لِرَجُل سَأَلَهُ أَنْ يَعِظَهُ: لاَ تَكُنْ مِمَّنْ يرْجُو الاْخِرَةَ بِغَيرِ الْعَمَلِ، وَيُرَجِّى التَّوْبَةَ بِطُولِ الاَْمَلِ، يَقُولُ فِى الدُّنْيا بِقَوْلِ الزَّاهِدِينَ، وَيعْمَلُ فِيهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِينَ، إِنْ أُعْطِىَ مِنْهَا لَمْ يشْبَعْ، وَإِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ يقْنَعْ; يَعْجِزُ عَنْ شُكْرِ مَا أُوتِيَ، وَيَبْتَغِى الزِّيادَةَ فِيمَا بَقِيَ، ينْهَى وَلاَ يَنْتَهِي، وَيَأْمُرُ بِمَا لاَ يَأْتِي; يُحِبُّ الصَّالِحِينَ وَلاَ يعْمَلُ عَمَلَهُمْ، وَيُبْغِضُ الْمُذْنِبِينَ وَهُوَ أَحَدُهُمْ، يَكْرَهُ الْمَوْتَ لِكَثْرَةِ ذُنُوبِهِ، وَيُقِيمُ عَلَى مَا يَكْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ، إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً، وَإِنْ صَحَّ أَمِنَ لاَهِياً; يُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِيَ، وَيقْنَطُ إِذَا ابْتُلِىَ; إِنْ أَصَابَهُ بَلاَءٌ دَعَا مُضْطَرّاً، وَإِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً; تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا يَظُنُّ، وَلاَ يَغْلِبُهَا عَلَى مَا َسْتَيْقِنُ، يَخَافُ عَلَى غَيرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِهِ، وَيَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَكْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ. اسْتَغْنَى بَطِرَ وَفُتِنَ، وَإِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَوَهَنَ; يُقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ، وَيُبَالِغُ إِذَا سَأَلَ; إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِيَةَ، وَسَوَّفَ التَّوْبَةَ، وَإِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ. يَصِفُ الْعِبْرَةَ وَلاَ يَعْتَبِرُ، وَيُبَالِغُ فِي الْمَوْعِظَةِ وَلاَ يَتَّعِظُ; فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ، وَمِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ، يُنَافِسُ فِيمَا يَفْنَى، وَيُسَامِحُ فِيمَا يَبْقَى، يَرَى الْغُنْمَ مَغْرَماً، وَالْغُرْمَ مَغْنَماً، يَخْشَى الْمَوْتَ وَلاَ يُبَادِرُ الْفَوْتَ; يَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِيَةِ غَيْرِهِ مَا يَسْتَقِلُّ أَكْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ، وَيَسْتَكْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا يَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَيْرِهِ، فَهُوَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ، وَلِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ; اللَّهْوُ مَعَ الاَْغْنِيَاءِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الذِّكْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ، يَحْكُمُ عَلَى غَيْرِهِ لِنَفْسِهِ، وَلاَ يَحْكُمُ عَلَيْهَا لِغَيْرِهِ، وَيُرْشِدُ غَيْرَهُ وَيُغْوِي نَفْسَهُ. فَهُوَ يُطَاعُ وَيَعْصِي، وَيَسْتَوْفِي وَلاَ يُوفِي، وَيَخْشَى الْخَلْقَ فِي غَيْرِ رَبِّهِ، وَلاَ يَخْشَى رَبَّهُ فِي خَلْقِهِ. (قالَ الرَّضِيُ وَلَوْ لَمْ يَكُنْ في هذَا الْكِتابِ إلاّ هذَا الْكَلامُ لَكَفى بِهِ مَوْعِظَةً ناجِعَةً وَحِكْمَةً بالِغَةً وَبَصيرَةً لِمُبْصِر وَعِبْرَةً لِناظِر مُفَكِّر).
امام(عليه السلام) در جواب شخصى كه موعظه و اندرزى از او خواست مى فرمايد: از كسانى نباش كه بدون عمل اميد سعادت اخروى دارد و توبه را با آرزوهاى دور و دراز به تأخير مى اندازد، درباره دنيا همچون زاهدان سخن مى گويد; ولى در آن همچون دنياپرستان عمل مى كند. اگر چيزى از دنيا به وى برسد سير نمى شود و اگر نرسد هرگز قانع نخواهد بود. از شكر آنچه به او داده شده عاجز است; ولى باز هم فزونى مى طلبد. ديگران را از كار بد باز مى دارد ولى خود نهى نمى پذيرد و ديگران را به كار خوب وا مى دارد; ولى خودش به آن عمل نمى كند. صالحان را دوست دارد ولى عمل آنها را انجام نمى دهد و گنهكاران را دشمن مى شمارد ولى يكى از آنهاست. از مرگ به سبب زيادى گناهان متنفر است; اما به اعمالى ادامه مى دهد كه مرگ را به سبب آن ناخوش مى دارد. هرگاه بيمار مى شود (از اعمال بد خود) پشيمان مى گردد و هرگاه تندرست شود احساس امنيت مى كند و به لهو و لعب مى پردازد. به هنگام سلامت خودخواه و مغرور مى شود و به هنگام گرفتارى نااميد مى گردد. اگر بلايى به وى برسد همچون بيچارگان دست به دعا بر مى دارد و اگر وسعت و آرامشى به او دست دهد با غرور از خدا روى گردان مى شود. نفس او وى را در امور دنيا به آنچه گمان دارد وادار مى كند ولى در امور آخرت به آنچه يقين دارد بى اعتناست. نسبت به ديگران به كمتر از گناه خود مى ترسد و نسبت به خويشتن بيش از آنچه عمل كرده انتظار دارد. (سپس امام(عليه السلام) فرمود: از كسانى مباش كه) به هنگام بى نيازى مغرور و فريفته دنيا مى شود و به هنگام فقر مأيوس و سست مى گردد. به هنگام عمل كوتاهى مى كند و به هنگام درخواست و سؤال اصرار مىورزد. هرگاه شهوتى برايش حاصل شود گناه را جلو مى اندازد و توبه را به تأخير و اگر محنت و شدتى به او برسد (بر اثر نداشتن صبر و شكيبايى) از دستورات دين به كلى دور مى شود. عبرت آموختن را مى ستايد (و به ديگران آموزش مى دهد) ولى خود عبرت نمى گيرد و موعظه بسيار مى كند اما خود موعظه و اندرز نمى پذيرد. در گفتار به خود مى نازد و در عمل بسيار كوتاهى مى كند. براى دنياى فانى تلاش و كوشش فراوان دارد; ولى براى آخرت باقى مسامحه كار است. غنيمت را غرامت و غرامت را غنيمت مى شمرد. از مرگ مى ترسد; ولى فرصت ها را از دست مى دهد. معصيت هاى كوچك را از ديگران بزرگ مى شمارد در حالى كه بزرگ تر از آن را از خود ناچيز مى بيند، آنچه را از طاعات ديگران كوچك مى شمرد از خودش بزرگ و بسيار مى پندارد. (مرتباً) به (كارهاى) مردم خُرده مى گيرد; اما از كارهاى خود با مسامحه و مجامله مى گذرد لهو و لعب با ثروتمندان نزد او از ذكر خدا با فقيران محبوب تر است. همواره به نفع خود و به زيان ديگران حكم مى كند; اما هرگز حق را به ديگران نمى دهد. ديگران را هدايت مى كند و خود را گمراه مى سازد و در نتيجه مردم از آنها اطاعت مى كند اما خود معصيت خدا مى كند. حق خود را به طور كامل مى گيرد ولى حقوق ديگران را نمى پردازد. از خلق خدا از آنچه معصيت خدا نيست مى ترسد ولى خود از خدا (در مورد ستم كردن) درباره مخلوقش پروا ندارد. مرحوم سيد رضى (در پايان اين گفتار حكيمانه) مى فرمايد: «اگر در اين كتاب جز اين كلام نبود براى موعظه سودمند و حكمت رسا و بينايى بينندگان و عبرت ناظرانِ انديشمند، كافى بود».
شرح و تفسير
يك اندرز جامع!
اين كلام حكمت آميز كه نصايح بسيار گرانقدر و مواعظ گرانبهايى در آن هست دستور العملى است براى تمام زندگى بشر كه در سايه آن مى تواند سعادت دنيا و آخرت را براى خود به دست آورد. مرحوم سيد رضى بعد از ذكر اين كلام شريف ـ چنان كه خواهد آمد ـ تصريح مى كند كه اگر در مجموعه كتاب نهج البلاغه جز اين كلام شريف نبود براى وعظ و اندرز و موعظه نجات بخش كافى بود و چه بسيار از افرادى كه از جاى جاى اين كلام شريف براى اثبات مقاصد خود بهره گرفتند و سخنان خود را به وسيله آن آراسته اند. جالب توجه اين كه محدث مشهور اهل سنت متقى هندى در كنزالعمّال مقدّمه اى براى اين حديث شريف ذكر كرده است، وى از «زياد بن اعرابى» نقل مى كند كه بعد از خاموش شدن آتش فتنه خوارج نهروان امام(عليه السلام) بر منبر كوفه قرار گرفت و حمد الهى به جاى آورد و در اين هنگام گريه به او مهلت نداد به اندازه اى كه اشك ها بر صورت و محاسن شريفش جارى شد و هنگامى كه محاسن شريف خود را تكان داد قطره هايى از آن بر بعضى از حاضران افتاد و ما مى گفتيم: هر كسى كه قطره اى بر او افتاده است خداوند آتش دوزخ را بر او حرام خواهد كرد.سپس شروع به خطبه كردوفرمود: «أيُّهَاالنّاسُ لاتَكُونُوا مِمَّنْ يَرْجُواالاْخِرَةَ». امام(عليه السلام) در اين بيان پربار در جواب شخصى كه موعظه و اندرزى از او خواست به سى مورد از رذائل اخلاقى اشاره كرده و با بيان شيوا و قريب به استدلال از آن نهى مى كند. (قَالَ(عليه السلام): لِرَجُل سَأَلَهُ أَنْ يعِظَهُ). مى فرمايد: 1. «از كسانى نباش كه بدون عمل اميد سعادت اخروى دارد»; (لاَ تَكُنْ مِمَّنْ يرْجُو الاْخِرَةَ بِغَيرِ الْعَمَلِ). به گفته مرحوم مغنيه در فى ظلال انسان براى رسيدن به متاع حقير دنيا بدون تلاش و سعى و كوشش هرگز به مقصود نمى رسد، پس چگونه براى رسيدن به نعمت هاى پرارزش الهى در آخرت كه نه چشمى همانند آن را ديده و نه گوشى وصف آن را شنيده و نه بر قلب انسانى خطور كرده مى تواند بدون سعى و كوشش برسد. قرآن مجيد در آياتى چند بر اين معنا تأكيد فرموده; در يك جا مى فرمايد: «(وَأَنْ لَّيْسَ لِلاِْنسَانِ إِلاَّ مَا سَعَى * وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى); واين كه براى انسان چيزى جز (حاصل) سعى وكوشش او نيست، واين كه تلاش او به زودى ديده مى شود». در جاى ديگر مى فرمايد: «(أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللهِ); آيا گمان كرديد داخل بهشت مى شويد، بى آنكه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان كه سختى ها و زيان ها به آنها رسيد، و آن چنان بى قرار شدند كه پيامبر و افرادى كه با او ايمان آورده بودند گفتند: پس يارى خدا كى خواهد آمد؟!». رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در حديثى مى فرمايد: «اَيُّها الناسُ اِنِّهُ لَيْسَ بَيْنَ اللَّهِ وَبَيْنَ أَحَد شَيْءٌ يُعْطِيهِ بِهِ خَيْراً أَوْ يَصْرِفُ بِهِ عَنْهُ شَرّاً إِلاَّ الْعَمَلُ الصالِحُ لاَ يَدَّعِي مُدَّع وَلاَ يَتَمَنَّ مُتَمَنّ أنَّهُ يَرْجوُا إِلاَّ بعَمَل وَرَحْمَة وَلَوْ عَصَيْتُ هَوَيْتُ اللَّهُمَّ هَلْ بَلَّغْتُ ثَلاثا; اى مردم! ميان خدا و بين هيچ كس چيزى نيست كه به وسيله آن خيرى به كسى برساند يا شرّى را از او دفع كند مگر عمل صالح (تنها وسيله جلب خيرات و دفع آفات همين است، بنابراين) هيچ كس ادعا نكند و آرزو نداشته باشد كه اهل نجات است مگر به عمل (صالح) و رحمت الهى. من هم اگر عصيان پروردگار كنم سقوط خواهم كرد. سپس رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) سه بار اين جمله را تكرار كرد: خداوندا آيا من ابلاغ كردم؟». احاديث در اين زمينه بسيار است كه وسيله نجات تنها عمل صالح است و اين پاسخى است براى آنها كه تصور مى كنند تنها با ذكر شهادتين و اظهار اسلام و به جا آوردن نماز و روزه و خواندن بعضى از ادعيه و توسلات و يا حتى تنها با شركت در يك مجلس عزادارى اهل نجات خواهند شد، هرچند زندگى آنها سراسر آلوده گناه و معصيت باشد. 2. «(از كسانى مباش كه) توبه را با آرزوهاى دور و دراز به تأخير مى اندازد»; (وَيُرَجِّى التَّوْبَةَ بِطُولِ الاَْمَلِ). اشاره به اين كه اگر گناه و لغزشى از تو سر زد بلافاصله دست به دامن لطف الهى بزن و با توبه و استغفار به درگاه او باز گرد. مبادا آرزوهاى دور و دراز مانع اين كار شود كه هيچ كس اطمينان ندارد كه يك روز ديگر و يا يك لحظه ديگر زنده است و درهاى توبه به روى او باز است. به همين دليل در روايات زيادى از تسويف توبه و تأخير آن نهى شده است. در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه خطاب به اباذر فرمود: «إِيَّاكَ وَالتَّسْوِيفَ بِأَمَلِكَ فَإِنَّكَ بِيَوْمِكَ وَلَسْتَ بِمَا بَعْدَه; از تأخير توبه به سبب تكيه بر آرزوها برحذر باش، زيرا تو به امروز تعلق دارى نه به فردا». در حديثى از امام على بن ابى طالب(عليه السلام)مى خوانيم: «إِنْ قَارَفْتَ سَيِّئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَهَا بِالتَّوْبَةِ; اگر گناهى مرتكب شدى براى محو آن با توبه شتاب كن». در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است: «مُسَوِّفُ نَفْسِهِ بِالتَّوْبَةِ مِنْ هُجُومِ الاَْجَلِ عَلَى أَعْظَمِ الْخَطَرِ; كسى كه توبه را عقب مى اندازد در برابر هجوم مرگ در معرض خطر است». 3. «(از كسانى مباش كه) درباره دنيا همچون زاهدان سخن مى گويد ولى در آن همچون دنياپرستان عمل مى كند»; (يقُولُ فِى الدُّنْيا بِقَوْلِ الزَّاهِدِينَ وَيعْمَلُ فِيهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِينَ). اشاره به اين كه ميان قول و فعل تو درباره زرق و برق دنيا و زهد و رغبت در آن تناقض نباشد آن گونه كه رياكاران و متظاهران به قدس و ورع و خالى از قداست و پاكى سخن مى گويند. قرآن مجيد مى فرمايد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ * كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ). 4. «(از كسانى مباش كه) اگر چيزى از دنيا به او برسد سير نمى شود و اگر نرسد هرگز قانع نخواهد بود»; (إِنْ أُعْطِىَ مِنْهَا لَمْ يشْبَعْ، وَإِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ يقْنَعْ). اشاره به اين كه در زندگى قانع باش. اگر گرفتار محروميت شدى صابر و اگر مواهب الهى شامل حالت شد شاكر باش. نه مانند دنياپرستان كه هرگز از دنيا سير نمى شوند و هرقدر بيشتر از مواهب دنيا در اختيارشان قرار بگيرد تشنه تر مى گردد، همان گونه كه در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ مَاءِ الْبَحْرِ كُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاً حَتَّى يَقْتُلَه; مَثَل دنيا همچون آب شور درياست كه هر قدر تشنه اى از آن بيشتر بنوشد بيشتر گرفتار عطش مى شود تا او را در كام مرگ فرو برد». 5. «(از كسانى مباش كه) از شكر آنچه به او داده شده عاجز است; ولى باز هم فزونى مى طلبند»; (يَعْجِزُ عَنْ شُكْرِ مَا أُوتِيَ، وَيَبْتَغِى الزِّيادَةَ فِيمَا بَقِىَ). روشن است كه هر نعمتى را شكرى لازم است و از دست و زبان هيچ كس بر نمى آيد كه از عهده شكرش به در آيد. با اين حال چگونه ممكن است انسان، شكر را رها كند و دائما به دنبال زياده خواهى باشد. اين نشانه نهايت غفلت و بى خبرى است. 6. «(از كسانى مباش كه) ديگران را از كار بد باز مى دارد; ولى خود نهى نمى پذيرد و ديگران را به كار خوب وا مى دارد; ولى خودش به آن عمل نمى كند»; (يَنْهَى وَلاَ ينْتَهِيَ، وَيأْمُرُ بِمَا لاَ يَأْتِيَ). بديهى است اگر انسان كسى را به چيزى امر كند به يقين به سبب آثار خوب و بركات آن است. با اين حال اگر عاقل باشد چرا خودش از آن بهره نگيرد و اگر ديگرى را از كارى باز مى دارد لابد به سبب زيان هاى آن است، با اين حال چرا خودش پرهيز نكند. آيا اين بى توجهى دليل بر آن نيست كه ايمان درستى به گفته هاى خود ندارد؟ قرآن مجيد نيز در مقام سرزنش اين گونه افراد مى فرمايد: «(أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ); آيا مردم را به نيكى (وايمان به پيامبرى كه صفات او در تورات آمده) دعوت مى كنيد، امّا خودتان را فراموش مى كنيد با اين كه شما كتاب آسمانى (تورات) را مى خوانيد. آيا نمى انديشيد؟». 7. «(از كسانى مباش كه) صالحان را دوست دارد ولى عمل آنها را انجام نمى دهد و گنهكاران را دشمن مى شمارد ولى يكى از آنهاست»; (يُحِبُّ الصَّالِحِينَ وَلاَ يعْمَلُ عَمَلَهُمْ، وَيُبْغِضُ الْمُذْنِبِينَ وَهُوَ أَحَدُهُمْ). اين در واقع نوعى تناقض در فكر و عمل است; از نظر تفكر عشق به صالحان دارند لابد به موجب اعمال صالح آنها; ولى از نظر عمل آنچه را بدان عشق مىورزيده كنار مى گذارند. همچنين در نقطه مقابل از ظالمان و عاصيان و فاسقان متنفرند كه به يقين به سبب اعمالشان است در حالى كه در مقام عمل آلوده به همان اعمال اند. ممكن است در آن درجه از شدت نباشد; ولى به هر حال با ديدى كلى عمل آنها هماهنگ با اعمال كسى است كه از وى متنفرند. اين تناقض به راستى عجيب، و نشانه ضعف ايمان و اراده و غلبه هواى نفس است. در صحيفه گرانبهاى سجاديه نيز در ضمن دعاى بيست و چهارم مى خوانيم: «لا تَجْعَلْني مِمَّنْ يُحِبُّ الصّالِحينَ وَلا يَعْمَلُ عَمَلَهُمْ وَيُبْغِضُ الْمُسيئينَ وَهُوَ أحَدُهُمْ; خداوندا مرا از آنها قرار نده كه صالحان را دوست دارند ولى اعمال آنها را انجام نمى دهند و گنهكاران را دشمن دارند ولى خودشان در عمل همچون آنها هستند». 8 . «(از كسانى مباش كه) از مرگ به سبب زيادى گناهانش متنفر است; اما به اعمالى ادامه مى دهد كه مرگ را به سبب آن ناخوش مى دارد»; (يَكْرَهُ الْمَوْتَ لِكَثْرَةِ ذُنُوبِهِ، وَيُقِيمُ عَلَى مَا يَكْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ). اين نيز تناقض ديگرى در زندگى آنهاست; از يك سو هنگامى كه سخن از مرگ به ميان مى آيد وحشت دارد، زيرا نامه اعمال خود را سياه مى بيند ولى به جاى توبه و اصلاح مسير خويش باز به همان گناهان ادامه مى دهند. اين تناقض نيز در فكر و عمل به سبب ضعف ايمان و غلبه هواى نفس است. قرآن مجيد درباره گروهى از يهود مى فرمايد: «(وَلَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ); ولى آنها، به خاطر اعمال بدى كه پيش از خود فرستاده اند، هرگز آرزوى مرگ نخواهند كرد». همچنين در آيه بعد نيز مى فرمايد: «(يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَة وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَنْ يُعَمَّرَ); (تا آن جا) كه هر يك از آنها آرزو دارد هزارسال عمر به او داده شود; در حالى كه اين عمر طولانى او را از كيفر (الهى) باز نخواهد داشت». 9. «(از كسانى مباش كه) هرگاه بيمار مى شود (از اعمال زشت خود) پشيمان مى گردد و اگر تندرست باشد احساس امنيت مى كند و به لهو و لعب مى پردازد»; (إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً، وَ إِنْ صَحَّ أَمِنَ لاَهِياً). آرى آنها به هنگام بيمارى چون چهره مرگ را در نزديكى خود مى بينند، ندامت به آنها دست مى دهد و به فكر توبه از گناه و جبران اعمال سابق خويش مى افتند; اما همين كه از بستر بيمارى برخاسته و تندرستى به آنها باز گشت آن حالت به كلى زائل شده و خود را در هاله اى از امن و امان مى بينند و به لهو و لعب مشغول مى شوند. اين فراموشكارى سريع و تناقض در دو حال نزديك به هم نيز نشانه سطح فكر كوتاه آنها و ضعف ايمان ايشان است. خداوند انسان را در زندگى گرفتار مشكلات و مصائب و بيمارى ها مى كند تا به آنها هشدار دهد از خواب غفلت برخيزند; اما افسوس كه اين بيدارى براى بسيارى از مردم زودگذر است. هنگامى كه آن مشكلات برطرف مى شود بلافاصله در خواب غفلت فرو مى رود. 10. «(از كسانى مباش كه) به هنگام سلامت خودخواه و مغرور مى شود و به هنگام گرفتارى نااميد مى گردد»; (يُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِيَ، وَيَقْنَطُ إِذَا ابْتُلِيَ). اين تناقض در احوال نيز كه در زمان عافيت مغرور و در زمان ابتلا مأيوس مى شوند از عجايب است و اثر مستقيم همان ضعف ايمان و اراده و غلبه هواى نفسانى است. اين در حالى است كه حالت عافيت قابل اعتماد نيست و «از نسيمى دفتر ايام بر هم مى خورد» و با گذشتن يك روز و حتى يك ساعت ممكن است همه چيز عوض شود و نيز حالت ابتلا و گرفتارى ابدى نيست كه سبب يأس انسان گردد، زيرا گاه از دل گرفتارى ها گشايش برمى خيزد و به گفته امام(عليه السلام)در حكمت 351 «عِنْدَ تَنَاهِي الشِّدَّةِ تَكُونُ الْفَرْجَةُ، وَ عِنْدَ تَضَايُقِ حَلَقِ الْبَلاَءِ يَكُونُ الرَّخَاءُ; هنگامى كه سختى ها به آخرين درجه شدت برسد فرج نزديك است و در آن هنگام كه حلقه هاى بلا تنگ شود راحتى و آرامش فرا مى رسد». قرآن در سوره «هود» آيه 9 و 10 مى گويد: «(وَلَئِنْ أَذَقْنَا الاِْنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَئُوسٌ كَفُورٌ * وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَآءَ بَعْدَ ضَرَّآءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئَاتُ عَنِّى إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ); و اگر از جانب خويش، رحمتى به انسان بچشانيم، سپس آن را از او بگيريم، بسيار نوميد و ناسپاس خواهد بود. و اگر بعد از ناراحتى و زيانى كه به او رسيده، نعمت هايى به او بچشانيم، به يقين مى گويد: بدى ها از من برطرف شده (و ديگر باز نخواهد گشت) و غرق شادى و غفلت و فخرفروشى مى شود». در حديثى كه در كتاب شريف كافى آمده مى خوانيم كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)فرمود: روزى موسى نشسته بود كه ناگهان ابليس به سراغ او آمد در حالى كه كلاه بلند رنگارنگى به سر داشت. هنگامى كه نزديك موسى رسيد كلاه را از سر برداشت و در برابر وى ايستاد و سلام كرد. موسى گفت: تو كيستى؟ گفت: من ابليسم. موسى گفت: خدا هرگز خانه تو را به ما نزديك نكند. ابليس گفت: من آمده ام كه به تو سلام كنم به موجب مقامى كه در درگاه خدا دارى. موسى گفت: پس اين كلاه چيست؟ گفت: من با اين كلاه رنگارنگ دل هاى بنى آدم را مى ربايم (هر كسى را به گونه اى) موسى گفت: «فَأَخْبِرْنِي بِالذَّنْبِ الَّذِي إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوَذْتَ عَلَيْهِ! قَالَ: إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ وَاسْتَكْثَرَ عَمَلَهُ وَصَغُرَ فِي عَيْنِهِ ذَنْبُه; پس به من خبر ده از گناهى كه هنگامى كه انسان مرتكب آن شود، تو بر او غلبه مى كنى؟ گفت: زمانى است كه از خود مغرور شود، عملش را زياد پندارد و گناهش در نظر وى كوچك شود». 11. «(از كسانى مباش كه) اگر بلايى به او برسد همچون بيچارگان دست بر دعا مى دارد و اگر وسعت و آرامشى به وى دست دهد با غرور از خدا روى گردان مى شود»; (إِنْ أَصَابَهُ بَلاَءٌ دَعَا مُضْطَرّاً، وَإِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً). درست همان چيزى كه قرآن مجيد كرارا به آن اشاره كرده مى فرمايد: «(فَإِذَا رَكِبُوا فِى الْفُلْكِ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ); هنگامى كه سوار كشتى شوند، خدا را با اخلاص مى خوانند، (و غير او را فراموش مى كنند); امّا هنگامى كه خدا آنان را به خشكى رساند و نجات داد، باز مشرك مى شوند». همين معنا به صورت مشروح ترى در آيه 22 و 23 سوره «يونس» آمده است: «(هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنْتُمْ فِى الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيح طَيِّبَة وَفَرِحُوا بِهَا جَآءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَآءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكَان وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ * فَلَمَّا أَنْجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِى الاَْرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ); او كسى است كه شما را در صحرا و دريا سير مى دهد; زمانى كه در كشتى قرار مى گيريد و بادهاى موافق كشتى نشينان را (به سوى مقصد) مى برد خوشحال مى شوند، (ناگهان) طوفان شديدى مىوزد; و امواج از هر سو به سراغ آنها مى آيد; و گمان مى كنند هلاك خواهند شد; (در آن هنگام) خدا را از روى خلوص عقيده مى خوانند كه: اگر ما را از اين گرفتارى نجات دهى، حتماً از سپاسگزاران خواهيم بود; اما هنگامى كه خدا آنها را رهايى بخشيد (بار ديگر) به ناحق، در زمين ستم مى كنند». 12. «(از كسانى مباش كه) نفسش او را در امور دنيا به آنچه گمان دارد وادار مى كند; ولى در امور آخرت به آنچه يقين دارد بى اعتناست»; (تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا يَظُنُّ، وَ لاَ يَغْلِبُهَا عَلَى مَا يَسْتَيْقِنُ). به تعبير ديگر براى رسيدن به مال و ثروت و جاه و مقام و شهوات دنيا حتى به سراغ راه هايى مى رود كه اطمينان ندارد به نتيجه برسد به اميد اين كه شايد به نهايت مطلوبى برسد; ولى درباره كار آخرت با اين كه يقين دارد فلان عمل باعث نجات او و فلان كار سبب بدبختى او در سراى ديگر مى شود به يقين خود اعتنا نمى كند. 13. «(از كسانى مباش كه) نسبت به ديگران به كمتر از گناه خود مى ترسد و نسبت به خويشتن بيش از آنچه عمل كرده انتظار دارد»; (يَخَافُ عَلَى غَيْرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِهِ، وَ يَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَكْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ). به بيان ديگر گناهان ديگران در نظرش بزرگ و گناه خود در نظرش كوچك است و به عكس، اعمال نيكش هرچند كوچك باشد به نظرش بزرگ مى رسد و انتظار پاداش هاى عظيم دارد. اين نيز نوعى ديگر از تناقض در فكر و رفتار آنهاست و همان طور كه اشاره شد تمام اين تناقض ها به سبب ضعف ايمان و انحراف فكر و ناشى از غلبه شهوات است. از اين كسان مباش! 14. «(از كسانى مباش كه) به هنگام بى نيازى مغرور و فريفته دنيا مى شود و به هنگام فقر مأيوس و سست مى گردد»; (إِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَفُتِنَ، وَإِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَوَهَنَ). اين حالت افراد كم ظرفيت است كه به هنگام غنا و بى نيازى همه چيز حتى خدا و خويشتن را به فراموشى مى سپارند و مال و ثروت و مقام تمام وجودشان را پر مى كند ارزش هاى انسانى درنظرشان بى رنگ و بندگى خدا از دست مى رود و به هنگام فقر و تنگدستى يأس و نوميدى و به دنبال آن سستى و ناتوانى تمام وجودشان را احاطه مى كند. قرآن مجيد نيز در اين باره مى فرمايد: «(وَلَئِنْ أَذَقْنَا الاِْنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَئُوسٌ كَفُورٌ * وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئَاتُ عَنِّى إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ); و اگر از جانب خويش، رحمتى به انسان بچشانيم سپس آن را از او بگيريم، بسيار نوميد و ناسپاس خواهد بود. و اگر بعد از ناراحتى و زيانى كه به او رسيده، نعمت هايى به او بچشانيم به يقين مى گويد: بدى ها از من برطرف شده; (و ديگر باز نخواهد گشت) و غرق شادى و غفلت و فخرفروشى مى شود». آيات ديگرى در قرآن مجيد نيز همين معنا را درباره افراد كم ظرفيت و ضعيف الايمان بيان كرده است; اما مؤمنان پرظرفيت اگر تمام دنيا را به آنها بدهند مغرور و طغيان گر نمى شوند و اگر بر خاك سياه بنشينند نه از رحمت خدا مأيوس مى گردند و نه سستى در وجودشان راه مى يابد. 15. «(و از كسانى مباش كه) به هنگام عمل كوتاهى مى كند و به هنگام درخواست و سؤال اصرار مى ورزد»; (يقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ وَيبَالِغُ إِذَا سَأَلَ). اشاره به افراد سست و تنبلى است كه مرد ميدان عمل نيستند و هميشه دستشان به سوى اين و آن دراز است گويى از زندگانى مستقل بيزارند و به زندگى وابسته دلخوش، در حالى كه تعليمات اسلام به ما مى گويد تا مى توانى روى پاى خود بايست و تا توان دارى چيزى از ديگرى درخواست نكن كه اولى باعث عزت و دومى سبب ذلت است. در حديث كوتاه و پرمعنايى از امام باقر(عليه السلام)خطاب به يكى از اصحاب خاصّش مى خوانيم: «اگر در خواست كننده مى دانست در سؤال و درخواست چه (ذلت و حقارتى) وجود دارد هيچ كس از ديگرى تقاضايى نمى كرد و اگر كسى كه دستِ دهنده دارد مى دانست در بخشش چه (افتخار و فضيلتى) وجود دارد احدى تقاضاى ديگرى را رد نمى كرد»; (لَوْ يَعْلَمُ السَّائِلُ مَا فِي الْمَسْأَلَةِ مَا سَأَلَ أَحَدٌ أَحَداً وَلَوْ يَعْلَمُ الْمُعْطِي مَا فِي الْعَطِيَّةِ مَا رَدَّ أَحَدٌ أَحَداً). در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه مى گويد: رسول خدا(صلى الله عليه وآله)فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى أَحَبَّ شَيْئاً لِنَفْسِهِ وَأَبْغَضَهُ لِخَلْقِهِ أَبْغَضَ لِخَلْقِهِ الْمَسْأَلَةَ وَأَحَبَّ لِنَفْسِهِ أَنْ يُسْأَلَ; خداوند متعال چيزى را براى خود دوست مى دارد و براى بندگانش مبغوض مى شمارد; براى بندگان سؤال و درخواست (از يكديگر) را مبغوض شمرده و براى خودش سؤال كردن بندگان را محبوب مى داند». همچنين از امام صادق(عليه السلام) در حديث پرمعناى ديگرى مى خوانيم كه گروهى از طائفه انصار نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمدند و سلام كردند و حضرت به آنها پاسخ گفت. عرض كردند: اى رسول خدا! ما حاجتى از شما مى خواهيم. پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: بگوييد. عرض كردند: حاجت ما بسيار بزرگ است فرمود: بگوييد چيست؟ عرض كردند: بهشت را براى ما نزد پروردگارت تضمين كن. پيامبر(صلى الله عليه وآله)سر به زير افكند و با چوب دستى كه در دست داشت بر زمين زد سپس سر را بلند كرد و فرمود: «أَفْعَلُ ذَلِكَ بِكُمْ عَلَى أَنْ لاَ تَسْأَلُوا أَحَداً شَيْئاً; من اين كار را براى شما انجام مى دهم به شرط اين كه درخواستى از هيچ كس (در زندگى خود) نكنيد». امام(عليه السلام) فرمود: از آن به بعد آنها حتى هنگامى كه به مسافرت مى رفتند اگر تازيانه آنها به زمين مى افتاد به شخص پياده اى نمى گفتند تازيانه را به من بده; خودشان پياده مى شدند و تازيانه را بر مى داشتند و اگر بر سر سفره نشسته بودند كسى از حاضران به ظرف آب نزديك تر بود آن كه دور نشسته بود نمى گفت از آن آب به من بده; خودش بر مى خاست و از آن آب مى نوشيد (البته منظور اين است انسان كارى را كه خود مى تواند انجام دهد از ديگران نخواهد و سربار ديگران نباشد). 16. «(و از كسانى مباش كه) هرگاه شهوتى براى وى حاصل شود گناه را جلو مى اندازد و توبه را به تأخير و اگر محنت و شدتى به او برسد (بر اثر نداشتن صبر و شكيبايى) از دستورات دين به كلى دور مى شود»; (إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِيةَ، وَسَوَّفَ التَّوْبَةَ، وَإِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ). اين صفت نيز از اوصاف افراد ضعيف و ناتوان و كم ظرفيت است تا عوامل شهوت در برابر آنها نمايان مى شود به سرعت به سوى آن مى روند و كام دل از آن بر مى گيرند; ولى نوبت به توبه كه مى رسد امروز و فردا مى كنند و به هنگامى كه مشكلى در زندگى آنها رخ دهد با خداى خود قهر مى كنند و دستوراتش را به فراموشى مى سپارند و حتى گاه زبان به سخنان كفرآميز مى گشايند. آنها كسانى هستند كه با كمترين تغييرى در زندگى، زبان به شكوه مى گشايند و به زمين و آسمان بد مى گويند. قرآن مجيد درباره اين گونه اشخاص ميگويد: «إِنَّ الاِْنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً * وَإِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً); به يقين انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است. هنگامى كه بدى به او رسد بى تابى مى كند و هنگامى كه خوبى به او رسد مانع ديگران مى شود (و بخل مىورزد)». 17. «(از كسانى مباش كه) عبرت آموختن را مى ستايد (و به ديگران آموزش مى دهد) ولى خود عبرت نمى گيرد و موعظه بسيار مى كند; اما خود موعظه و اندرز نمى پذيرد»; (يصِفُ الْعِبْرَةَ وَلاَ يعْتَبِرُ، وَيبَالِغُ فِى الْمَوْعِظَةِ وَلاَ يتَّعِظُ). اين وصف عالمان بى عمل و مدعيان بى تعهد و رياكاران فاقد اخلاص است كه در قرآن مجيد سبب خشم شديد خداوند شمرده شده است. شك نيست كه اين جهان دار عبرت است و تاريخ پيشينيان مملو از درس هاى عبرت آموز. هرگاه انسان چشم بينا و گوش شنوا داشته باشد مى تواند سرنوشت آينده خود را در آيينه تاريخ و حوادث عبرت آموز زمان خود ببيند. ولى افسوس كه هواى نفس و حب ذات پرده اى در برابر چشمان او مى كشد و مانع گوش او از شنيدن پيام هاى تاريخ مى شود و عجب اين كه اين درس ها را به ديگران مى دهد ولى خود در عمل از آنها بى بهره است. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) در تفسير آيه شريفه «(فَكُبْكِبُوا فِيها هُمْ وَالْغاوُونَ); پس همه آن معبودان با عابدان گمراه به دوزخ افكنده مى شوند». مى فرمايد: «هُمْ قَوْمٌ وَصَفُوا عَدْلاً بِأَلْسِنَتِهِمْ ثُمَّ خَالَفُوهُ إِلَى غَيْرِهِ; آنها كسانى هستند كه كارهاى عادلانه را با زبانشان ستايش مى كنند; اما خودشان مخالفت كرده و غير آن را مقدم مى دارند». از امام باقر(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: «أَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ حَسْرَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلاً ثُمَّ خَالَفَهُ إِلَى غَيْرِهِ; شديدترين حسرت در روز قيامت از آنِ گروهى است كه عدل را ستايش كردند و سپس با آن مخالفت نمودند». آن گاه امام(عليه السلام) اضافه فرمود: اين همان است كه خداوند فرموده «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللّه». 18. «(از كسانى مباش كه) در گفتار به خود مى نازد و در عمل بسيار كوتاهى مى كند»; (فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ، وَمِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ). «مُدِلّ» يعنى مغرور و مسرور و كسى كه به اعمال خود مى نازد. مضمون اين سخن، در اوصاف پيش آمد ولى امام(عليه السلام) با قدرتى كه در فصاحت و بلاغت داشته گاه مطلبى را لازم و ضرورى مى بيند با تعبيرات گوناگون كه هر كدام جديد و تازه است بيان فرمايد. در حديث جالبى كه در كتاب شريف كافى آمده است مى خوانيم امام صادق(عليه السلام)فرمود: عالمى به نزد عابدى آمد. به او گفت: نمازت چگونه است؟ عابد (از روى غرور و ناز) گفت: آيا مثل منى از نمازش سؤال مى شود؟ من از فلان زمان (از ساليان دراز) عبادت خدا مى كرده ام. عالم گفت: گريه تو چگونه است؟ باز (مغرورانه) گفت: چنان گريه مى كنم كه اشك هايم جارى مى شود. عالم به او گفت: «فَإِنْ ضَحِكَكَ وَأَنْتَ خَائِفٌ أَفْضَلُ مِنْ بُكَائِكَ وَأَنْتَ مُدِلٌّ إِنَّ الْمُدِلَّ لاَ يَصْعَدُ مِنْ عَمَلِهِ شَيْءٌ; اگر بخندى و از اعمالت ترسان باشى برتر از اين است كه گريه كنى در حالى كه به اعمال خود مغرورى و به آن مى نازى، زيرا شخصى كه از اعمال خود مغرور و مسرور است چيزى از اعمالش به سوى قرب خدا بالا نمى رود». 19. «(از كسانى مباش كه) براى دنياى فانى، تلاش و كوشش فراوان دارد ولى براى آخرت باقى مسامحه كار است»; (ينَافِسُ فِيمَا يَفْنَى، وَيسَامِحُ فِيمَا يبْقَى). «منافسة» يعنى پيشى گرفتن بر ديگران. تعبير به «ما يَفنى» اشاره به دنياى فانى است، همان گونه كه «ما يَبقى» اشاره به سراى باقى آخرت است. به هر حال اين اشتباهى بزرگ و كارى غير عاقلانه است كه انسان در مورد چيز فانى تلاش و كوشش كند و تمام نيروهاى خود را به كار گيرد; اما از آنچه باقى است و زندگى جاويدان او را تشكيل مى دهد غافل شود. اين نيز بر اثر ضعف ايمان و غلبه هواى نفس است. 20. «(از كسانى مباش كه) غنيمت را غرامت و غرامت را غنيمت مى شمرد»; (يرَى الْغُنْمَ مَغْرَماً، وَالْغُرْمَ مَغْنَماً). «غنيمت» چيزى است كه در راه خدا و براى خدا صرف شود و «غرامت» اموالى است كه در راه شهوات و هوا و هوس ها هزينه گردد. قرآن مجيد در مذمت و نكوهش جمعى از اعراب ضعيف الايمان يا منافق مى گويد: «(وَمِنَ الاَْعْرَابِ مَنْ يَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ مَغْرَماً وَيَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوَآئِرَ); گروهى از (اين) اعراب باديه نشين، چيزى را كه (در راه خدا) انفاق مى كنند، غرامت محسوب مى دارند و انتظار حوادث ناگوار براى شما مى كشند». در آيه بعد، در برابر آنها مى فرمايد: «(وَمِنَ الاَْعْرَابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ وَيَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ قُرُبَات عِنْدَ اللهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ أَلاَ إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَّهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللهُ فِى رَحْمَتِهِ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ); گروهى (ديگر) از عرب هاى باديه نشين، به خدا و روز بازپسين ايمان دارند و آنچه را انفاق مى كنند، مايه تقرب به خدا و دعاى پيامبر مى دانند; آگاه باشيد اينها مايه تقرّب آنهاست خداوند به زودى آنها را در رحمت خويش وارد خواهد ساخت، به يقين خداوند آمرزنده و مهربان است». 21. «(از كسانى مباش كه) از مرگ مى ترسد ولى فرصت ها را از دست مى دهد»; (يَخْشَى الْمَوْتَ وَلاَ يُبَادِرُ الْفَوْتَ). ترس از مرگ گاه به سبب از دست دادن اموال و ثروت ها و مقامات و لذات دنيوى است كه شيوه افراد بى ايمان يا ضعيف الايمان است و گاه به سبب از دست رفتن فرصت ها براى انجام اعمال نيك و اندوختن حسنات. گروهى ترسشان از مرگ به ظاهر از قبيل قسم دوم است; ولى عجيب است كه به انجام اعمال نيك پيش از آن كه وقت از دست برود نمى پردازند. در واقع اين نيز نوعى تناقض در ميان عقيده و عمل است و اين گونه تناقض ها، چنان كه در عبارات سابق نيز آمده در ميان دنياپرستان كم نيست. 22. «(از كسانى مباش كه) معصيت هاى كوچك را از ديگران بزرگ مى شمارد در حالى كه بزرگ تر از آن را از خود ناچيز مى بيند، (همچنين) آنچه را از طاعات ديگران كوچك مى شمرد از خودش بزرگ و بسيار مى پندارد»; (يَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِيَةِ غَيْرِهِ مَا يَسْتَقِلُّ أَكْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ، وَيَسْتَكْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا يَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَيْرِهِ). چنين شخصى باز دچار تناقض ديگرى است; عمل واحدى را كه از خود و ديگران سر مى زند دوگونه مى بيند; از خودش بسيار بزرگ و از ديگران بسيار كوچك. اين در مورد اعمال نيك است و به عكس در گناه واحدى كه از او و ديگرى سر زده، از ديگران را بزرگ و آن را از خودش كوچك مى انگارد و اينها همه از آثار حب ذات است كه مانع از قضاوت يكسان درباره خود و ديگران مى شود. درست به عكسِ مؤمنان راستين كه شرح حالشان در روايتى از امام باقر(عليه السلام)از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمده است كه براى مؤمن ده علامت شمرده شده از جمله: «يَسْتَكْثِرُ قَلِيلَ الْخَيْرِ مِنْ غَيْرِهِ وَيَسْتَقِلُّ كَثِيرَ الْخَيْرِ مِنْ نَفْسِه; او اعمال خوب زيادى را كه از خودش سر زده ناچيز مى شمارد; اما اعمال خير اندك ديگران را بزرگ مى بيند». فى المثل هرگاه كسى كتاب مهمى در چندين جلد بنويسد با ديده حقارت به آن مى نگرد; اما خود اگر جزوه كوچكى به رشته تحرير در آورد آن را يك اثر مهم تاريخى مى شمارد و در هر مجلسى از آن سخن مى گويد. همچنين در مورد بناهاى خير و كمك به نيازمندان و مانند آن. 23. «(از كسانى مباش كه پيوسته) به (كارهاى) مردم خرده مى گيرد; اما از كارهاى خود با مسامحه و مجامله مى گذرد»; (فَهُوَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ، وَلِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ). به بيان بعضى از بزرگان اخلاق اگر خارى به پاى ديگران رود آن را مى بينند; اما اگر شاخه درختى در چشمشان فرو رود نمى بينند و اين تناقض و تضاد نيز از آثار حب ذات است. خلاصه اين كه كوچك ترين عيوب ديگران را مى بيند اما از بزرگ ترين عيب خود با مسامحه مى گذرد حتى در آنچه متعلق به ديگرى است خرده مى گيرد; مثلاً اگر از فرزند ديگرى كار كوچك خلاف اخلاقى سر بزند گاه او را فاسد الاخلاق و بى بند و بار مى شمرد در حالى كه اگر از فرزند خودش كارهاى خلاف بيّن ببيند مى گويد جوان است، اين مسائل اهميتى ندارد. در حكمت ديگرى كه در ادامه كلمات قصار ـ إن شاءالله ـ خواهد آمد امام(عليه السلام)مى فرمايد: «أَكْبَرُ الْعَيْبِ أَنْ تَعِيبَ مَا فِيكَ مِثْلُهُ; بزرگ ترين عيب اين است كه چيزى را بر ديگران عيب بگيرى كه در خودت همانند آن وجود دارد (آن را عيب نمى دانى چه رسد به اين كه عيبى كه در تو هست از عيب او هم بزرگ تر باشد)». 24. «(از كسانى مباش كه) لهو و لعب با ثروتمندان نزد او از ذكر خدا با فقيران محبوب تر است»; (اللَّهْوُ مَعَ الاَْغْنِيَاءِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الذِّكْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ). اين دو خصلت، دو عيب بزرگ است; مشغول لهو و لعب بودن يك عيب و با اغنياى بى درد و بى خبر از حال فقرا همنشين شدن عيبى ديگر; اما با فقيران زيستن خود يكى از محاسن اخلاقى است و ذكر خدا با آنان گفتن فضيلت ديگرى است. 25. «(از كسانى مباش كه) همواره به نفع خود و به زيان ديگران حكم مى كنند; اما هرگز حق را به ديگران نمى دهند»; (يَحْكُمُ عَلَى غَيْرِهِ لِنَفْسِهِ، وَلاَ يَحْكُمُ عَلَيْهَا لِغَيْرِهِ). در حالى كه نشانه مؤمنان راستين ـ بر پايه صريح آيات و روايات ـ اين است كه طرفدار حق باشند، هرچند به زيان آنها باشد و باطل را رها كنند، هرچند به ضرر آنها باشد. قرآن مجيد مى گويد: «(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ للهِِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالاَْقْرَبِينَ); اى كسانى كه ايمان آورديد! همواره و هميشه قيام به عدالت كنيد. براى خدا گواهى دهيد، اگر چه به زيان شما يا پدر و مادر يا نزديكانتان بوده باشد». امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: مؤمن بر مؤمن ديگر هفت حق دارد كه ساده ترين آنها اين است: «أَنْ تُحِبَّ لَهُ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَتَكْرَهَ لَهُ مَا تَكْرَهُ لِنَفْسِك; آنچه براى خود دوست مى دارى براى ديگران دوست بدار و آنچه براى خود نمى پسندى براى ديگران مپسند». 26. «(از كسانى مباش كه) ديگران را هدايت و خود را گمراه مى سازد و در نتيجه مردم از آنها اطاعت مى كنند; اما خودش خدا را معصيت»; (يُرْشِدُ غَيْرَهُ وَيُغْوِي نَفْسَهُ. فَهُوَ يُطَاعُ وَيَعْصِي). به اين ترتيب سخنان هدايتگر آنها سبب نجات ديگران مى شود; اما خودشان از آن بهره نمى گيرند، او به باغبانى مى ماند كه ديگران از ميوه هاى درخت او بهره مند مى شوند و خود از گرسنگى جان مى دهد. اميرمؤمنان(عليه السلام) از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نقل مى كند كه فرمود: «إِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النَّارِ نَدَامَةً وَحَسْرَةً رَجُلٌ دَعَا عَبْداً إِلَى اللَّهِ فَاسْتَجَابَ لَهُ وَقَبِلَ مِنْهُ فَأَطَاعَ اللَّهَ فَأَدْخَلَهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ وَأَدْخَلَ الدَّاعِيَ النَّارَ بِتَرْكِهِ عِلْمَهُ وَاتِّبَاعِهِ الْهَوَى وَطُولِ الاَْمَلِ; شديدترين ندامت و حسرت دوزخيان ندامت كسى است كه يكى از بندگان را به سوى خدا فراخوانده و او دعوتش را اجابت نموده و قبول كرده پس اطاعت خدا نموده و خداوند وى را وارد بهشت كرده است، در حالى كه دعوت كننده به سبب ترك علم و پيروى از هواى نفس و آرزوهاى دور و درازش وارد دوزخ شده است». 27. «(از كسانى مباش كه) حق خود را به طور كامل مى گيرد; ولى حقوق ديگران را نمى پردازد»; (وَيَسْتَوْفِي وَلاَ يُوفِي). قرآن مجيد نيز درباره اين گونه افراد مى گويد: «(وَيْلٌ لِّلْمُطَفِّفِينَ * الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ * وَإِذَا كَالُوهُمْ أَوْ وَّزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ); واى بر كم فروشان! * آنان كه وقتى براى خود چيزى از مردم با پيمانه مى گيرند، (حق خود را) به طور كامل دريافت مى دارند; ولى هنگامى كه براى ديگران پيمانه ياوزن مى كنند، كم مى گذارند». كم فروشى مسئله كيل و وزن را تداعى مى كند; اما از يك نظر مفهومى عام دارد كه تمام حقوق را در همه زمينه ها شامل مى شود; كم فروشان واقعى كسانى هستند كه در هر زمينه اى حق خود را از مردم به طور كامل مى گيرند و گاه بيشتر از حق خود; اما در پرداختن حق كوتاهى مى كنند و بخل مىورزند. بسيار ديده ايم كه افرادى براى انجام كارى در برابر اجر معينى در ساعاتى مشخص استخدام يا اجير و يا مأمور مى شوند و هنگام كار از ساعات خود مى كاهند و از گوشه و كنار آن مى زنند و طبق تعهد عمل نمى كنند; ولى به هنگام دريافت اجر و مزد ذره اى از قرارداد خود عقب نشينى نمى كنند. 28. امام(عليه السلام) در آخرين توصيه به نقطه اصلى دردها و انحرافات اخلاق و آلودگى به گناه اشاره كرده مى فرمايد: «(از كسانى مباش كه) از خلق خدا از آنچه معصيت خدا نيست مى ترسد ولى خودش از خدا (در مورد ستم كردن) درباره مخلوقش پروا ندارد»; (وَ يَخْشَى الْخَلْقَ فِي غَيْرِ رَبِّهِ، وَلاَ يَخْشَى رَبَّهُ فِي خَلْقِهِ). شبيه همين معنا با تعبير ديگرى در غررالحكم از آن حضرت نقل شده است: «شَرُّ النّاسِ مَنْ يَخْشَى النّاسَ في غَيْرِ رَبِّهِ وَلا يَخْشى رَبَّهُ فِى النّاسِ». آرى چون پاى كارهايى كه بر خلاف ميل مردم است در ميان مى آيد از مردم مى ترسند و حساب مى برند و آن را رها مى كنند; اما هنگامى كه زمينه ها براى نافرمانى خداوند به وجود مى آيد از خدا نمى ترسند و آلوده آن مى شوند. كار به جايى مى رسد كه گاه از انجام اعمالى در برابر كودكى چند ساله ترس يا شرم دارند ولى در خلوت از انجام معاصى كبيره در برابر خداوند بزرگ كه در همه جا حاضر و ناظر است نه ترسى دارند و نه شرمى. اين نيز يكى ديگر از تناقض ها و تضادهايى است كه در اعمال اين گروه بر اثر ضعف ايمان و غلبه هواى نفس حاصل مى شود. در ميان اين اوصاف بيست و هشت گانه اى كه امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى و پربارش به آن هشدار مى دهد اوصافى است كه نسبت به يكديگر تقارب و نزديكى دارد ولى امام(عليه السلام) با قدرت فوق العاده اى كه در امر فصاحت و بلاغت داشته براى اهميت موضوع با تعبيرات مختلفى از آن ياد كرده و هشدار داده است و همان گونه كه اشاره كرديم غالب آنها ناشى از تناقض در شخصيت و رفتار است كه در دو مصداق از امر واحدى به واسطه انگيزه هاى شهوانى دوگونه عمل يا قضاوت مى شود; ولى آنها كه ايمان قوى و تسلط بر نفس دارند از اين گونه تناقض ها بر كنارند. * * * به يقين هر كس اين كلام نورانى را نصب العين قرار دهد و آن را برنامه زندگى خويش بشمارد براى نجات او در دنيا و آخرت كافى است. ازاين رو مرحوم سيد رضى در پايان اين گفتار حكيمانه مى فرمايد: «اگر در اين كتاب جز اين كلام نبود براى موعظه سودمند و حكمت رسا و بينايى بينندگان و عبرت ناظرانِ انديشمند كافى بود»; (قالَ الرَّضِيُ وَلَوْ لَمْ يَكُنْ في هذَا الْكِتابِ إلاّ هذَا الْكَلامُ لَكَفى بِهِ مَوْعِظَةً ناجِعَةً وَحِكْمَةً بالِغَةً وَبَصيرَةً لِمُبْصِر وَعِبْرَةً لِناظِر مُفَكِّر). نكته: مرحوم محقق شوشترى در شرح نهج البلاغه خود نقل مى كند كه ابن عباس اين سخن را از امام(عليه السلام) گرفت و آن را به فرزندش وصيت كرد سپس به او گفت: اين سخن بايد براى تو گنجى باشد كه آن را ذخيره مى كنى. در حفظ و نگهدارى آن از حفظ و نگهدارى طلاى سرخ كوشاتر باش! چرا كه اگر آن را رعايت كنى خير دنيا و آخرت نصيب تو خواهد شد. به راستى كلام مولا(عليه السلام) چقدر پرارزش و راهگشاست كه تنها يك بخش كوچك آن مى تواند ضامن سعادت انسان در دنيا و آخرت باشد.شرح و تفسير يك اندرز جامع! اين كلام حكمت آميز كه نصايح بسيار گرانقدر و مواعظ گرانبهايى در آن هست دستور العملى است براى تمام زندگى بشر كه در سايه آن مى تواند سعادت دنيا و آخرت را براى خود به دست آورد. مرحوم سيد رضى بعد از ذكر اين كلام شريف ـ چنان كه خواهد آمد ـ تصريح مى كند كه اگر در مجموعه كتاب نهج البلاغه جز اين كلام شريف نبود براى وعظ و اندرز و موعظه نجات بخش كافى بود و چه بسيار از افرادى كه از جاى جاى اين كلام شريف براى اثبات مقاصد خود بهره گرفتند و سخنان خود را به وسيله آن آراسته اند. جالب توجه اين كه محدث مشهور اهل سنت متقى هندى در كنزالعمّال مقدّمه اى براى اين حديث شريف ذكر كرده است، وى از «زياد بن اعرابى» نقل مى كند كه بعد از خاموش شدن آتش فتنه خوارج نهروان امام(عليه السلام) بر منبر كوفه قرار گرفت و حمد الهى به جاى آورد و در اين هنگام گريه به او مهلت نداد به اندازه اى كه اشك ها بر صورت و محاسن شريفش جارى شد و هنگامى كه محاسن شريف خود را تكان داد قطره هايى از آن بر بعضى از حاضران افتاد و ما مى گفتيم: هر كسى كه قطره اى بر او افتاده است خداوند آتش دوزخ را بر او حرام خواهد كرد.سپس شروع به خطبه كردوفرمود: «أيُّهَاالنّاسُ لاتَكُونُوا مِمَّنْ يَرْجُواالاْخِرَةَ». امام(عليه السلام) در اين بيان پربار در جواب شخصى كه موعظه و اندرزى از او خواست به سى مورد از رذائل اخلاقى اشاره كرده و با بيان شيوا و قريب به استدلال از آن نهى مى كند. (قَالَ(عليه السلام): لِرَجُل سَأَلَهُ أَنْ يعِظَهُ). مى فرمايد: 1. «از كسانى نباش كه بدون عمل اميد سعادت اخروى دارد»; (لاَ تَكُنْ مِمَّنْ يرْجُو الاْخِرَةَ بِغَيرِ الْعَمَلِ). به گفته مرحوم مغنيه در فى ظلال انسان براى رسيدن به متاع حقير دنيا بدون تلاش و سعى و كوشش هرگز به مقصود نمى رسد، پس چگونه براى رسيدن به نعمت هاى پرارزش الهى در آخرت كه نه چشمى همانند آن را ديده و نه گوشى وصف آن را شنيده و نه بر قلب انسانى خطور كرده مى تواند بدون سعى و كوشش برسد. قرآن مجيد در آياتى چند بر اين معنا تأكيد فرموده; در يك جا مى فرمايد: «(وَأَنْ لَّيْسَ لِلاِْنسَانِ إِلاَّ مَا سَعَى * وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى); واين كه براى انسان چيزى جز (حاصل) سعى وكوشش او نيست، واين كه تلاش او به زودى ديده مى شود». در جاى ديگر مى فرمايد: «(أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللهِ); آيا گمان كرديد داخل بهشت مى شويد، بى آنكه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان كه سختى ها و زيان ها به آنها رسيد، و آن چنان بى قرار شدند كه پيامبر و افرادى كه با او ايمان آورده بودند گفتند: پس يارى خدا كى خواهد آمد؟!». رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در حديثى مى فرمايد: «اَيُّها الناسُ اِنِّهُ لَيْسَ بَيْنَ اللَّهِ وَبَيْنَ أَحَد شَيْءٌ يُعْطِيهِ بِهِ خَيْراً أَوْ يَصْرِفُ بِهِ عَنْهُ شَرّاً إِلاَّ الْعَمَلُ الصالِحُ لاَ يَدَّعِي مُدَّع وَلاَ يَتَمَنَّ مُتَمَنّ أنَّهُ يَرْجوُا إِلاَّ بعَمَل وَرَحْمَة وَلَوْ عَصَيْتُ هَوَيْتُ اللَّهُمَّ هَلْ بَلَّغْتُ ثَلاثا; اى مردم! ميان خدا و بين هيچ كس چيزى نيست كه به وسيله آن خيرى به كسى برساند يا شرّى را از او دفع كند مگر عمل صالح (تنها وسيله جلب خيرات و دفع آفات همين است، بنابراين) هيچ كس ادعا نكند و آرزو نداشته باشد كه اهل نجات است مگر به عمل (صالح) و رحمت الهى. من هم اگر عصيان پروردگار كنم سقوط خواهم كرد. سپس رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) سه بار اين جمله را تكرار كرد: خداوندا آيا من ابلاغ كردم؟». احاديث در اين زمينه بسيار است كه وسيله نجات تنها عمل صالح است و اين پاسخى است براى آنها كه تصور مى كنند تنها با ذكر شهادتين و اظهار اسلام و به جا آوردن نماز و روزه و خواندن بعضى از ادعيه و توسلات و يا حتى تنها با شركت در يك مجلس عزادارى اهل نجات خواهند شد، هرچند زندگى آنها سراسر آلوده گناه و معصيت باشد. 2. «(از كسانى مباش كه) توبه را با آرزوهاى دور و دراز به تأخير مى اندازد»; (وَيُرَجِّى التَّوْبَةَ بِطُولِ الاَْمَلِ). اشاره به اين كه اگر گناه و لغزشى از تو سر زد بلافاصله دست به دامن لطف الهى بزن و با توبه و استغفار به درگاه او باز گرد. مبادا آرزوهاى دور و دراز مانع اين كار شود كه هيچ كس اطمينان ندارد كه يك روز ديگر و يا يك لحظه ديگر زنده است و درهاى توبه به روى او باز است. به همين دليل در روايات زيادى از تسويف توبه و تأخير آن نهى شده است. در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه خطاب به اباذر فرمود: «إِيَّاكَ وَالتَّسْوِيفَ بِأَمَلِكَ فَإِنَّكَ بِيَوْمِكَ وَلَسْتَ بِمَا بَعْدَه; از تأخير توبه به سبب تكيه بر آرزوها برحذر باش، زيرا تو به امروز تعلق دارى نه به فردا». در حديثى از امام على بن ابى طالب(عليه السلام)مى خوانيم: «إِنْ قَارَفْتَ سَيِّئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَهَا بِالتَّوْبَةِ; اگر گناهى مرتكب شدى براى محو آن با توبه شتاب كن». در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است: «مُسَوِّفُ نَفْسِهِ بِالتَّوْبَةِ مِنْ هُجُومِ الاَْجَلِ عَلَى أَعْظَمِ الْخَطَرِ; كسى كه توبه را عقب مى اندازد در برابر هجوم مرگ در معرض خطر است». 3. «(از كسانى مباش كه) درباره دنيا همچون زاهدان سخن مى گويد ولى در آن همچون دنياپرستان عمل مى كند»; (يقُولُ فِى الدُّنْيا بِقَوْلِ الزَّاهِدِينَ وَيعْمَلُ فِيهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِينَ). اشاره به اين كه ميان قول و فعل تو درباره زرق و برق دنيا و زهد و رغبت در آن تناقض نباشد آن گونه كه رياكاران و متظاهران به قدس و ورع و خالى از قداست و پاكى سخن مى گويند. قرآن مجيد مى فرمايد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ * كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ). 4. «(از كسانى مباش كه) اگر چيزى از دنيا به او برسد سير نمى شود و اگر نرسد هرگز قانع نخواهد بود»; (إِنْ أُعْطِىَ مِنْهَا لَمْ يشْبَعْ، وَإِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ يقْنَعْ). اشاره به اين كه در زندگى قانع باش. اگر گرفتار محروميت شدى صابر و اگر مواهب الهى شامل حالت شد شاكر باش. نه مانند دنياپرستان كه هرگز از دنيا سير نمى شوند و هرقدر بيشتر از مواهب دنيا در اختيارشان قرار بگيرد تشنه تر مى گردد، همان گونه كه در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ مَاءِ الْبَحْرِ كُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاً حَتَّى يَقْتُلَه; مَثَل دنيا همچون آب شور درياست كه هر قدر تشنه اى از آن بيشتر بنوشد بيشتر گرفتار عطش مى شود تا او را در كام مرگ فرو برد». 5. «(از كسانى مباش كه) از شكر آنچه به او داده شده عاجز است; ولى باز هم فزونى مى طلبند»; (يَعْجِزُ عَنْ شُكْرِ مَا أُوتِيَ، وَيَبْتَغِى الزِّيادَةَ فِيمَا بَقِىَ). روشن است كه هر نعمتى را شكرى لازم است و از دست و زبان هيچ كس بر نمى آيد كه از عهده شكرش به در آيد. با اين حال چگونه ممكن است انسان، شكر را رها كند و دائما به دنبال زياده خواهى باشد. اين نشانه نهايت غفلت و بى خبرى است. 6. «(از كسانى مباش كه) ديگران را از كار بد باز مى دارد; ولى خود نهى نمى پذيرد و ديگران را به كار خوب وا مى دارد; ولى خودش به آن عمل نمى كند»; (يَنْهَى وَلاَ ينْتَهِيَ، وَيأْمُرُ بِمَا لاَ يَأْتِيَ). بديهى است اگر انسان كسى را به چيزى امر كند به يقين به سبب آثار خوب و بركات آن است. با اين حال اگر عاقل باشد چرا خودش از آن بهره نگيرد و اگر ديگرى را از كارى باز مى دارد لابد به سبب زيان هاى آن است، با اين حال چرا خودش پرهيز نكند. آيا اين بى توجهى دليل بر آن نيست كه ايمان درستى به گفته هاى خود ندارد؟ قرآن مجيد نيز در مقام سرزنش اين گونه افراد مى فرمايد: «(أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ); آيا مردم را به نيكى (وايمان به پيامبرى كه صفات او در تورات آمده) دعوت مى كنيد، امّا خودتان را فراموش مى كنيد با اين كه شما كتاب آسمانى (تورات) را مى خوانيد. آيا نمى انديشيد؟». 7. «(از كسانى مباش كه) صالحان را دوست دارد ولى عمل آنها را انجام نمى دهد و گنهكاران را دشمن مى شمارد ولى يكى از آنهاست»; (يُحِبُّ الصَّالِحِينَ وَلاَ يعْمَلُ عَمَلَهُمْ، وَيُبْغِضُ الْمُذْنِبِينَ وَهُوَ أَحَدُهُمْ). اين در واقع نوعى تناقض در فكر و عمل است; از نظر تفكر عشق به صالحان دارند لابد به موجب اعمال صالح آنها; ولى از نظر عمل آنچه را بدان عشق مىورزيده كنار مى گذارند. همچنين در نقطه مقابل از ظالمان و عاصيان و فاسقان متنفرند كه به يقين به سبب اعمالشان است در حالى كه در مقام عمل آلوده به همان اعمال اند. ممكن است در آن درجه از شدت نباشد; ولى به هر حال با ديدى كلى عمل آنها هماهنگ با اعمال كسى است كه از وى متنفرند. اين تناقض به راستى عجيب، و نشانه ضعف ايمان و اراده و غلبه هواى نفس است. در صحيفه گرانبهاى سجاديه نيز در ضمن دعاى بيست و چهارم مى خوانيم: «لا تَجْعَلْني مِمَّنْ يُحِبُّ الصّالِحينَ وَلا يَعْمَلُ عَمَلَهُمْ وَيُبْغِضُ الْمُسيئينَ وَهُوَ أحَدُهُمْ; خداوندا مرا از آنها قرار نده كه صالحان را دوست دارند ولى اعمال آنها را انجام نمى دهند و گنهكاران را دشمن دارند ولى خودشان در عمل همچون آنها هستند». 8 . «(از كسانى مباش كه) از مرگ به سبب زيادى گناهانش متنفر است; اما به اعمالى ادامه مى دهد كه مرگ را به سبب آن ناخوش مى دارد»; (يَكْرَهُ الْمَوْتَ لِكَثْرَةِ ذُنُوبِهِ، وَيُقِيمُ عَلَى مَا يَكْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ). اين نيز تناقض ديگرى در زندگى آنهاست; از يك سو هنگامى كه سخن از مرگ به ميان مى آيد وحشت دارد، زيرا نامه اعمال خود را سياه مى بيند ولى به جاى توبه و اصلاح مسير خويش باز به همان گناهان ادامه مى دهند. اين تناقض نيز در فكر و عمل به سبب ضعف ايمان و غلبه هواى نفس است. قرآن مجيد درباره گروهى از يهود مى فرمايد: «(وَلَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ); ولى آنها، به خاطر اعمال بدى كه پيش از خود فرستاده اند، هرگز آرزوى مرگ نخواهند كرد». همچنين در آيه بعد نيز مى فرمايد: «(يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَة وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَنْ يُعَمَّرَ); (تا آن جا) كه هر يك از آنها آرزو دارد هزارسال عمر به او داده شود; در حالى كه اين عمر طولانى او را از كيفر (الهى) باز نخواهد داشت». 9. «(از كسانى مباش كه) هرگاه بيمار مى شود (از اعمال زشت خود) پشيمان مى گردد و اگر تندرست باشد احساس امنيت مى كند و به لهو و لعب مى پردازد»; (إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً، وَ إِنْ صَحَّ أَمِنَ لاَهِياً). آرى آنها به هنگام بيمارى چون چهره مرگ را در نزديكى خود مى بينند، ندامت به آنها دست مى دهد و به فكر توبه از گناه و جبران اعمال سابق خويش مى افتند; اما همين كه از بستر بيمارى برخاسته و تندرستى به آنها باز گشت آن حالت به كلى زائل شده و خود را در هاله اى از امن و امان مى بينند و به لهو و لعب مشغول مى شوند. اين فراموشكارى سريع و تناقض در دو حال نزديك به هم نيز نشانه سطح فكر كوتاه آنها و ضعف ايمان ايشان است. خداوند انسان را در زندگى گرفتار مشكلات و مصائب و بيمارى ها مى كند تا به آنها هشدار دهد از خواب غفلت برخيزند; اما افسوس كه اين بيدارى براى بسيارى از مردم زودگذر است. هنگامى كه آن مشكلات برطرف مى شود بلافاصله در خواب غفلت فرو مى رود. 10. «(از كسانى مباش كه) به هنگام سلامت خودخواه و مغرور مى شود و به هنگام گرفتارى نااميد مى گردد»; (يُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِيَ، وَيَقْنَطُ إِذَا ابْتُلِيَ). اين تناقض در احوال نيز كه در زمان عافيت مغرور و در زمان ابتلا مأيوس مى شوند از عجايب است و اثر مستقيم همان ضعف ايمان و اراده و غلبه هواى نفسانى است. اين در حالى است كه حالت عافيت قابل اعتماد نيست و «از نسيمى دفتر ايام بر هم مى خورد» و با گذشتن يك روز و حتى يك ساعت ممكن است همه چيز عوض شود و نيز حالت ابتلا و گرفتارى ابدى نيست كه سبب يأس انسان گردد، زيرا گاه از دل گرفتارى ها گشايش برمى خيزد و به گفته امام(عليه السلام)در حكمت 351 «عِنْدَ تَنَاهِي الشِّدَّةِ تَكُونُ الْفَرْجَةُ، وَ عِنْدَ تَضَايُقِ حَلَقِ الْبَلاَءِ يَكُونُ الرَّخَاءُ; هنگامى كه سختى ها به آخرين درجه شدت برسد فرج نزديك است و در آن هنگام كه حلقه هاى بلا تنگ شود راحتى و آرامش فرا مى رسد». قرآن در سوره «هود» آيه 9 و 10 مى گويد: «(وَلَئِنْ أَذَقْنَا الاِْنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَئُوسٌ كَفُورٌ * وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَآءَ بَعْدَ ضَرَّآءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئَاتُ عَنِّى إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ); و اگر از جانب خويش، رحمتى به انسان بچشانيم، سپس آن را از او بگيريم، بسيار نوميد و ناسپاس خواهد بود. و اگر بعد از ناراحتى و زيانى كه به او رسيده، نعمت هايى به او بچشانيم، به يقين مى گويد: بدى ها از من برطرف شده (و ديگر باز نخواهد گشت) و غرق شادى و غفلت و فخرفروشى مى شود». در حديثى كه در كتاب شريف كافى آمده مى خوانيم كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)فرمود: روزى موسى نشسته بود كه ناگهان ابليس به سراغ او آمد در حالى كه كلاه بلند رنگارنگى به سر داشت. هنگامى كه نزديك موسى رسيد كلاه را از سر برداشت و در برابر وى ايستاد و سلام كرد. موسى گفت: تو كيستى؟ گفت: من ابليسم. موسى گفت: خدا هرگز خانه تو را به ما نزديك نكند. ابليس گفت: من آمده ام كه به تو سلام كنم به موجب مقامى كه در درگاه خدا دارى. موسى گفت: پس اين كلاه چيست؟ گفت: من با اين كلاه رنگارنگ دل هاى بنى آدم را مى ربايم (هر كسى را به گونه اى) موسى گفت: «فَأَخْبِرْنِي بِالذَّنْبِ الَّذِي إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوَذْتَ عَلَيْهِ! قَالَ: إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ وَاسْتَكْثَرَ عَمَلَهُ وَصَغُرَ فِي عَيْنِهِ ذَنْبُه; پس به من خبر ده از گناهى كه هنگامى كه انسان مرتكب آن شود، تو بر او غلبه مى كنى؟ گفت: زمانى است كه از خود مغرور شود، عملش را زياد پندارد و گناهش در نظر وى كوچك شود». 11. «(از كسانى مباش كه) اگر بلايى به او برسد همچون بيچارگان دست بر دعا مى دارد و اگر وسعت و آرامشى به وى دست دهد با غرور از خدا روى گردان مى شود»; (إِنْ أَصَابَهُ بَلاَءٌ دَعَا مُضْطَرّاً، وَإِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً). درست همان چيزى كه قرآن مجيد كرارا به آن اشاره كرده مى فرمايد: «(فَإِذَا رَكِبُوا فِى الْفُلْكِ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ); هنگامى كه سوار كشتى شوند، خدا را با اخلاص مى خوانند، (و غير او را فراموش مى كنند); امّا هنگامى كه خدا آنان را به خشكى رساند و نجات داد، باز مشرك مى شوند». همين معنا به صورت مشروح ترى در آيه 22 و 23 سوره «يونس» آمده است: «(هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنْتُمْ فِى الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيح طَيِّبَة وَفَرِحُوا بِهَا جَآءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَآءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكَان وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ * فَلَمَّا أَنْجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِى الاَْرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ); او كسى است كه شما را در صحرا و دريا سير مى دهد; زمانى كه در كشتى قرار مى گيريد و بادهاى موافق كشتى نشينان را (به سوى مقصد) مى برد خوشحال مى شوند، (ناگهان) طوفان شديدى مىوزد; و امواج از هر سو به سراغ آنها مى آيد; و گمان مى كنند هلاك خواهند شد; (در آن هنگام) خدا را از روى خلوص عقيده مى خوانند كه: اگر ما را از اين گرفتارى نجات دهى، حتماً از سپاسگزاران خواهيم بود; اما هنگامى كه خدا آنها را رهايى بخشيد (بار ديگر) به ناحق، در زمين ستم مى كنند». 12. «(از كسانى مباش كه) نفسش او را در امور دنيا به آنچه گمان دارد وادار مى كند; ولى در امور آخرت به آنچه يقين دارد بى اعتناست»; (تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا يَظُنُّ، وَ لاَ يَغْلِبُهَا عَلَى مَا يَسْتَيْقِنُ). به تعبير ديگر براى رسيدن به مال و ثروت و جاه و مقام و شهوات دنيا حتى به سراغ راه هايى مى رود كه اطمينان ندارد به نتيجه برسد به اميد اين كه شايد به نهايت مطلوبى برسد; ولى درباره كار آخرت با اين كه يقين دارد فلان عمل باعث نجات او و فلان كار سبب بدبختى او در سراى ديگر مى شود به يقين خود اعتنا نمى كند. 13. «(از كسانى مباش كه) نسبت به ديگران به كمتر از گناه خود مى ترسد و نسبت به خويشتن بيش از آنچه عمل كرده انتظار دارد»; (يَخَافُ عَلَى غَيْرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِهِ، وَ يَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَكْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ). به بيان ديگر گناهان ديگران در نظرش بزرگ و گناه خود در نظرش كوچك است و به عكس، اعمال نيكش هرچند كوچك باشد به نظرش بزرگ مى رسد و انتظار پاداش هاى عظيم دارد. اين نيز نوعى ديگر از تناقض در فكر و رفتار آنهاست و همان طور كه اشاره شد تمام اين تناقض ها به سبب ضعف ايمان و انحراف فكر و ناشى از غلبه شهوات است. از اين كسان مباش! 14. «(از كسانى مباش كه) به هنگام بى نيازى مغرور و فريفته دنيا مى شود و به هنگام فقر مأيوس و سست مى گردد»; (إِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَفُتِنَ، وَإِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَوَهَنَ). اين حالت افراد كم ظرفيت است كه به هنگام غنا و بى نيازى همه چيز حتى خدا و خويشتن را به فراموشى مى سپارند و مال و ثروت و مقام تمام وجودشان را پر مى كند ارزش هاى انسانى درنظرشان بى رنگ و بندگى خدا از دست مى رود و به هنگام فقر و تنگدستى يأس و نوميدى و به دنبال آن سستى و ناتوانى تمام وجودشان را احاطه مى كند. قرآن مجيد نيز در اين باره مى فرمايد: «(وَلَئِنْ أَذَقْنَا الاِْنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَئُوسٌ كَفُورٌ * وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئَاتُ عَنِّى إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ); و اگر از جانب خويش، رحمتى به انسان بچشانيم سپس آن را از او بگيريم، بسيار نوميد و ناسپاس خواهد بود. و اگر بعد از ناراحتى و زيانى كه به او رسيده، نعمت هايى به او بچشانيم به يقين مى گويد: بدى ها از من برطرف شده; (و ديگر باز نخواهد گشت) و غرق شادى و غفلت و فخرفروشى مى شود». آيات ديگرى در قرآن مجيد نيز همين معنا را درباره افراد كم ظرفيت و ضعيف الايمان بيان كرده است; اما مؤمنان پرظرفيت اگر تمام دنيا را به آنها بدهند مغرور و طغيان گر نمى شوند و اگر بر خاك سياه بنشينند نه از رحمت خدا مأيوس مى گردند و نه سستى در وجودشان راه مى يابد. 15. «(و از كسانى مباش كه) به هنگام عمل كوتاهى مى كند و به هنگام درخواست و سؤال اصرار مى ورزد»; (يقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ وَيبَالِغُ إِذَا سَأَلَ). اشاره به افراد سست و تنبلى است كه مرد ميدان عمل نيستند و هميشه دستشان به سوى اين و آن دراز است گويى از زندگانى مستقل بيزارند و به زندگى وابسته دلخوش، در حالى كه تعليمات اسلام به ما مى گويد تا مى توانى روى پاى خود بايست و تا توان دارى چيزى از ديگرى درخواست نكن كه اولى باعث عزت و دومى سبب ذلت است. در حديث كوتاه و پرمعنايى از امام باقر(عليه السلام)خطاب به يكى از اصحاب خاصّش مى خوانيم: «اگر در خواست كننده مى دانست در سؤال و درخواست چه (ذلت و حقارتى) وجود دارد هيچ كس از ديگرى تقاضايى نمى كرد و اگر كسى كه دستِ دهنده دارد مى دانست در بخشش چه (افتخار و فضيلتى) وجود دارد احدى تقاضاى ديگرى را رد نمى كرد»; (لَوْ يَعْلَمُ السَّائِلُ مَا فِي الْمَسْأَلَةِ مَا سَأَلَ أَحَدٌ أَحَداً وَلَوْ يَعْلَمُ الْمُعْطِي مَا فِي الْعَطِيَّةِ مَا رَدَّ أَحَدٌ أَحَداً). در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه مى گويد: رسول خدا(صلى الله عليه وآله)فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى أَحَبَّ شَيْئاً لِنَفْسِهِ وَأَبْغَضَهُ لِخَلْقِهِ أَبْغَضَ لِخَلْقِهِ الْمَسْأَلَةَ وَأَحَبَّ لِنَفْسِهِ أَنْ يُسْأَلَ; خداوند متعال چيزى را براى خود دوست مى دارد و براى بندگانش مبغوض مى شمارد; براى بندگان سؤال و درخواست (از يكديگر) را مبغوض شمرده و براى خودش سؤال كردن بندگان را محبوب مى داند». همچنين از امام صادق(عليه السلام) در حديث پرمعناى ديگرى مى خوانيم كه گروهى از طائفه انصار نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمدند و سلام كردند و حضرت به آنها پاسخ گفت. عرض كردند: اى رسول خدا! ما حاجتى از شما مى خواهيم. پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: بگوييد. عرض كردند: حاجت ما بسيار بزرگ است فرمود: بگوييد چيست؟ عرض كردند: بهشت را براى ما نزد پروردگارت تضمين كن. پيامبر(صلى الله عليه وآله)سر به زير افكند و با چوب دستى كه در دست داشت بر زمين زد سپس سر را بلند كرد و فرمود: «أَفْعَلُ ذَلِكَ بِكُمْ عَلَى أَنْ لاَ تَسْأَلُوا أَحَداً شَيْئاً; من اين كار را براى شما انجام مى دهم به شرط اين كه درخواستى از هيچ كس (در زندگى خود) نكنيد». امام(عليه السلام) فرمود: از آن به بعد آنها حتى هنگامى كه به مسافرت مى رفتند اگر تازيانه آنها به زمين مى افتاد به شخص پياده اى نمى گفتند تازيانه را به من بده; خودشان پياده مى شدند و تازيانه را بر مى داشتند و اگر بر سر سفره نشسته بودند كسى از حاضران به ظرف آب نزديك تر بود آن كه دور نشسته بود نمى گفت از آن آب به من بده; خودش بر مى خاست و از آن آب مى نوشيد (البته منظور اين است انسان كارى را كه خود مى تواند انجام دهد از ديگران نخواهد و سربار ديگران نباشد). 16. «(و از كسانى مباش كه) هرگاه شهوتى براى وى حاصل شود گناه را جلو مى اندازد و توبه را به تأخير و اگر محنت و شدتى به او برسد (بر اثر نداشتن صبر و شكيبايى) از دستورات دين به كلى دور مى شود»; (إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِيةَ، وَسَوَّفَ التَّوْبَةَ، وَإِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ). اين صفت نيز از اوصاف افراد ضعيف و ناتوان و كم ظرفيت است تا عوامل شهوت در برابر آنها نمايان مى شود به سرعت به سوى آن مى روند و كام دل از آن بر مى گيرند; ولى نوبت به توبه كه مى رسد امروز و فردا مى كنند و به هنگامى كه مشكلى در زندگى آنها رخ دهد با خداى خود قهر مى كنند و دستوراتش را به فراموشى مى سپارند و حتى گاه زبان به سخنان كفرآميز مى گشايند. آنها كسانى هستند كه با كمترين تغييرى در زندگى، زبان به شكوه مى گشايند و به زمين و آسمان بد مى گويند. قرآن مجيد درباره اين گونه اشخاص ميگويد: «إِنَّ الاِْنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً * وَإِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً); به يقين انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است. هنگامى كه بدى به او رسد بى تابى مى كند و هنگامى كه خوبى به او رسد مانع ديگران مى شود (و بخل مىورزد)». 17. «(از كسانى مباش كه) عبرت آموختن را مى ستايد (و به ديگران آموزش مى دهد) ولى خود عبرت نمى گيرد و موعظه بسيار مى كند; اما خود موعظه و اندرز نمى پذيرد»; (يصِفُ الْعِبْرَةَ وَلاَ يعْتَبِرُ، وَيبَالِغُ فِى الْمَوْعِظَةِ وَلاَ يتَّعِظُ). اين وصف عالمان بى عمل و مدعيان بى تعهد و رياكاران فاقد اخلاص است كه در قرآن مجيد سبب خشم شديد خداوند شمرده شده است. شك نيست كه اين جهان دار عبرت است و تاريخ پيشينيان مملو از درس هاى عبرت آموز. هرگاه انسان چشم بينا و گوش شنوا داشته باشد مى تواند سرنوشت آينده خود را در آيينه تاريخ و حوادث عبرت آموز زمان خود ببيند. ولى افسوس كه هواى نفس و حب ذات پرده اى در برابر چشمان او مى كشد و مانع گوش او از شنيدن پيام هاى تاريخ مى شود و عجب اين كه اين درس ها را به ديگران مى دهد ولى خود در عمل از آنها بى بهره است. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) در تفسير آيه شريفه «(فَكُبْكِبُوا فِيها هُمْ وَالْغاوُونَ); پس همه آن معبودان با عابدان گمراه به دوزخ افكنده مى شوند». مى فرمايد: «هُمْ قَوْمٌ وَصَفُوا عَدْلاً بِأَلْسِنَتِهِمْ ثُمَّ خَالَفُوهُ إِلَى غَيْرِهِ; آنها كسانى هستند كه كارهاى عادلانه را با زبانشان ستايش مى كنند; اما خودشان مخالفت كرده و غير آن را مقدم مى دارند». از امام باقر(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: «أَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ حَسْرَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلاً ثُمَّ خَالَفَهُ إِلَى غَيْرِهِ; شديدترين حسرت در روز قيامت از آنِ گروهى است كه عدل را ستايش كردند و سپس با آن مخالفت نمودند». آن گاه امام(عليه السلام) اضافه فرمود: اين همان است كه خداوند فرموده «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللّه». 18. «(از كسانى مباش كه) در گفتار به خود مى نازد و در عمل بسيار كوتاهى مى كند»; (فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ، وَمِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ). «مُدِلّ» يعنى مغرور و مسرور و كسى كه به اعمال خود مى نازد. مضمون اين سخن، در اوصاف پيش آمد ولى امام(عليه السلام) با قدرتى كه در فصاحت و بلاغت داشته گاه مطلبى را لازم و ضرورى مى بيند با تعبيرات گوناگون كه هر كدام جديد و تازه است بيان فرمايد. در حديث جالبى كه در كتاب شريف كافى آمده است مى خوانيم امام صادق(عليه السلام)فرمود: عالمى به نزد عابدى آمد. به او گفت: نمازت چگونه است؟ عابد (از روى غرور و ناز) گفت: آيا مثل منى از نمازش سؤال مى شود؟ من از فلان زمان (از ساليان دراز) عبادت خدا مى كرده ام. عالم گفت: گريه تو چگونه است؟ باز (مغرورانه) گفت: چنان گريه مى كنم كه اشك هايم جارى مى شود. عالم به او گفت: «فَإِنْ ضَحِكَكَ وَأَنْتَ خَائِفٌ أَفْضَلُ مِنْ بُكَائِكَ وَأَنْتَ مُدِلٌّ إِنَّ الْمُدِلَّ لاَ يَصْعَدُ مِنْ عَمَلِهِ شَيْءٌ; اگر بخندى و از اعمالت ترسان باشى برتر از اين است كه گريه كنى در حالى كه به اعمال خود مغرورى و به آن مى نازى، زيرا شخصى كه از اعمال خود مغرور و مسرور است چيزى از اعمالش به سوى قرب خدا بالا نمى رود». 19. «(از كسانى مباش كه) براى دنياى فانى، تلاش و كوشش فراوان دارد ولى براى آخرت باقى مسامحه كار است»; (ينَافِسُ فِيمَا يَفْنَى، وَيسَامِحُ فِيمَا يبْقَى). «منافسة» يعنى پيشى گرفتن بر ديگران. تعبير به «ما يَفنى» اشاره به دنياى فانى است، همان گونه كه «ما يَبقى» اشاره به سراى باقى آخرت است. به هر حال اين اشتباهى بزرگ و كارى غير عاقلانه است كه انسان در مورد چيز فانى تلاش و كوشش كند و تمام نيروهاى خود را به كار گيرد; اما از آنچه باقى است و زندگى جاويدان او را تشكيل مى دهد غافل شود. اين نيز بر اثر ضعف ايمان و غلبه هواى نفس است. 20. «(از كسانى مباش كه) غنيمت را غرامت و غرامت را غنيمت مى شمرد»; (يرَى الْغُنْمَ مَغْرَماً، وَالْغُرْمَ مَغْنَماً). «غنيمت» چيزى است كه در راه خدا و براى خدا صرف شود و «غرامت» اموالى است كه در راه شهوات و هوا و هوس ها هزينه گردد. قرآن مجيد در مذمت و نكوهش جمعى از اعراب ضعيف الايمان يا منافق مى گويد: «(وَمِنَ الاَْعْرَابِ مَنْ يَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ مَغْرَماً وَيَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوَآئِرَ); گروهى از (اين) اعراب باديه نشين، چيزى را كه (در راه خدا) انفاق مى كنند، غرامت محسوب مى دارند و انتظار حوادث ناگوار براى شما مى كشند». در آيه بعد، در برابر آنها مى فرمايد: «(وَمِنَ الاَْعْرَابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ وَيَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ قُرُبَات عِنْدَ اللهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ أَلاَ إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَّهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللهُ فِى رَحْمَتِهِ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ); گروهى (ديگر) از عرب هاى باديه نشين، به خدا و روز بازپسين ايمان دارند و آنچه را انفاق مى كنند، مايه تقرب به خدا و دعاى پيامبر مى دانند; آگاه باشيد اينها مايه تقرّب آنهاست خداوند به زودى آنها را در رحمت خويش وارد خواهد ساخت، به يقين خداوند آمرزنده و مهربان است». 21. «(از كسانى مباش كه) از مرگ مى ترسد ولى فرصت ها را از دست مى دهد»; (يَخْشَى الْمَوْتَ وَلاَ يُبَادِرُ الْفَوْتَ). ترس از مرگ گاه به سبب از دست دادن اموال و ثروت ها و مقامات و لذات دنيوى است كه شيوه افراد بى ايمان يا ضعيف الايمان است و گاه به سبب از دست رفتن فرصت ها براى انجام اعمال نيك و اندوختن حسنات. گروهى ترسشان از مرگ به ظاهر از قبيل قسم دوم است; ولى عجيب است كه به انجام اعمال نيك پيش از آن كه وقت از دست برود نمى پردازند. در واقع اين نيز نوعى تناقض در ميان عقيده و عمل است و اين گونه تناقض ها، چنان كه در عبارات سابق نيز آمده در ميان دنياپرستان كم نيست. 22. «(از كسانى مباش كه) معصيت هاى كوچك را از ديگران بزرگ مى شمارد در حالى كه بزرگ تر از آن را از خود ناچيز مى بيند، (همچنين) آنچه را از طاعات ديگران كوچك مى شمرد از خودش بزرگ و بسيار مى پندارد»; (يَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِيَةِ غَيْرِهِ مَا يَسْتَقِلُّ أَكْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ، وَيَسْتَكْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا يَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَيْرِهِ). چنين شخصى باز دچار تناقض ديگرى است; عمل واحدى را كه از خود و ديگران سر مى زند دوگونه مى بيند; از خودش بسيار بزرگ و از ديگران بسيار كوچك. اين در مورد اعمال نيك است و به عكس در گناه واحدى كه از او و ديگرى سر زده، از ديگران را بزرگ و آن را از خودش كوچك مى انگارد و اينها همه از آثار حب ذات است كه مانع از قضاوت يكسان درباره خود و ديگران مى شود. درست به عكسِ مؤمنان راستين كه شرح حالشان در روايتى از امام باقر(عليه السلام)از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمده است كه براى مؤمن ده علامت شمرده شده از جمله: «يَسْتَكْثِرُ قَلِيلَ الْخَيْرِ مِنْ غَيْرِهِ وَيَسْتَقِلُّ كَثِيرَ الْخَيْرِ مِنْ نَفْسِه; او اعمال خوب زيادى را كه از خودش سر زده ناچيز مى شمارد; اما اعمال خير اندك ديگران را بزرگ مى بيند». فى المثل هرگاه كسى كتاب مهمى در چندين جلد بنويسد با ديده حقارت به آن مى نگرد; اما خود اگر جزوه كوچكى به رشته تحرير در آورد آن را يك اثر مهم تاريخى مى شمارد و در هر مجلسى از آن سخن مى گويد. همچنين در مورد بناهاى خير و كمك به نيازمندان و مانند آن. 23. «(از كسانى مباش كه پيوسته) به (كارهاى) مردم خرده مى گيرد; اما از كارهاى خود با مسامحه و مجامله مى گذرد»; (فَهُوَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ، وَلِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ). به بيان بعضى از بزرگان اخلاق اگر خارى به پاى ديگران رود آن را مى بينند; اما اگر شاخه درختى در چشمشان فرو رود نمى بينند و اين تناقض و تضاد نيز از آثار حب ذات است. خلاصه اين كه كوچك ترين عيوب ديگران را مى بيند اما از بزرگ ترين عيب خود با مسامحه مى گذرد حتى در آنچه متعلق به ديگرى است خرده مى گيرد; مثلاً اگر از فرزند ديگرى كار كوچك خلاف اخلاقى سر بزند گاه او را فاسد الاخلاق و بى بند و بار مى شمرد در حالى كه اگر از فرزند خودش كارهاى خلاف بيّن ببيند مى گويد جوان است، اين مسائل اهميتى ندارد. در حكمت ديگرى كه در ادامه كلمات قصار ـ إن شاءالله ـ خواهد آمد امام(عليه السلام)مى فرمايد: «أَكْبَرُ الْعَيْبِ أَنْ تَعِيبَ مَا فِيكَ مِثْلُهُ; بزرگ ترين عيب اين است كه چيزى را بر ديگران عيب بگيرى كه در خودت همانند آن وجود دارد (آن را عيب نمى دانى چه رسد به اين كه عيبى كه در تو هست از عيب او هم بزرگ تر باشد)». 24. «(از كسانى مباش كه) لهو و لعب با ثروتمندان نزد او از ذكر خدا با فقيران محبوب تر است»; (اللَّهْوُ مَعَ الاَْغْنِيَاءِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الذِّكْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ). اين دو خصلت، دو عيب بزرگ است; مشغول لهو و لعب بودن يك عيب و با اغنياى بى درد و بى خبر از حال فقرا همنشين شدن عيبى ديگر; اما با فقيران زيستن خود يكى از محاسن اخلاقى است و ذكر خدا با آنان گفتن فضيلت ديگرى است. 25. «(از كسانى مباش كه) همواره به نفع خود و به زيان ديگران حكم مى كنند; اما هرگز حق را به ديگران نمى دهند»; (يَحْكُمُ عَلَى غَيْرِهِ لِنَفْسِهِ، وَلاَ يَحْكُمُ عَلَيْهَا لِغَيْرِهِ). در حالى كه نشانه مؤمنان راستين ـ بر پايه صريح آيات و روايات ـ اين است كه طرفدار حق باشند، هرچند به زيان آنها باشد و باطل را رها كنند، هرچند به ضرر آنها باشد. قرآن مجيد مى گويد: «(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ للهِِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالاَْقْرَبِينَ); اى كسانى كه ايمان آورديد! همواره و هميشه قيام به عدالت كنيد. براى خدا گواهى دهيد، اگر چه به زيان شما يا پدر و مادر يا نزديكانتان بوده باشد». امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: مؤمن بر مؤمن ديگر هفت حق دارد كه ساده ترين آنها اين است: «أَنْ تُحِبَّ لَهُ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَتَكْرَهَ لَهُ مَا تَكْرَهُ لِنَفْسِك; آنچه براى خود دوست مى دارى براى ديگران دوست بدار و آنچه براى خود نمى پسندى براى ديگران مپسند». 26. «(از كسانى مباش كه) ديگران را هدايت و خود را گمراه مى سازد و در نتيجه مردم از آنها اطاعت مى كنند; اما خودش خدا را معصيت»; (يُرْشِدُ غَيْرَهُ وَيُغْوِي نَفْسَهُ. فَهُوَ يُطَاعُ وَيَعْصِي). به اين ترتيب سخنان هدايتگر آنها سبب نجات ديگران مى شود; اما خودشان از آن بهره نمى گيرند، او به باغبانى مى ماند كه ديگران از ميوه هاى درخت او بهره مند مى شوند و خود از گرسنگى جان مى دهد. اميرمؤمنان(عليه السلام) از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نقل مى كند كه فرمود: «إِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النَّارِ نَدَامَةً وَحَسْرَةً رَجُلٌ دَعَا عَبْداً إِلَى اللَّهِ فَاسْتَجَابَ لَهُ وَقَبِلَ مِنْهُ فَأَطَاعَ اللَّهَ فَأَدْخَلَهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ وَأَدْخَلَ الدَّاعِيَ النَّارَ بِتَرْكِهِ عِلْمَهُ وَاتِّبَاعِهِ الْهَوَى وَطُولِ الاَْمَلِ; شديدترين ندامت و حسرت دوزخيان ندامت كسى است كه يكى از بندگان را به سوى خدا فراخوانده و او دعوتش را اجابت نموده و قبول كرده پس اطاعت خدا نموده و خداوند وى را وارد بهشت كرده است، در حالى كه دعوت كننده به سبب ترك علم و پيروى از هواى نفس و آرزوهاى دور و درازش وارد دوزخ شده است». 27. «(از كسانى مباش كه) حق خود را به طور كامل مى گيرد; ولى حقوق ديگران را نمى پردازد»; (وَيَسْتَوْفِي وَلاَ يُوفِي). قرآن مجيد نيز درباره اين گونه افراد مى گويد: «(وَيْلٌ لِّلْمُطَفِّفِينَ * الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ * وَإِذَا كَالُوهُمْ أَوْ وَّزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ); واى بر كم فروشان! * آنان كه وقتى براى خود چيزى از مردم با پيمانه مى گيرند، (حق خود را) به طور كامل دريافت مى دارند; ولى هنگامى كه براى ديگران پيمانه ياوزن مى كنند، كم مى گذارند». كم فروشى مسئله كيل و وزن را تداعى مى كند; اما از يك نظر مفهومى عام دارد كه تمام حقوق را در همه زمينه ها شامل مى شود; كم فروشان واقعى كسانى هستند كه در هر زمينه اى حق خود را از مردم به طور كامل مى گيرند و گاه بيشتر از حق خود; اما در پرداختن حق كوتاهى مى كنند و بخل مىورزند. بسيار ديده ايم كه افرادى براى انجام كارى در برابر اجر معينى در ساعاتى مشخص استخدام يا اجير و يا مأمور مى شوند و هنگام كار از ساعات خود مى كاهند و از گوشه و كنار آن مى زنند و طبق تعهد عمل نمى كنند; ولى به هنگام دريافت اجر و مزد ذره اى از قرارداد خود عقب نشينى نمى كنند. 28. امام(عليه السلام) در آخرين توصيه به نقطه اصلى دردها و انحرافات اخلاق و آلودگى به گناه اشاره كرده مى فرمايد: «(از كسانى مباش كه) از خلق خدا از آنچه معصيت خدا نيست مى ترسد ولى خودش از خدا (در مورد ستم كردن) درباره مخلوقش پروا ندارد»; (وَ يَخْشَى الْخَلْقَ فِي غَيْرِ رَبِّهِ، وَلاَ يَخْشَى رَبَّهُ فِي خَلْقِهِ). شبيه همين معنا با تعبير ديگرى در غررالحكم از آن حضرت نقل شده است: «شَرُّ النّاسِ مَنْ يَخْشَى النّاسَ في غَيْرِ رَبِّهِ وَلا يَخْشى رَبَّهُ فِى النّاسِ». آرى چون پاى كارهايى كه بر خلاف ميل مردم است در ميان مى آيد از مردم مى ترسند و حساب مى برند و آن را رها مى كنند; اما هنگامى كه زمينه ها براى نافرمانى خداوند به وجود مى آيد از خدا نمى ترسند و آلوده آن مى شوند. كار به جايى مى رسد كه گاه از انجام اعمالى در برابر كودكى چند ساله ترس يا شرم دارند ولى در خلوت از انجام معاصى كبيره در برابر خداوند بزرگ كه در همه جا حاضر و ناظر است نه ترسى دارند و نه شرمى. اين نيز يكى ديگر از تناقض ها و تضادهايى است كه در اعمال اين گروه بر اثر ضعف ايمان و غلبه هواى نفس حاصل مى شود. در ميان اين اوصاف بيست و هشت گانه اى كه امام(عليه السلام) در اين كلام نورانى و پربارش به آن هشدار مى دهد اوصافى است كه نسبت به يكديگر تقارب و نزديكى دارد ولى امام(عليه السلام) با قدرت فوق العاده اى كه در امر فصاحت و بلاغت داشته براى اهميت موضوع با تعبيرات مختلفى از آن ياد كرده و هشدار داده است و همان گونه كه اشاره كرديم غالب آنها ناشى از تناقض در شخصيت و رفتار است كه در دو مصداق از امر واحدى به واسطه انگيزه هاى شهوانى دوگونه عمل يا قضاوت مى شود; ولى آنها كه ايمان قوى و تسلط بر نفس دارند از اين گونه تناقض ها بر كنارند. * * * به يقين هر كس اين كلام نورانى را نصب العين قرار دهد و آن را برنامه زندگى خويش بشمارد براى نجات او در دنيا و آخرت كافى است. ازاين رو مرحوم سيد رضى در پايان اين گفتار حكيمانه مى فرمايد: «اگر در اين كتاب جز اين كلام نبود براى موعظه سودمند و حكمت رسا و بينايى بينندگان و عبرت ناظرانِ انديشمند كافى بود»; (قالَ الرَّضِيُ وَلَوْ لَمْ يَكُنْ في هذَا الْكِتابِ إلاّ هذَا الْكَلامُ لَكَفى بِهِ مَوْعِظَةً ناجِعَةً وَحِكْمَةً بالِغَةً وَبَصيرَةً لِمُبْصِر وَعِبْرَةً لِناظِر مُفَكِّر). نكته: مرحوم محقق شوشترى در شرح نهج البلاغه خود نقل مى كند كه ابن عباس اين سخن را از امام(عليه السلام) گرفت و آن را به فرزندش وصيت كرد سپس به او گفت: اين سخن بايد براى تو گنجى باشد كه آن را ذخيره مى كنى. در حفظ و نگهدارى آن از حفظ و نگهدارى طلاى سرخ كوشاتر باش! چرا كه اگر آن را رعايت كنى خير دنيا و آخرت نصيب تو خواهد شد. به راستى كلام مولا(عليه السلام) چقدر پرارزش و راهگشاست كه تنها يك بخش كوچك آن مى تواند ضامن سعادت انسان در دنيا و آخرت باشد.