شیطان پرستی…………….!
سالهای پس از رنسانس را می توان به سالهای افسار گسیختگی جهان غرب در تمامی ابعاد فردی، اجتماعی و جنبه های متعدد روابط انسانی توصیف کرد.
پس از برداشته شدن یوغ تعالیم متعصب کلیسای کاتولیک از گردن انسان غربی، چند کنش مهم فکری و فلسفی شکل گرفت که از جمله ی آن ها، رویکرد متفاوت به مساله انسان و روابط او با خداست که زمینه های شکل گیری بسیاری از جریان های فلسفی را فراهم آورد.
قرن ها بعد یعنی در سال های آغازین قرن بیستم برخی عناصر فاسد الاخلاق با اتکا به گرایش ها و نظریات توراتی و پروتستانی به طور مخفیانه جریان شیطان پرستی را با ویژگی هایی همچون گناه گرایی، قتل، تجاوزات جنسی، نابود کردن اصول اخلاقی، بی توجهی به مسائل توحیدی و…پایه گذاری کردند.
اگر چه فطرت خداجوی انسانی عاملی باز دارنده در تمایل یافتن تعداد زیادی از افراد به این جریان شده، ولی انسان از موسیقی های جذاب و متنوع، انجام اعمال خارق العاده و دور از ذهن، تهی شدن انسان غربی و عصر جدید از معنویت و اتصال به منبع فیض، موجبات گرایش افراد اندکی را به این گروهها فراهم آورده است.
نکته حائز اهمیت آن است که با وجود عدم استقبال عمومی از عضویت در گروههای شیطان پرستی، آموزه ها و تعالیم گمراه کننده ای توسط ایشان و به وسیله ی ابزارهایی که از سوی قدرت های بزرگ سیاسی در اختیارشان قرار گرفته، متنشر شده و می شود و این گروهها در سراسر جهان همواره بعنوان کانون های فساد و فحشا شناخته می شوند.
سال 1960 رامی توان به طور جدی آغاز دوره ی جدید حیات و فعالیت شیطان پرستان در آمریکا دانست، یعنی زمانی که یک جریان خاص شیطان پرستی مسیحی به طور رسمی در کشور آمریکا فعالیت خود را به عنوان یک فرقه و مکتب اغاز کرده است. نکته قابل توجه، نقش جدی یک مامور شناخته شده سازمان مرکزی جاسوسی آمریکا در شکل گیری جریان یاد شده است.