خواهران مبلغ, مردان آسمانی

عاشقان کربلا….(عشق شهدا به سالارشان)

بسم الله الرحمن الرحیم….0_018643001329222538_taknaz_ir

همین طور که دراز کشیده بود می گفت:« رضا ! دوست دارم موقع شهادت ،تیر بخوره به قلبم همین جایی که این شعرو نوشتم .» کنجکاو شدم سرم رو گرفتم بالا . توی تاریکی سنگر نگاه کردم به پیراهنش .روی سینه اش نوشته بود..

   آنقدر غمت به جان پذیرم حسین(ع)

   تا قبر تورا در بغل بگیرم حسین(ع)

موقع عملیات از هم جداشدیم .چند روز بعداز عملیات رفتم مقر سراغ بچه های امداد گر ، دلم برای محمد شور می زد :« پرسیدم کسی محمد مصطفی پور رو دیده یانه؟ روی سینه اش هم یه بیت شعر نوشته بود: «آهان دیدمش برادر شهید شد….» پرسیدم چه طوری؟« گفت تیر خورد به همون بیتی که روی سینه اش نوشته بود…

می گفت « من دوست دارم توی این عملیات همه توانم رو بذارم واسه پیروزی اسلام . دست آخر هم مثل امام حسین(علیه السلام) شهید بشم؛ طوری که بدنم توی آفتاب داغ بمونه . پاره هاش را هم کسی نتونه جمع کنه مثل خود آقا». عملیات کربلای پنج خبر شهادت و مفقود الاثرش به من رسید . کربلای 4شهید شده بود و جنازه اش مونده بودتوی جزیره بوارین. چند سال بعد جنازه اش پیدا شد، بالا تنه نداشت. باقیمانده جسدش روهم روی پلاکی که به کمرش بسته بودو مهر وتسبیح توی جیبش شناختند . خبرش رو که شنیدم بی اختیار یاد حرفای اون روزش افتادم که گفته بود «دوست دارم…دست آخر هم مثل امام حسین (علیه السلام) شهید شدطوری که بدنش توی آفتاب داغ … …

توی روضه امام حسین(علیه السلام) و حضرت زهرا (سلام الله علیها) یه حال دیگه ای می شد. زیر لب زمزمه کردن و اشک ریختن شده بود عادتش . بیشتر وقتا همین طور بود. یه شب صادق آهنگران امده بود برای روضه خونی. به روضه اسرای کربلا که رسید؛ سید دست منو گرفت کشید کنار. شروع کرد از روضه کربلا و شام گفتن . روضه ای شده بود برای خودش . به اینجا رسید که یکی از اطرافیان یزید ملعون جسارت کرد و گفت :«….من سکینه را از شما خریداری می کنم«…دیگه نتونست حرف بزنه سرش رو زد به دیوار و شروع کرد به های های گریه کردن…..

یکی از بچه ها رو فرستاده بود دنبالم. وقتی رفتم سنگر فرماندهی بهم گفت: «دوست دارم شعر کبوتر بام امام حسین (علیه السلام) رو برام بخونی .» گفتم :« حاجی قصد دارم این شعر رو برای کسی نخونم آخه برای هرکی که خوندم شهید شده.» گفت :«حالا که اینطور شد باید حتما برام بخونی .» هر چی اصرار کردم که حاجی الان دلم نیست ، زیربار نرفت. شروع کردم به خوندن : دلم می خواد کبوتر بام حسین بشم من /فدای صحن حرم بام حسین بشم من/دلم می خواد ز خون پیکرم وضو بگیرم من /مدال نوکری از او بگیرم….همین طور که می خوندم حواسم به حاجی بود . حال و هوای دیگه ای داشت . صدای گریه اش پیچیده بود توی سنگر…دلم می خواد چو لاله نشکفته پرپر بشم / شهد شهادت بنوشم مهمان اکبر بشم…وقتی گلوله توپ خورد کنارش مهمون علی اکبرامام حسین (علیه السلام) شد، اونقدر پاره پاره که همه بدنش رو جمع کردند تویه کیسه کوچک……

سوغاتی شهدا برای سالارشان تکه های بدنشان بود…

 

21168

.

author-avatar

درباره عبدالله

سلام ... هرلحظه یادخدا یعنی اخلاص...همه کارها به خاطر خدا یعنی اخلاصیادمان باشد خداوند درکتاب آسمانی و نورانی قرآن فرمودند :"من از رگ گردن به شما نزدیکترم"

دیدگاهی در مورد “عاشقان کربلا….(عشق شهدا به سالارشان)

  1. سلام بر ضحی احسنت عالی بود موفق باشید.

  2. ضحی گفت:

    سلام ممنون..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *