دلم از رنج و درد غیبتت سوخت
ز نقل قصه های غربتت سوخت
بیابان جایگاه پادشه نیست
بیادیگرکه جان ازهجرتت سوخت
ز غمها پاره گشته قلب یاران
جگر در التهاب حسرتت سوخت
دگر خنده به لبها واقعی نیست
لبان از اشک جاری در غمت سوخت
دگر در مرز انسان مرزبان نیست
بیا انسانیت با رفتنت سوخت
حبیبا بهر وصفت واژه ای نیست
بیا دیگر که جان از محنتت سوخت
عبدالله جمالپور ( از طلاب درس خارج حوزه المهدی عج مسجدسلیمان)