وقال علیه السلام:الْعَيْنُ حَقٌّ، وَ الرُّقَى حَقٌّ، وَ السِّحْرُ حَقٌّ، وَ الْفَأْلُ حَقٌّ، وَالطِّيرَةُ لَيْسَتْ بِحَقٍّ، وَالْعَدْوَى لَيْسَتْ بِحَقٍّ، وَالطِّيبُ نُشْرَةٌ، وَالْعَسَلُ نُشْرَةٌ، وَ الرُّكُوبُ نُشْرَةٌ، وَالنَّظَرُ إِلَى الْخُضْرَةِ نُشْرَةٌ.
امام 7 فرمود : «چشم زخم» حق است و تعويذ (دعايى كه براى دفع چشم زخم است) نيز حق است و سِحر حق است و فال (نيك) نيز حق است اما طيره (فال بد) حق نيست و عدوى (اثرگذارى كسى بر ديگرى در امور خرافى نيز) حق نيست. بوى خوش، عسل، سوار شدن بر مركب و نگاه كردن به سبزه، مايه قوت و نشاط است.
شرح و تفسير
كدام حق است و كدام خرافه؟
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه تأثير چهار موضوع از امور غير عادى را تصديق و تأثير دو موضوع خرافى را نفى مى كند و چهار چيز را مؤثر در نشاط آدمى مى شمرد. نخست مى فرمايد: «چشم زخم حق است»; (الْعَينُ حَقٌّ). همان گونه كه در تفسير نمونه در ذيل آخرين آيات سوره قلم آمده است بسيارى از مردم معتقدند كه چشم هاى برخى از افراد، داراى اثر مخصوصى است و يا به تعبير ديگر، انرژى خاص و فوق العاده اى دارد كه هرگاه از روى تعجب به چيزى بنگرند ممكن است آن را درهم بشكنند و يا تأثير بدى در آن بگذارند. اين نيروى مغناطيسى و انرژى فوق العاده و يا هرچه نام آن بگذاريم مطلب قابل انكارى نيست كه در بعضى از چشم ها به طور طبيعى و گاه با تمرين بهوجود مى آيد و بسيارى نقل مى كنند كه با چشم خود افرادى را ديده اند كه داراى چنين نيروى مرموزى بوده اند كه به حيوانات يا انسان ها يا اشيا از طريق چشم زدن آسيب رسانده اند. مسأله خواب مغناطيسى و اين كه افرادى با چشم هاى خود مى توانند ديگرى را به خواب مخصوصى فرو برند و مطالبى را از او كشف كنند در بسيارى از كتاب ها نوشته شده و جنبه علمى به خود گرفته و حتى براى درمان هاى پزشكى مربوط به مسائل روانى از آن كمك مى گيرند. بنابراين هرگز نبايد چشم زخم را فوراً حمل بر خرافات كرد به خصوص اين كه در قرآن مجيد و در روايات اسلامى به آن اشاره شده و كلام امام(عليه السلام) كه در بالا آمد اشاره به واقعيت داشتن آن است. آن گاه امام(عليه السلام) به دعاهايى اشاره مى فرمايد كه براى خنثى كردن چشم زخم است، مى فرمايد: «تعويذ (دعايى كه براى دفع چشم زخم است) نيز حق است»; (وَالرُّقَى حَقٌّ). گاه «رقى» به معنى وسيع ترى تفسير شده و آن هرگونه دعايى است كه جلوى آفت ها را مى گيرد. در حديثى مى خوانيم كه اسماء بنت عميس (از زنان مشهور و بافضيلت اسلام در عصر پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و اميرمؤمنان(عليه السلام)) خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد و عرض كرد: گاه فرزندان جعفر را چشم مى زنند آيا رُقْيه (دعايى كه جلوى چشم زخم را بگيرد) براى آن ها بگيرم؟ پيامبر فرمود: مانعى ندارد. در حديث ديگرى كه ابن ابى الحديد در ذيل همين گفتار در شرح نهج البلاغه خود آورده است مى خوانيم كه عوفى بن مالك اشجعى مى گويد: ما در زمان جاهليت معتقد به رقيه بوديم، به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) عرض كردم: نظر مبارك شما درباره آن چيست؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «أعرِضُوا عَلَيَّ رُقاكُم فلا بأسَ بِالرُّقى ما لم يَكُنْ فيها شِرْكٌ; رقيه هاى خود را به من عرضه كنيد اگر مطلب شرك آلودى در آن نباشد مانعى ندارد». اشاره به اين كه نبايد در دعاهاى دفع چشم زخم مطلبى مخالف توحيد وجود داشته باشد. و اگر در رواياتى، از رقيه مذمت شده اشاره به رقيه هاى شرك آلود است و يا اين كه افرادى توكل بر خدا را به كلى فراموش كرده و تنها به رقيه ها دل ببندند. حتى در بعضى از روايات اسلامى آمده است كه جبرئيل براى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)هنگامى كه بيمار شده بود رُقيه آورد و آن حضرت را از شر چشم حاسدان و هر بيمارى و هر موجود ايذاگرى به خداوند بزرگ سپرد. به هر حال درباره تأثير رقيه و دعاهاى تعويذ، روايات متعددى در كتب اسلامى نقل شده و مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار (جلد 60) بحث مفصلى در اين زمينه دارد. وى در همين جلد از بعضى نقل مى كند كه مى گويند: اين امكان وجود دارد كه از بعضى از چشم ها اجزاء لطيفه اى جدا شود و در اشخاص يا موجوداتى تأثير بگذارد و اين ويژگى در بعضى از چشم ها باشد همان طور كه بعضى از اشيا خواصى دارند كه در مشابه آن ها نيست. اين همان چيزى است كه امروز از آن تعبير به امواج مغناطيسى يا مانند آن مى شود و معتقدند كه اين امواج و انرژى ها در بعضى از موارد آثار عجيبى از خود به جا مى گذارد. البته شك نيست كه از طريق توكل بر خدا و دعاها و مخصوصاً سوره هاى حمد و ناس و فلق و آيه شريفه (وَإِنْ يَكَادُ الَّذِينَ…)و همچنين ذكر «ماشاءالله ولا حولَ ولاقوّة إلاّ باللّهِ العَلِيِّ العظيم» مى توان جلوى تأثير اين گونه چشم ها را گرفت. سپس امام(عليه السلام) به سومين موضوع از آن چهار موضوع مثبت اشاره كرده، مى فرمايد: «سحر (نيز) حق است»; (وَالسِّحْرُ حَقٌّ). در آيات فراوانى از قرآن مجيد اشاره به مسأله سحر شده به خصوص در داستان موسى(عليه السلام) و فرعون، كراراً از سحر ساحران سخن به ميان آمده است و تأثير آن اجمالاً مورد تأييد واقع شده كه از طريق معجزه موسى(عليه السلام) سحر آن ها باطل شد. در سوره بقره در داستان دو فرشته اى كه به بابِل آمدند نيز اشاره به مسأله سحر و تأثير آن شده است. نيز از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود كه مسأله سحر، اجمالاً در ميان اقوام گذشته معروف بوده و لذا بسيارى از پيغمبران را متهم به سحر كردند: (كَذَلِكَ مَا أَتَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِّنْ رَّسُول إِلاَّ قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ). سحر در اصل به معناى هر كارى است كه مأخذ آن پنهان باشد حتى در زبان روزمره گاه به كارهاى مهم، سحر اطلاق مى شود. ولى حقيقت سحر آن است كه چيزى به صورت خارق العاده انجام شود كه عوامل متعددى مى تواند داشته باشد. گاه صرفاً جنبه چشم بندى و تردستى دارد، گاه از عوامل تلقينى ناشى مى شود و گاه از خواص ناشناخته فيزيكى و شيميايى بعضى از اجسام. از قرآن استفاده مى شود كه سحر ساحران فرعونى مجموعه اى بود از اين امور، زيرا در يك جا مى فرمايد: «(سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُو بِسِحْر عَظِيم); مردم را چشم بندى كردند و ترساندند; و سحر عظيمى پديد آوردند». در جاى ديگر مى فرمايد: «(فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى); در اين هنگام طناب ها و عصاهاى آنان براثر سحرشان چنان به نظر مى رسيد كه حركت مى كنند!» ولى از داستان دو فرشته بابل استفاده مى شود كه ساحران واقعاً در مردم تغييراتى ايجاد مى كردند ازجمله زن و شوهر را چنان به هم بدبين مى ساختند كه كارشان منجر به طلاق مى شد. «(فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ); ولى آن ها از آن دو فرشته، مطالبى را مى آموختند كه بتوانند بهوسيله آن، ميان مرد و همسرش جدايى بيفكنند». امروز هم افراد زيادى پيدا مى شوند كه مى توانند از طريق چشم بندى و تردستى و استفاده از خواص فيزيكى و شيميايى اشيا كارهاى خارق العاده اى انجام دهند. نوع ديگرى از سحر نيز وجود دارد كه ساحر بهوسيله رياضت هاى شديد، اراده خود را چنان تقويت مى كند كه مى تواند آثار خارق العاده اى از خود نشان دهد كه جنبه چشم بندى ندارد. از مجموع آنچه گفته شد به خوبى استفاده مى شود كه كلام حكيمانه امام(عليه السلام)كه فرموده سحر حق است، بيان يك واقعيت مى باشد. آنگاه امام(عليه السلام) به سراغ چهارمين موضوعى كه حق است رفته، مى فرمايد: «فال (نيك) حق است»; (وَالْفَأْلُ حَقٌّ). منظور از فال در ادبيات عرب اين است كه انسان حادثه اى را نشان پيروزى، موفقيت و پيشامدهاى خير بداند. مثلاً بگويد كه چون فلان نوزاد در روز ميلاد مبارك يكى از معصومين(عليهم السلام) متولد شده آينده خوبى دارد و يا اين كه صبحگاهان كه از منزل خارج مى شود وقتى با انسان صالح و خوب و درست كارى برخورد كرد بگويد اين نشان مى دهد كه امروز كارهاى ما روبه راه خواهد بود. عرب از اين گونه پيش بينى ها به فال تعبير مى كند كه همان تفأل خوب است. اما اين كه آيا واقعاً رابطه اى ميان اين گونه حوادث و حوادث ديگرى كه پشت سر آن پيش بينى مى كنند وجود دارد؟ هيچ دليلى براى آن در دست نيست ولى يك نكته را نمى توان انكار كرد و آن اين كه وقتى انسان تفأل به خوبى مى زند اثر روانى قابل ملاحظه اى در او دارد; او را اميدوار به آينده خوب مى سازد و اراده او را براى ادامه كارها تقويت مى كند و به او شجاعت و استقامت مى بخشد و اين اثر روانى، قابل انكار نيست و اى بسا همان، سبب پيشرفت و پيروزى مى شود. شايد به همين دليل است كه در حالات پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)ديده مى شود گاه خودش تفأل به خير مى زد و گاه از تفأل ديگران اظهار رضايت مى كرد. مثلاً در ماجراى برخورد مسلمانان با كفار مكه در سرزمين حديبيه آمده است: هنگامى كه سهيل بن عمرو به عنوان نماينده كفار مكه به سراغ مسلمانان آمد و پيامبر(صلى الله عليه وآله)از نام او آگاه شد فرمود: قد سَهُلَ عليكُم أمرُكُم; كار بر شما آسان شد (چون نام آن مرد سهيل بود پيامبر(صلى الله عليه وآله) آن را به فال نيك گرفت). جمله معروف «تفالوا بالخير تجدوه; فال نيك بزنيد آن را خواهيد يافت» نيز كه در تفسير الميزان به عنوان حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده هر چند آن را در منابع معروف حديث نيافتيم بلكه آنچه در حديث علوى در غررالحكم آمده اين است: «تفأل بالخير تنجح; فال نيك بزن تا پيروز شوى» همه گواه بر اين است كه اسلام نظر مثبتى درباره فال نيك زدن دارد. لذا در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه فرمود: «إِنَّ اللَّهَ يحِبُّ الْفَأْلَ الْحَسَن; خداوند فال نيك را دوست دارد». به يقين اگر فال نيك با توكل بر خدا همراه باشد اثر معنوى آن غير قابل انكار است. بنابراين، اعتقاد به تأثير فال نيك به آن معنا كه گفتيم نه يك امر خرافى است و نه چيزى برخلاف عقيده توحيدى و بسيار شده كه خود ما نيز آثار مثبت فال نيك را در زندگى ديده ايم. آنگاه امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن به سراغ دو چيز مى رود كه آن ها را غير حق مى نامد، مى فرمايد: «طيره (فال بد) حق نيست و عدوى (اثرگذارى كسى بر ديگرى در امور خرافى نيز) حق نيست»; (وَالطِّيرَةُ لَيْسَتْ بِحَقٍّ، وَالْعَدْوَى لَيْسَتْ بِحَقٍّ). اما «طِيرَة» به كسر طاء در اصل به معناى فال بد زدن است و چون اعراب بهوسيله پرندگان فال بد مى زدند اين واژه كه از ماده طير است به معناى فال بد به كار رفته، در برابر «تفأل» كه به معناى فال نيك است. در قرآن مجيد نيز به طور مكرر واژه «طيره» در همين معنا به كار رفته كه مشركان خرافى مسلك در برابر پيامبران الهى به اين حربه متوسل مى شدند تا روحيه آن ها را تضعيف كنند و يا مردم را از اطراف آن ها پراكنده سازند. درمورد موسى(عليه السلام) و يارانش مى فرمايد: (يَطَّيَّرُوا بِمُوسَى وَمَنْ مَّعَهُ) هرگاه ناراحتى به فرعونيان مى رسيد آن را به شوم بودن موسى و همراهانش نسبت مى دادند. در مورد قوم ثمود نيز مى فرمايد: «(قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَنْ مَّعَكَ); گفتند: ما به تو و كسانى كه با تو هستند فال بد مى زنيم و شما را شوم مى دانيم» و پيامبر آن ها صالح(عليه السلام) در جواب آن ها گفت: «(قَالَ طَائِرُكُمْ عِنْدَ اللهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ); فال (نيك و) بد شما نزد خداست (و همه مقدّرات به قدرت او تعيين مى گردد); بلكه شما گروهى هستيد فريب خورده». و در جاى ديگر مى فرمايد: «(قَالُوا طَائِرُكُمْ مَّعَكُمْ); (رسولان) گفتند: «شومى شما از خودتان است». به هر حال اين واژه به معناى فال بد است و در كلام امام(عليه السلام) نيز به معناى فال بد ذكر شده هرچند «طائر» گاه به معناى فال بد و گاه به معناى فال نيك و يا به معناى عمل خوب و بد به كار مى رود. اما اين كه چرا از فال بد نهى شده است؟ براى اين كه اولا يك مسأله خرافى است و هيچ گونه رابطه اى در ميان پرواز پرندگان، يا بهويژه كلاغ و حوادث شوم وجود ندارد و ثانيا باعث تضعيف روحيه ها و سستى اراده ها مى گردد. به همين دليل در روايات اسلامى نكوهش شديدى درباره فال بد زدن و تطير ديده مى شود تا آن جا كه در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)مى خوانيم: «الطيرة شرك; فال بد زدن نوعى شرك است» زيرا مفهومش اين است كه غير از خدا را در سرنوشت خودمان مؤثر و شريك بدانيم و اين نوعى شرك است. در روايت ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «مَن خَرَج يُريدُ سَفَراً فرجَع مِن طَير فقد كَفَر بما اُنزِل على محمّد(صلى الله عليه وآله); كسى كه اراده سفرى كند و از منزل به سوى مقصد حركت نمايد ولى پرنده اى را ببيند و به فال بد بگيرد و به خانه برگردد به آنچه بر محمّد(صلى الله عليه وآله)نازل شده كافر گرديده است». زيرا پريدن پرنده اى را در سرنوشت خود مؤثر دانسته به گونه اى كه او را از حركت به سوى مقصد بازداشته است. و در روايات اسلامى دستور داده شده است كه به فال بد اعتنا نكنيد و توكل بر خدا كنيد هيچ مشكلى براى شما پيش نخواهد آمد. در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)چنين نقل شده است: «الطّيرةُ شِركٌ ولكنّ الله عزّ وجلّ يُذهِبَه بالتوكُّل; فال بد زدن نوعى شرك است و ليكن خداوند متعال آن را با توكل از بين مى برد». اين سخن را با حديث ديگرى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پايان مى دهيم: «أَنَّ النَّبِى(صلى الله عليه وآله) كَانَ يحِبُّ الْفَأْلَ الْحَسَنَ وَ يكْرَهُ الطِّيرَةَ وَ كَانَ(عليه السلام) يأْمُرُ مَنْ رَأَى شَيئاً يكْرَهُهُ وَ يتَطَيرُ مِنْهُ أَنْ يقُولَ اللَّهُمَّ لاَ يؤْتِى الْخَيرَ إِلاَّ أَنْتَ وَ لاَ يدْفَعُ السَّيئَاتِ إِلاَّ أَنْتَ وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِكَ; پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)فال نيك را دوست مى داشت و از فال بد متنفر بود و دستور مى داد اگر كسى چيزى ببيند كه مى شود با آن فال بد زد (براى رفع نگرانى) بگويد: خداوندا! هيچ كس جز تو نيكى عطا نمى كند و هيچ كس جز تو بدى ها را دور نمى سازد و هيچ پناه و نيرويى جز به وسيله تو نيست». از مجموع آنچه درباره فال و طيره گفته شد اين نكته به دست مى آيد كه شخص موحد هرگز به سراغ خرافات نمى رود و غير خدا را در سرنوشت خود مؤثر نمى داند. در واقع فال نيك كه سبب خوش بينى به آينده و اميدوارى و نشاط مى گردد ضررى ندارد اما فال بد كه نگرانى و آشفتگى و گاه يأس و حتى بدبينى به ساحت قدس خداوند ايجاد مى كند كار زشت و ناپسندى است. و اما «عدوى» به معناى سرايت است به خصوص درمورد سرايت بيمارى از كسى به ديگرى به كار مى رود و اين كه امام (عليه السلام) سرايت را نفى فرموده به اين معنا نيست كه هيچ گونه از بيمارى ها واگيردار نمى باشد زيرا امروز مسلم است كه بسيارى از بيمارى ها از فردى به ديگرى منتقل مى شود مانند بيمارى سل و سرماخوردگى و امثال آن. اما چنين هم نيست كه تمام بيمارى ها واگيردار باشد بسيارى از بيمارى ها مانند بيمارى قند، فشار خون، انواع سكته هاى قلبى و مغزى چيزى نيست كه از كسى به ديگرى سرايت كند. به نظر مى رسد كه در عصر جاهليت افرادى بودند كه به شدّت از همه بيماران پرهيز مى كردند و شايد اصلاً به عيادت آنها نمى رفتند و يك اعتقاد خرافى داشتند كه بايد از هر بيمارى پرهيز كرد. اسلام اين عقيده افراطى و خرافى را نفى مى كند تا مردم به عيادت بيماران بروند و به كمك آن ها بشتابند و از آن ها روى گردان نشوند. گاه اين تفكر افراطى انحرافى به امور ديگر غير از بيمارى ها نيز سرايت مى كند مثلاً مى گويند: فلان كس فرزندش را از دست داده، به سراغ او نرويم ممكن است فرزندمان از دست برود، يا در امر تجارت ورشكست شده با او دوستى نكنيم ممكن است به ما هم سرايت كند، و امثال اين خرافات كه اسلام با همه آن ها مخالفت كرده است. جمعى از بزرگان تفسير ديگرى براى نفى «عدوى» ذكر كرده اند و آن اين كه اسلام مى خواهد به پيروان خود تعليم دهد كه حتى سرايت بيمارى از كسى به ديگرى بدون اراده خداوند نمى شود و هيچ سببى از اسباب اين جهان استقلال در تأثير ندارد بلكه بايد اراده و فرمان خدا با آن همراه باشد. ولى اين تفسير، مناسب به نظرنمى رسد زيرا اين مطلب منحصر به بيمارى ها نيست، تمام اسباب و علل اين جهان چنين است چرا در روايت فقط سرايت بيمارى ها ذكر شده است؟ آنگاه در پايان اين سخن اشاره به چهار موضوع نشاط آور و برطرف كننده غم و اندوه مى كند، مى فرمايد: «بوى خوش، عسل، سوار شدن بر مركب و نگاه كردن به سبزه، مايه قوت و نشاط است»; (وَالطِّيبُ نُشْرَةٌ، وَالْعَسَلُ نُشْرَةٌ، وَالرُّكُوبُ نُشْرَةٌ، وَالنَّظَرُ إِلَى الْخُضْرَةِ نُشْرَةٌ). «نشرة» در بسيارى از منابع لغت به عنوان تعويذ و حرز است، يعنى همان دعا و چيزى كه به بيمار يا مصروع مى دهند تا شفا پيدا كند و سبب زوال غم و اندوه او گردد و لذا بعضى مانند علامه مجلسى آن را به چيزى كه سبب زوال غم و اندوه مى شود تفسير كرده اند. و در اصل از ماده «نشر» (بر وزن حشر) گرفته شده زيرا حرز و تعويذ و امثال آن سبب انتشار آثار مثبت در شخص بيمار يا غير بيمار مى شود و لذا در كتاب التحقيق ريشه اصلى آن «هو بسط بعد قبض» ذكر شده است. البته اين مسأله گاه جنبه خرافى داشته و گمان مى كردند اشخاصى كه گرفتار بيمارى صرع مى شوند جن در آن ها نفوذ كرده و بهوسيله تعويذ مى خواستند جن را بيرون كنند ولذا در بعضى از روايات آمده است: «النُّشرَةُ مِن عمَلِ الشَّيطانِ». ولى در بسيارى از اوقات جنبه مثبت داشته و آن اين كه بهوسيله دعا و حرز كه به بيمار مى دادند از خدا تقاضاى شفاى او را مى كردند. و از آن جا كه بوى خوش و عسل و سوار شدن بر مركب راهوار و نگاه كردن به سبزه سبب نشاط و زوال غم و اندوه مى شود امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه آن را شبيه حرز و تعويذ دانسته و اين تعبير زيبا را درباره آن به كار برده، گويى اين چهار موضوع همچون حرز و تعويذى است كه غم و اندوه را از انسان زايل مى كند و اين موضوع علاوه بر اين كه به تجربه ثابت شده هم اكنون مورد تأكيد پزشكان براى رفع غم واندوه وافسردگى و تجديد نشاط بعد از خستگى مى باشد. قابل توجه اين كه در بعضى از روايات به جاى «عسل» «غُسل» آمده است. مرحوم طبرسى در كتاب مكارم الاخلاق حديث را اينگونه نقل مى كند: «التَّطَيُّبُ نُشْرَةٌ والغُسْلُ نُشْرَةٌ والنَّظَرُ إلى الخُضْرَةِ نُشْرَةٌ والرُّكوبُ نُشْرَةٌ; خوشبو كردن خويشتن و غسل نمودن و نگاه كردن به سبزه و سوار بر مركب شدن موجب زوال غم و اندوه است». نكته اسباب نشاط و شادى و دفع غم و اندوه فراگير بودن احكام اسلام سبب شده كه اهميتى نيز به اسباب نشاط و زوال غم و اندوه بدهد تا مسلمان ها بتوانند از اين طريق تجديد نشاط كنند و به زندگى سالم و شاد خود ادامه دهند. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) كه در كتاب محاسن برقى نقل شده چنين مى خوانيم: «النُّشْرَةُ فِى عَشَرَةِ أَشْياءَ الْمَشْى وَ الرُّكُوبِ وَ الاِرْتِمَاسِ فِى الْمَاءِ وَالنَّظَرِ إِلَى الْخُضْرَةِ وَ الاَْكْلِ وَ الشُّرْبِ وَ النَّظَرِ إِلَى الْمَرْأَةِ الْحَسْنَاءِ وَ الْجِمَاعِ وَالسِّوَاكِ وَ مُحَادَثَةِ الرِّجَالِ; اسباب نشاط در ده چيز است: پياده روى، سوار بر مركب شدن، آب تنى كردن، نگاه به سبزه افكندن، غذا و نوشابه (خوب و مناسب) خوردن، نگاه به همسر زيبا، آميزش جنسى، مسواك زدن و گفتگو (ى دوستانه) با مردان داشتن». در حديث ديگرى شستن سر با خطمى (گياهى است كه معمولاً از گل آن براى شستوشو استفاده مى كنند) و در احاديث ديگرى، ملاقات الاخوان; ديدار دوستان، استفاده از داروى حمام و كوتاه كردن موى شارب (اصلاح كردن سر و صورت) از اسباب نشاط شمرده شده است. بسيارى از آنچه در اين روايات آمده است نيز به تجربه ثابت شده هر چند راهنمايى روايات گسترده تر از تجربيات ماست. البته آنچه در روايات بالا درمورد نشرة و اسباب زدودن غم و اندوه آمده بر حسب حالات عمومى مردم است ولى اولياء الله وسيله ديگرى دارند كه از همه آن ها برتر و مهمتر است و آن، راز و نياز با خدا و عبادت و نماز و خلوت كردن با اوست. حديث معروف پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كه مى فرمايد: «حُبِّبَ إلىَّ مِنْ دُنياكُم ثَلاث: الطِّيبُ وَ النِّساءُ و قُرَّةُ عَينِى فِى الصَّلاةِ; سه چيز از دنياى شما در نظر من محبوب است: بوى خوش و همسران و نور چشمان من در نماز است» گواه روشنى بر اين مطلب است.
سلام و خسته نباشید
تفسیر حکمتهای ۴۰۰ به بعد رو روی سایت قرار نمیدید؟؟
سلام و احترام
فعلا فقط همین تعداد داریم//