تفسير نمونه ج27 402
[سوره النصر (110): آيات 1 تا 3]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ (1) وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجاً (2) فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً (3)
ترجمه:
بنام خداوند بخشنده مهربان 1- هنگامى كه يارى خدا و پيروزى فرا رسد.
2- و مردم را ببينى گروه گروه وارد دين خدا مىشوند.
3- پروردگارت را تسبيح و حمد كن، و از او آمرزش بخواه كه او بسيار توبهپذير است.
تفسير: هنگامى كه پيروزى نهايى فرا رسد! …
در نخستين آيه اين سوره كه مىفرمايد:” هنگامى كه يارى خدا و پيروزى فرا رسد” … (إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ).
تفسير نمونه، ج27، ص: 398
و مردم را به بينى كه گروه گروه در دين خدا وارد مىشوند” … (وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ، أَفْواجاً).
*** به شكرانه اين نعمت بزرگ و اين پيروزى و نصرت الهى، پروردگارت را تسبيح و حمد كن، و از او آمرزش بخواه كه او بسيار توبهپذير است” (فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً).
*** در اين سه آيه كوتاه و پر محتوا، ريزهكاريهاى فراوان است كه دقت در آنها كمك به فهم هدف نهايى سوره مىكند:
1- در آيه اول” نصرت” اضافه به” خداوند” شده است (نصر اللَّه) تنها در اينجا نيست كه اين اضافه ديده مىشود، در بسيارى از آيات قرآن اين معنى منعكس است، از جمله در آيه 214 بقره مىخوانيم: أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ:
” بدانيد يارى خدا نزديك است”.
و در آيه 126 آل عمران و 10 انفال آمده است: وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ:” نصرت جز از ناحيه خدا نيست”.
اشاره به اينكه به هر حال يارى و پيروزى به اراده حق است.
درست است كه براى غلبه بر دشمن بايد تامين قوا و تهيه نيرو كرد، ولى يك انسان موحد، نصرت را تنها از ناحيه خدا مىداند و به همين دليل به هنگام پيروزى مغرور نمىشود، بلكه در مقام شكر و سپاس الهى درمىآيد.
*** 2- در اين سوره نخست از نصرت الهى، و سپس فتح و پيروزى، و بعد نفوذ
و گسترش اسلام، و ورود مردم دسته دسته در دين خدا سخن به ميان آمده، و اين هر سه علت و معلول يكديگرند، تا نصرت و يارى الهى نباشد فتح و پيروزى نيست، و تا فتح و پيروزى نرسد و موانع از سر راه برداشته نشود مردم گروه گروه مسلمان نمىشوند، و البته به دنبال اين سه مرحله كه هر كدام نعمتى است بزرگ، مرحله چهارم يعنى مرحله شكر و حمد و ستايش خدا فرا مىرسد.
و از سوى ديگر نصرت الهى و پيروزى همه براى اين است كه هدف نهايى يعنى ورود مردم در دين خدا و هدايت همگانى صورت گيرد.
*** 3-” فتح” در اينجا به صورت مطلق گفته شده، و با قرائنى كه قبلا اشاره كرديم بدون شك منظور از آن فتح مكه است كه چنين بازتاب گستردهاى داشت، و به راستى فتح مكه، فصل نوينى در تاريخ اسلام گشود، چرا كه مركز اصلى شرك متلاشى شد، بتها از ميان رفت، اميد بتپرستان به ياس و نوميدى مبدل گشت، و موانعى كه بر سر راه ايمان مردم به اسلام وجود داشت، برچيده شد.
به همين دليل فتح مكه را بايد مرحله تثبيت اسلام، و استقرار آن در جزيرة العرب، و سپس در جهان دانست، و لذا بعد از فتح مكه ديگر هيچ مقاومتى از ناحيه مشركان (جز در يك مورد كه آن هم به سرعت سركوب شد) ديده نشد، و مردم از تمام نقاط جزيره براى پذيرش اسلام خدمت پيامبر ص مىآمدند.
*** 4- در ذيل آيه سه دستور مهم به پيغمبر اكرم ص (و طبعا به همه مؤمنان) مىدهد كه در حقيقت شكرانهاى براى اين پيروزى بزرگ، و واكنش مناسبى در برابر اين نصرت الهى است، دستور به” تسبيح” و” حمد” و” استغفار”.
” تسبيح” به معنى منزه شمردن خداوند از هر گونه عيب و نقص است،
و” حمد” براى توصيف او به صفات كماليه است، و” استغفار” در برابر نقصانها و تقصيرهاى بندگان است.
اين پيروزى بزرگ سبب شد كه افكار شركآلود زدوده شود، كمال و جمال خداوند ظاهرتر گردد، و گمكردهراهان به سوى حق بازگردند.
اين فتح عظيم سبب شد كه افراد گمان نكنند خداوند يارانش را تنها مىگذارد (پاكى از اين نقص) و نيز بدانند كه خداوند بر انجام وعدههايش توانا است (موصوف بودن به اين كمال) و نيز بندگان به نقص خود در برابر عظمت او اعتراف كنند.
بعلاوه ممكن است به هنگام پيروزى واكنشهاى نامطلوبى در انسان پيدا شود و گرفتار” غرور و خود برتربينى” گردد، و يا در برابر دشمن دست به” انتقامجويى و تصفيه حساب شخصى” زند، اين سه دستور به او تعليم مىدهد كه در لحظه حساس پيروزى بياد صفات جلال و جمال خدا بيفتد، همه چيز را از او بداند، و در مقام استغفار برآيد تا هم غرور و غفلت او زايل گردد، و هم از انتقامجويى بر كنار ماند.
*** 5- مسلم است پيغمبر اسلام ص همچون همه انبياء” معصوم” بود پس دستور به استغفار براى چيست؟
در پاسخ اين سؤال بايد گفت اين سرمشقى است براى همه امت زيرا:
اولا: در طول اين مبارزه طولانى كه سالهاى زيادى به طول انجاميد (حدود بيست سال) و مسلمانان روزهاى بسيار سخت و دردناكى را طى كردند، گاهى آن چنان حوادث پيچيده مىشد كه جانها به لب مىرسيد، و در افكار بعضى گمانهاى بدى در مورد وعدههاى الهى پيدا مىشد، همانگونه كه قرآن در مورد جنگ” احزاب” مىفرمايد: وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا
” و دلها به گلوگاه رسيده بود و گمانهاى (نامناسبى) در باره خدا داشتيد” (احزاب- 10).
اكنون كه پيروزى فرا رسيده مىفهمند كه همه آن گمانها و بيتابيها غلط بوده، و بايد در مقام” استغفار” برآيند.
ثانيا: انسان هر قدر حمد و ثناى الهى كند باز حق شكر او را ادا نخواهد كرد، و لذا در پايان اين حمد و ثنا بايد از تقصير خويش” روى به درگاه خدا آورد” و استغفار كند.
ثالثا: معمولا بعد از پيروزيها وسوسههاى شيطان شروع مىشود، و حالت” غرور” از يك سو، و تندروى و انتقامجويى از سوى ديگر، به وجود مىآيد، در اينجا بايد به ياد خدا بود، و پيوسته استغفار كرد تا هيچيك از اين حالات پيدا نشود، يا اگر پيدا شده بر طرف گردد.
رابعا: همانگونه كه در آغاز سوره گفتيم اعلام اين پيروزى تقريبا به معنى اعلام پايان ماموريت پيامبر ص و اتمام عمر آن حضرت و شتافتن به لقاى محبوب بود، و اين حالت مناسب” تسبيح” و” حمد” و” استغفار” است، و لذا در روايات وارد شده است كه بعد از نزول اين سوره پيغمبر اكرم ص اين جمله را بسيار تكرار مىفرمود:
سبحانك اللهم و بحمدك، اللهم اغفر لى انك انت التواب الرحيم:
” خداوندا! منزهى، و تو را حمد و ستايش مىكنم، خداوندا! مرا ببخش كه تو بسيار توبهپذير و مهربانى” «1».
*** 6- جمله” إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً” بيان علت است براى مساله استغفار، يعنى
______________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 554.
” استغفار و توبه كن چرا كه خداوند بسيار توبه پذير است”.
در ضمن شايد به اين مطلب نيز نظر دارد كه وقتى خداوند توبه شما را مىپذيرد، شما نيز حتى المقدور توبه تقصيركاران را پس از پيروزى بپذيريد و ما دام كه تصميم خلاف يا آثار توطئهاى از آنان ظاهر نباشد آنها را از خود مرانيد، و لذا چنان كه خواهيم ديد پيغمبر اكرم ص در همين ماجراى فتح مكه چهره رأفت و رحمت اسلامى را در مقابل دشمنان كينهتوز شكستخورده، به عالىترين وجهى نشان داد.
تنها پيغمبر اكرم ص نبود كه به هنگام پيروزى نهايى بر دشمن به فكر تسبيح و حمد و استغفار بود بلكه در تاريخ ساير انبياء نيز اين مطلب به خوبى نمايان است.
مثلا حضرت” يوسف” ع هنگامى كه بر اريكه حكومت مصر نشست، و پدر و مادر و برادران بعد از يك فراق طولانى به ديدار او نائل شدند، عرض كرد:
رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ:
” پروردگارا! بخش عظيمى از حكومت را به من بخشيدهاى، و مرا از علم تعبير خوابها آگاه ساختهاى، تويى آفريننده آسمانها و زمين و تويى سرپرست من در دنيا و آخرت، مرا مسلمان بميران و به صالحان ملحق فرما” (يوسف- 101).
و پيامبر خدا” سليمان” ع هنگامى كه تخت ملكه سبا را در برابر خود حاضر ديد گفت: هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ:” اين از فضل پروردگار من است، تا مرا بيازمايد، آيا شكر او را بجا مىآورم يا كفران مىكنم”؟ (نمل- 40).
***