شعرو ادب

سوخت از زهر زپا تا سر من ای پسرم

امام حسن عسکری (ع):

*فقط امشب تو امام زمان رو صدا نمی زنی،یه آقای دیگه ای هم هست،چشم انتظار،تو بستر مرگ افتاده،چشم انتظار آقازاده اش ِ،هی صدا می زنه: پسرم مهدی جان، صدا زد :*

سوخت از زهر زپا تا سر ِ من ای پسرم

مانده بر راه تو چشم تر ِ من ای پسرم

آخرین لحظه ی دیدار رسیده است بیا

می دهد بوی سفر بستر ِ من ای پسرم

با لب ِ تشنه و با این جگر ِ پاره شده

نام تو زمزمه ی آخر ِ من ای پسرم

همه ی هستی ِ من سوخته در غربت و غم

بنشین بر سر ِ خاکستر ِ من ای پسرم

حجره ی بسته ی من چون قفس تنگ شده

در قفس ریخته بال و پر من ای پسرم

جان به لب دارم و از درد کشم پا به زمین

ای قرار ِ دل من، دلبر ِ من، ای پسرم

همه ی غصه ی من غربت تنهایی توست

این چنین گریه نکن در بر من ای پسرم

با قد خم شده خویش مرا می خواند

از جنان مادر غم پرور من ای پسرم

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *