آیا تو هم آمادهاى لباس احرام بر تن کنى و به صحراى عرفات بروى؟
ناگهان خبر مهمّى به شهر مىرسد. گوش کن! یزید براى مکّه، امیر جدیدى انتخاب کرده و این امیر همراه با لشکر بزرگى به نزدیکىهاى مکّه رسیده است. او مىآید تا نقشۀ شوم یزید را عملى کند و شعلۀ نهضت امام حسین علیه السلام را خاموش کند.
امیر جدید به مکّه مىرسد و وارد مسجدالحرام مىشود.
تا پیش از این، همیشه امام حسین علیه السلام کنار خانۀ خدا به نماز مىایستاد و مردم پشت سر او نماز مىخواندند. موقع نماز که مىشود امیر جدید، در جایگاه مخصوص امام جماعت مىایستد.
امام حسین علیه السلام این صحنه را مىبیند. ولى براى اینکه بهانهاى به دست دشمن ندهد، اقدامى نمىکند و پشت سر او نماز مىخواند.
با ورود امیر جدید و بررسى تغییرات اوضاع مکّه، امام تصمیم جدیدى مىگیرد. مردم از همه جاىِ جهان اسلام به مکّه آمدهاند تا اعمال حج را بهجا آورند. دو روز دیگر نیز، مردم به صحراى عرفات مىروند. ولى امام مىخواهد به کوفه برود.
به راستى چرا امام این تصمیم را گرفته است؟
پیام امام حسین علیه السلام، به گوش یاران و شیفتگان آن حضرت مىرسد: «هر کس که مىخواهد جان خویش را در راه ما فدا کند و خود را براى دیدار خداوند آماده مىبیند، با ما همسفر شود که ما به زودى به سوى کوفه حرکت خواهیم کرد» . امام حسین علیه السلام مىخواهد طواف وداع را انجام دهد. طواف خداحافظى با خانۀ خدا!
مردم همه در لباس احرام هستند و آرام آرام خود را براى رفتن به سرزمین عرفات آماده مىکنند. امّا یاران امام حسین علیه السلام بار سفر مىبندند.
مردم مکّه همه در تعجّباند که چرا امام با این عجله، مکّه را ترک مىکند؟ چرا او در این شهر نمىماند؟
در اینجا که هیچ خطرى او را تهدید نمىکند. اینجا حرم امن الهى است. اگر امام تصمیم به رفتن دارد چرا صبر نمىکند تا اعمال حج تمام شود. در آن صورت گروه زیادى از حاجیان همراه او خواهند رفت.
در حال حاضر، براى مردم بسیار سخت است که اعمال حج را رها کنند و همراه امام حسین علیه السلام بروند. هر مسلمانى در هر جاى دنیا، آرزو دارد روز عرفه در صحراى عرفات باشد.
این سؤالها ذهن مردم را به خود مشغول کرده است. هیچ کس خبر ندارد که یزید چه نقشۀ شومى کشیده است. او مىخواهد امام حسین علیه السلام را در حال احرام و کنار خانۀ خدا به قتل برساند.
هیچ کس باور نمىکند که جان امام در این سرزمین در خطر باشد. آخر تا به حال سابقه نداشته است که حرمت خانۀ خدا شکسته شود.
از زمانهاى قدیم تاکنون، مردم به خانۀ خدا احترام گذاشتهاند و حتّى در زمان جاهلیّت نیز، هیچ کس جرأت نداشته است کسى را کنار خانۀ خدا به قتل برساند. امّا یزید که پایههاى حکومت خود را متزلزل مىبیند تصمیم گرفته است تا حرمت خانۀ خدا را بشکند و امام حسین علیه السلام را در این حرم امن به قتل برساند.
امام حسین علیه السلام طواف وداع انجام مىدهد. مستحب است هر کس که از مکّه خارج مىشود، طواف وداع انجام دهد. آیا موافقى ما هم همراه آن حضرت طواف وداع انجام دهیم؟
اشک در چشمان یاران امام حسین علیه السلام حلقه زده است. آیا قسمت خواهد شد بار دیگر خانۀ خدا را ببینند؟ آیا بار دیگر، دور این خانه طواف خواهند کرد؟
یک نفر رو به امام مىکند و مىگوید: «اى حسین! کبوترى از کبوتران حرم باش» .
همه خیال مىکنند که اگر امام در مکّه بماند در امن و امان خواهد بود. همانطور که کبوتران حرم در امن و امان هستند. امّا امام مىفرماید: «دوست ندارم به خاطر من حرمت این خانه شکسته شود» .
آرى، اینجا شهر خدا و حرم خداست و امام نمىخواهد حرمت خانۀ خدا شکسته شود.
یزید مىخواهد بعد از کشتن امام حسین علیه السلام، با تبلیغات زیاد در ذهن مردم جا بیندازد که این حسین بود که حریم خانۀ خدا را براى اوّلین بار شکست. کافى است که ابتدا درگیرى ساختگى بین مأموران حکومتى و یاران امام ایجاد کنند. به گونهاى که تعدادى از مأموران کشته شوند و بعد از آن، امام به وسیله مأموران به قتل برسد و در ذهن مردم اینگونه جا بیفتد که ابتدا یاران امام با هواداران یزید درگیر شده و در این درگیرى آنها از خود دفاع کردهاند و در این کشمکش امام حسین علیه السلام نیز، کشته شده است.
اکنون یزید مىخواهد که هم حسین علیه السلام را به قتل برساند و هم او را به عنوان اوّلین کسى که در مکّه خون کسى را ریخته است، معرفى کند.
او کیست که چنین سراسیمه به سوى امام مىآید؟ به گمانم یکى از پسر عموىهاى امام حسین علیه السلام است که خبردار شده امام مىخواهد به سوى کوفه برود.
او خدمت امام مىرسد و سلام کرده و مىگوید: «اى حسین! به من خبر رسیده که تصمیم دارى به سوى کوفه بروى. امّا من خیلى نگرانم. زیرا هنوز نمایندۀ یزید در آن شهر حکومت مىکند و یزید پولهاى بیت المال را در اختیار دارد و مردم هم که بندۀ پول هستند. من مىترسم آنها مردم را با پول فریب بدهند و همانهایى که به تو وعدۀ یارى دادهاند، به خاطر پول به جنگ با تو بیایند» . وقتى سخن او تمام مىشود امام مىگوید: «خدا به تو جزاى خیر دهد. مىدانم که تو از روى دلسوزى سخن مىگویى. امّا من باید به این سفر بروم» . هیچ کس خبر ندارد که یزید چه نقشهاى براى کشتن امام حسین علیه السلام کشیده است. براى همین، همۀ دلسوزان، امام را از ترک مکّه نهى مىکنند. ولى امام مىداند که در مکّه هم در امان نیست. پس صلاح در این است که به سوى کوفه حرکت کند.
آیا محمّدبنحَنَفیّه را به یاد مىآورى؟ برادر امام حسین علیه السلام را مىگویم. همان که به دستور امام ( در موقع حرکت از مدینه) ، به عنوان نمایندۀ امام در آن شهر ماند.
اکنون او براى انجام مراسم حج و دیدن برادر به سوى مکّه مىآید.
او شب هشتم ذى الحجّه به مکّه مىرسد. امّا همین که وارد شهر مىشود به او خبر مىدهند که اگر مىخواهى برادرت حسین علیه السلام را ببینى، فرصت زیادى ندارى. زیرا ایشان فردا صبح زود، به سوى کوفه حرکت مىکند.
مگر او اعمال حج را انجام نمىدهد؟
محمّدبنحنفیّه با عجله خدمت برادر مىرسد. امام حسین علیه السلام را در آغوش مىگیرد.
اشکش جارى مىشود و مىگوید: «اى برادر! چرا مىخواهى به سوى کوفه بروى؟ مگر فراموش کردى که آنها با پدرمان چه کردند؟ مگر به یاد ندارى که با برادرمان، حسن علیه السلام، چگونه برخورد کردند؟ من مىترسم که آنها باز هم بىوفایى کنند. اى برادر، در مکّه بمان که اینجا حرم امن الهى است» .
امام مىفرماید: «اى برادر! بدان که یزید، براى کشتن من در این شهر، برنامهریزى کرده است» .
محمّدبنحنفیّه، با شنیدن این سخن به فکر فرو مىرود. آیا امام حسین علیه السلام کنار خانۀ خدا هم در امان نیست؟ او به امام مىگوید: «برادر، به سوى کشور یمن برو که آنجا شیعیان زیادى هستند» .
امام نیز مىفرماید: «من در مورد پیشنهاد تو فکر مىکنم» . محمّدبنحنفیّه اکنون آرام مىگیرد و نزد خواهرش زینب علیها السلام مىرود تا با او دیدارى تازه کند. امشب اوّلین شبى است که لشکر یزید در مکّه مستقر شدهاند. باید به هوش بود و بیدار!
آیا موافقى امشب، من و تو کنار خانۀ امام نگهبانى بدهیم؟
جوانان بنىهاشم جمع شدهاند. عبّاس را نگاه کن! او هر رفت و آمدى را با دقّت زیر نظر دارد. مگر جان امام در خطر است؟ چرا باید چنین باشد، مگر اینجا حرم امن خدا نیست؟ به راستى، چه شده که حقیقت حرم، اینگونه جانش در خطر است؟
سى نفر از هواداران بنىاُمیّه که قرار است نقشۀ قتل امام را اجرا کنند، اکنون خود را به مکّه رسانیدهاند. آنها به جایزۀ بزرگى که یزید به آنها وعده داده است فکر مىکنند. امّا نمىدانند که نقشۀ آنها عملى نخواهد شد.
امام حسین علیه السلام عاشق صحراى عرفات است. او هر سال در آن صحرا، دعاى عرفه مىخواند و با خداى خویش راز و نیاز مىکند. هیچ کس باور نمىکند که امام یک روز قبل از روز عرفه، مکّه را ترک کند؟
امروز امام به فکر صحراى دیگرى است. او مىخواهد حج دیگرى انجام دهد. او مىخواهد با خون وضو بگیرد تا اسلام زنده بماند.
امت اسلامى گرفتار خواب شده است. همۀ این مردمى که در مکّه جمع شدهاند بر شیطان سنگ مىزنند. امّا دست در دست شیطان بزرگ، یزید مىگذارند. آنها نمىدانند که بیعت با یزید، یعنى مرگ اسلام! یزید تصمیم گرفته است تا اسلام را از بین ببرد. او که آشکارا شراب مىخورد و سگبازى مىکند، خلیفۀ مسلمانان شده و قرآن را به بازى گرفته است.
اکنون امام، مصلحت دیده است که براى بیدارى بشریّت باید هجرت کند. هجرت به سوى بیدارى. هجرت به سوى آزادگى.
همسفر من! برخیز! مگر صداى شترها را نمىشنوى؟ مگر خبر ندارى که کاروان امام حسین علیه السلام آمادۀ حرکت است؟
این کاروان به سوى کوفه مىرود. همه سوار شدهاند. کجاوهها را نگاه کن! زینب علیها السلام هم عزم سفر دارد. همۀ اهل و عیال امام همراه او مىروند.
امام رو به همه مىکند و مىفرماید: «ما به سوى شهادت مىرویم» . آرى، امام آیندۀ این کاروان را بیان مىکند. مبادا کسى براى ریاست و مال دنیا با آنها همراه شود.
خوانندۀ عزیزم! ما چه کار کنیم؟ آیا همراه این کاروان برویم؟ گمانم دل تو نیز مثل من گرفتار این کاروان شده است.
یکى فریاد مىزند: «صبر کنید! به کجا چنین شتابان؟» .
آیا این صدا را مىشناسى؟ او محمّد بن حنفیّه است که مىآید. مهار شتر امام حسین علیه السلام را مىگیرد و چنین مىگوید: «برادر جان! دیشب با شما سخن گفتم که به سوى کوفه نروى. گفتى که روى سخنم فکر مىکنى. پس چه شد؟ چرا این قدر عجله دارى؟»
امام حسین علیه السلام مىفرماید: «برادر! دیشب، پس از آن که تو رفتى در خواب پیامبر را دیدم.
او مرا در آغوش گرفت و به من فرمود که اى حسین، از مکّه هجرت کن. خدا مىخواهد تو را آغشته به خون ببیند» .
اشک در چشم محمّد بن حنفیّه حلقه مىزند.
«إِنّا للّٰهِِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُون» .
این سفرى است که بازگشتى ندارد. این آخرین دیدار با برادر است. پس برادر را در آغوش مىگیرد و به یاد آغوشِ گرم پدر مىافتد.
محمّدبنحنفیّه با دست اشارهاى به سوى کجاوه زینب علیها السلام، مىکند و مىگوید: «برادر! اگر به سوى شهادت مىروى چرا اهل و عیال خود را همراه مىبرى؟» . امام در جواب مىفرماید:
«خدا مىخواهد آنها را در اسارت ببیند» . چه مىشنوم؟ خواهرم زینب علیها السلام بر کجاوه اسیرى، سوار شده است؟
آرى! اگر زینب علیها السلام در این سفر همراه امام حسین علیه السلام نباشد، پیام او به دنیا نمىرسد.
من با شنیدن این سخن خیلى به فکر فرو مىروم.
شاید بگویى چرا خدا اراده کرده است که اهل و عیال پیامبر اسیر شوند؟ مگر خبر ندارى که اگر امام حسین علیه السلام، آنها را در شهر مىگذاشت، نمىتوانست به هدف خود برسد.
یزید دستور داده بود که اگر نتوانستند مانع حرکت امام حسین علیه السلام به کوفه شوند، نقشۀ دوم را اجرا کنند. آیا مىدانى نقشۀ دوم چیست؟
یزید خیال نمىکرد که حسین علیه السلام زن و بچّهاش را همراه خود ببرد، به همین دلیل، نقشه کشید تا موقع خروج امام از مکّه، زن و بچّۀ آن حضرت را اسیر کند تا امام با شنیدن این خبر، مجبور شود به مکّه باز گردد تا ناموسش را از دست دشمنان نجات دهد و در این بازگشت است که نقشۀ دوم اجرا مىشود و امام به شهادت مىرسد.
ولى امام حسین علیه السلام، یزید را به خوبى مىشناسد. مىداند که او نامرد است و اینطور نیست که فقط با خود او کار داشته باشد. بنابراین، امام با این کار خود، دسیسۀ یزید را نقش بر آب مىکند.
نگاه کن! کاروان حرکت مىکند. یاران امام همه پا در رکاب آن حضرت هستند. این کاروان چقدر با عجله مىرود.
خطر در کمین است. قبل از اینکه هواداران یزید بفهمند باید از این شهر دور شوند. اشک در چشمان امام حسین علیه السلام حلقه زده است. او هجرت پیامبر را به یاد آورده است.
پیامبر صلى الله علیه و آله نیز در دل شب از این شهر هجرت کرد. امام حسین علیه السلام هم در تاریکى شب به سوى کوفه پیش مىرود.
هوا روشن مىشود. صداى اسبهایى از دور، سکوت صبحدم را مىشکند. چه خبر شده است؟ آیا سپاه یزید مىآید؟
آرى، امیر جدید مکّه فهمیده است که امام حسین علیه السلام از مکّه مىرود. براى همین، گروهى را به سرپرستى برادرش به سوى امام مىفرستد تا هر طور شده است مانع از رفتن حسین علیه السلام بشوند.
آنها، راه را بر کاروان امام مىبندند. یکى فریاد مىزند: «اى حسین! کجا مىروى؟ هر چه زودتر باید به مکّه برگردى!» . آنها آمدهاند تا راه را بر حرم واقعى ببندند. به دستهاى آنها نگاه کن! کسى که لباس احرام بر تن دارد نباید وسیلۀ نبرد در دست بگیرد. امّا اینان تازیانه در دست دارند. وقتى که آنها تازیانهها را بالا مىبرند، جوانان بنىهاشم مىگویند: «خیال مىکنید ما از تازیانههاى شما مىترسیم» . عبّاس، علىاکبر و بقیۀ جوانان پیش مىآیند.
غوغایى مىشود. نگاه کن! همه آنها وقتى برق غضب عبّاس را مىبینند، فرار مىکنند.
کاروان به حرکت خود ادامه مىدهد.
مردم، گروه گروه به سوى مکّه مىآیند. فردا روز عرفه است. اینان آخرین گروههایى هستند که براى اعمال حج مىآیند. هر طرف را نگاه کنى مردمى را مىبینى که لباس احرام بر تن کردهاند و ذکر «لبّیک» بر لب دارند. امّا آنها با دیدن این کاروان که از مکّه بیرون آمده تعجّب مىکنند و به هم مىگویند که مگر آنها مشتاق انجام مناسک حج نیستند. چرا حج خانۀ خدا را رها کردهاند؟ خوب است جلو برویم و علّت را جویا شویم. امّا چون نزدیک مىآیند امام حسین علیه السلام را مىبینند و راهى جز سکوت نمىگزینند.
همه گیج مىشوند. ما شنیده بودیم که او عاشق صحراى عرفات است و اوّلین حجّ گزار خانۀ خداست. پس چرا حج را رها کرده است؟
آنها نمىدانند که او مىرود تا حج راستین خود را انجام دهد.
نگاه کن! آنجا حاجیان همراه خود قربانى مىبرند تا در منى قربانى کنند و اینجا امام حسین علیه السلام براى مناىِ کربلا، قربانى شش ماهه مىبرد.
او مىخواهد درخت اسلام را با خون خود آبیارى کند.