حضرت امام علىّ النّقى علیه السّلام
نام آن حضرت على و کنیه اش ابو الحسن و القاب مقدّسش : نجیب ، مرتضى ، عالم ، فقیه ، ناصح ، امین ، مؤ تمن ، طیب ، ابن الرضا، متوکل و مشهورترین آنها نقى و هادى است .
پدرش امام محمّد تقى علیه السلام نهمین امام از ائمه دوازده گانه ما است . مادرش سمانه است و او بانویى بود سخت زاهد و عابد، همیشه روزه دار و امام علیه السلام خود درباره مادر چنین فرموده است : او به حق من ، عارف است ، بانویى است بهشتى و شیطان از او بدور است ، خدا، حافظ و نگاهدارنده او است .
سیماى مقدّس امام علیه السلام را چنین ترسیم کرده اند: چهره اى دل انگیز و گشاده رو گونه هاى اندک برآمده اش سفید که سرخى مطبوعى در خود حل کرده باشد، گشاده ابرو و فراخ چشم ، قامتش نه کوتاه و نه بلند و روى هم رفته ، چهره و اندامى زیبا داشته است .
امام على النقى علیه السلام طبق روایت کافى ، اعلام الورى ، مناقب ، ارشاد و دیگر کتب معتبره ، روز سه شنبه پانزدهم ذیحجّه از سال ۲۱۲ هجرى از مادر متولّد شد.
هشت سال از عمر مبارکش بیشتر سپرى نشده بود که پدر والا مقام خود را از دست داد. و در همین سن (هفت سال و یازده ماه و نیم ) بوده است که به مقام امامت نائل شده و زمام امر امّت را در کف با کفایت خود گرفته است .
و باز هم در اینجا باید به مساءله صلاحیّت و شایستگى اشاره کنیم و باز هم از علم و تقوى سخن به میان آوریم ، علم و تقوى که دو عنصر سازنده امامت هستند که زمان و گذشت ماه و سال را در این مساءله نقشى نیست .
امام على النقى علیه السلام از این دو عنصر بهره اى وافى و کافى داشت . و به موجب همین علم و تقوى بوده است که قلبها و دلها را متوجّه خود ساخته و از محبوبیّتى عظیم برخوردار بوده است .
این عظمت را از زبان دشمن بشنویم :
بریحه عباسى که عهده دار امامت جماعت حرمین بود به متوکّل نامه اى نوشت و در آن متذکّر شد که : اگر مى خواهى بر مدینه و مکّه حکمران باشى ، على بن محمّد را از این سرزمین بدور ساز، چه آنکه اکثر مردم مدینه و مکّه نسبت به او عشق مى ورزند و اطاعت او را مى کنند.
گرچه متوکّل در پرتو قدرت بر جامعه هاى اسلامى حکومت مى کرد ولى به آنجا که قدرت راهى نداشت ، حکومت او را نیز راهى نبود و آن قلب و دل مردم بود که هرگز اسیر قدرت نمى شود و تنها فضیلت و شایستگى است که مى تواند از این مرز بگذرد و بر قلبها و دلها حکومت کند. و همین عظمت و محبوبیّت ، سرانجام امام علیه السلام را در معرض خطر قرار داد و متوکّل را وادار ساخت تا چاره اى بیندیشد.
جعفر متوکّل عباسى یکى از کثیفترین و رذلترین خلفاى عباسى است . على علیه السلام در اخبار غیبیه خود، از او به کافرترین فرد از بنى العباس تعبیر فرموده است .
او با خاندان على علیه السلام دشمنى و عداوتى خاص داشت ، تا آنجا که حتى بر مزارهاى طاهر و مطهّر آنان نیز رحم نمى کرد و هم او بود که دستور داد مزار شهداى کربلا و قبر حسین بن على علیهماالسلام را شخم زده و زراعت کنند که حتى اثر هم از آن باقى نماند.
با این زمینه فکرى و روحى ، نامه هاى حجاز هم او را آرام نمى گذاشت . نامه هایى که از طرفدارانش از مدینه و مکّه مى رسید از خطرى بزرگ ، حکایت مى کرد، خطرى که از ناحیه امام على النقى علیه السلام که شخصیّت محبوب و مطاع آن سامان است ، پیش بینى مى شد.
ناچار به فکر افتاد که امام علیه السلام را زیر نظر بگیرد. نقشه خود را در زیر پرده ریا ومکر پنهان ساخت . نامه اى سخت ملاطفت آمیز به امام علیه السلام مى نویسد و از آن حضرت دعوت مى کند که به مرکز حکومت ، سامرا مسافرت فرمایند و در آن شهر رحل اقامت افکنند، با اینکه نامه سر تا پا به ظاهر لطف و تملّق و چاپلوسى است ولى امام علیه السلام هوشمندتر از آن بود که از پشت پرده کلمات فریبنده ، اجبار و الزام را استشمام نکند.
بناچار امام علیه السلام به همراه یحیى بن هرثمه که مأ مور متوکّل بود، از مدینه بسوى سامرا حرکت فرمود. متوکّل ، یحیى بن هرثمه را به مدینه فرستاده بود تا به هر ترتیبى که شد امام علیه السلام را حرکت دهد و همه جا مراقب امام علیه السلام باشد و با توجّه به عکس العمل افکار عمومى مردم دستور داده بود که این مراقبت در زیر ماسک ادب و احترام انجام گیرد. متوکّل از ترس افکار عمومى ، این مسافرت اجبارى و یا بعبارت بهتر این تبعید را در زیر سرپوشى از ریا و مکر مخفى ساخت و این تدبیرى بسیار لازم بود، چه آنکه اگر مردم مدینه ، احساس کوچکترین ناروایى نسبت به امام علیه السلام مى کردند، عکس العملى شدید از خود نشان مى دادند.
و ما مى بینیم که با ورود یحیى بن هرثمه به مدینه ، شهر منقلب مى شود، مردم همینکه اطّلاع یافتند که متوکل ، یحیى را براى بردن امام علیه السلام فرستاده است ، عکس العملى شدید از خود نشان دادند. تظاهراتى عظیم برپا شد تا آنجا که یحیى مجبور شد در مقابل مردم سوگند یاد کند که : مأ موریت او نه براى آزار و اذیّت امام علیه السلام است بلکه مأ موریت دارد که اگر امام علیه السلام اراده مسافرت به سامرا را بفرمایند در خدمت ایشان و در التزام رکاب آن حضرت باشد.
امام علیه السلام به سامرا ورود فرمود و سخت تحت مراقبت بود.
ائمه دین علیهم السلام در هر شرایطى که بودند همیشه و در تمام ادوار، قطب متضاد دستگاه حکومت بوده اند. دستگاه خلافت با اینکه به نام جانشینى پیغمبر و به نام اسلام و دین بر مردم حکومت مى کرد، ولى این چیزى جز ریا و تظاهر نبوده است . خلفاى اموى و عباسى ، ستمگرانى بودند که حکومت را نه به منظور انجام یک وظیفه الهى و نه به منظور پشتیبانى از طبقه محروم ، بلکه منحصراً براى اجراى هوسها و تمایلات خود مى خواستند. و در راه حفظ حکومت خود که وسیله ارضاى غرایز ضدانسانى آنان بوده است از ارتکاب هیچ ظلم و ستمى باک نداشتند، با کوچکترین گمانى ، مى زدند و مى کشتند و هرکس را که از ناحیه اش ، حتى به احتمال ، احساس خطر مى کردند به نابودى مى کشاندند، این بود روش خلفاى اموى و عباسى . و این بود یک قطب در جامعه اسلامى .
و قطبى دیگر نیز وجود داشت ؛ ائمه دین علیهم السلام که با کمال هوشیارى و مراقبت با توجّه به شرایط روز، بصورت سدّى نیرومند در برابر خودکامگیهاى آنان مى ایستادند، کشته مى شدند به زندان مى رفتند، به زنجیر کشیده مى شدند، ولى هرگز از انجام دادن این وظیفه بزرگ و مقدّس سرباز نمى زدند. و به همین جهت است که اصولاً کلیه ائمه ما، یا علناً کشته شدند و یا مخفیانه ، مسموم و اکثر عمر خود را نیز در گوشه زندانهاى جبّاران عباسى و در زیر زنجیر ستمگرانه آنان بسر برده اند.
آن بود، روش خلفا.
و این بود روش ائمه علیهم السلام در برابر آنها.
این دو روش به موازات هم ادامه داشت تا نوبت به متوکّل و امام على النقى علیه السلام مى رسد و مى بینیم که متوکّل ، امام علیه السلام را از مدینه به سامرا مى برد تا از نزدیک ، مورد مراقبت باشد.
و نیز مى بینیم که گاه و بیگاه مأ موران متوکّل به خانه اش مى ریزند و به جستجو مى پردازند تا بلکه مدرکى از فعالیّت آن امام علیه متوکّل بدست آورند.
مسعودى مى نویسد: علیه امام علیه السلام به متوکّل گزارشى رسید. در آن گزارش نوشته شده بود که : امام در منزل خود، اسلحه جمع آورى مى کند و در خانه اش نامه هاى زیادى است از هواداران و ارادتمندانش ، مخصوصاً از شیعیان قم و او تصمیم دارد مبارزه خود را علیه تو، آغاز کند.
متوکّل به عدّه اى از ترکان که در آن تاریخ ، سخت در دستگاه خلافت نفوذ داشتند مأ موریت مى دهد شبانه به خانه آن حضرت یورش برند. آنان نیز طبق دستور شبانه به منزل امام علیه السلام حمله بردند ولى هرچه بیشتر جستند، کمترین اثرى از اسلحه و نامه نیافتند. امام علیه السلام را دیدند که در اطاقى درب را به روى خود بسته و جامه پشمینه اى بر تن دارد و بر روى ریگها و شنهاى اطاق ، مشغول عبادت خدا است و آیات قرآن را زمزمه مى کند. مأ موران ، امام علیه السلام را در همان حالت گرفته و به نزد متوکّل بردند و متوکّل در مجلس بزم و شراب بود.
و باز هم در اینجا تضاد دو قطب را مى نگریم ، دو قطبى که همیشه در طول تاریخ ، انسانها در شرق و غرب جهان را در برابر یکدیگر قرار داشته و نبرد عدل را با ظلم ، مى آفریدند.
طرفداران عدل و طبقات محروم اجتماع ، در نیمه هاى شب بسوى خدا مى روند و آیات الهى را که به آنها روح مبارزه و نیروى ایستادگى در برابر جبهه ستم را مى دهد، تلاوت مى کنند.
و طرفداران ستم در نیمه هاى شب به مجلس بزم ورود مى کنند، مى روند تا در بى خبرى مستى هرچه بیشتر از مردم و طبقات محروم و یا بعبارت دیگر از خدا بى خبر شوند، مى روند تا خونهایى را که در روز از کالبد بینوایان جامعه مکیده اند بصورت شرابهاى خونین رنگ از حلقوم خود فرو فرستند، در آغوش شهوت انگیز زنان غرق شوند. به آنان چه ، که در شعاع حکومتشان زنانى برهنه و گرسنه از ناله دردمندانه کودکان خود رنج مى برند. آنها همه چیز را در بى خبرى مستى شراب و شهوت بدست فراموشى مى سپرند.
آنان حق دارند که چنین کنند.
چه آنکه اگر بى خبرى و مستى نمى بود، از عذاب وجدان و فریادهایى که از عمق روحشان برمى خواست و آنان را ملامت و سرزنش مى کرد، به سختى رنج مى بردند.
بگذریم … .
امام علیه السلام را به مجلس متوکّل وارد کردند و او در مجلس بزم شبانه اش بود و جام شرابى در دست داشت . به امام علیه السلام تعظیم کرد و خواست تا وقیحانه جام شراب را به امام تقدیم کند.
امام علیه السلام فرمود: بخدا سوگند که هرگز مشروب در گوشت و خون من وارد نشده است !
گفت : پس براى ما شعرى بخوان .
امام علیه السلام فرمود: انّى قلیل الروایه للشعر.
اشعار زیادى نمى دانم .
گفت : ناچار باید بخوانى .
و آنگاه امام اشعارى انشا فرمود که ترجمه اش چنین است :
بر اوج قله هاى بلند منزل کردند.
و مردانى سخت دلاور به نگهبانى خود واداشتند ولى چه فایده ؟
که این دلاوران را براى آنان فایدتى نبود و سرانجام :
از اوج عزّت و از فراز قلّه هاى بلند بزرگى به زیرشان انداختند.
و یکسر به قعر گورستان سپردند.
و چه بد جایگاهى بود!
و فریادى برخاست .
پس از آنکه آنان در گور جاى گرفتند.
پس کجا است آن دستبندها و تاجها و زیورها؟
و آن فریاد همچنان بر گور آنها طنین مى افکند و مى گفت :
چه شد آن چهره هاى غرق در نعمت ؟
چهره هایى که در پس پرده ها پنهان بودند!
قبر با بیانى فصیح به پاسخ درآمد و گفت :
چهره ها را مى گویى ؟ آه !
که هم اکنون کرمها در آن جابجا مى شوند.
زمانى آنان از دنیا بهره مى گرفتند، مى خوردند و مى آشامیدند و اکنون زمانى است که آنها خود غذاى کرمها شده اند.
این اشعار مجلس را تکان داد.
از عمق روحى دلسوخته و روگردان از فسانه هاى دروغین مقام و لذّت منشأ گرفته بود و لاجرم بر دلهاى مجلس نشینان ، گرچه به صلابت سنگ بود، بنشست ، دلها را به لرزه درآورد و نشأ ت مستى را از مغزها بدور ساخت .
همه اشک مى ریختند و حتى متوکّل هم .
زبان به اعتذار بگشود و امام علیه السلام را به خانه اش بازگرداند.
آرى ! امام از هر فرصت بهره مى گیرد و زبان به ابلاغ رسالت مى گشاید