از شادى تا اندوه
در سال یازدهم هجرى در آخر ماه صفر رحلت جانگداز پیامبر (ص ) پیش ‍ آمد و چه دردآور بود جدایى این پدر و دختر – پدرى چون پیامبر گرامى که همیشه هنگام سفر با آخرین کسى که وداع مى کرد و او را مى بوئید و مى بوسید؛ دخت گرامیش بود و چون از سفر باز مى گشت اولین دیدار را با دخترش داشت – پیوسته از حالش جویا مى شد و رازى از رازها را در گوش ‍ جانش مى گفت و دخترى که پیوسته از کودکى در کنار پدر بود و از او پرستارى مى کرد؛ گاهى با زنان هاشمى به میدان جنگ مى شتافت تا حال پدر را جویا شود. چنانکه در جنگ احد که به دروغ آوازه در افتاد که پیامبر (ص ) در جنگ کشته شده به دامنه کوه احد شتافت و سر و صورت خونین پدر را شستشو داد و از خاکستر حصیرى که سوخته بود بر جراحات پدر پاشید و از زخمهاى آن حضرت مواظبت کرد تا بهبود یافت – دخترى که لحظه به لحظه که از کارهاى خانه دارى و بچه دارى فراغت مى یافت به خدمت پدر مى رسید و از دیدارش بهره مند مى شد… آرى لحظه جدایى این چنین پدر و دخترى فرا رسید و چه زود فرا رسید. پیامبر (ص ) در بستر بیمارى افتاد و رنگ رخسارش نمایانگر واپسین لحظات عمرش بود.
عایشه روایت مى کند که پیغمبر (ص ) در حالت جان دادن و آخرین رمقهاى حیات دختر عزیزش فاطمه (ع ) را خواست و نزدیکش نشانید و در گوش او رازى گفت که فاطمه سخت به گریه افتاد. پس از آن سخن دیگرى گفت که ناگهان چهره فاطمه شکفته شد. همگان از دیدن این دو منظره متضاد متعجب شدند. راز این رازگویى را از حضرت فاطمه زهرا خواستند فرمود: نخست پدرم خبر مرگ خود را به من گفت بسیار محزون شدم و عنان شکیبایى از دستم بشد؛ گریه کردم . او نیز متاءثر شد، دیگر بار در گوشم گفت : دخترم ! بدان که تو نخستین کسى از خانواده هستى که بزودى به من ملحق خواهى شد. به شنیدن این بشارت خوشحال شدم . پدرم فرمود: راضى هستى که (( (سیده نساء العالمین و سیده نساء هذه الامه ) )) باشى ؟ فاطمه گفت : به آنچه خدا و تو بپسندید راضى ام .
بارى ، فاطمه سرور زنان عالم و سرور زنان این امت – این نوگل خندان باغ رسالت بر اثر تند بادهاى حوادث ، زود پرپر شد – چندى بعد از پدر بزرگوارش به وى پیوست . وه که چه کوته بود عمر آن ملکه اسلام . پس از رحلت پیامبر اکرم (ص ) چه غوغاها پیش آمد؟ و چه حق کشى ها روى نمود؟ چه مى گویم ؟ هنوز على (ع ) و عده اى از جوانان هاشمى و نزدیکان و یاوران پیامبر مشغول غسل و کفن و دفن پیغمبر بودند که در زیر سایبانى که به نام (سقیفه بنى ساعده ) معروف بود و پشت مسجد بود، عده اى گرد آمدند و نقشه خود را در گرفتن بیعت از مردم و سوار شدن بر مرکب خلافت عملى کردند و سخنان پیامبر اکرم را درباره وصایت على ناشنیده گرفتند و حرمت پیامبرى که در مدت ۲۳ سال رنجهاى بسیار کشید و در تربیت امت مسلمان لحظه اى از کوشش دریغ نکرد و در رعایت جانب کتاب خدا و اهل بیتش سفارشها کرد، نادیده گرفتند.
حضرت على (ع ) پس از رحلت پیامبر (ص ) در خانه نشست تا قرآن را جمع کنند. امّا بازیگران صحنه سقیفه آن حضرت را آرام نگذاشتند و کم کم در صدد بیعت گرفتن از آن حضرت بر آمدند.
چنانکه تاریخ نویسان نوشته اند: عمر با بسیارى از کسان خود به خانه على (ع ) آمد. فاطمه علیهاالسلام هم پشت در آمد. عمر گفت : سوگند به خدایى که جانم در قبضه قدرت اوست ، اگر براى بیعت با خلیفه از خانه خارج نشوید خانه را بر سر شما خراب مى کنم و آتش مى زنم .
بارى ، پس از گفت و گوى بسیار آتش افروختند تا در خانه على (ع ) نیم سوخته شد. سپس در را شکستند و بند بر گردن على (ع ) انداختند و آن حضرت را به مسجد بردند. گفته اند مردى بى شرم و سخت دل به نام قنفذ این ماءموریت دردآور و بهتر بگوییم شرم آور را انجام داد.
و نیز مورخان گفته اند: بر اثر ضربتى که قنفذ بر بازوى حضرت زهرا زد و فشارى که به در وارد کرد، کودکى که در رحم دخت رسول خدا (ص ) و زوجه على (ع ) بود سقط شد و سرانجام ، زهراى اطهر بر اثر همین مصائب و دورى از پدر مهربان گرانقدرش رسول مکرم (ص ) چشم از جهان فرو بست .
این چنین نوگل باغ رسالت پرپر شد.
سیاهکاریهاى ستمگران را تاریخ همیشه به یاد داشته و خواهد داشت .

author-avatar

درباره بسیجی

حب الحسین رشته تحصیل ماست. دانشجوی کارشناسی ارشد شیعه شناسی-کلام... طلبه سطح سه حوزه http://karbala-2.kowsarblog.ir/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *