خانوم شماره بدم  images (6)

خانووووووووم … شماره بدم ؟؟؟؟؟؟

خانوم برسونمت ؟؟؟؟؟؟

خانوم چند لحظه تز وقتتو به ما میدی ؟؟؟؟؟؟

اینها جملاتی بود که دخترک در طول مسیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید !

بیچاره اصلا اهل این حرفا نبود … این قضیه به شدت آزارش می داد

تا جایی که چند بار تصمیم گرفت بی خیال درس و مدرک شود و به محل زنگی اش باز گردد.

روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت …

شاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی …!

دخترک وارد حیاط امامزاده شد … خسته … انگار فقط آمده بود گریه کند …

دردش گفتنی نبود …!!!!

رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد … وارد حرم شد و کنار ضریح نشست .

زیر لب چیزی می گفت انگار !!! خدایا کمک کن …

چند ساعت بعد ، دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد …

خانوم ! خانوم ! پاشو سر راه نشستی ! مردم می خوان زیارت کنن !!!

دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت 8 خود را به خوابگاه برساند …

به سرعت از آن جا خارج شد … وارد شهر شد …

اما … اما انگار چیزی شده بود … دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد … !

انگار محترم شده بود … نگاه بدی تعقیبش نمی کرد !

احساس امنیت کرد … با خود گفت : مگه میشه آن قدر زود دعام مستجاب شده باشه !!! فکر کرد شاید اشتباه کرده باشه اما اینطور نبود !

یک لحظه به خود آمد …

دید چادر امامزاده را سر جایش نگذاشته …!

چادر مصونیت است نه محدودیت

مقام معظم رهبری (مد ظله العالی) :

« اگر واقعا بنای تحرک و کار اجتماعی و کار سیاسی و کار فکری باشد ، لباس رسمی زن می تواند چادر باشد و همان طور که عرض کردم چادر بهترین نوع حجاب است .»

images (9)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *