دسته‌بندی نشده

وقتی که از کربلا برگشتم…

صیب من چه شد از راه دور و گرمایش…

از آن همه حرم و گنبد و تماشایش؟!

چه زود رفت شتابان هوای روز نخست

چه زود آمده از دوردست، فردایش

هنوز وقت نماز غروب می­شنوم…

(اگرچه نیست مؤذن) طنین آوایش

هنوز هم نگرانم که پیرمرد فلج…

نشسته است… و یا ایستاده بر جایش؟!

چه کرده سیِّدِ روحانی و هزاران راه…

چه کرده با خود و با کاروان دلهایش؟

کجاست دخترک غصه­دار تنهایی…

که در بغل، همه­جا برد عکس بابایش

نجف… نجف!… صلوات و زیارتی شیرین

شبیه دُرِّ بلورین… شبیه حلوایش

هنوز کوفه پُر از مرتضای غمگین است…

هنوز«پیر» و«خرابه»ست و نیست آقایش

خدا نصیب کند کاظمین هم بروی

که نیمه­شب بچشی بوسه­های«اِحیا»یش

 ۷d6e6f9d774fbe421

برای«سامره­رفتن» هنوز می­ترسم

اگرچه خاطره­ها دارم از تب«چای»ش

دوباره آمده از عرش:«عَلَّمَ­الآدم…»

کنار تربت عباس مانده«اَسما…»یش

سرِ بریده هنوز آیه­آیه می­خواند…

سرِ بریده که این شد… فدای اعضایش!

دلم چگونه بداند که کربلا سرخ است…

که تیغ خار مغیلان نرفته در پایش؟!

هنوز اِبنِ­زیاد درون من باقی­ست

به تخت تکیه زده با قبای دیبایش

هزار بار سراپای نامه را دیدم…

هنوز این همه حاجت؟!… کجاست امضایش؟

منبع:http://www.khabaronline.ir/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *