گفته شد که فضایل، فطری انسان بوده و وظیفه انسان، به فعلیّت در آوردن آنهاست; کمال نهایی انسان در شهود حق است و اخلاق اسلامی عهده دار فراهم آوردن زمینه شهود می باشد. در این مقال و چند مقاله بعد، به مباحث مهم اخلاقی که بیان کننده کیفیت و نحوه ارتباط با خدا، با خود، با اجتماع و با طبیعت است، می پردازم.
انسان ـ همانند سایر موجودات ـ از بدو آفرینش، وابسته به خداست و خداوند وجود خاص انسانی را به او می بخشد. ارتباط و وابستگی وجودی بین انسان و خدا از حیطه قدرت انسان خارج است. پس از تولّد و رشد تدریجی و ظهور اراده است که ارتباط انسان با دیگران، ارادی و آگاهانه انجام می گیرد. و در این مرحله، احتیاج به کیفیت و نحوه ارتباط پیدا می کند تا به رشد استعدادهایش خط و جهت مثبت بدهد. ارتباط انسان با خدا، با خود، با اجتماع و طبیعت از مهمترین روابطی است که باید مورد توجه قرار گیرد. در این جا مطلب را از “رابطه انسان با خدا” شروع می کنیم.
بیان یک مطلب کلی
قبل از بیان رابطه انسان با خدا، لازم است به یک مطلب کلی اشاره کنیم. و آن این که: رابطه انسان با هر موجودی و هر کسی بر اساس درک و آگاهی او نسبت به آن موجود است و اگر نسبت به موجودی درکی نداشته باشد، هیچ گاه مایل به آن نخواهد شد و از او دوری خواهد گزید. در صورتی که میل فطری برای رسیدن به مطلوبی، یا بر قرار کردن ارتباط با موجودی ـ اعتباری یا حقیقی ـ در انسان باشد، ولی فاقد علم فعلی به آن میل و آن موجود باشد، آن میل در حدّ استعداد باقی مانده و ارتباط آن موجود هرگز برقرار نخواهد شد. بنابراین، رابطه انسان با خدا، باخود، طبیعت و اجتماع، رابطه ای است ادراکی. و نحوه رابطه را هم ادراک مشخص می کند. بر این اساس، ما ابتدا دیدگاه اخلاق اسلامی در مورد ادراک و معرفت را مشخص می سازیم.(1)
اغلب قضاوتهای نادرست درباره مسائل و یا روابط منفی و غیر سازنده، به لحاظ نداشتن درک صحیح از مسائل و روابط است; به عنوان مثال: اگر از مداد و یا خودکاری که در دستمان است ادراک صحیح نداشته باشیم، قادر به استفاده صحیح از آن نخواهیم بود. یا اگر از خویشتن خویش آگاهی صحیح نداشته باشیم، استعدادهای موجود در بدن را در جهت مثبت به استخدام نخواهیم گرفت. همچون کودکان که از ابزار اطراف خود اطلاع نداشته و نمی دانند که آنها چه هستند و برای چه ساخته شده اند و چگونه باید از آن استفاده کرد. بدین جهت، اگر از کودکان، مواظبت نکنند، روابطشان با ابزار خارجی موجب اتلاف آنان می شود.
اگر رابطه اشخاص با خود، با جهان خارج، با اجتماع و هستی، کودکانه باشد; یا رابطه جامعه ای با جامعه دیگر بر اساس درک صحیح نباشد، عمر، مادیت و معنویّت، دنیا و آخرت، استعدادها و فطرتهای انسانی تباه خواهد شد.
آنان که فهم صحیح از مذهب ندارند، رابطه صحیح هم با مذهب ندارند. و یا آنان که مذهب را به طور کلی طرد کرده و یا در حاشیه زندگیشان قرار می دهند، به علت نداشتن درک درست از روانشان، مذهبشان و پیام آوران آن مذهب است.
اخلاق اسلامی، این گونه فهم و ادراک را دارای ارزش منفی دانسته و اقدام و عمل بر اساس آن را خلاف فطرت انسانی و دور از شأن انسان می داند.
آن همه تأکید قرآن بر تعقل و تفکر در خود، طبیعت، آیات الهی در آفاق و انفس، حوادث تاریخی، آخرت و…، برای اینست که رابطه انسان با خود و غیر خود، ادراکی و علمی است و لازم است که به درک صحیح نایل شود. چنین درکی فضیلت، و رابطه بر اساس آن نیز فضیلت است. چنان که به درک غیر واقع تکیه کردن و رابطه را بر بنیان آن نهادن رذیلت است. در واقع، علم و ادراک نادرست از مسائل و روابط، علم نیست، بلکه جهل است; آن هم جهل مرکب، که بدترین نوع جهل می باشد. به لحاظ اهمیت مسأله علم در کسب فضایل، امام علی(علیه السلام) فرمود:
”رأسُ الْفَضائِل العِلْمُ”(2); اساس فضایل، علم است.
پس از بیان مطلب کلی فوق، به بررسی رابطه انسان با خدا می نشینیم.
رابطه انسان با خدا
آنچه در این جا مهم به نظر می رسد اینست که بدانیم رابطه انسان با خدا چگونه رابطه ای است. ما چند نوع رابطه را می توانیم درک کنیم که برخی از آنها برای انسان بسیار واضح و روشن است، اما برخی دیگر از آنها خیلی واضح نبوده و احتیاج به دقت نظر دارند:
1. رابطه حسی و مادی
این نوع رابطه، حقیقتی است در بین پدیده های طبیعت. رابطه گیاهان با نور خورشید; رابطه ریشه های درخت با انرژیهای زمین و با آب; رابطه دستگاههای بدن با یکدیگر; رابطه انسان با زمان و مکان و… از جمله روابط حسی و مادی و از نوع روابط تکوینی می باشند.
2. رابطه اعتباری
این نوع رابطه، جعلی و قراردادی است. رابطه مالک با مملوک; رئیس با مرئوس; رابطه ملت با دولت; و… این رابطه در بین پدیده ها و موجوداتی که تأثیر متقابل طبیعی بر یکدیگر دارند، وجود ندارد بلکه میان اجتماعات یا افراد یک اجتماع موجود است.
رابطه معنوی
که بر دو قسم است
الف) رابطه وجودی ـ که رابطه ای تکوینی است ـ مانند رابطه علت فاعلی با معلول; آفریدگار با آفریده شده; و رابطه معلول با علت فاعلی; یا رابطه نفس با ادراکات و فطرتها و غرایز .
ب) رابطه تشریعی ـ که رابطه ای باطنی است ـ نه قابل لمس است و نه قابل قرارداد، مانند: روابط عقیدتی و…
رابطه انسان اگرچه به عنوان رابطه معلول با علت فاعلی آن، رابطه ای وجودی و تکوینی بوده و از حیطه قدرت انسان خارج است، لکن قسم دوم رابطه معنوی یعنی رابطه تشریعی نیز در حیطه اختیار انسان می باشد. خدای متعال، یک حقیقت نامتناهی فوق مادّه و حس و اعتبار است. به همین جهت، رابطه انسان با او هرگز مانند رابطه انسان با پدیده های طبیعت و یا روابط اجتماعی نیست; بلکه یک نوع رابطه معنوی تشریعی و رابطه ای درونی و باطنی است.
روح انسانی ـ که مرتبه عالی وجودی انسان است ـ قابلیت دارد با خدای متعال، رابطه تشریعی داشته باشد. علّت این که مرتبه انسانی نفس قادر به چنین ارتباطی است اینست که خواسته های روح انسانی، فوق مادّی و حسّی است و لذا فطرتاً توجهش به وجود عالی است نه دانی. وجودات مادی در سنجش با روح انسانی و خواسته ها و فطرتهای او دانی اند. و دانی، مطلوب عالی قرار نمی گیرد.
تشخیص مؤمن از غیر مؤمن و اعمال معنوی از غیر آن، با حواس پنجگانه و تفکرات وهمی و خیالی ممکن نیست; دو شخص همسان با هم اتفاق می کنند خدمات اجتماعی انجام می دهند; اما یکی آن را در رابطه با خدا (قربة إلی الله) انجام می دهد و دیگری نظ ر به دنیا دارد. این تضاد باطنی مشهود نیست; البته احیاناً در این دنیا گاهی به دنبال یک عمل، آثاری پدید می آید که افراد صاحب عقل متوجه بُعد معنوی عمل شده و اولیای خدا نیز از طریق شهود به بُعد معنوی عمل اشخاص آگاهی می یابند.
رابطه انسان با خدا ـ اضافه بر رابطه تکوینی ـ رابطه ایمانی، عقیدتی و رابطه ای بر اساس حُبّ و عشق است و چنین رابطه ای است که مملو از معنویت می باشد.
بسیاری از کسانی که غرق در روابط حسی، مادی و اعتباری گردیده و مقهور آن واقع شده اند و از مرز این گونه روابط نگذشته اند، نمی توانند رابطه معنوی را درک کنند; یا درک درستی از آن داشته باشند. رابطه معنوی از خصوصیات روح انسانی است و تنزل یافتگان در حیوانیّت از مرز حس و اعتبار فراتر نمی روند.
رابطه انسان با خدا، رابطه وجود دانی با وجودی است دارای کمال مطلق. رابطه صحیح و درست معنوی ـ که رابطه ای آگاهانه و ارادی است ـ دارای شرایطی است:
1 معرفت صحیح از خود.
2ـ معرفت صحیح از خدا.
3ـ ایمان قلبی.
4ـ اخلاص در اندیشه و عمل.
اینک توضیح هر یک از شروط فوق:
معرفت به خود
منظور از معرفت به خود اینست که انسان درک کند که موجود مستقل و بی نیازی نیست; وجودش وابسته به حقیقت مطلق است، و به این مطلب آگاه گردد که وجودش برتر از طبیعت بوده و حقیقتی فوق طبیعت دارد. لذا متعلق به خداست نه خودش، نه طبیعت و نه موجود دیگر.
به عبارت دیگر، در معرفت خود، بیابد که آیه و نشانه حق است و آیه و نشانه، چون سایه ای است که باید تابع صاحب سایه باشد. این معرفت، نگاه فقری به خود داشتن و نگاه استقلالی به خدای بزرگ کردن است. در چنین نگاهی هر چیزی غیر خدا کوچک شمرده می شود و خدا در نظر انسان از هر موجودی عظیم تر خواهد بود. این گونه، معرفت نفس، انسان را به فوز اکبر می رساند.
معرفت به خدا
منظور از معرفت خدا اینست که بداند تمام قدرتها، کمالات، اسماء حسنی، قضا و قدر هر چیزی در نزد خداست و صاحب اختیار مطلق هستی اوست. او را به عنوان تنها معبود و قیوم بشناسد. بهترین راه شناخت خدا همان است که انبیاء عظام(علیهم السلام) تعلیم فرموده اند. قرآن مجید، احادیث و روایات، دعاهای رسیده از ائمه(علیهم السلام) (و مانند دعای عرفه در صحیفه سجّادیّه(علیه السلام) و…) منابع شناخت توحید و معرفت حق و سایر اعتقادات حقّه است.
ایمان قلبی
ایمان قلبی آنست که انسان با تمام وجود، تسلیم حق گردد. ایمان، معلول شناخت خدا بوده و آنگاه که معرفت قلبی به خدا حاصل شود، ایمان تحقّق پیدا می کند.
علی(علیه السلام) فرمود: “الاْیمانُ مَعرِفَةٌ بِالْقَلْبِ”(3) هر قدر معرفت به خدا بیشتر باشد، ایمان از درجه بالاتری برخوردار است.
رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: “أَفضَلُکُمْ ایماناً أَفضَلُکُمْ مَعرِفَةً”(4); بافضیلت ترین شما از حیث ایمان برترین شما در معرفت است.
اخلاص در اندیشه و عمل
آنچه موجب می شود که انسان، اندیشه و عمل را برای خدا خالص گرداند، بریدن از غیر خداست; و این به معنای ترک مطلق نیست،بلکه بدین معناست که به آن، وابستگی روحی و قلبی نداشته باشد; انگیزه اولی و ذاتی در اندیشه و عمل، خدا باشد و انگیزه های دیگر ـ اگر وجود داشته باشند ـ در طول آن انگیزه قرار گیرند. اخلاص نیز معلول ترک تعلق و دارای مراتبی می باشد; ترک تعلق هر قدر بیشتر باشد، اخلاص از شدت بیشتری برخوردار است.
امام باقر(علیه السلام) می فرماید: “لا یَکُونُ الْعابِدُ عابِداً لله حَق عِبادِتِه حَتی یَنقطِع عَن الخَلقَ کُلّهِ إلیهِ (فح) یَقُولُ: هذا خالِصٌ لی فَیَتَقَبَّلَهُ بِکَرَمِه”(5); عابد عبادت خدا را، آن چنان که سزاوار عبادت است، به جا نمی آورد; مگر این که انقطاع از تمام خلق پیدا کند و به سوی او توجه داشته باشد و حرکت کند. در این هنگام است که خداوند می فرماید: “این عبادت، خالص برای من است” و آن را به کرم خود قبول می کند.
شرایطی که برشمردیم; نیز معنوی خواهد بود. پس از شناخت اجمالی رابطه با خدا و شرایط آن، لازم است به بیان نحوه رابطه و نتیجه آن بپردازیم.
چگونگی رابطه انسان با خدا
گفته شد که رابطه انسان با خدا، رابطه ای ادراکی و بر اساس معرفت است. و کیفیت و مرتبه معرفت و ادراک، تعیین کننده نحوه رابطه نیز می باشند. انسان دارای دو نوع معرفت است:
1ـ معرفت و شناخت قبل از عمل. 2ـ شناخت بعد از عمل .
در شناخت قبل از عمل، انسان می آموزد که خدا کیست؟ وظیفه او در برابر خدا چیست؟ و چه تکالیفی دارد؟ دانستن این گونه مسائل، انسان را برای حرکت ارادی و اختیاری آماده می کند. معرفت صحیح از خدا و راه یافتن به او، انگیزه وصال است.
رابطه با خدا، بر اساس شناخت قبل از عمل ـ که صرفاً دانستن است ـ رابطه ای تصوّری و ذهنی است; خواستن خدا، حبّ به کمال و جمال او و انگیزه حرکت به جانب او، ذهنی و تصوّری است; البتّه تصوّری که پایه اش عقل و فطرت است، نه تعبد. این تصوّر ذهنی و عقلی انگیزه می شود تا انسان در عمل متعبّد باشد; یعنی تسلیم فرامین و دستورات باشد; چون و چرایی در آنها نداشته باشد. با این وجود، عالم شدن به کمال و جمال و اسماء حسنای الهی موجب می گردد که رابطه انسان با او رابطه ای عاشقانه باشد; و این رابطه عاشقانه، راهی است جهت یافتن و دیدن معشوق و معبود. اثر این شناخت، در نگاه اول اینست که انسان از کفر خارج شده و به سوی اسلام گرایش پیدا کرده و نجاست کفر از او زایل گشته است. دیگر این که در پرتو این نوع معرفت، به انجام وظایف و تکالیف دینی پرداخته و امر و نهی خدای متعال را اطاعت می کند.
اثر مهم این شناخت، در نظر دقیق اینست که شرط لازم جهت عرفانِ بعد از عمل است و زمینه را جهت “یافتن” فراهم می کند. یافتن که نتیجه عمل بر اساس معرفت کسبی و حصولی است. این ظاهر دین و شریعت بوده و ما مأمور به همین ظواهر هستیم و چنانچه آنها را خوب انجام دهیم، مورد توجه و عنایت خداوند متعال در دنیا و آخرت واقع خواهیم شد.
رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: “مَن عرفَ الّلة و عظَّمَهُ منعَ فاهَ منَ الکلامِ وَبَطْنَهُ مِنَ الطَّعامِ وَ عَفی نَفْسَهُ بالصِّیامِ وَالْقِیامِ”(6) کسی که خدا را بشناسد و او را بزرگ شمارد، دهانش را از کلام (لغو و زیاد) و شکمش را از طعام (حرام و زیادی) باز دارد و نفسش را به سبب روزه و قیام; به عبادت خدا به رنج و زحمت اندازد.
”یَنْبَغی لِمَنْ عَرَفَ اللهَ أنْ یَرْغِبَ فیما لَدَیْهِ”(7); برای کسی که خدا را بشناسد سزاوار است که به آنچه در نزد خداست رغبت داشته باشد.
اما شناخت بعد از عمل، شناختی است که ثمره عمل است. رابطه تصوری و عقلی، قابلیتی در برخی اشخاص متعبّد و تسلیم حق به وجود می آورد که خداوند به او معرفتی می بخشد که شهودی است. اگر در شناخت قبل از عمل، عالم به جمال و کمال حق بود، در این معرفت، شاهد جمال و کمال حق است. در این جا دیگر رابطه علمی وتصوری و عقلی نیست; بلکه رابطه شهودی و حضوری بوده و انگیزه انسان، شهود جمال و کمال است. این قوی ترین رابطه است، زیرا بر پایه انگیزه قوی و معرفت شدید استوار است. در این شناخت، ایمان قلبی کامل و اخلاص تحقق می یابند و رابطه عالی روح انسانی با خدای متعال برقرار می شود.
انسان در پرتو این عرفان می یابد که خدا، دین، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) و ائمه(علیهم السلام) حق هستند.
”وَیَری الَّذینَ اوُتُوا الْعِلمَ الَّذی أنْزِلَ إلَیْکَ مِنْ رَبِکَ هُوَ الْحَقَ ویَهْدی إلی صِراطِ العَزیزِ الْحَمِیدِ.”(8); کسانی که علم الهی به آنان داده شده می بینند آنچه به تو از جانب پروردگارت نازل شده است، حق است و به راه (خدای) توانا وستوده شده هدایت می کند.
در تفسیر صافی، به نقل از قمی، مصداق “اوتوالعلم” را امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)قرار داده است که رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) را ـ به آنچه برایشان نازل شده است ـ تصدیق فرمود.(9) علی(علیه السلام) از کسانی است که دارای عرفان کامل بعد از عمل است.
معرفت شهودی و رابطه ای که در پرتو آن حاصل می شود، کمال نهایی انسان را تشکیل می دهد که از آن، به قرب الهی نیز تعبیر می کنند. اطلاق قرب بدان جهت است که انسان از جنبه وجودی به خدا نزدیک شده است; چنانکه اطلاق معرفت شهودی به لحاظ یافتن حق است. در این جا، قرب شهود، رابطه، عین یکدیگرند. هر چند از نظر مفهوم متفاوتند ـ قرب، همان شهود; و شهود، همان رابطه حضوری با خداست. مردی از خوارج بر امام باقر(علیه السلام) وارد شد و عرض کرد: “ای ابا جعفر، چه چیز را عبادت می کنی؟” فرمود: “الله”، عرض کرد: “آیا او را دیده ای؟” حضرت فرمود: “چشمهای ظاهر، او را نمی بینند ولی قلبها او را به حقایق ایمان مشاهده می کنند.(10)
امام باقر(علیه السلام) معصوم است و آنچه می فرماید، صحیح و مطابق با واقع بوده و خود نیز به مقام عرفان راه یافته و رابطه اش با خدا، شهودی است نه ذهنی و تصوری فقط; بدین جهت با بیان عالی خودشان فهماندند که مشاهده و رابطه شهود در پرتو حقایق ایمان امکان پذیر است. تا این جا بیان شد که نحوه رابطه انسان با خدا دو صورت دارد:
1 بر اساس معرفت اکتسابی .
2 بر اساس معرفت شهودی .
آنچه کمال نهایی انسان را تشکیل می دهد، صورت دوم است. البته هر کدام از دو صورت مراتبی دارند که هر اندازه قوی تر باشند، رابطه، بهتر و عالی تر خواهد بود.
انس با خدا
اگر خود را فریب نداده و به دقت به دنیا بنگریم، خواهیم دید که دنیا، سرای وحشت، غم، گرفتگی و خستگی است. با هر گلی خواستی انس بگیری واز زیبایی اش شاد شوی، هنوز به الفبای خوشحالی راه نیافته، باد خزان پژمرده اش می کند. به هیچ کس نمی نگری جز این که پس از مدتی می یابی که تا جایی با تو است که منافعش اقتضا کند. به هر حال، دنیا محل وحشت و ناامنی است. به بیان بلند امیر المؤمنین علی علیه السلام:
”دارٌ بالْبَلاءِ مَحْفُوفَةٌ وَ بِالْغَدْرِ مَعْرُوفَةٌ لا تَدُومُ أحوالُها وَ لا تَسْلَمُ نِزّالُها” ; (دنیا) سرایی است که بلا آن را احاطه کرده و معروف به مکر شده است. حالات آن، همیشگی نبوده و در حال دگرگونی و بی ثباتی است; و فرود آمدگان در آن سالم نمی مانند.(11)
حال به روح انسانی خود نظر کن: طالب فرح و آرامش است. محبوبی می طلبد که در جوارش شاد و خرم باشد; از لطافت و جمالش بهره برد و از مشاهده او آرام گیرد. پس از آن که دانستی کمال نهایی انسان در قرب و شهود و رابطه حضوری است; و روحت طالب جمال و کمال اوست; نیز بدان که روح و شادمانی، استبشار و خرمی در همین شهود و قرب او نهفته است; و هرگز تو را رها نمی سازد; او از تو نفعی نمی برد تا برای آن تو را بخواهد; تو را دوست دارد که مونس تو در تنهایی دنیا وتنهایی قبر باشد.
به داود(علیه السلام) فرمود: “کُنْ بی مَسْتأنِساً وَمِنْ سِوای مُستَوحِشاً”(12) به من شادمان و خرم باش و از غیر من در وحشت.
امام رضا(علیه السلام) فرمود: “إن مَعْرِفَةَ الله عزّوجلِ انسٌ مِنْ کلِ وَحشَة (13)…” ; همانا شناخت خدای عز وجل ایمنی از هر وحشتی است.
براستی معرفت شهودی و رابطه حضوری در انس با خداست. انسان در مرتبه عالی نفس به خوبی می یابد که دنیا و اهل آن و هر موجودی جز خدا با او بیگانه است، زیرا از نظر تکوین، وجودش به او تعلق دارد نه به غیر او. پس قانون آفرینش اقتضا می کند که راحتی بدور از وحشت در محضر و جوار حق باشد و این سنّتی است که تبدیل پذیر نیست.
امیر المؤمنین علی(علیه السلام) می فرماید: “أللّهمَّ إنک انَسُ الانِسینَ لاِوْلیْائِکَ… فَأسْرارُهُمْ لَکَ مَکْشُوفَةٌ وَقُلُوبُهُمْ إلَیْکَ مَلْهُوفَةٌ إنْ اَوْحَشَتْهُمُ الْغُرْبَةُ انَسَهُمْ ذِکْرُکَ.(14)” ; پرردگارا به راستی تو با انس گیرندگان و دوستانت از همه دوستان بیشتر دوست هستی، رازهایشان نزد تو آشکار و دلهایشان به سوی تو نگران است. اگر تنهایی آنها را به وحشت اندازد، ذکر و و یاد تو آنها را مأنوس می سازد.
راستی چرا دنیا و هر موجودی جز خدا جایگاه امن برای انسان نیست؟ پاسخ این سؤال روشن است: دنیا و هر موجود دیگر، دارای دو جنبه وجودی و عدمی هستند. جنبه وجودی، وابسته به خداست، ولذا وحشتی در آن نیست. آنچه وابسته به نور مطلق ـ که آشنای روح انسانی است ـ باشد، وحشت ندارد; نور; ظلمت و وحشت را رفع می کند. همان گونه که ظلمت و نبود نور غم آفرین است; عدم و نقص هم نگرانی و اضطراب پدید می آورد. به این ترتیب، خفتن در کنار ظلمت ونقص، جز نگرانی، سرگردانی و افسردگی بهره ای برای انسان نخواهد داشت. روح انسانی یک حقیقت وجودی و طالب نور و وجود مطلق است. لذا نگاه استقلالی به موجودات و معامله وجود مطلق و کمال مطلق با آنها، گراییدن به باطل است و باطل چیزی جز وحشت و غم نیست. در باطل، به مقصد رسیدن نیست; ماندن و گم شدن در کویر ظلمت است. و آن کس که به این نکته آگاه گردد، ناچار دچار حالت وحشت ودلتنگی خواهد شد.
امیر المؤمنین علی(علیه السلام) به ابوذر فرمود: “لا یُونسَنَّکَ إلاَّ الحقُ وَ لا یُوحِشَنّکَ إلاّ الْباطِلُ…” ; با تو انس نمی گیرد جز حق و از تو نمی رمد جز باطل.(15)
ابوذر از کسانی است که معرفت و ایمان قلبی به خدا داشت و وجودش را برای خدا خالص کرده بود; راحتی و شادی را در جوار خدا جستجو می کرد و تسلیم دنیاپرستان کج اندیش و بدسیرت نمی شد ولذا این جمله را، کسی درباره ابوذر بیان فرمود که عالم به اسرار دلهاست.
ابوذر به این حقیقت آگاه است که اگر با دنیا انس بگیرد، دنیا او را فریب داده ومانع کمال انسانی او خواهد شد. شاید ابوذر این کلام بلند را از مولایش امیر المؤمنین(علیه السلام)شنیده باشد که فرمود: “فَکَفی واعِظاً بِمَوتی عایَنْتُمُوهُمْ حُمِلوا إلی قُبورِهِمْ…” ; برای شما کافی است که از حیث پند دادن، مردگانی که دیدید بر دوشها سوی قبرها حمل می شدند.
”وَاشْتَغلوا بِما فارَقُوا وَ أضاعُواما إِلَیْهِ اِنْتَقِلُوا…” ; به دنیایی که از آن دست کشیدند، آلوده بودند ـ جیزی که از آن جدا شدند ـ و آخرتی که به سوی آن منتقل گشتند را ضایع و تباه ساختند…
”أنِسُوا بالْدُّیْنا فَغَرَّتْهُمْ وَوَثِقُوا بها فَصَرَعَتْهُم.”(16); با دنیا انس گرفتند، آنها را فریب داد; به آن اعتماد نمودند، آنها را به خاک انداخت.
جوانان عزیز! بیایید از کسانی باشیم که حیات خویش را در انس با خدا گذراندند و به لذات ابدی دست یافتند. انس با خدا از نشانه های بارز رابطه با خدا و ظهور فعلی فضایل در انسان است و از جمله آن نشانه ها اینست که انسان دائم به یاد خدا باشد. ونیز از آثار دستیابی به کمال نهایی و رابطه شهودی با خدا، ذکر خداست; که هر چند کوتاه، مطالبی را در مورد آن می نگاریم.
ذکر خدا
ذکر و یاد خدا، درک خاصّی است که در پی شناخت خدا حاصل می شود. همان گونه که رابطه با خدا براساس معرفت قبل از عمل و شناخت بعد از عمل بود، ذکر و یاد خدا هم در مرتبه ای بر شناخت حصولی واکتسابی متّکی است و در مرتبه ای نیز بر شناخت شهودی و حضوری که نتیجه عمل صالح و ایمان خالص است. ذکر و یاد خدا در هر مرتبه ای از معرفت همسان با آن معرفت است.
ذکر خدا در پرتو شناخت حصولی، راه و طریق است و در پرتو معرفت شهودی مقصد و وصال است.
می دانیم خدا هست و دارای صفات کمال و جمال و جلال می باشد; و ما چون محبّ و عاشق جمال و کمالیم، به تسبیح وتقدیس و تعظیم او می پردازیم و این تسبیح و تقدیس بر شناخت ما از خدا متّکی است. اگر آن شناخت نبود، این ذکر هم نبود.
ذکر خدا در رسیدن به مقصد، عین شهود است; معلول شهود نیست و شهود شرط آن نبوده خود ذکر عین شهود باری تعالی است. حق را دیدن; جمال و کمال او را نظاره کردن; عالی ترین مرتبه ذکر است.
مفهوم ذکر
از آثاری که برای ذکر در روایات بیان شده است، چنین استفاده می شود که ذکر، یک حقیقت باطنی است و صرف لفظی که بر زبان آورده می شود، نیست; بلکه الفاظ و اورادی که بر زبان آورده می شود وقتی در برگیرنده حقیقت ذکر است که از قلب و عمق روح انسانی بر خاسته باشد. در غیر این صورت، آن الفاظ چندان ارزشی نخواهند داشت.
به روایات ذیل توجه کنید
علی(علیه السلام) فرمود: “مَن عَمَّرَ قَلْبَهُ بدوامِ الذِّکرِ حَسُنَت أفعالُهُ فی السّرِّ وَالْجَهْرِ”(17) ; کسی که قلبش را به دوام ذکرآباد کند، افعالش در پنهان و آشکار نیکو خواهد بود.
و نیز فرمود: “اَلْذِکْرُ نورُ العُقُولِ وَحَیاةُ النُفُوسِ وَجَلاءُ الصُّدُور”(18) ; ذکر، نور عقلها، حیات نفسها و صیقل دادن سینه هاست (از زنگار گناه) .
ونیز فرمود: “ألذّکرُ نورٌ ورُشدٌ”(19) ; ذکر، نور و رشد است.
ونیز: “إالذّکرُ مفتاحُ الأنسِ”(20) ; ذکر، کلید انس (با خدا) است.
ونیز: “ذکرُ اللهِ مطْرَدَةُ الشَّطانِ”(21) ; یاد خدا، راندن شیطان است.
با دقت در روایات فوق به خوبی می یابیم که آثار ذکر، دگرگونی باطنی است و ذکر زبانی صرف ـ که هماهنگ با دل وقلب نباشد ـ چندان ارزشی نداشته و نمی تواند شرط پدید آمدن چنین آثاری باشد.
بنابراین، ذکر عبارت است از درک خاصّ قلبی خدای متعال که در پرتو معرفت حاصل می شود. این درک خاصّ، در معرفت حصولی خدا، شرط رسیدن به کمال نهایی و در معرفت شهودی عین آن است. البته معرفت ـ خواه حصولی یا شهودی ـ دارای مراتب مختلفی است و هر مرتبه ای زمینه ای برای مرتبه بالاتر است. کمال مطلق، بی نهایت است: لذا معرفت او حصر و حدی ندارد.
در اینجا معرفت حصولی ـ بعض شناخت به وسیله حواس و عقل ـ مقصد نیست; مقصد شناخت شهودی است. وقتی معرفت شهودی حاصل شد، انسان در خود مقصد طی مراتب می کند و از خدا به خدا می رسد; هیچ گونه غشی وتعلّقی جز تعلق به خدا در اعمال و اذکار ظاهری انسان وجود ندارد; قلب جایگاه یک وجود، یک محبوب ومعشوق قرار می گیرد، و آن خدای متعال است.
امام صادق(علیه السلام) فرمود: “مَنْ کانَ ذا کِراً لله علی الحقیقة فَهُوَ مُطیعٌ…”(22) ; کسی که به حق یاد کننده خدا باشد، فرمانبر خدا است.
ذکر عظیم ترین نعمت خدا
مطلب کلى ـ که با آن آشنا شدیم ـ این بود که رابطه انسان با خودش و هر موجود دیگر رابطه اى است ادراکى. و در واقع با تکیه بر این مطلب مى توان گفت: حیات انسان، حیاتى ادراکى بوده و کیفیت روحى او معلول ادراکاتى است که دارد. اگر مدرک شخصى، در تمام لحظات زندگى، دنیا باشد و آنچه متعلق به دنیاست، او انسانى دنیوى خواهد بود. وصفات دنیا در او ظهور خواهد یافت. همان صفاتى که در حدیث معراج راجع به اهل دنیا ذکر شده است:
«اهل دنیا کسانى هستند که خوردن، خنده، خواب و عصبانیتشان زیاد است; اگر با کسى بدى کنند زبان عذرخواهى ندارند; اگر کسى معذرت خواست، قبول نمى کنند; در وقت اطاعت از خدا، کسل و بى حالند و در هنگام معصیت شجاع; از آرزوى دور و اجل نزدیک برخوردارند: به محاسبه نفس نمى پردازند; پرگو هستند;… آنان داراى جهل و حماقت بوده و در برابر کسى که از او دانش مى آموزند تواضع نمى کنند; خودشان را عاقل و از جمله عقلا مى پندارند در حالى که نزد انسانهاى عارف و با ایمان، احمقهایى بیش نیستند.
یا أحمد إنَّ عیب أهل الدنیا کثیرٌ; اى احمد(صلى الله علیه وآله وسلم)! به راستى عیب اهل دنیا زیاد است.»(23)
همینطور اگر مدرک انسان خدا باشد وشخص در تمام لحظات زندگى در اندیشه او و آنچه متعلق به اوست، باشد; فضایل انسانى که همانا اسماء نیکوى اوست در نفس، ظهور فعلى خواهند یافت. ذکر خدا که همان درک خاص قلبى نسبت به خداى متعال هست، هر قدر شدید باشد، ظرف وجودى انسان، وسعت بیشترى براى کسب معالى اخلاق پیدا خواهد کرد و خاص ترین مردم در نزد خدا خواهد شد. مردى به پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)عرض کرد: «دوست دارم خاص ترین مردم نزد خداى متعال باشم.» حضرت(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: «خدا را بسیار یاد کن که خاص ترین بندگان خداى متعال خواهى بود.»
هر نعمتى از نعمتهاى خدا براى انسان عظیم است. اما نعمتى که انسان را خاص ترین بندگان بگرداند ومعالى و مکارم اخلاق و اسماء نیکوى خداوندى را مظروف روح انسانى قرار دهد، بسیار عظیم است. با ذکر و یاد خدا، حیات انسان، حیاتى ادراکى، الهى خواهد بود.
امام زین العابدین(علیه السلام) در دعاى «ذاکرین» به خداى خود خطاب کرده و مى فرماید: «معبودا! اگر قبول امر تو واجب نبود، هر آینه تو را از ذکر خودم منزه مى کردم. علاوه بر این، ذکر تو به وسیله من به اندازه و ظرفیت وجودى من است نه به قدر عظمت و مطلق بودن تو. وچه امید است به این که ظرفیت وجودى ام به حدّى برسد که محل تقدیس تو باشد; با این حال:
«مِن أعظمِ النّعَمِ عَلَیْنا جَریانُ ذِکْرکَ عَلى أَلْسِنَتِنا وإذنُکَ لَنا بدُعائکَ وتَنْزِیهکَ وَتَسْبِیحکَ…» ; از عظیم ترین نعمتهاى تو بر ما، جریان ذکر و یاد تو بر زبانهاى ماست، و این که اجازه فرمودى تو را بخوانیم و منزه (از هر عیب ونقص) قرار دهیم و تو را تسبیح بگوییم.
پس از آن که امام(علیه السلام) ذکر را بزرگترین نعمت مى شمارد، از خداى بزرگ چنین درخواست مى کند: «إلهى! فَألْهمْنا ذِکْرَکَ فى الْخَلاءِ وَالْمَلاءِ واللَّیْلِ والنَّهارِ وَالاْعْلانِ والاْسْرارِ وَ فِى السَّراءِ والْضَرّاءِ وانِسْنا بالْذَّکْرِ الْخَفیَ وَاسْتَعْمِلْنا بِالْعَمَلِ الزَّکیّ…» ; معبودا! ذکر و یاد خودت را در خلوت و در میان مردم، شب و روز، ظاهر و پنهان و خوشحالى و بدحالى به ما الهام فرما. و ما را به ذکر خفى و پنهان همدم گردان و به عمل پاک وادار فرما.
«… فَلا تَطمَئنُّ القُلُوبُ إلاّ بذِکْراکَ وَ لا تسْکُنُ النُّفوسُ إلاّ عِنْدَ رُؤیاکَ…» ; قلبها اطمینان و آرامش نمى یابند جز با یاد تو و نفسها آرام نمى گیرد جز با دیدن تو (به دل)…
«وَاسْتَغْفِرُکَ مِنْ کُلِّ لَذَّة بَغَیْرِ ذِکْرِکَ وَمِنْ کُلِّ راحَة بِغَیْرِ اُنسِکَ…» ; آمرزش مى طلبم از هر لذتى که بدون یاد تو بوده و از هر راحتى که بدون انس با تو باشد…
«…إلهى! أنتَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقّ: یا أیهَا الَّذینَ امَنُوا اذْکُرُوا الله ذِکْراً کَثیراً وَسَبِّحوهُ و بُکْرَةً و أصَیلاً. وَ قُلْتَ و قولکَ الحقُّ : فَاذْکُرُونى أذْکُرکُم.فَامَرْتَنا بِذِکْرِک…»;(24) معبودم ! تو فرمودى و فرموده تو حق است: «اى آنانى که ایمان آوردید! خدا را به یاد آورید، یادآوردنى بسیار; و او را اول روز و آخر روز تسبیح گویید.» و فرمودى و فرموده تو حق است: «مرا به یاد آورید تا شما را به یادم آورم» و ما را به ذکر و یاد خودت امر فرمودى…
نجات بشر و رابطه با خدا
«ظَهَرَ الْفَسادُ فى البرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أیْدى النّاسِ »;(25) به سبب آنچه دستهاى مردم کسب کرد، فساد در خشکى و دریا ظاهر شد.
امروز، قرن علم و صنعت، قرن اکتشاف و اختراع، قرن فساد و سقوط بشر در ورطه هلاکت معنوى، و قرن نفى ارزشهاى انسانى در شرق و غرب عالم است.
مکتبهاى ساخت اندیشه هاى حیوانى، زیبا جلوه کرده و چهره زشت خویش را در لابلاى اصطلاحات، واژه هاى روشنفکرى و علم و صنعت پنهان ساخته اند، و چون مارهاى خوش خط و خال نمایان شده و مردم نیز چون کودکانى نا آگاه، آنها را در میان گرفته و به بازى پرداخته اند; غافل از این که آنها زهر خویش را بر جان و روح آنها ریخته اند و آن زمان که از بازى باز مانند و پرده هاى غفلت کنار زده شود، متوجه درد ناشى از زهر خواهند شد (و آن، لحظه مرگ است); اما دیگر این درد التیام نخواهد یافت و رنج و گرفتارى آن ابدى خواهد بود.
«حتّى إذا جاءَ أحَدَهُمُ الْمَوْتُ قال ربِّ ارْجِعُونِ لَعَلّى أعْمَلُ صالحاً فیما تَرَکْتُ کَلاّ إنَّهـا کَلِمَةٌ هُوَ قائلُها وَمِنْ وَرائِهم بَرْزَخٌ إلى یَوْم یُبعَثُونَ.»(26) آن گاه که وقت مرگ افراد غافل از حق فرا رسد (در آن حال آگاه و نادم شده) مى گویند: پروردگارا ! ما را به دنیا بازگردان. شاید (گذشته را جبران کنیم و) عمل صالح به جا آوریم. هرگز (چنین) نخواهد شد (و بازگشت نخواهند کرد). براستى «طلب بازگشت»، کلمه اى است که آنها (از روى حسرت) گوینده آنند و از وراى اینها عالم برزخ است تا روزى که برانگیخته شوند.
اگرچه در دنیا از نعمتهاى الهى بهره بردند اما در طریق فساد و اشاعه آن; لکن در آخرت از رحمت خاص خداوند محرومند.
«وَالَّذینَ کَفَرُوا بِایاتِ الله وَلِقائِهِ اُولئِکَ یَئِسوا مِنْ رَحْمَتى وَاُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ ألیمٌ.»(27) و آنان که به آیات خدا و لقاى او کافر شدند، از رحمت من نا امیدند و برایشان عذاب دردناکى ] در پیش[ است.
سبب ظهور فساد در جوامع بشرى و آلوده شدن بشر به فساد اخلاقى، همانا نظر استقلالى به دنیا و رابطه با دنیایى است که محور آمال و آرزوها و برآوردن خواسته هاى مادى و معنوى بشر شده است و طبق این قاعده که هر اندیشه و فعل خاصى نتیجه خاص خودش را مى دهد، نتیجه این بینش و رابطه جز انحراف و فساد و فحشا و سوء خلق چیزى نیست.
رهایى بشر از چاه فساد و تباهى ـ که با دست خود حفر کرده است ـ رابطه با آن حقیقتى است که عالى ترین فطرت روح انسانى، ما را به آن مى خواند; و آن، خداى متعال، کمال مطلق و وجود مطلق است. لازمه این رابطه، ظهور فعلى فضایل اخلاقى و کمال انسانى خواهد بود، و این نتیجه خاصى است که بر آن فعل خاص استوار است.
«یا أیُّها الَّذینَ امنُوا ادْخُلُوا فى السِّلْمِ کافّةً وَ لا تتَّبِعُوا خُطُواتِ الْشّیْطانِ إنّهُ لَکُمْ عَدوٌّ مُبینٌ.»(28)
اى کسانى که ایمان آوردید! همگى داخل در مقام تسلیم شوید ] رابطه حقیقى، همان تسلیم خداى متعال شدن است[ و از گامها و وساوس تفرقه آور شیطان پیروزى نکنید; براستى او براى شما دشمن آشکارى است. به هر حال، این معیشت ننگین انحرافى، معلول دور بودن از حق و حقیقت است: «ومَن أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرى فَانَّ لهُ معیشةً ضنْکاً… »;(29) و کسى که از یاد من اعراض نماید، براى او معیشت و زندگانى پر از بدبختى و گرفتارى ] فراهم[ است.
پینوشتها:
1ـ البته در بحث از انسان وادراک، توجه بیشتری به مسأله ادراک خواهیم کرد. این جا در حد لزوم به آن اشاره می کنیم.
2ـ غررالحکم، حرف الرّاء، ص 11.
3ـ نهج البلاغه، حکمت 227 .
4ـ بحار، ج 3، ص 14، روایت 37 .
5ـ مستدرک، ج 1، ص 10 .
6ـ کافی، ج 2، ص 237 .
7ـ غررالحکم، ج 2، ص 860 حرف الیاء .
8ـ سوره سبا، آیه 6 .
9ـ تفسیر صافی، ج 2، ص 372 .
10ـ بحار، ج 4، ص 26 روایت 1.
11ـ نهج البلاغة فیض الاسلام، خطبه 217.
12ـ ّلمحجة البیضاء، ج 8، ص 80
13ـ روضة الکافی، ج 8، ص 248، روایت 347
14ـ نهج البلاغة فیض الاسلام، خطبه 218
15ـ نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه 130
16ـ نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه 230
17ـ غرر الحکم، فصل هفتاد و هفت، شماره 1211، ص 690
18ـ غررالحکم، فصل اول، ص 87، شماره 2021
19ـ غررالحکم، فصل اوّل، شماره 654، ص 23
20ـ غررالحکم، فصل اول، شماره 594
21ـ غررالحکم، فصل سی و دوم، شماره 4.
22ـ مصابح الشریعه، ص 21 (ترجمه و شرح حسن مصطفوی).
23ـ بحارک ج 77، ص 24.
24ـ مفاتیحالجنان، مناجات الذاکرین.
25ـ سوره روم، آیه 41.
26ـ سوره مؤمنون، آیات 100 ـ 99.
27ـ سوره عنکبوت، آیه 23.
28ـ سوره بقره، آیه 208.
29ـ سوره طه، آیه 124.