به گزارش ایران مطلب به نقل از ایسنا ، بنای آرامگاه را که از نزدیک ببینی، فردوسی دیگر برایت سخنور اعصار باستان نیست؛ روایتگر تاریخ هنر معاصر هم می‌شود. حال وقتی پای صحبت کسی که مستقیماً در ساخت آن دست داشته و قطعه‌قطعه این بنای باشکوه را با دست خود چیده بنشینی، سازه برایت زنده‌تر هم می‌شود.

در مطلبی در روزنامه شهرآرا چاپ خراسان رضوی که عصر ایران آن را بازنشر کرده، آمده است: وقتی او برایمان از روزی که قبر فردوسی را شکافته و استخوان‌هایش را بیرون آورده می‌گفت، می‌شد میزان ارادتش را به فردوسی در کلامش دید؛ حسی که هنوز پس‌از گذشت بیش‌ از ۴۰ سال تغییر نکرده و باعث شده با وجود سن زیاد و درد پا ایستادن را به نشستن پشت به مقبره ترجیح دهد. روایت جابه‌جا‌کردن سنگ‌های سنگین بنای آرامگاه از زبان این یل توسی شنیدنی است.

یلی از خطه توس

متولد ۱۳۱۳ است؛ درست همان سالی که ساخت آرامگاه فردوسی پایان یافته و با حضور بزرگان علم و ادب سراسر جهان به بهره‌برداری رسیده. ۳۰ سال از ساخت آرامگاه می‌گذرد، «قاسم ارفع» به سربازی رفته و مشغول داروغه‌گری است که دست تاریخ پس از ۳۰ سال به وی نیز نقشی تأثیرگذار در ساخت آرامگاه و دفن حکیم ابوالقاسم فردوسی می‌دهد:

«قبل‌ از اینکه برم سربازی تو باغ آرامگاه، شاگرد گلکار بودم. موقع سرباز‌بگیری اومدن من رو از همین باغ گرفتن و بردن. بعداز سربازی نزدیک به هفت سال داروغه‌گری و دوست‌بونی کردم. دوست‌بونی می‌دونی چیه؟ مشاور روستا بودم. از سال ۴۳ هم که اومدن آرامگاه رو خراب کردن، شدم سرکارگر.»

پازلی به وسعت بنای آرامگاه

۳۶۹۱۴۳_۵۴۹

پس از مرمت‌های متعدد سی‌ساله، سرانجام در سال ۱۳۴۳ انجمن ملی حفظ آثار باستانی تصمیم به تخریب و بازسازی مجدد بنای آرامگاه فردوسی می‌گیرد.

قاسم ارفع، از اینجا وارد تاریخ می‌شود. بنای آرامگاه را چونان پازلی ترسیم می‌کند که پس‌ از تخریب مجدد کنار هم چیده می‌شود:

«چوب‌بست‌هاشو خودم بستم و بردم تا کاکل آرامگاه. بعد هم روی چوب‌بست تخته انداختم و شروع کردیم به تخریب. اما ساروج بود. به این راحتی‌ها کنده نمی‌شد. برای جدا‌کردن سنگ‌ها باید چال می‌زدیم و باروت می‌ذاشتیم.

تیکه‌هاش تا توس سفلی می‌رفت. بعد با کلنگ شروع می‌کردیم به خراب‌کردن. البته باید سنگ‌ها سالم می‌موند. سنگ‌ها رو با «قِرقِر» می‌آوردیم پایین. شاه‌غلام‌ معمار روی سنگ‌ها شماره می‌زد و به‌ترتیب با فرغون می‌بردن می‌چیدن عقب باغ. بعد که ساخت آرامگاه تموم شد، دوباره سنگ‌ها رو به‌ترتیب شماره از عقب باغ آوردن و بردن بالا چیدن.»

یک ماه اضافه کاری دادند

در طول چهار سالی که ساخت آرامگاه زمان می‌برد، حدود ۲۵۰ کارگر زیر دست مش‌قاسم کار می‌کنند اما در میان کارگران، او تنها فردی است که شانه‌هایش تاب جابه‌جایی سنگ‌های سنگین را دارد.

پهلوان کشتی باچوخه و یل توسی، در نبود ماشین‌آلات مهندسی امروز، سنگ‌های چندین تنی را به دوش می‌کشیده و از چوب بست بالا می‌رفته. او سنگ مزار فردوسی و سنگی را که تصویر فروهر بر آن حک‌شده (بالای ضلع جنوبی) از جمله سنگین‌ترین سنگ‌ها معرفی می‌کند و وزن تقریبی آن‌ها را چهار تن تخمین می‌زند.

ماجرای جابه‌جایی یکی از این سنگ‌ها که مورد تحسین مهندسان حاضر قرار گرفت، شنیدنی است: «مهندس‌ها می‌گفتن مش‌قاسم تو این سنگ رو چه‌جوری می‌خوای ببری بالا؟ (اشاره به سنگ فروهر دارد) گفتم مثل آب‌خوردن می‌برم بالا. همه جلوی استخر به تماشا ایستادن.

رفتم پای قرقر ایستادم و سنگ رو به ۲۰ دقیقه بردم بالا. مهندس نیکو، رئیس کارگاه بود که هر از چندگاهی برای سرکشی از تهران می‌آمد. از تعجب شاخ درآورده بود. گفت ما واقعا عقلمان نمی‌کشید چکار کنیم. خدا بیامرزدش برای همین کار به من یک ماه اضافه کار داد.»

در آن زمان حقوق ارفع به‌عنوان یک سرکارگر ۱۷ تومان بوده است. کارگران هم بسته به زور بازویشان از ۳ تومان تا ۴ تومان و ۵ قران می‌گرفتند. در اسناد، بودجه بازسازی کل آرامگاه نزدیک به ۷ میلیون آورده شده که بخش اعظم آن از فروش بلیت بخت‌آزمایی و اعانات مردمی جمع‌آوری شده است.

جز استخوان، گنج دیگری داخل قبر نبود

۳۶۹۱۴۴_۷۴۸

سابق، مقبره فردوسی در اتاقی کوچک قرار داشت. اتاقی که ارفع آن را حدودا ۳ متر در ۴ متر ارزیابی کرده: «اتاق تنگی بود. نهایتا ۳ در ۴٫ به‌زور چند نفر در آن، جا می‌گرفتند. به همین خاطر وقتی قرار شد آرامگاه را بازسازی کنند، مهندس سیحون این تالار را طراحی کرد.»

نبش قبر، یکی از معضلات پیش روی طرح سیحون بود که در نهایت تصویب و مقرر شد قبر شکافته، استخوان‌ها برداشته و پس از ساخت تالار دوباره دفن شود.

روز موعود فرا می‌رسد. فرماندار، بخشدار، استاندار و همه رؤسا گرداگرد تالار روی صندلی‌ به تماشا می‌نشینند.

ارفع، فردی است که مسئولیت نبش قبر به عهده او گذاشته می‌شود. قبر را می‌شکافد و داخل می‌شود. مسئولان گردن می‌کشند که مبادا کوزه یا گنجی داخل قبر نهفته باشد اما جز استخوان چیز دیگری نیست. «همه مسئولان دولتی آمده بودند. سبیل‌به‌سبیل هم نشسته بودند تا ببینند از قبر چی درمیاد.

قبر را شکافتم و رفتم داخل. یک کوه استخوان بود با دو جمجمه. استخوان‌ها را داخل پارچه سفیدی گذاشتم و بیرون آمدم. وقتی فرماندار دو جمجمه را دید به‌شوخی گفت فردوسی دو کله داشته! راستش را بخواهید من شنیدم اینجا قبلا قبرستان بوده.

حتی بسیاری از مردم نوزادهایشان را می‌آوردند و کنار فردوسی دفن می‌کردند. احتمالا وقتی این مقبره را ساختند، همراه استخوان‌های فردوسی دیگر استخوان‌ها را نیز دفن کردند.

خلاصه تمام استخوان‌ها را در پارچه پیچیدیم و در دفتر مدیریت گذاشتیم. بعد که کار بنای آرامگاه تمام شد، دوباره خودم استخوان‌ها را داخل قبر گذاشتم. حالا به هر کس می‌گویم فردوسی را من دفن کردم، باور نمی‌کند.»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *