شرح-نهج-البلاغه

وَقالَ علیه السلام: لاَِنَسِ بْنِ مالِکٍ، وَقَدْ كانَ بَعَثَهُ إِلى طَلْحَةَ وَالزُّبَيْرِ لَمّا جاءَ إِلَى الْبَصْرَةِ يُذَكِّرُهُما شَيْئاً مِمّا سَمِعَهُ مِنْ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله في مَعناهُما، فَلَوى عَنْ ذلِکَ، فَرَجَعَ إِلَيْهِ، فَقَالَ: إِنِّي أُنْسِيتُ ذلِکَ الاَْمْرَ،انْ كُنْتَ كَاذِباً فَضَرَبَکَ اللّهُ بِهَا بَيْضَاءَ لاَمِعَةً لاَتُوَارِيهَا الْعِمَامَةُ. . (قالَ الرَّضِيُ: يَعْنِى الْبَرَصَ، فَأَصابَ أَنَسآ هذَا الدّاءَ فيما بَعْدُ في وَجْهِهِ، فَكانَ لا يُرى إلّا مُبَرْقَعآ).

هنگامى كه امام علیه السلام وارد بصره شد انس بن مالك را خواست تا نزد طلحه و زبير برود و آنچه را از پيامبر صلی الله علیه وآله درباره آنها شنيده بود (منظور پيشگويى پيغمبر صلی الله علیه وآله درباره ظلم آنها نسبت به على علیه السلام است) به آنها يادآورى كند (تا از مخالفت خود با على علیه السلام خوددارى كنند). انس از اين مأموريت سرپيچى كرد و به نزد امام علیه السلام برگشت و گفت: من آن را فراموش كرده ام. امام علیه السلام فرمود : اگر دروغ مى گويى خدا تو را به سفيدى آشكارى (پيسى) مبتلا كند آنگونه كه حتى عمامه نتواند آن را بپوشاند. سيّد رضى مى گويد: منظور امام علیه السلام بيمارى برص است و چيزى نگذشت كه لكه هاى سفيد برص در سر و صورت او نمايان گشت و از آن پس هيچكس او را بى نقاب نمى ديد.

شرح و تفسير

كيفر كتمان حقيقت!

امام علیه السلام اين سخن را زمانى بيان كرد كه به بصره آمده بود و «انس بن مالك» را فرا خواند و او را مأموريت داد كه به سوى طلحه و زبير برود وچيزى را كه از پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله درباره آنها شنيده بود بيان كند. (اشاره به جمله اى است كه پيغمبر صلی الله علیه و آله درباره آن دو فرموده بود كه «شما به زودى با على جنگ خواهيد كرد در حالى كه ظالميد؛ إِنَّكُما سَتُقاتِلانِ عَلِيّآ وَأنْتُما لَهُ ظالِمانِ») انس از اين كار خوددارى كرد و نزد حضرت آمد و عرض كرد: من اين سخن را فراموش كرده ام؛ (وَقالَ علیه السلام: لاَِنَسِ بْنِ مالِکٍ، وَقَدْ كانَ بَعَثَهُ إِلى طَلْحَةَ وَالزُّبَيْرِ لَمّا جاءَ إِلَى الْبَصْرَةِ يُذَكِّرُهُما شَيْئاً مِمّا سَمِعَهُ مِنْ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله في مَعناهُما، فَلَوى عَنْ ذلِکَ، فَرَجَعَ إِلَيْهِ فقال: إِنِّي أُنْسِيتُ ذلِکَ الاَْمْرَ). امام علیه السلام فرمود: «اگر دروغ مى گويى، خدا تو را به سفيدى آشكارى (بيمارى برص) مبتلا كند آنگونه كه عمامه نتواند آن را بپوشاند»؛ (فقال علیه السلام : إِنْ كُنْتَ كَاذِباً فَضَرَبَکَ اللّهُ بِهَا بَيْضَاءَ لاَمِعَةً لاَتُوَارِيهَا الْعِمَامَةُ). «لَوى» از ماده «لىّ» به معناى تاخير انداختن است. «لامِعَةً» به معناى روشن و آشكار است. «لا تُوارِيها» يعنى آن را نمى پوشانيد. سيّد رضى؛ در تفسير واژه «بَيْضاءَ لامِعَةً» مى گويد: «منظور امام بيمارى برص و پيسى است و چيزى نگذشت كه انس گرفتار اين بيمارى در صورتش شد به گونه اى كه همواره (از خجالت و شرمندگى) نقاب مى زد»؛ (قالَ الرَّضِيُ : يَعْنِى الْبَرَصَ، فَأَصابَ أَنَسآ هذَا الدّاءَ فيما بَعْدُ في وَجْهِهِ، فَكانَ لا يُرى إلّا مُبَرْقَعآ). مورّخان و محدثان در شرح كلام فوق، داستان را متفاوت نقل كرده اند. بعضى ماجرا را همانند مرحوم سيّد رضى نقل كرده و آن را مربوط به مأموريتى مى دانند كه على علیه السلام به انس بن مالك براى بازگويى گفتار پيامبر صلی الله علیه وآله درباره طلحه و زبير داد؛ ولى از آن مشهورتر چيزى است كه ابن ابى الحديد نقل كرده وبسيارى از مورخان و محدثان با او موافقند و آن اينكه امام علیه السلام در سرزمين «وحبه» در كوفه جمعى از مردم را مخاطب قرار داد و فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم، چه كسى اين سخن را از پيغمبر اكرم صلی الله علیه وآله به هنگام بازگشت از حجةالوداع شنيده است كه فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعِلَىٌّ مَوْلاهُ اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ؟» (اشاره به داستان غدير و خطبه پيغمبر صلی الله علیه وآله در آن روز است) جمعى برخاستند وگواهى دادندكه پيامبر صلی الله علیه وآله چنين فرمود.امام روبه انس بن مالك (خادم مخصوص پيامبر صلی الله علیه وآله) كرد وفرمود: تو كه در آنجا حاضر بودى چرا گواهى نمى دهى؟ انس عرض كرد: اى اميرمؤمنان! سن من زياد شده و آنچه فراموش كرده ام بيش از آن است كه در خاطر دارم. امام علیه السلام فرمود: اگر دروغ مى گويى خداوند تو را به بيمارى پيسى مبتلا سازد آنگونه كه عمامه نيز آن را نپوشاند. چيزى نگذشت كه نفرين امام علیه السلام در حق او مستجاب شد و به اين بيمارى مبتلا گشت. مرحوم خطيب در مصادر بعد از اشاره به كلام ابن ابى الحديد مى گويد: اين نقل موافق مشهور است و در بسيارى از كتب معتبره آمده است. سپس براى اطلاع بيشتر درباره اين قضيه به جلد اوّل كتاب نفيس الغدير (نوشته علامه امينى) ارجاع مى دهد. روايت سومى نيز در اين زمينه هست كه رخداد پيشگفته را مربوط به داستان «طير مشوى» (مرغ بريان) مىداند. ماجرا از اين قرار است كه شخصى مرغ بريانى براى رسول اكرم صلی الله علیه وآله هديه فرستاد. پيغمبر صلی الله علیه وآله عرضه داشت: خداوندا! محبوب ترينِ خَلقَت را بفرست تا با من از اين غذا بخورد. على علیه السلام آمد؛ ولى انس بن مالك، خادم مخصوص پيغمبر صلی الله علیه وآله هنگامى كه على علیه السلام اجازه ورود خواست گفت: پيغمبر صلی الله علیه وآله فعلاً گرفتار است. او دوست داشت مردى از قوم خودش بيايد و با پيغمبر صلی الله علیه وآله هم غذا شود. پيامبر صلی الله علیه وآله بار ديگر همان دعا را تكرار كرد. على علیه السلام آمد و اجازه خواست و باز انس همان پاسخ را گفت. در مرتبه سوم صداى امام علیه السلام بلند شد و فرمود: چه چيزى پيغمبر صلی الله علیه وآله را به خود مشغول ساخته كه مرا نمى پذيرد؟ صداى على علیه السلام به گوش رسول الله صلی الله علیه وآله رسيد. فرمود: اى انس! چه كسى بر در است؟ گفت: على بن ابى طالب. فرمود: اجازه بده وارد شود. هنگامى كه اميرمؤمنان علیه السلام خدمت پيغمبر صلی الله علیه وآله رسيد. حضرت فرمود: اى على! من سه بار از خداوند تقاضا كردم كه محبوب ترينِ خلقش را نزد من بفرستد تا با من از اين مرغ بريان تناول كند اگر در مرتبه سوم نيامده بودى نام تو را از خدا مى خواستم. على علیه السلام عرض كرد: اى رسول خدا! من سه بار آمدم و در هر سه بار انس مانع شد. پيغمبر صلی الله علیه وآله فرمود: اى انس! چرا چنين كردى؟ عرض كرد: دوست داشتم كه مردى از قوم من فرا رسد. (اين ماجرا گذشت) هنگامى كه يوم الدار (روز شوراى شش نفرى عمر براى تعيين خليفه بعد از او) فرا رسيد، على علیه السلام ويژگى هاى خود را بيان كرد، انس مىگويد: على علیه السلام از من درباره آن داستان گواهى خواست. من آن را كتمان كردم و گفتم آن جريان را فراموش كردهام. على علیه السلام دست به سوى آسمان بلند كرده و عرض كرد: خداوندا! انس را به بيمارى آشكارى (بيمارى برص) مبتلا ساز كه نتواند آن را از مردم مخفى كند. انس مدتى بعد به اين بيمارى مبتلا شد. در مجمع الحديث آمده است كه انس پيوسته عمامه اى بر سر مى گذاشت (به گونه اى كه بخشى از صورت او را مى پوشاند). از او سؤال كردند، گفت: اين نتيجه همان نفرين على بن ابى طالب است. و بعد از ذكر داستان طير مشوى، عمامه خود را كنار زد و سفيدى برص را نشان داد. سيد حميرى (متوفاى 173) اين جريان تاريخى را به شعر درآورده است : أَما أُتِىَ فِي خَبَرِ الاْنْبَلِ في طائِرٍ أُهْدِيَ إلَى الْمُرْسَلِ سَفينَةٌ مَكَنَ فِي رُشْدِهِ وَأنَسٌ خانَ وَلَمْ يَحْصِل في رَدِّهِ سَيِّدُ كُلِّ الْوَرى مَوْلاهُمْ فِي الْمُحْكَمِ الْمُنْزَلِ فَصَدَّهُ ذُو الْعَرْشِ عَنْ رُشْدِهِ ثُمَّ غَري بِالْبَرَصِ الاْنْكَلِ آيا در روايت باارزشى درباره مرغ (بريانى) كه به پيغمبر مرسل به عنوان هديه فرستاده شد نيامده است؟ داستانى كه همچون يك كشتى نجات در مسير خود حركت مىكرد؛ ولى انس خيانت كرد؛ اما نتوانست او را از اينكه آقاى تمام جهانيان باشد بازگرداند. مولايى كه در قرآن مجيد به مقام او اشاره شده است. خداوند صاحب عرش، او را (انس را) از مقصدش بازداشت و او را به بيمارى برص زشتى مبتلا نمود. جالب اينكه اين داستان را كه دو فضيلت مهم در آن درباره على علیه السلام آمده است ـ همانگونه كه در بالا آمد ـ جمعى از اهل سنت در كتابهاى خود نقل نموده اند و در بسيارى از مسانيد و صحاح آنها ـ به گفته مرحوم خطيب در مصادر ـ آمده است و همانگونه كه گفتيم علامه امينى؛ شرح مبسوط آن را در جلد اوّل كتاب الغدير آورده است.

author-avatar

درباره کیان آرامش

به داد اسلام برسید،و بدانید که خدا محتاج به عبادت و استعانت شما نیست. اگر دین او را یاری نکنید،او دینش را به امتی دیگر می سپارد. (طلبه شهید محمد فاضلی)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *