دین به چه دردی میخورد؟ انسان با عقلش مطالب بسیاری را کشف میکند و حال این انسان با این توانایی نمیتواند این را بفهمد که چه خوب و چه بد است و باید انبیا بیاییند و به او بگویند که عدالت خوب است و ظلم و جنایت بد است؟ اصلاً چه تفاوتی بین مادی گری و ادیان الهی وجود دارد همه آنها میگویند ازادی خوب است و دزدی بد است … (الکترونیک)
کدام توانایی عقلی و علمی؟ چه فهمیدیم که بگوییم عقل و علم ما کامل شده و دیگر کفایت میکند؟!
دین یعنی شناخت از عالم هستی و اول و آخر جهان (اعتقادات) و نیز چه باید کردها و چه نباید کردها (شریعت = قوانین)، برای رشد و رسیدن به هدف. لذا هیچ کس در این عالم بیدین نیست که بگوییم «دین به چه دردی میخورد؟»؛ حال چه دین او حق باشد و چه باطل – چه نگاه و شناختش به حقایق عالم هستی درست و صحیح باشد و چه غلط و خرافی – چه با پذیرش و رعایت قوانین حق به سوی کمال خود رشد یابد و چه با پذیرش قوانین باطل مراتب نزولی را بپیماید.
الف – پس، انسان چه در زندگی فردی و چه در زندگی اجتماعی و چه در تمامی شئون فردی و اجتماعی زندگی، موجودی قانونمند و محتاج به جهانبینی و قوانین (دین) میباشد؛ و البته قانون نیز وقتی صحیح است که جهان بینی صحیح باشد و قانون منطبق با حقایق عالم هستی باشد، نه من درآوردی یا اعتباری.
اساساً باید بدانیم که نظام هستی، با قانونگزاری ما متغیر و موافق نمیشود، پس قانون باید منطبق با نظام باشد.
ب – وضع قوانین از دو حال خارج نیست، یا خدا باید آنها را وضع کرده و ابلاغ نماید، یا بشر باید در این مهم همّت گمارد. لذا به قوانین الهی گفته میشود «دین الهی» و به قوانین بشری نیز گفته میشود «دین بشری»، هر چند که به ظاهر بگویند: ما اصلاً با دین مخالفیم. اما همین نگاه نیز خودش نوعی دین است. لذا در قرآن کریم هم به دین الهی تصریح دارد و هم به دین کفار.
«وَلَا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتُّمْ * وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ * لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ» (سوره الکافرون)
ترجمه: و نه هرگز من پرستنده آنم که شما مىپرستید * و نه هرگز شما پرستنده آن هستید که من مىپرستم * دین شما از آن خودتان، و دین من از آن من.
این که میبینید در نظریات ملحدانه که در غرب بیشتر رواج دارد، با دین مخالفت میکنند، منظورشان هر دینی نیست، چرا که خودشان نیز دین دارند و تمامی «ایسم»ها، دین هستند و حتی بیدینی (ظاهری) نیز خودش نوعی دین است؛ بلکه آن مدعیان، با دین الهی مخالفت دارند و در واقع میگویند: «دین شما نه، دین ما آری» و این همان دیکتاتوری بشری است.
پس سؤال را باید چنین اصلاح کنیم که دین الهی چه فایدهای دارد؟ نه این که اساساً دین چه فایدهای دارد، چرا که بشر را گریزی از دین نیست و اگر دین حق را نیابد، دین باطل را جایگزین میکند.
قوانین هدایتی بشری مبتنی بر جهل است:
بیان شد که نگاه واقعبینانه به عالم هستی مبتنی بر علم است و قانونی صحیح و متضمن رشد میباشد که منطبق با قوانین عالم هستی باشد؛ اما بشر چه علمی دارد که بتواند بر اساس آن قوانین صحیحی در تمامی شئون زندگی فردی و اجتماعی وضع نماید؟! بشر اگر دین الهی را حذف کند، نه اول را میشناسد و نه آخر را؛ و بالتبع راه و قوانین مترتب بر آن را نیز نمیشناسد:
۱- بشر عالم هستی را خلق نکرده است که به آن سلطه حکومتی یا حتی اشراف علمی داشته باشد؛ پس در شناخت عالم جاهل است.
۲- بشر خودش یا هم نوع خودش را خلق نکرده است که به تمام جوانب وجود و حیاتش علم داشته باشد؛ پس به خودش نیز جاهل است و خود را «انسان، موجود ناشناخته» مینامد.
۳- بشر با علم خود نه به اول جهان دسترسی دارد و نه به آخرش؛ جهان در نظر کسی که میخواهد به علم خود متکی باشد، «کهنه کتابی است که اول و آخر آن افتاده است»، پس نسبت به مبدأ و معادش نیز جاهل است، مضافاً بر این که بر موقعیت فعلی خود در نظام هستی نیز جاهل میباشد. کسی که نمیداند از کجا آمده و به کجا میرود، قطعاً نمیداند که در چه موقعیتی قرار دارد و از کدام راه باید برود؟
۴- بشر به روابط، علت و معلول و آثار اجزای عالم نسبت به خود و سایر اجزا نیز علم ندارد. حتی نسبت به خود و رابطه و تأثیر روح، بدن، حبّ، بغض، شهوت، غضب، عقل، نفس، قلب … و نیز تأثیر هر رفتاری بر اینها علم ندارد. پس به خودش هم چنان جاهل است.
پس بشر وقتی میتواند قوانینی صحیحی وضع نماید که به تمامی عالم و اجزای آن و ارتباط آنها و تأثیر و تأثرها و … علم داشته باشد، که ندارد.
ج – از این رو، بدون هیچ تردیدی، قانونگزاری بشر (قانونگذاری غلط مصطلح است)، مبتنی بر چهار جهل اساسی میباشد. لذا شاهدیم که گوش دارد، با آن نمیشنود و قلب و عقل نیز دارد، ولی فهم نمیکند و نمیداند که چه بکند و یا چه نکند تا عقلش محجوب و علمش در اختیار نفسش قرار نگیرد و در این صورت چون چهارپایان زندگی میکند و در عین حال، به عقل و علم قلیل و ناچیز خود نیز میبالد!
«وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ» (الأعراف، ۱۷۹)
ترجمه: و حقّا که ما بسیارى از جن و انس را (گویى) براى دوزخ آفریدهایم، زیرا که دلها دارند ولى (حقایق را) بدان نمىفهمند، و چشمها دارند ولى بدان (به عبرت) نمىنگرند و گوشها دارند ولى بدان (معارف حقّه را) نمىشنوند آنها مانند چهارپایانند بلکه گمراهترند (زیرا با داشتن استعداد رشد و تکامل، به راه باطل مىروند) و آنها همان غافلانند.
د – وقتی بشر به جای خدا نشست و تصمیم گرفت که به جای خدا بر خود و دیگران و عالم حکومت کند و به جای او قانون وضع نماید و دین بسازد، همین پیش میآید که آمده است. با تمام رشد عقلی و علمیاش، بدتر از قرون وسطی آدم میکشد و نام عقل، علم و حقوق بشر و دموکراسی … نیز بر این جنایات مینهد.
وقتی بشر قانون و دین وضع کند، حکومت الله، جایش را به حکومت شخص میدهد و خود به خود دیکتاتوری ظهور کرده و ملاک حقانیت قوانین، قدرت و زور میشود، هر چند که گاهی نامش را علم بگذارند، گاهی نظریه، گاهی یافتههای نخبگان، گاهی دموکراسی، گاهی حقوق بشر، گاهی عقل برتر (امریکا) که باید مصالح آدمیان و جهان را تشخیص دهد.
از این رو، شاهدیم که همان اصلی که شما آن را غیر عقلانی یا غیر انسانی میخوانید، دیگری آن را عین عقل میخواند و اگر با استدلال عقلی محکوم شود، کلاً «عقل» را تعطیل اعلام میکند. از همین رو، هر آن چه شما بر اساس فطرت آن را حسن و قبح میدانید، آنها بر عکس میدانند و اگر با استدلال مواجه شوند، با ژستی کاملاً اندیشمندانه میگویند: «اساساً هیچ مفهوم کلی وجود ندارد و حسن و قبحی نیز وجود دارد».
بر همین اساس، برخی اصالت را به ماده دادهاند – برخی به فرد – برخی به اجتماع – برخی به سود و برخی دیگر به لذت… و همه را نیز عقلانی بر شمردهاند – و خلاصه بشر هم چنان در گمراهی به سر میبرد.
ﻫ – اما دین الهی، مبتنی بر علم، حکمت و مشیّت الهی است و منطبق با نظم و قوانین مترتب بر عالم هستی است و انسان را علم و آگاهی بخشیده و با ارائهی نقشه راه، او را به سوی رشد، کمال و فلاح هدایت میکند.
دین الهی سبب میشود که بشر، نوع خود را «ارباب» نگیرد، حتی ارباب فکری. لذا دیکتاتوری برچشیده میشود و بشر به لحاظ فکری آزادی میشود در محدودهی مشیت الهی، نه در محدودهی مستکبرین.
دین الهی سبب میگردد که کلیه افکار و افعال بشری، منطبق با حقایق عالم هستی شود. به قول آیت الله جوادی آملی: اگر نظام هستی به کلام درآید، میشود قرآن و اگر قرآن در قالب تکوین ظهور نماید، میشود عالم هستی.
مرتبط:
*- درباره ضرورت نبوت؟ خداوند عقل را به عنوان نبی درونی انسان قرارداد، در نتیجه نیازی به پیامبر نیست چون عقل و حس و الهام هر چه را فهمیدند مجزی هستند.
*- وقتی خدا به انسان عقل، تفکر و درایت داده تا راه خطا و گناه را بشناسد، لذا نیازی به مکتبهای دینی باقی نمیماند.
*- چرا با وجود عقل به دین هم نیاز داریم، جایگاه عقل و دین کجاست،آیا دین کامل کننده عقل است؟