امام حسن عسکری (ع):
*فقط امشب تو امام زمان رو صدا نمی زنی،یه آقای دیگه ای هم هست،چشم انتظار،تو بستر مرگ افتاده،چشم انتظار آقازاده اش ِ،هی صدا می زنه: پسرم مهدی جان، صدا زد :*
سوخت از زهر زپا تا سر ِ من ای پسرم
مانده بر راه تو چشم تر ِ من ای پسرم
آخرین لحظه ی دیدار رسیده است بیا
می دهد بوی سفر بستر ِ من ای پسرم
با لب ِ تشنه و با این جگر ِ پاره شده
نام تو زمزمه ی آخر ِ من ای پسرم
همه ی هستی ِ من سوخته در غربت و غم
بنشین بر سر ِ خاکستر ِ من ای پسرم
حجره ی بسته ی من چون قفس تنگ شده
در قفس ریخته بال و پر من ای پسرم
جان به لب دارم و از درد کشم پا به زمین
ای قرار ِ دل من، دلبر ِ من، ای پسرم
همه ی غصه ی من غربت تنهایی توست
این چنین گریه نکن در بر من ای پسرم
با قد خم شده خویش مرا می خواند
از جنان مادر غم پرور من ای پسرم