مباحث اسلامی

اعتراف به اعلمیت حضرت علی علیه السلام

sibFN9y_535

هر سه خلیفه در معضلات علمی به حضرت علی (ع) متوسل می شدند و در منابع فریقین مواردی نقل شده است از جمله: ابومحمد عاصمی بخشی از کتاب خود، زین الفتی را به مراجعات خلفا در مشاکل علمی به حضرت علی (ع) اختصاص داده و مواردی از رجوع ابوبکر، عمرو عثمان را به آن حضرت نقل کرده است. مراجعات مکرر عمر به حضرت علی (ع) و اعترافات مکررش نسبت به اعلمیت آن حضرت در منابع فریقین آمده است: «لولا قول علی لهک عمر) و اللهم لا ترانی شده الا و ابوالحسن الی جنبی» و بعضی نقل کرده اند که عمر همواره می گفت: «اللهم لا تبقنی لمعضله لیس لها ابوالحسن» «و لولا علی لضل عمر» همچنین عثمان که در یک معضله دچار گشت، از حضرت علی (ع) درخواست حل آن را کرد. و داستان آن را که جمجمه مرده ای را آورده و از عثمان سؤال کرد که مگر شما نمی گویید که کفار در قبر خود معذب و در آتش اند پس چرا در این جمجمه آثار حرارت آتش حس نمی شود… این داستان را عاصمی در کتاب خود زین الفتی نقل کرده و آورده است که پس از آنکه جواب این شخص را حضرت علی (ع) داد و وی مبهوت گردید، عثمان گفت: لولا علی لهلک عثمان.
این که خلفا در مشکلات علمی و معضلات فقهی و قرآنی به حضرت علی (ع) مراجعه می کردند نشان می دهد که به علم و فضل او اعتقاد داشتند و معترف بودند که شخص دیگری غیر از علی (ع) نمی تواند پاسخگو باشد.

اعترافات ابوبکر

چون ابوبکر مسند خلافت را از امیرالمؤمنین علیه السلام غصب کرد، و در برابر فشار اعتراضات مردم به ویژه احتجاجات على علیه السلام قرار گرفت، در خانه خودش را به وى مردم بست، و سپس به مسجد آمد و خطاب به مردم گفت: ‘اقیلونى اقیلونى فلست بخیرکم و على فیکم’

مرا رها کنید، مرا رها کنید، من برتر و افضل شما نیستم در حالى که على علیه السلام در میان شما است.

و در حدیثى از انس بن مالک آمده است که یک دانشمند یهودى پس از رحلت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم وارد مدینه شد، و چون از ‘وصى’ پیامبر سؤال کرد، او را به حضور ‘ابوبکر’ آورده اند. یهودى گفت: من سؤالاتى دارم که جز پیامبر و یا وصى او کس دیگر نمى تواند آنها را جواب گوید: ابوبکر گفت: هر چه مى خواهى سؤال کن. یهودى: مرا خبر ده از چیزى که براى خدا نیست، و از آنچه در نزد او نیست، و آنچه را که خدا آن را نمى داند!! ابوبکر چون خود را مرد میدان ندید، فورا یهودى را متهم کرد و گفت: اینها سؤالات افراد بى دین است و آنگاه قصد کرد وى را تنبیه نماید. ابن عباس خطاب به ابوبکر گفت: با مرد یهودى انصاف نکردید، یا جوابش را بگویید و یا به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام روید، زیرا من از پیامبر خدا شنیدم که او را دعا کرد. ابوبکر و یهودى و همراهان به خانه على علیه السلام آمده و سؤال یهودى را مطرح ساختند. حضرت در جواب او فرمود:

اما آنچه را که خدا نمى داند عقیده شما یهودى ها است که مى گوئید ‘عزیر فرزند خدا است’ در حالى که او براى خویش فرزندى قائل نیست.

و در مورد سؤال دومتان ظلم و ستم است که نزد خدا اینها وجود ندارد. و اما این که در سؤال سوم پرسیده اید آن چیست که براى خدا نیست؟ آن شریک و همتا است که پروردگار عالم از آن مبرّا است.

چون یهودى این جواب ها درست را شنید، زبان به اظهار ‘شهادت’ گشوده و گفت: ‘اشهد ان لا اله الا الله، واشهد ان محمدا رسول الله، واشهد انک وصى رسول الله’

در حالى که ابوبکر و مسلمانان حاضر این صحنه را تماشا مى کردند، با شادى و خوشحالى زبان به تحسین على علیه السلام گشودند و بالاتفاق گفتند

‘یا على! یا مفرج الکرب!’ اى على! اى مرد بزرگوارى که غم ها و غصه ها را از ما برطرف کردى!

اعترافات عمر

در میان خلفاى سه گانه راشدین، عمر بن خطاب منصف تر، و یا به عبارتى کم غش تر از ابوبکر و عثمان بود، و لذا با عبارات گوناگون، و در موارد مختلف، به اعلمیت و ارجحیت امیرالمؤمنین علیه السلام اعتراف نموده، و از محضر آن حضرت کسب فیض نموده است.

ما در این بخش از بحث خود، به چند نمونه از اعترافات خلیفه ثانى اشاره مى کنیم

‘قال عمر بن خطاب

‘لو لا على لهلک عمر’

و ‘لا بقیت لمعضله لیس لها ابوالحسن علیه السلام’

و ‘لا یفتین احد فى المسجد و على حاضر’

و ‘اقضا کم على’

و ‘لا ابقانى الله بارض لست فیها یا اباالحسن!’

و ‘لا ابقانى الله بعدک یا على’

و ‘أللهم لا تنزل بى شدیده الا و ابوالحسن الى جنبى’

در این فرازها- به ترتیب شماره آنها- عمر مى گوید

اگر على نبود عمر هلاک مى گردید

من در هیچ مشکلى نباشم مگر این که على حضور داشته باشد

هیچکس حق ندارد با حضور على علیه السلام در مسجد فتوى دهد

در قضاوت على از همه داناتر است

یا على! خدا مرا بعد از تو نگه ندارد

خداوندا! براى من مشکلى نرسان، مگر این که على در کنارم باشد

اینها نمونه هاى بسیار معدودى از اعترافات عمر است به منزلت علمى و فضایل آن حضرت، که به طور صریح برترى آن بزرگوار را بر دیگران نشان مى دهد.

اعترافات عثمان

خلیفه سوم عثمان بن عفان هر چند با امیرالمؤمنین على علیه السلام رابطه حسنه نداشته، و غرور و حسادت دیرینه اش وى را از علوم سرشار آن حضور محروم ساخته است، و دار و دسته امویان نیز از سوى دیگر دور او را گرفته، و به این فاصله افزوده اند، ولى در موارد معدودى ضرورتهاى اجتماعى و سیاسى باعث شد که دست به سوى على علیه السلام دراز نموده، مشکل خود را بر طرف سازد.

در زمان عثمان دو نفر زن و مرد اسیر، که برده بودند، رابطه نامشروع برقرار کردند، و چون زن اسیر شوهر داشت و حامله بود، هنگام زایمان او فرا رسید، و پسر بچه اى به دنیا آورد، در مورد نوزاد، هم شوهر زن، و هم آن مرد زناکار ادعا داشتند، و عثمان از جواب مسأله عاجز ماند. سرانجام به مولاى متقیان مراجعه نموده و حضرت فرمودند:

من در میان آنان همانند رسول خدا حکم مى کنم که فرمودند

‘بچه مال پدر است، و براى زناکار سنگى است.’ [ الولد للفراش و للعاهر الحجر. ] سپس دستور داد به هر کدام از آن زن و مرد پنجاه تازیانه زدند.

و در یک مخاصمه دیگر که مردى زنش را طلاق داده بود، و سپس مرد در حال عده زن از دنیا رفته بود، و زن ادعاى ارث مى کرد، خلیفه نتوانست حکم مسأله را بیان کند!! و موضوع را به اطلاع على رسانید و در خواست رفع مشکل نمود.

على علیه السلام فرمود

‘تحلف انها لم تحض بعد ان طلقها ثلاث حیض و ترثه…’ زن باید براى اثبات ادعایش سوگند بخورد که بعد از طلاق سه بار خون حیض ندیده است و در آن صورت مى توان ارث ببرد.

زن براى ادعاى خودش به همان کیفیت سوگند خورد، و از شوهر متوفایش ارث برد و بالاخره در یک مورد حساس دیگر، مردى جمجمه مرده اى را به دست گرفته، و به حضور عثمان آورد و گفت: شما اعتقاد دارید که: این، در عالم قبر معذب است، و من دست خود را بر روى آن مى گذارم، در حالى که کوچکترین حرارتى از آن احساس نمى کنم.

عثمان هیچگونه جوابى نداشت، و با تواضع تمام به دنبال على علیه السلام فرستاد

على فرمود: چوب مخصوص کبریت و سنگى را آوردند، در حالى که چشمان نگران عثمان و تمام حضار خیره شده بود، حضرت آن چوب را به سنگ زد، و آتشى را پدیدار ساخت و به مرد سائل گفت: دست خود را روى سنگ و چوب بگذار، آن مرد اطاعت کرد.

حضرت سؤال فرمود: آیا این دفعه اثر حرارت را در آنها احساس مى کنى؟

مرد با تمام شرمندگى گفت : بلى…

‘لو لا على لهلک عثمان’ اگر على نبود عثمان هلاک مى شد.

این دو نمونه از قضایاى تاریخى که ذکر شد مى رساند که خلیفه سوم نیز اعلمیت على را تأیید نموده و مشکل علمى خود را از طریق او برطرف مى ساخته است.

 

 

دیدگاهی در مورد “اعتراف به اعلمیت حضرت علی علیه السلام

  1. سردبیر گفت:

    سلام احسنت بر شما واقعاً عالی بود….تشکر فراوان

  2. ·٠•●♥یا ابا صالح المهدی♥●•٠· گفت:

    سلام طاعاتتون قبول
    خیلی ممنون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *