان به ما خبر ده كه آيا رفتن ما به سوى اهل شام به قضا و قدر الهى بود؟ امير مؤمنان(عليه السلام)فرمود: آرى اى پيرمرد. شما هيچ تپه اى را بالا نرفتيد و هيچ دره اى را فرود نيامديد مگر اين كه به قضا و قدر الهى بود. پيرمرد گفت: اگر چنين باشد پس ما در برابر اين همه زحمت اجر و پاداشى نخواهيم داشت. امام(عليه السلام)فرمود: خاموش باش اى پيرمرد! به خدا سوگند خداوند پاداش بزرگى براى شما در مسير اين راه قرار داد و همچنين در توقف هايى كه داشتيد و نيز در بازگشتتان. شما در هيچ يك از اين حالات مكره و مجبور نبوديد. پيرمرد سؤال كرد: چگونه ما مكره و مجبور نبوديم در حالى كه رفت و آمد ما تمام به قضا و قدر الهى بود؟ امام(عليه السلام) فرمود: (بقيه همان گونه است كه در نهج البلاغه آمده است). مرحوم سيّد رضى از اين حديث شريف به اين چند جمله قناعت كرده مى گويد: «اين بخشى از كلام امام(عليه السلام)است كه به سؤال كننده شامى هنگامى كه پرسيد: آيا رفتن ما به شام به قضا و قدر الهى بود بعد از سخنى طولانى بيان فرمود كه گزيده اش اين است»; (وَمِنْ كَلاَم لَهُ(عليه السلام): لِلسَّائِلِ الشَّامِيِّ لَمَّا سَأَلَهُ: أَكَانَ مَسِيرُنَا إِلَى الشَّامِ بِقَضَاء مِنَ اللَّهِ وَقَدَر؟ بَعْدَ كَلاَم طَوِيل هَذَا مُخْتَارُهُ). امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن چنين مى فرمايد: «واى بر تو شايد گمان كردى منظورم قضاى لازم و قدر حتمى است (و مردم در كارهايشان مجبورند و اختيارى از خود ندارند)»; (وَيْحَكَ! لَعَلَّكَ ظَنَنْتَ قَضَاءً لاَزِماً، وَقَدَراً حَاتِماً! ). سپس افزود: «اگر چنين بود، ثواب و عقاب الهى به يقين باطل مى شد و وعده و وعيد ساقط مى گشت»; (لَوْ كَانَ ذَلِكَ كَذَلِكَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ، وَسَقَطَ الْوَعْدُ وَالْوَعِيدُ). يعنى چگونه ممكن است خداوند كسى را به كار خوب مجبور كند و بعد به او پاداش دهد يا مجبور به گناه سازد بعد او را مجازات نمايد؟ اين كارى ظالمانه و غير عادلانه است و چگونه ممكن است به كسى كه از خود اختيار ندارد وعده بدهند كه اگر فلان كار نيك را انجام دهى پاداشى چنين و چنان به تو خواهيم داد و يا تهديد كنند كه اگر فلان كار بد را انجام دادى چنين و چنان كيفر داده خواهى شد؟ به يقين اين وعد و وعيد لغو و بيهوده است. آيا به كسى كه بر اثر بيمارى رعشه، دست او پيوسته بى اختيار مى لرزد مى توان گفت: اگر دستت را ثابت نگه دارى فلان پاداش را به تو مى دهيم و اگر لرزش را ادامه دهى مجازاتت مى كنيم؟ اگر كسى چنين بگويد همه مردم او را نادان و بى خبر مى خوانند. در حديث كافى اين جمله هاى امام(عليه السلام) كه در حقيقت تالى فاسد قول به جبر است به صورت مشروح ترى آمده است، مى فرمايد: «لَوْ كَانَ كَذَلِكَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ وَالاَْمْرُ وَالنَّهْيُ وَالزَّجْرُ مِنَ اللَّهِ وَسَقَطَ مَعْنَى الْوَعْدِ وَالْوَعِيدِ فَلَمْ تَكُنْ لاَئِمَةٌ لِلْمُذْنِبِ وَلاَ مَحْمَدَةٌ لِلْمُحْسِنِ وَلَكَانَ الْمُذْنِبُ أَوْلَى بِالاِْحْسَانِ مِنَ الْمُحْسِنِ وَلَكَانَ الْمُحْسِنُ أَوْلَى بِالْعُقُوبَةِ مِنَ الْمُذْنِبِ تِلْكَ مَقَالَةُ إِخْوَانِ عَبَدَةِ الاَْوْثَانِ وَخُصَمَاءِ الرَّحْمَنِ وَحِزْبِ الشَّيْطَانِ وَقَدَرِيَّةِ هَذِهِ الاُْمَّةِ وَمَجُوسِهَا; اگر اين گونه باشد كه تو پنداشتى ـ يعنى مردم در كارهايشان مجبور باشند ـ ثواب و عقاب و امر و نهى از سوى خداوند باطل مى شود و وعد و وعيد ساقط مى گردد، نه هيچ گنهكارى درخور سرزنش و نه هيچ نيكوكارى شايسته ستايش است، بلكه گنهكار سزاوارتر به نيكى از نيكوكار است (زيرا نيكوكار ثمره نيكوكارى خود را هم علاوه بر پاداش مى برد) و نيز نيكوكار شايسته تر به كيفر از گنهكار است (زيرا گنهكار از گناه خود نيز زجر مى بيند) اين گفتار برادران بت پرستان و دشمنان رحمان و حزب شيطان و قَدَريه اين امت و مجوس آن است». منظور از «قدريه» قائلين به جبر است و تعبير از آنها به «مجوس اين امت» به سبب آن است كه مجوس حتى در مبدأ آفرينش جهان قائل به جبر بودند و معتقد بودند خداى خير و نيكى ها (يزدان) فقط مى تواند امور خير ايجاد كند و خداى شر و بدى ها (اهريمن) فقط شر مى آفريند. امام(عليه السلام) در اين عبارت كوتاه و پرمعنا محكم ترين دليل را براى ابطال جبر بيان فرموده و چهار تالى فاسد براى آن ذكر كرده كه در نسخه كافى به ده تالى فاسد ارتقا يافته و نشان مى دهد كه مرحوم سيّد رضى در اينجا گزينشى عمل كرده است. در نسخه نهج البلاغه آمده است كه اگر جبر در كار باشد ثواب و عقاب و وعد و وعيد باطل و ساقط مى شود، زيرا هيچ عقلى نمى پذيرد كسى را مجبور به كارى كنند و بعد او را پاداش يا كيفر دهند و يا قبل از شروع به كار به او بگويند اگر اين كار را انجام دهى چنين تشويق خواهى شد و اگر ندهى چنان توبيخ مى شوى. اينها همه در صورتى است كه انسان اختيارى از خود داشته باشد در غير اين صورت پاداش و كيفر ظالمانه و وعد و وعيد لغو و بيهوده است. در نسخه كافى اضافه بر اين فرموده: هيچ گنهكارى را در فرض جبر نمى توان ملامت نمود و هيچ نيكوكارى را نمى توان ستايش كرد، زيرا ملامت و سرزنش در چنين حالتى ظالمانه و تشويق و ستايش غير عاقلانه است. بلكه شخص گنهكار در فرض جبر اولى به احسان است، زيرا گناه دامان او را گرفته و او را تحت فشار قرار داده، بنابراين بايد به جاى مجازات مورد محبت قرار گيرد و به عكس نيكوكار به مجازات سزاوارتر است، زيرا از كار نيك خود بهره مند مى شود و هيچ يك از اين امور با منطق و عقل و عدالت پروردگار سازگار نيست. به عبارت ديگر نه نيكوكار اختيارى از خود داشته و نه بدكار، بنابراين نه مجازات در مورد آنها عادلانه است نه پاداش عاقلانه و اگر بنا شود بدون استحقاق كيفر و پاداشى در كار باشد پاداش را بايد به بدكار داد تا تخفيف رنج او شود و كيفر را بايد به نيكوكار داد تا تعادلى حاصل گردد و به هر حال هدف امام اين است كه روشن سازد در فرض جبر مسئله ثواب و عقاب و اوامر و نواهى ومؤاخذه و تشويق همه به هم مى ريزد و مفهوم خود را از دست مى دهد. اين سخن را مى توان به صورت ديگرى بيان كرد و آن اين كه در تمام اقوام و ملت ها براى مجرمان بازجويى و دادگاه و مجازات و زندان و مانند آن قائلند و به عكس، براى افراد وظيفه شناس انواع سپاس ها و تشويق ها و بزرگداشت ها ترتيب مى دهند. حتى كسانى كه از نظر فلسفى تفكر جبرى دارند در زندگى اجتماعى خود وجود دادگاه ها و مجازات بدكاران را از لوازم زندگى بشر و عاقلانه مى شمرند. اگر ما معتقد به جبر باشيم بايد بگوييم تمام اين برنامه ها ظالمانه است. درست به اين مى ماند كه ما انسانى مبتلا به رعشه (پاركينسون) را به دادگاه حاضر كنيم كه چرا دست تو مى لرزد و يا بيمارى را كه به علت قطع نخاع قادر بر حركت نيست مورد مذمت و ملامت قرار دهيم. شايد به همين دليل معتقدان به جبر ناچار عدالت خدا را نيز نفى كرده و گفته اند خدا هر كار كند عين عدالت است حتى اگر تمام نيكان را به دوزخ بفرستد و ظالمان و گنه كاران را به بهشت، كار خلافى رخ نداده است; سخنى كه هر عاقلى بر آن مى خندد. آن گاه امام در ادامه اين سخن و پس از ذكر تالى فاسدها به توضيح مسئله اختيار پرداخته و به صورت بسيار شفاف و روشنى آن را بيان مى كند و مى فرمايد: «خداوند سبحان بندگانش را امر كرده و آنها را اختيار بخشيده و نهى كرده و برحذر داشته، تكاليف آسانى بر دوش آنان گذارده و هرگز تكليف سنگينى نكرده است. در برابرِ (اطاعت كم) پاداش كثيرى قرار داده و هرگز كسى از روى اجبار، او را معصيت نكرده و از روى اكراه اطاعت ننموده است»; (إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَمَرَ عِبَادَهُ تَخْيِيراً، وَنَهَاهُمْ تَحْذِيراً، وَكَلَّفَ يَسِيراً، وَلَمْ يُكَلِّفْ عَسِيراً، وَأَعْطَى عَلَى الْقَلِيلِ كَثِيراً; وَلَمْ يُعْصَ مَغْلُوباً، وَلَمْ يُطَعْ مُكْرِهاً). امام(عليه السلام) در اينجا اوامرونواهى تشريعى راآميخته با صفت اختيار ذكركرده وفضل الهى را نيز در سنگين نبودن تكاليف و افزون بودن پاداش ها بر آن افزوده است. سپس در ادامه سخن سه تالى فاسد ديگر براى قول به جبر ذكر كرده و آن اين كه اگر واقعاً مردم مجبور باشند ارسال رسل و انزال كتب آسمانى همه لغو و بيهوده است، زيرا نه نيكوكارِ مجبور را مى توان از نيكوكارى باز داشت و نه گنهكارِ مجبور را از گناه. مى فرمايد: «خدا پيامبران را بيهوده نفرستاده و كتب آسمانى را براى بندگان عبث نازل نكرده است»; (وَلَمْ يُرْسِلِ الاَْنْبِيَاءَ لَعِباً، وَلَمْ يُنْزِلِ الْكُتُبَ لِلْعِبَادِ عَبَثاً). اصولاً اگر ما قائل به جبر باشيم تمام مكتب هاى اخلاقى و توصيه هاى علماى اخلاق فرو مى ريزد، زيرا كسانى كه كار غير اخلاقى را به حكم جبر انجام مى دهند هرگز گوششان بدهكار توصيه هاى علماى اخلاق يا برنامه هاى پيامبران الهى و دستورات كتب آسمانى نيست. در آخرين تالى فاسد مى فرمايد: «خداوند آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آنهاست را باطل و بى هدف نيافريده. اين گمان كافران است. واى بر كافران از آتش دوزخ»; (وَلاَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً: «ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا، فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النّارِ»). يعنى آفرينش آسمان و زمين به حكم رواياتى كه سخن از تسخير آنها براى انسان ها مى گويند براى اين انسان است تا مسير حق را در پيش گيرد و راه تكامل را بپيمايد. اگر گفتار طرفداران جبر صحيح باشد آفرينش آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آنهاست باطل و بيهوده خواهد بود، چون انسان براى پيمودن راه تكامل اختيارى ندارد و مى دانيم تكامل جبرى تكامل نيست. اينكه امام ـ مطابق نسخه كافى ـ فرموده است: اين نظر، عقيده بت پرستان و دشمنان رحمان و قائلان به قدَر و مجوس اين امت است اشاره به اين است كه مجوس قائل به ثنويت و دوگانه پرستى بودند: يزدان را خداى خير مى دانستند كه صدور شر از او غير ممكن است و اهريمن را خداى شر كه صدور خير از او غير ممكن. حوادث و موجودات جهان را نيز به خير و شر تقسيم مى كردند; خيرات را به يزدان و شرور را به اهريمن نسبت مى دادند و به اين ترتيب در مبدأ جهان هستى نيز قائل به جبر بودند و به طريق اولى، انسان ها را در افعالشان مجبور مى پنداشتند. آن كس كه باطن او مخلوق يزدان است جز خير انجام نمى دهد و آن كس كه باطن روحش مخلوق اهريمن است همواره تمايل به شر دارد. آنچه امام(عليه السلام) فرموده: جبر عقيده مشركان نيز هست گويا اشاره به آيه شريفه 35 از سوره «نحل» است: «(وَ قالَ الَّذينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْء نَحْنُ وَلا آباؤُنا وَلا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْء كَذلِكَ فَعَلَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ); مشركان گفتند: اگر خدا مى خواست نه ما و نه پدران ما غير او را پرسش نمى كرديم و چيزى را بدون اراده او حرام نمى ساختيم (آرى) كسانى كه پيش از ايشان بودند نيز همين گونه عمل مى كردند ولى آيا پيامبران وظيفه اى جز ابلاغ آشكار دارند». در روايت كافى آمده است: هنگامى كه امام(عليه السلام) اين جواب شافى و كافى را به آن پيرمرد شامى در مورد مسئله جبر و اختيار بيان فرمود، او شادمان شد و (بالبداهه) اشعارى سرود كه دو بيتش چنين است: أَنْتَ الاِْمَامُ الَّذِي نَرْجُو بِطَاعَتِهِ *** يَوْمَ النَّجَاةِ مِنَ الرَّحْمَنِ غُفْرَاناً أَوْضَحْتَ مِنْ أَمْرِنَا مَا كَانَ مُلْتَبِساً *** جَزَاكَ رَبُّكَ بِالاِْحْسَانِ إِحْسَانا تو امامى هستى كه به وسيله اطاعت تو آمرزش خداوند رحمان را در روز نجات آرزو داريم. آنچه از امر دين ما پيچيده و مشتبه بود بر ما واضح ساختى. پروردگارت در برابر اين احسان كه به ما كردى به تو احسان كند. نكته ها 1.جبر و اختيار اين مسئله از قديمى ترين مسائلى است كه در ميان دانشمندان و حتى غير دانشمندان و فلاسفه مورد بحث بوده است. اين بحث قديمى و طولانى دلايل متعددى داشته از جمله فرار گروهى از مردم از زير بار مسئوليت ها در برابر انجام كارهاى خلاف و ديگر، عدم توانايى بر توجيه و فهم مسئله اختيار و نيز تربيت ناپذيرى بعضى از افراد منحرف و مانند آن. در حالى كه انكار مسئله اختيار مفاسد بى شمارى را به بار مى آورد و چراغ سبزى به همه جانيان و مجرمان مى دهد و مربيان اخلاق را مأيوس مى سازد و مسائل تربيتى را مواجه با مشكلات جدى مى كند. بهترين دليل براى اثبات مسئله اختيار يكى وجدان فردى و اجتماعى است و ديگر تالى فاسدهايى كه امام در گفتار حكمت آميز خود دقيقاً به آن اشاره فرموده است. وجدان به ما مى گويد: شخصى كه دستش بر اثر بيمارى رعشه دائماً در حال لرزش است با كسى كه با اختيار خود دست هايش را بلند مى كند و مثلا الله اكبر نماز مى گويد و ركوع و سجود به جا مى آورد كاملاً متفاوت است; در اولى هيچ اختيارى از خود نمى بيند ولى در دومى كاملاً خود را مختار مى انگارد. وجدان عمومى نيز به يقين طرفدار همين امر است; هيچ كس سارقان و قاتلان و محتكران و مفسدان اقتصادى و غير اقتصادى را با جبر تبرئه نمى كند، بلكه آنها را به دست عدالت و مجازات مى سپارد. نيز همه نيكوكاران، خيّرين و افراد ممتاز در اكتشافات علمى و امثال آن را تشويق مى كنند و به افتخارشان جلسات بزرگداشت مى گيرند و جوايز و مدال هاى گرانبهايى به آنها تقديم مى دارند، در حالى كه اگر انسان ها در كار خود مجبور بودند، نه آن مجازات ها عادلانه بود و نه اين تشويق ها منطقى به نظر مى رسيد. اما تالى فاسدها همان است كه در حديث پربار بالا آمده كه فشرده آن در نهج البلاغه و مبسوطش در كافى و بحارالانوار است و آن اين كه مسئله بعثت انبيا و نزول كتاب هاى آسمانى و معاد و سؤال برزخ و قيامت و بهشت و دوزخ بنابر عقيده جبر همگى زير سؤال مى رود. اين امور نه تنها با عدل خداوند سازگار نيست، بلكه با حكمت او نيز نمى سازد و كارى غير منطقى و غير عاقلانه است، زيرا اگر خداوند عاصيان و ظالمان را مجبور به ظلم و عصيان كرده چگونه عدالت و حكمت او اجازه مى دهد آنها را به دوزخ ببرد و اگر پيامبران و امامان و صالحان را به كارهاى نيك مجبور كرده بردن آنها به بهشت حكيمانه نيست چون از نزد خود كارى انجام نداده اند. اين سخن را با حديث پرمعنايى كه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از كتاب طرائف سيد بن طاوس نقل كرده پايان مى دهيم. او مى نويسد: حجاج بن يوسف نامه هايى به چهار نفر از علماى معروف آن زمان نوشت: حسن بصرى، عمرو بن عبيد، واصل بن عطا و عامر شعبى كه (بهترين) آنچه را درباره قضا و قدر به آنها رسيده است براى او بنويسند. حسن بصرى چنين نوشت: بهترين چيزى كه (در اين زمينه) به من رسيده سخنى است كه از امام امير مؤمنان على بن ابى طالب شنيده ام كه فرمود: «أَتَظُنُّ أَنَّ الَّذِي نَهَاكَ دَهَاكَ وَإِنَّمَا دَهَاكَ أَسْفَلُكَ وَأَعْلاَكَ وَاللَّهُ بَرِيءٌ مِنْ ذَاكَ; آيا گمان مى كنى كسى كه تو را از كارى نهى كرده به آن تشويق نموده است در حالى كه آنچه تو را تشويق به كارهاى خلاف مى كند پائين وبالاى توست و خداوند از آن بيزار است». واصل بن عطا نيز نوشت: بهترين چيزى كه در قضا و قدر شنيده ام سخن امام امير مؤمنان على بن ابى طالب است كه فرمود: «لَوْ كَانَ الزُّورُ (الوزر) فِي الاَْصْلِ مَحْتُوماً كَانَ الْمُزَوَّرُ فِي الْقِصَاصِ مَظْلُوماً; هرگاه گناه اجبارى باشد اگر كسى كه اجبار بر گناه شده قصاص شود مظلوم است». شعبى نيز براى او نوشت: «بهترين چيزى كه در قضا و قدر شنيده ام سخن امام امير مؤمنان على بن ابى طالب است: «أَيَدُلُّكَ عَلَى الطَّرِيقِ وَيَأْخُذُ عَلَيْكَ الْمَضِيقَ; آيا خداوند راه را به تو نشان مى دهد ولى سر راه را بر تو مى گيرد». «كُلُّ مَا اسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ مِنْهُ فَهُوَ مِنْكَ وَكُلُّ مَا حَمِدْتَ اللَّهَ عَلَيْهِ فَهُوَ مِنْهُ; هرچيزى كه تو از خدا نسبت به آن طلب آمرزش مى كنى (بدان) آن كار از سوى توست و هرچيزى كه خدا را بر آن شكر مى گويى از ناحيه اوست». هنگامى كه اين نامه هاى چهارگانه به حجاج رسيد و از مضمون آن آگاهى يافت گفت: «به يقين اينها را از چشمه صاف و زلالى گرفته اند». 2. آيا اختيار انسان با توحيد مخالف است؟ بعضى از قائلين به جبر مى گويند اگر ما انسان ها را در اعمال خود مختار بدانيم در واقع قائل به دو مبدأ آفرينش شده ايم. خداوند متعال كه مبدأ آفرينش جهان هستى است و انسان كه مبدأ آفرينش افعال خويشتن است در واقع يك خداى بزرگ و يك خداى كوچك قائل شده ايم. پاسخ اين سخن روشن است و آن اين است كه مختار بودن ما نيز به اراده پروردگار است; يعني خداوند خواسته است كه ما مختار باشيم، بنابراين افعال ما از يك نظر افعال خداست، چون قدرت و اختيار را او به ما داده و از نظر ديگر افعال خود ما و مسئوليت آن متوجه ماست، زيرا ما با ميل و اختيار خود آن را انجام داده ايم، بنابراين اعتقاد به اختيار عين توحيد است. مسئله «امربين الامرين» نيز ناظر به همين معناست نه چنان آزادى كه افعال ما هيچ ارتباطى با خدا نداشته باشد و نه جبرى كه مصونيت را از ما سلب كند. گاه براى روشن شدن اين مطلب به مثال زير متوسل مى شويم و مى گوييم: يك دستگاه قطار برقى كه روى ريل در حركت است راننده با اختيار خود آن را به پيش مى برد; ولى مسئول برق آن هرزمان مى تواند رابطه قطار را با برق قطع كند و قطار را از كار بيندازد، بنابراين راننده قطار از يك نظر مختار است و از يك نظر تحت فرمان. اين مثال تجسمى است براى مسئله «لاجبر ولا تفويض والامر بين الامرين»; نه جبر صحيح است و نه واگذارى مطلق، بلكه چيزى در ميان اين دو است. اين مطلب در عبارات پرمعنايى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) در باب قضا و قدر بحارالانوار آمده است، حضرت مى فرمايد: «إنَّما هُوَ الْمالِكُ لِما مَلَكَّكُمْ وَالْقادِرُ لِما أقْدَرَكُمْ أما تَسْمَعُونَ ما يَقُولُ الْعِبادُ وَيَسْئَلُونَهُ الْحَولَ وَالْقُوَّةَ حَيْثَ يَقُولُونَ لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إلاّ بِاللّهِ; آنچه را خدا به شما داده (از قدرت و اختيار) مالك حقيقى اش اوست و قادر واقعى نسبت به قدرت هايى كه داريد اوست آيا اين سخن بندگان را نمى شنويد كه به هنگام تقاضاى حول و قوه الهى مى گويند لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إلاّ بِاللّهِ». 3. قضا و قدر در آثار اسلامى قضا در اصل به معناى فرمان است (خواه فرمان تشريعى يا تكوينى) و قدر به معنى اندازه گيرى است (خواه تكوينى يا تشريعى). بنابراين قضا و قدر دو مفهوم دارد: اول قضا و قدر تشريعى و آن اين است كه خداوند فرمانى صادر و بعد حد و حدود آن را تعيين كند; مثلاً بفرمايد نماز بر شما واجب است سپس آن را در هفده ركعت قرار دهد يا طبق آيه شريفه (كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ…) روزه را واجب كند و طبق آيه (شَهْرُ رَمَضانَ…) آن را در ماه رمضان و به مقدار يك ماه قرار دهد; اولى قضا و دومى قدر است. همچنين آنچه در ذيل روايت بالاست كه در توحيد صدوق و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد آمده كه وقتى مرد شامى سؤال كرد اگر من در كار خود مجبور نيستم پس منظور شما از قضا و قدر كه ما را به اينجا آورده چيست؟ امام(عليه السلام)فرمود: همان فرمان حكم الهى است. سپس به عنوان شاهد اين آيه شريفه را تلاوت فرمود: «(وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ); پروردگارت فرمان داده كه جز او را نپرستى» قضا و قدر تشريعى است. مطابق آنچه گفته شد آنچه بعضي از شارحان نهج البلاغه گفته اند كه جواب امام در استدلال به آيه جنبه اقناعى و اسكاتى داشته اشتباه محض است، زيرا امام اشاره به قضا و قدر تشريعى كرده كه يك واقعيت قابل فهم براى همگان است. قضا و قدر تكوينى آن است كه عوامل و اسباب چيزى را اجمالاً مورد توجه قرار داده سپس اندازه گيرى لازم در جزئيات آن انجام گيرد; مثل اين كه مى دانيم براى درمان فلان بيمارى فلان دارو لازم است سپس به دنبال اندازه و طرز استفاده از آن مى رويم; اولى قضاى تكوينى است و دومى قدر. آنچه در روايتى آمده كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) روزى از كنار ديوارى مايل به خرابى مى گذشت، هنگامى كه نزديك آن رسيد به سرعت رد شد و كسى عرض كرد يا اميرالمؤمنين آيا از قضاى الهى فرار مى كنى امام(عليه السلام)فرمود: آرى. «اَفِرُّ مِنْ قَضاءِ اللّهِ إلى قَدَرِهِ; من از قضاى الهى به سوى قدر او فرار مى كنم» اشاره به آن است كه افتادن چنين ديوارى قضاى تكوينى است; ولى افتادن روى انسانى مانند من نوعى قدر است من از قضاى الهى به سوى قدر الهى فرار كردم.

author-avatar

درباره لبیک یا نصر الله

سید حسن نصر الله: آمریکایی ها نمی فهمند که معنی لبیک یا حسین چیست...لبیک یا حسین را بسیار از ما شنیده اند...لبیک یا حسین یعنی تو در معرکه جنگ هستی، هر چند که تنهایی و مردم تو را رها کرده باشند و تو را متهم و خوار شمرند.لبیک یا حسین یعنی تو و اموالت و زن و فرزندانت در این معرکه باشند.لبیک یا حسین یعنی مادری فرزندش را به میدان دفاع می فرستد ...

مطالب مرتبط

دیدگاهی در مورد “شرح و تفسير حکمت 78 نهج البلاغه

  1. نیما گفت:

    متوجه نمیشم
    اگر که سرنوشت وجود داره پس اجبار حساب میشه و دیگه بهشت و جهنم الکی میشه
    اگر وجود نداره پس قضا و قدر و جایگاه جبر و اختیار چیه
    و سوال دیگه اینه که افریده شدن انسان با جبر حساب میشه و ما اختیاری ازش نداشتیم
    و اینکه برای مثال من چون در چهارچوب اسلام بزرگ شدم و مرگم فرا رسید به بهشت میرم و در صورتی که در شرایطی دیگر و مکانی دیگر بودم کافر بودم و به جهنم وارد میشدم
    ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  2. سردبیر گفت:

    سلام عرض ادب و احترام
    مسئله ی جبر و اختیار از مسائل پیچیده است و در ابتدا باعث شبهه و شک می شود و لی با کمی تامل و مطالعه براتون حل میشه.
    ما هم جبر داریم و هم اختیار به طور مثال هم مجبوریم(در به دنیا آمدن و در مردن) و هم اختیار داریم (در خیلی از امورات و مسائل زندگی) /// در واقع نه جبری هستیم به صورت کامل و نه اختیار کامل داریم…بلکه امر بین الامرین بین این دو هستیم.
    ۲- کسی که در جای دیگه زندگی کنه و اسلام بهش نرسیده باشه اگه میتونسته تحقیق کنه و عمل نکرد جاهل مقصر هست….ولی اگه نمیتونسته تحقیق و جستجو کنه جاهل قاصر هست و تقصیری نداره.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *