سابقه دا رها:….

باد کرده بود از شدت غرور . وجودش تاب این سجده را نمی آورد . به خیالش اگر سجده می کرد ، از آن بالا پرت می شد پایین و جلوی بقیه ی ملائکه خرد می شد . برایش مهم بود که به چشم یک «عابد زُبده» به او نگاه کنند ؛ کسی که سالها ست سجاده اش جمع نشده و برای خدا سجده کرده است . حالا می آمد جلوی این گِل ساخته شده می ایستاد و می افتاد به خاک ؟ نه ، هرگز! پس آن مقام خدایی که کسب کرده بود ، چه می شود ؟ با سابقه ی آن همه عبادتش ، بیاید جلوی اینکه اسمش را «آدم» گذاشته اند ، سجده کند ؟ نه ، هرگز!

خدا شیطان را کوچک می دید . آن همه سال عبادتش را ریخت روی دایره . خواست نشانش بدهد که سابقه دارها همیشه بهترین ها نیستند . جلوی بقیه ی ملائکه ، به او فرمود که تورا کوچک می بینم . گفت که اصلا مال این حرف ها نیستی . به تو نمی آید این باد غرور.

حالا شیطان را می گویی ؟ جا خورده بود ، حسابی .گفت :«خدا! من همانم که …»

خدا گفت : «همان که گفتم . تو از پست ترین فرو مایگانی !»

جلوی ملائکه خرد شد ، له شد. خدا می خواست او را له کند تا بفهماند که حساب و کتاب الهی ، سوای حساب و کتاب دیگران است . گاهی «یک سجده» ، تو را بالا می برد . اینجا ، «یک» یعنی همه چیز !

thSBGIJ94Q

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *