بِكَثْرَةِ الصَّمْتِ تَكُونُ الْهَيْبَةُ، وَبِالنَّصَفَةِ يَكْثُرُ الْمُوَاصِلُونَ وَبِالاِْفْضَالِ تَعْظُمُ الاَْقْدَارُ، وَبِالتَّوَاضُعِ تَتِمُّ النِّعْمَةُ، وَبِاحْتِمَالِ الْمُوَنِ يَجِبُ السُّوْدُدُ، وَبِالسِّيرَةِ الْعَادِلَةِ يُقْهَرُ الْمُنَاوِئُ، وَبِالْحِلْمِ عَنِ السَّفِيهِ تَكْثُرُ الاَْنْصَارُ عَلَيْهِ.
امام 7 فرمود : كثرت سكوت، سبب ابهت و بزرگى است و انصاف مايه فزونى دوستان است و با بذل و بخشش قدر انسانها بالا مىرود و با تواضع نعمت (الهى) كامل مىگردد و با پذيرش هزينهها (و رنجها و مشكلات) عظمت و سرورى حاصل مىگردد، با روش عادلانه، دشمن، مقهور و مغلوب مىشود و با حلم و بردبارى در برابر سفيهان،ياوران انسان بر ضد آنها فزونى مىيابند.
شرح و تفسير
هفت فضيلت مهم اخلاقى
امام(عليه السلام) در اين گفتار نورانى به هفت نكته مهم از فضايل اخلاقى و اثر مثبت آنها اشاره مى كند. نخست مى فرمايد: «كثرت سكوت، سبب ابهت و بزرگى است»; (بِكَثْرَةِ الصَّمْتِ تَكُونُ الْهَيْبَةُ). مرحوم ابن ميثم در شرح نهج البلاغه خود در اينجا نكته جالبى آورده مى گويد: دليل كلام مولا اين است كه سكوت، غالباً نشانه عقل است و ابهت صاحبان عقل آشكار است و اگر به يقين دانسته شود كه كثرت سكوت ناشى از عقل اوست، ابهت او بيشتر مى شود و اگر حال او شناخته نشود و اين احتمال وجود داشته باشد كه سكوتش ناشى از عقل است باز سبب ابهت اوست و گاه ممكن است سكوت، ناشى از ضعف و ناتوانى در كلام باشد و باز هم اين امر سبب احترام شخص مى شود، زيرا از پريشان گويى پرهيز مى كند. اضافه بر اينها، سكوت، سبب نجات از بسيارى از گناهان است، زيرا غالب گناهان كبيره به وسيله زبان انجام مى شود تا آنجا كه سى گناه كبيره را براى زبان شماره كرده ايم. بديهى است هنگامى كه انسان از اين گناهان پرهيز كند ابهت و هيبت و شخصيت او بيشتر خواهد بود. در حديث جالبى از «هشام بن سالم» يكى از ياران خاص امام صادق(عليه السلام)مى خوانيم كه مى فرمايد: «پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به مردى كه خدمتش رسيد فرمود: ألا أدُلّكَ عَلى أمْر يُدْخِلُكَ اللهُ بِهِ الْجَنَّةَ؟; آيا تو را به چيزى هدايت كنم كه به وسيله آن وارد بهشت شوى؟» عرض كرد: آرى يا رسول الله. پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «أنِلْ مِمّا أنالَكَ اللهُ; از آنچه خداوند در اختيار تو قرار داده بذل و بخشش كن». عرض كرد: اگر من خودم محتاج تر از كسى باشم كه مى خواهم به او بخشش كنم چه كنم؟ پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «فَانْصُرِ الْمَظْلُومِ; به يارى ستم ديده برخيز». عرض كرد: اگر من خودم از او ضعيف تر باشم چه كنم. فرمود: «فَاصْنَعْ لِلاْخْرَقِ يَعْني أشِرْ عَلَيْهِ; شخص نادان را راهنمايى كن و به او مشورت بده». عرض كرد: اگر من از او نادان تر باشم چه كنم؟ فرمود: «فَأصْمِتْ لِسانَكَ إلاّ مِنْ خَيْر; زبانت را جز از نيكى خاموش ساز». و سرانجام پيغمبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: «أما يَسُرُّكَ اَنْ تَكُونِ فيكَ خِصْلَةٌ مِنْ هذِهِ الْخِصالِ تَجُرُّكَ إلَى الْجَنَّةِ؟; آيا تو را خشنود نمى سازد كه يكى از اين صفات نيك را داشته باشى و تو را به سوى بهشت برد؟». اضافه بر اين، سكوت سبب نورانيت فكر و عمق انديشه است، همان گونه كه در حديثى از اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: «الْزِمِ الصَّمْتَ يَسْتَنِرْ فِكْرُكَ; ساكت باش تا فكرت نورانى شود». در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: «أكْثِرْ صَمْتَكَ يَتَوَفّرْ فِكْرُكَ وَيَسْتَنِرْ قَلْبُكَ وَيَسْلَمِ النّاسُ مِنْ يَدِكِ; بسيار سكوت كن كه فكرت فراوان و قلبت نورانى مى شود و مردم از تو در امان خواهند بود». البته همه اينها مربوط به سخنانى است كه به اصطلاح فضول الكلام يا آلوده به گناه است; ولى سخن حق و تعليم دانش و امر به معروف و نهى از منكر و امثال آن به يقين از آن مستثناست و همان گونه كه سابقاً در حكمت 182 گفتيم در روايات آمده است كه اگر كلام از آفات خالى باشد به يقين از سكوت برتر است، زيرا انبيا دعوت به كلام شدند نه به سكوت حتى اگر ما در فضيلت سكوت سخن مى گوييم از كلام كمك مى گيريم. سپس در دومين نكته مى فرمايد: «انصاف مايه فزونى دوستان است»; (وَبِالنَّصَفَةِ يَكْثُرُ الْمُوَاصِلُونَ). «نَصَفَة» به معناى «انصاف» و «مُواصلون» جمع «مواصل» در اينجا به معناى دوست است. حقيقت انصاف آن است كه انسان، نه حق كسى را غصب كند و نه سبب محروميت كسى از حقش شود، نه سخنى به نفع خود و زيان ديگران بگويد و نه گامى در اين راه بردارد، بلكه همه جا حقوق را رعايت كند حتى در مورد افراد ضعيف كه قادر به دفاع از حق خويش نيستند. بديهى است كسى كه اين امور را رعايت كند دوستان فراوانى پيدا مى كند و جاذبه انصاف بر كسى پوشيده نيست. در روايات اسلامى درباره اهميت انصاف بحث هاى گسترده اى ديده مى شود از جمله تنها در اولين باب از ابوابى كه در كتاب ميزان الحكمه درباره اهميت انصاف ذكر شده 20 حديث كوتاه و پرمعنا از اميرمؤمنان على(عليه السلام)آمده است; از جمله مى فرمايد: «الإنْصافُ أفْضَلُ الْفَضائِلِ; برترين فضيلت ها انصاف است». در حديث ديگرى از آن حضرت مى خوانيم: «إنَّ أعْظَمَ الْمَثُوبَةِ مَثُوبَةُ الاْنْصافِ; برترين ثواب الهى ثواب انصاف است». نيز در حديث ديگرى مى فرمايد: «الاْنْصافُ يَرْفَعُ الْخِلافَ وَيُوجِبُ الاْئْتِلافَ; انصاف اختلافات را برطرف مى سازد و موجب اتحاد صفوف مى شود». بالاخره در حديثى ديگرى مى فرمايد: «عامِلْ سائِرَ النّاسِ بِالاِْنْصافِ وَعامِلِ الْمُؤْمِنينَ بِالاْيثارِ; با ساير مردم به انصاف رفتار كن و با مومنان به ايثار». از حديث اخير مفهوم انصاف نيز روشن مى شود; انصاف آن است كه منافع خود و ديگران را با يك چشم ببينيم و ايثار آن است كه ديگران را با بزرگوارى بر خود مقدم بشماريم. از حديث ذيل نيز مفهوم «انصاف» آشكارتر مى شود. امام صادق(عليه السلام) در اين حديث كه شرح جنود هفتاد و پنج گانه عقل و جهل را بيان مى كند، مى فرمايد: «وَالاْنْصافُ وَضِدُّهُ الْحَمِيَّةَ; يكى ديگر از لشكريان عقل انصاف است و ضد آن تعصب (درباره حقوق خويشتن) است». گاه بعضى تصور مى كنند كه اگر در بعضى از موارد انصاف را درباره ديگران رعايت كنند و به خطا و اشتباه اعتراف نمايند مقامشان در نظر مردم پايين مى آيد در حالى كه قضيه عكس است. امام باقر(عليه السلام) در حديثى از اميرمؤمنان(عليه السلام)نقل مى كند كه فرمود: «ألا إنَّهُ مَنْ يُنْصِفِ النّاسَ مِنْ نَفْسِهِ لَمْ يَزِدْهُ اللهُ إلاّ عِزّاً; كسى كه انصاف را در برابر مردم نسبت به خويش رعايت كند خدا بر عزت او مى افزايد». در سومين نكته مى فرمايد: «با بذل و بخشش قدر انسان ها بالا مى رود»; (وَبِالاِْفْضَالِ تَعْظُمُ الاَْقْدَارُ). «افضال» منحصر به بذل مال نيست، بلكه همان گونه كه مرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه خود آورده است هر كمكى كه آلام و اندوه ها را كم كند و بارهاى سنگين را از دوش مردم بر دارد مصداق آن است. در خطبه معروف اميرمؤمنان(عليه السلام) كه به خطبه «وسيله» مشهور شده است مى خوانيم: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ مَنْ قَلَّ ذَلَّ وَمَنْ جَادَ سَادَ; كسى كه در احسان كوتاهى كند ذليل مى شود و كسى كه جود و بخشش پيشه كند بزرگ مى شود». شك نيست كه هرقدر انسان، به ديگران بيشتر بذل و بخشش كند دل ها مجذوب او مى شوند و سيل محبت مردم به سوى او سرازير مى گردد و همين امر باعث عظمت و شخصيت انسان مى شود. همان گونه كه در حديثى در غررالحكم مى خوانيم: «بِالاْفْضالِ تَسْتَرِقُّ الاْعْناقُ; به وسيله بذل و بخشش مردم تسليم انسان مى شوند». حتى اگر چنين شخصى داراى عيوبى باشد، احسان و بخشش مى تواند پرده بر عيب او بيفكند، چنان كه در حديث غررالحكم آمده است: «بِالاْحْسانِ تَسْتُرُ الْعُيُوبُ». سپس در چهارمين نكته مى فرمايد: «با تواضع نعمت (الهى) كامل مى گردد»; (وَبِالتَّوَاضُعِ تَتِمُّ النِّعْمَةُ). رابطه تواضع با اتمام نعمت از اينجاست كه هم خداى متعال كسانى را كه از نعمت هايش برخوردار مى شوند و گرفتار كبر و غرور نمى گردند، بلكه در برابر خلايق تواضع بيشترى مى كنند مشمول لطف و رحمت خاصش مى گرداند و بر نعمتش مى افزايد و هم بندگان خدا وقتى چنين حالتى را در او ببينند كه كثرت نعمت باعث فزونى تواضع او شده او را لايق سربلندى و سرپرستى و پيشوايى جامعه مى بينند و عظمت او در چشم مردم بيشتر مى شود. در حديثى در اصول كافى آمده است كه امام صادق(عليه السلام) فرمود: «خداوند متعال به موسى(عليه السلام)خطاب كرد: اى موسى! آيا مى دانى چرا تو را مخاطب خود ساختم و با تو تكلم كردم و ديگران را چنين افتخارى ندادم؟ موسى عرض كرد: پروردگارا براى چه بود؟ خداى متعال وحى فرستاد كه اى موسى! من تمام بندگانم را بررسى كردم احدى را از تو متواضع تر نيافتم تو هنگامى كه نماز مى خوانى صورت خود را بر خاك مى نهى (از اين حديث شريف روشن مى شود كه در نمازهاى قبل از اسلام به هنگام نماز و عبادت صورت بر خاك نمى گذاردند، موسى بن عمران براى ابراز نهايت تواضع اين كار را انجام مى داد)». در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «إنَّ أفْضَلَ النّاسِ عَبْداً مَنْ تَواضَعَ عَنْ رِفْعَة; برترين بندگان خدا كسى است كه در عين بزرگى و عظمت تواضع كند». در حديثى از امام اميرمؤمنان مى خوانيم: «التَّواضُعُ زَكاةُ الشَّرَفِ; زكات مقام و شرافت تواضع است». اصولا يكى از فلسفه هاى عبادات اسلامى مخصوصاً نماز و زيارت خانه خدا پرورش روح تواضع در انسان است. در حديثى از رسول خدا مى خوانيم: روزى به يارانش فرمود: «مالي لا أَرى عَلَيْكُمْ حَلاوَةَ الْعِبادَةِ; چرا شيرينى عبادت را در شما نمى بينم؟ قالوا وما حلاوة العبادة; عرض كردند: شيرينى عبادت چيست؟ «قالَ: التَّواضُعُ; فرمود: تواضع است». در بحارالانوار آمده است كه حضرت مسيح(عليه السلام)مى فرمود: «بِالتَّواضُعِ تُعْمَر الْحِكْمَةُ لا بِالتَّكَبُّرِ وَكَذلِكَ فِى السَّهْلِ يَنْبُتُ الزَّرْعُ لا فِي الْجَبَلِ; بوسيله تواضع علم و دانش آباد مى شود نه با تكبر، همان گونه كه زراعت در زمين نرم و هموار مى رويد نه بر كوه هاى (بلند)». در روايات اسلامى نشانه هايى براى تواضع ذكر شده است; از جمله در حديثى از امام باقر(عليه السلام)مى خوانيم: «التَّواضُعُ الرِّضا بِالْمَجْلِسِ دُونَ شَرَفِهِ وَأنْ تُسَلِّمَ عَلى مَنْ لَقيتَ وَأنْ تَتْرُكَ الْمِراءَ وَإنْ كُنْتَ مُحِقّاً; تواضع آن است كه به كمتر از جايگاه شايسته خود در مجلس قانع باشى و هر كس را ملاقات كردى به او سلام كنى و مشاجره را با ديگران رها سازى، هر چند حق با تو باشد». اين سخن را با حديثى از رسول خدا پايان مى بريم آنجا كه فرمود: «إنَّ أحَبَّكُمْ إلَىَّ وَأَقْرَبَكُمْ مِنّي يَوْمَ الْقِيامَةِ مَجْلِساً أَحْسَنُكُمْ خُلُقاً وَأشَدُّكُمْ تَواضُعاً وَإنّ أبْعَدَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ مِنّي الثَّرْثارُونَ وَهُمُ الْمُسْتَكْبِرُونَ; محبوب ترين شما نزد من و نزديك ترين شما به من در روز قيامت كسى است كه از همه اخلاقش بهتر و از همه متواضع تر باشد و دورترين شما از من روز قيامت مستكبرانند». در پنجمين نكته حكيمانه مى فرمايد: «با پذيرش هزينه ها (و رنج ها ومشكلات) عظمت وسرورى حاصل مى گردد»; (وَبِاحْتِمَالِ الْمُؤَنِ يَجِبُ السُّؤْدَدُ). «مُؤَن» جمع «مؤنه» به معناى هزينه و «سُؤْدَد» به معناى بزرگى و سرورى است. زندگى دنيا آميخته با انواع مشكلات است مخصوصاً براى رسيدن به مقامات والا مشكلات بيشترى را بايد تحمل كرد و نازپروردگان متنعم به جايى نمى رسند. نازپرورده تنعّم نبرد راه به دوست *** عاشقى شيوه رندان بلاكَش باشد مرحوم مغنيه در شرح اين جمله مى گويد: كسى كه بارهاى سنگين مردم را بر دوش كشد مردم او را بر سر خود مى نشانند و او را اهل رهبرى و رياست مى بينند، دين و رنگ و نَسَبش هر چه باشد ولى كسانى كه مردم از آنها بهره مند نمى شوند به آنها همانند موجودى نگاه مى كنند كه هيچ ثمره اى ندارد، هر چند دنيا را از علم و دانش خود پر كند. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «ثَلاثٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ كانَ سَيِّداً كَظْمُ الْغَيْظِ وَالْعَفْوُ عَنِ الْمُسيءِ وَالصِّلَةُ بِالنَّفْسِ وَالْمالِ; سه چيز است در هر كس باشد رياست و سرورى پيدا مى كند: فرو بردن خشم و عفو خطاكاران و خدمات و جانى و مالى به ديگران». در حديث مشروحى كه امام كاظم(عليه السلام) خطاب به «هشام بن حَكَم» مسائل مهمى را بيان فرموده و مرحوم كلينى آن را در صدر جلد اول كتاب كافى قرار داده است در بخشى از آن مى خوانيم كه امام(عليه السلام) مى فرمايد: «يَا هِشَامُ إِنَّ الْعَاقِلَ نَظَرَ إِلَى الدُّنْيَا وَإِلَى أَهْلِهَا فَعَلِمَ أَنَّهَا لاَ تُنَالُ إِلاَّ بِالْمَشَقَّةِ وَنَظَرَ إِلَى الاْخِرَةِ فَعَلِمَ أَنَّهَا لاَ تُنَالُ إِلاَّ بِالْمَشَقَّةِ فَطَلَبَ بِالْمَشَقَّةِ أَبْقَاهُمَا; اى هشام! عاقل نظرى به دنيا و اهلش افكند و دانست آن را جز با مشقت نمى توان به دست آورد و نگاهى به آخرت كرد و دانست آن نيز جز با مشقت به دست نمى آيد از اين رو با تحمل مشقت، آن را كه بقاى بيشترى داشت (آخرت) طلب نمود». در حديثى كه در مستدرك الوسائل از امام صادق(عليه السلام) نقل شده، آمده است: «طَلَبْتُ الرِّياسَةَ فَوَجَدْتُها فِي النَّصيحَةِ لِعبادِ اللهِ; به سراغ سرورى رفتم آن را در خيرخواهى به بندگان خدا يافتم». اين بحث را با حديث ديگرى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) پايان مى دهيم: «أرْبَعُ خِصال يَسُودُ بِهَا الْمَرْءُ: الْعِفَّةُ وَالاْدَبُ وَالْجُودُ وَالْعَقْلُ; چهار خصلت است كه انسان به وسيله آن به سرورى و بزرگى مى رسد: خويشتن دارى در برابر گناه و ادب و بخشش و عقل». سپس امام(عليه السلام) در ششمين جمله حكمت آميز مى فرمايد: «با روش عادلانه، دشمن مقهور و مغلوب مى شود»; (وَبِالسِّيرَةِ الْعَادِلَةِ يُقْهَرُ الْمُنَاوِئُ). «مُناوىء» به معناى «دشمن» از ريشه «مناواة» به معناى «دشمنى» است، زيرا دشمن هنگامى موفق به كار خود مى شود كه دستاويزى پيدا كند. كسى كه روش عادلانه دارد، دستاويزى به دست دشمن نمى دهد و همين باعت مقهور شدن اوست. افزون بر اين كسى كه روش عادلانه اى دارد طرفداران زيادى در ميان مردم پيدا مى كند و آن كس كه طرفداران زياد دارد دشمنش مقهور مى شود. افزون بر همه اينها چنين كسى مورد الطاف الهى است و خداوند چنين بنده عدالت پيشه اى را در برابر دشمنانش تنها نمى گذارد و او را پيروز مى گرداند و به گفته شاعر: دشمن به كين نشسته مولا نمى گذارد *** الطاف بى كرانش تنها نمى گذارد در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «الْعَدْلُ جُنَّةٌ واقِيَةٌ وَجَنَّةٌ باقِيَةٌ; عدالت سپر نگهدارنده و بهشت جاودان است». در روايت ديگرى از غررالحكم مى خوانيم: «اِعْدِلْ تَدُمْ لَكَ الْقُدْرَةُ; عدالت پيشه كن تا قدرت تو پايدار ماند». اصولاً عدالت اساس نظام تكوين و تشريع است، همان گونه كه در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)مى خوانيم: «بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّماواتُ وَالاَْرْضُ; به وسيله عدالت و نظم، آسمان و زمين برپاست». در حديث ديگرى نيز از اميرمؤمنان على(عليه السلام)آمده است: «الْعَدْلُ حَياةُ الاْحْكامِ; عدالت روح و حيات احكام است». بنابراين كسى كه روش عادلانه را در زندگى خود برگزيده است، هماهنگ با نظام هستى و همگام با شريعت اسلام است و چنين كسى به يقين بر دشمنانش پيروز مى شود. در ذيل خطبه 216 نيز شرحى در اين زمينه داشتيم. در هفتمين و آخرين جمله اين كلام حكيمانه مى فرمايد: «با حلم و بردبارى در برابر سفيهان، ياوران انسان بر ضد آنها زياد مى شوند»; (وَبِالْحِلْمِ عَنِ السَّفِيهِ تَكْثُرُ الاَْنْصَارُ عَلَيْهِ). شبيه همين معنا در حكمت 206 گذشت. بى شك در هر جامعه اى افراد سفيه و كم خردى هستند كه كار آنها خرده گيرى بر بزرگان و گاه پرخاشگرى است و هرگونه درگيرى با آنان سبب وهن افراد باشخصيت و جرأت و جسارت سفيهان مى گردد، بنابراين بهترين روش در مقابل اين گونه افراد همان گونه كه در آيات فراوانى از آيات قرآن مجيد آمده و در كلام نورانى بالا اشاره شد، بردبارى و تحمل و بى اعتنايى به گفتار و سخنان آنهاست. از آنجا كه آنها حريم افراد باشخصيت را مى شكنند و جسورانه سخن مى گويند، اين تحمل و بردبارى سبب مى شود چهره مظلوميت به خود بگيرند و مردم فهميده جامعه به يارى آنها بر ضد سفيهان و بى خردان برخيزند و آنها را ساكت كرده بر جاى خود بنشانند. سيره رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام)و بسيارى از بزرگان دينى همين بوده است. حقيقت «حلم» همان گونه كه در حديثى از امام حسن مجتبى(عليه السلام) آمده است: «كَظْمُ الْغَيْظِ وَمِلْكُ النَّفْسِ» است يعنى حلم فروبردن غضب و تسلط بر نفس خويش است به گونه اى كه عكس العملى نشان ندهد. در زندگى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بارها خوانده ايم كه افراد نادان و جسورى خدمتش مى رسيدند و تعبيرات ناروايى نثار مى كردند و حتى گاه با شخص حضرت درگير مى شدند; اما آن حضرت تحمل مى كرد و به حل مشكلاتشان مى پرداخت. داستان امام حسن مجتبى(عليه السلام) و آن مرد شامى نيز معروف است. در كتاب أسد الغابه در سرگذشت «قيس بن عاصم» مردى كه بزرگ قبيله خود و مورد احترام رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) بود مى خوانيم: «او بسيار به حلم و بردبارى مشهور بود; از جمله اين كه «احنف بن قيس» صحابى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى گويد: من حلم را از «قيس بن عاصم» آموختم; روزى ديدم در كنار خانه اش نشسته و بر غلاف شمشيرش تكيه كرده بود و براى قومش سخن مى گفت. ناگهان مردى را دست بسته همراه با بدن مقتولى نزد او آورده گفتند: اين مرد دست بسته فرزند برادر توست كه فرزندت را كشته است. «احنف» مى گويد: «قيس» كلام خود را قطع نكرد تا زمانى كه تمام شد بعد رو به فرزند برادرش كه قاتل بود كرد و گفت: اى پسر برادر! كار بسيار بدى كردى، خدا را عصيان نمودى، رحِمَت را قطع كردى و پسر عمويت را كشتى و در واقع تير به پيكر خود زدى و از گروه يارانت كاستى. سپس فرزند ديگرى داشت به او گفت: بر خيز بازوهاى پسر عمويت را باز كن و برادرت را به خاك بسپار و يكصد شتر به عنوان ديه فرزند به مادرت بده چرا كه او در اين ديار غريب است. علما و بزرگان دين نيز اين روش را از پيشوايان معصوم آموخته بودند; در حالات يكى از فقهاى بزرگ نجف نقل مى كنند: روزى شخصى نيازمند و خشمگين، نامه بسيار توهين آميزى به او نوشته بود كه من مى خواهم سرپناهى تهيه كنم و بايد نصف قيمت آن را شما بپردازيد. آن فقيه برجسته نامه توهين آميز و هتاكانه را خواند بعد بى آنكه عكس العمل نامناسبى نشان بدهد به دوستان حاضرش فرمود: اگر ما نصف سرپناه او را تهيه كنيم، نصف ديگرش را چه كسى تهيه مى كند. البته در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «كَفى بِالْحِلْمِ ناصِراً وَإذا لَمْ تَكُنْ حَليماً فَتَحَلَّمْ; براى يارى انسان، حلم و بردبارى كافى است و اگر واقعا بردبار نيستى خود را به صورت بردباران در آور». در حديث ديگرى از مولا اميرمؤمنان(عليه السلام) آمده است: «جَمالُ الرَّجُلِ حِلْمُهُ; زيبايى انسان در حلم اوست». اشتباه نشود. حلم اين نيست كه انسان بر اثر عجز و ناتوانى بردبارى پيشه كند و بدى هايى را كه به او شده به خاطر بسپارد تا به موقع خود انتقام گيرد. در حديثى از اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: «لَيْسَ الْحَليمُ مَنْ عَجَزَ فَهَجَمَ وَإذا قَدَرَ انْتَقَمَ إنَّمَا الْحَليمُ مَنْ إذا قَدَرَ عَفى; كسى كه به خاطر عجز و ناتوانى اقدام به كارى نكند و به هنگام توانايى انتقام گيرد حليم و بردبار نيست. حليم كسى است كه به هنگام توانايى عفو كند». اين سخن را با داستان ديگرى از حلم اميرمؤمنان(عليه السلام) پايان مى دهيم. بعد از جنگ جمل «صفيه» دختر «عبدالله خزاعى» رو به اميرمؤمنان(عليه السلام) كرد و گفت: خدا زنانت را بى شوهر كند آن گونه كه زنان ما را بى شوهر كردى، بچه هايت را يتيم كند آن گونه كه فرزندان ما را يتيم كردى. جمعى برخاستند كه به او حمله كنند. اميرمؤمنان فرمود: «دست از اين زن برداريد» آنها دست نگه داشتند. كسانى كه سخن آن زن را شنيده بودند از حلم على(عليه السلام) نسبت به او تعجب كردند. در ذيل حكمت 206 شرح بيشترى در مورد مسئله «حلم» آمده است.