لاَ مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ، وَلاَ وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ، وَلاَ عَقْلَ كَالتَّدْبِيرِ، وَلاَ كَرَمَ كَالتَّقْوَى، وَلاَ قَرِينَ كَحُسْنِ الْخُلُقِ، وَلاَ مِيرَاثَ كَالاَْدَبِ، وَلاَ قَائِدَ كَالتَّوْفِيقِ، وَلاَ تِجَارَةَ كَالْعَمَلِ الصَّالِحِ، وَلاَ رِبْحَ كَالثَّوَابِ، وَلاَ وَرَعَ كَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ، وَلاَ زُهْدَ كَالزُّهْدِ فِي الْحَرَامِ، وَلاَ عِلْمَ كَالتَّفَكُّرِ، وَلاَ عِبَادَةَ كَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ، وَلاَ إِيمَانَ كَالْحَيَاءِ وَالصَّبْرِ، وَلاَ حَسَبَ كَالتَّوَاضُعِ، وَلاَ شَرَفَ كَالْعِلْمِ، وَلاَ عِزَّ كَالْحِلْمِ، وَلاَ مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ.
امام(عليه السلام) فرمود: هيچ مال و سرمايه اى پردرآمد تر از عقل نيست، و نه هيچ تنهايى وحشتناك تر از عُجب و خودبينى، هيچ عقلى همچون عاقبت انديشى نيست و نه هيچ شخصيت و بزرگوارى همچون تقوا، هيچ همنشينى همچون حسن خلق نيست و هيچ ميراثى به پاى ادب نمى رسد، هيچ راهبرى همچون توفيق نيست و نه هيچ تجارتى مانند عمل صالح سودآور، هيچ سودى همچون ثواب الهى و هيچ پارسايى همچون پرهيز از شبهات نيست، هيچ زهد و پارسايى همچون بى اعتنايى به حرام نيست و نه هيچ علم و دانشى پشتيبانى مطمئن تر از مشورت نخواهد بود.
شرح و تفسير
هيجده اندرز مهم
از آنچه درباره سند اين كلمات حكمت آميز آورده ايم استفاده مى شود آنچه مرحوم سيّد رضى در اينجا آورده به صورت پراكنده در خطبه يا خطبه هايى بوده است در حالى كه از روايات كافى و آنچه در كتاب تمام نهج البلاغه آمده بر مى آيد كه اينها در كنار هم بوده است; ولى در هر صورت به نظر مى رسد اينها مواعظ مختلفى و هر يك درباره موضوع جداگانه اى است و جمع آنها در يك عبارت دليل بر آن نيست كه همه پيوند نزديك با يكديگر دارند. در هر حال نمى توان انكار كرد كه هر جمله اى از اين جمله هاى هيجده گانه در عبارت كوتاهى درس بزرگى درباره زندگى سعادت بخش به ما مى دهد و سزاوار است انسان بارها و بارها در طول زندگى بر آنها مرور كند و پيام آنها را با گوش جان بشنود. ازاين رو ما هر يك را جداگانه با شرح كوتاهى براى پى بردن به عمق كلام امام(عليه السلام)همراه سازيم. نخست مى فرمايد: «هيچ مال و سرمايه اى پردرآمد تر از عقل نيست»; (لاَ مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ). «أعْوَد» يعنى پردرآمدتر و نافع تر. مى دانيم امتياز انسان بر حيوانات در عقل است كه مى تواند سرمايه هاى معنوى و مادى را به سوى او سوق دهد. چه بسيارند كسانى كه ثروت هنگفتى از پدر به آنها رسيده و بر اثر ضعف عقل در مدت كوتاهى آن را دست داده اند و در مقابل، كسانى كه زندگى مادى خود را از صفر شروع كرده اند; اما بر اثر عقل و درايت پس از مدت كوتاهى سرمايه فراوانى از طريق حلال گردآورى نموده اند. در مورد سرمايه علم و دانش و اخلاق نيز چنين است. امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «لَيْسَ بَيْنَ الاْيمانِ وَالْكُفْرِ إلاّ قِلَّةُ الْعَقْلِ قيلَ وَكَيْفَ ذاكَ يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ؟ قالَ إنَّ الْعَبْدَ يَرْفَعُ رَغْبَتَهُ إلى مَخْلُوق فَلَوْ أخْلَصَ نيَّتَهُ لِلّهِ لاَتاهُ الَّذى يُريدُ فى أسْرَعَ مِنْ ذلِكَ; فاصله ميان ايمان و كفر همان كم عقلى است. عرض كردند: اى فرزند رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اين امر چگونه است؟ فرمود: گاهى انسان خواسته خود را از مخلوقى مى طلبد در حالى كه اگر نيتش براى خدا خالص بود همان خواسته در مدتى كوتاه تر به سراغش مى آمد». در دومين گفتار حكيمانه مى فرمايد: «هيچ تنهايى وحشتناك تر از عُجب و خودبينى نيست»; (وَلاَ وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ). چرا كه از يك سو مردم از افراد خودبين و خودخواه متنفرند و از آنها فاصله مى گيرند و از سوى ديگر افراد خودبين مردم را در حد لياقت دوستى خود نمى بينند و برترى خيالى و وهمى، آنها را از مردم جدا مى سازد و به اين ترتيب گرفتار تنهايى وحشتناكى مى شوند. از اين رو در حديثى كه در كتاب شريف كافى از امام صادق(عليه السلام) آمده مى خوانيم: «مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَكَ; كسى كه گرفتار خودبينى شود هلاك مى شود». در سومين نكته مى فرمايد: «هيچ عقلى همچون عاقبت انديشى نيست»; (وَلاَ عَقْلَ كَالتَّدْبِيرِ). منظور از عقل همان قوه ادراك است كه انسان به وسيله آن كارهاى دنيا و آخرت خويش را نظام مى بخشد و به يقين، نتيجه هر كارى در پايان آن روشن مى شود; آنها كه در فكر عاقبت كارها و نتيجه نهايى آن هستند، به يقين از همه عاقل ترند. در حديثى مى خوانيم كه شخصى نزد پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تقاضاى اندرزى كرد. حضرت فرمود: اگر بگويم عمل خواهى كرد؟ عرض كرد: آرى! اين سخن ميان او و پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) سه بار تكرار شد و در پايان، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)فرمود: «إنّى أوصيكَ إذا أنْتَ هَمَمْتَ بِأمْر فَتَدَبَّرْ عاقِبَتَهُ فَإنْ يَكُ رُشْداً فَامْضِهِ وَإنْ يَكُ غَيّاً فَانْتَهِ عَنْهُ; من به تو توصيه مى كنم هنگامى كه تصميم گرفتى كارى را انجام دهى در عاقبت آن بينديش. اگر عاقبت نيكى دارد به دنبال آن كار برو و اگر گمراهى و ضلالت است از آن صرف نظر كن». در چهارمين نكته مى فرمايد: «هيچ شخصيت و بزرگوارى همچون تقوا نيست»; (وَلاَ كَرَمَ كَالتَّقْوَى). اين سخن برگرفته از قرآن مجيد است كه مى فرمايد: «(إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاكُمْ); گرامى ترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست». شخص با تقوا نه تنها نزد خداوند كه نزد خلق خدا نيز گرامى و باشخصيت است، زيرا از انجام كارهاى زشتى كه شخصيت انسان را در هم مى شكند خوددارى مى كند. امير مؤمنان(عليه السلام) فرمود: «مِفْتاحُ الْكَرَمِ التَّقْوى; پرهيزگارى كليد شخصيت است». در پنجمين نكته مى فرمايد: «هيچ همنشينى همچون حسن خلق نيست»; (وَلاَ قَرِينَ كَحُسْنِ الْخُلُقِ). زيرا حسن خلق جاذبه عجيبى دارد كه همه را به سوى خود جلب و جذب مى كند. انسان هاى بداخلاق، از داشتن دوستان صميمى محرومند در حالى كه افراد خوش برخورد وصاحب حُسن خلق همه افراد به دوستى آنها افتخار مى كنند. در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كه در ذيل كلام حكمت آميز 38 آمد خوانديم: «حُسْنُ الْخُلْقِ يُثْبِتُ الْمَوَدَّةَ; حسن خلق دوستى و محبت را ريشه دار مى كند و رشته دوستى را استوار مى دارد». درباره حسن خلق در احاديث اسلامى تعبيرات بسيار بلندى آمده و نشان مى دهد گشاده رويى و حسن خلق از مهم ترين امورى است كه اسلام بر آن تأكيد دارد. سپس امام(عليه السلام) در ششمين نكته مى فرمايد: «هيچ ميراثى همچون ادب نيست»; (وَ لاَ مِيرَاثَ كَالاَْدَبِ). همان گونه كه در ذيل گفتار حكمت آميز 54 كه عين اين عبارت در آنجا تكرار شده بود آورديم، «ادب» در اصل به معناى دعوت كردن است و از اين رو به سفره اى كه غذا در آن آماده مى كنند و افراد را به آن دعوت مى كنند «مأدبة» گفته مى شود و از آنجا كه رعايت احترام افراد در گفتار و رفتار و تواضع و استفاده از كلمات توأم با احترام سبب دعوت مردم به سوى انسان مى شود، مجموعه اين امور را «ادب» مى نامند و در برابر آن بى ادبان كسانى هستند كه نه احترام اشخاص و نه احترام مجالس را رعايت مى كنند و نه سخنان مناسبى در برخورد با اشخاص به كار مى برند. به همين مناسبت «تأديب» به تعليم و تربيت و ياد دادن آداب اطلاق مى شود. در اصطلاح امروز، «أدب» و «ادبيات» به مسائل مربوط به قواعد الفاظ گفته مى شود، اين اصطلاح كه جديد است و قطعاً بعد از زمان امام امير مؤمنان على(عليه السلام)به وجود آمده و هرچند بعضى از شارحان نهج البلاغه ادب در كلام امام را به همين معنا تفسير كرده اند; ولى قطعاً اشتباه است. گرچه آداب سخن گفتن گوشه اى از حقيقت ادب را در بر مى گيرد. در اهميت ادب همين بس كه امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «لايَزالُ الْمُؤمِنُ يُورَثُ أهْلَ بَيْتِهِ الْعِلْمَ وَالاْدَبَ الصّالِحَ حَتّى يَدْخِلْهُمَا الَّجَنَّةَ… وَ لا يَزالُ الْعَبْدُ الْعاصى يُورَثُ أهْلَ بَيْتِهِ الاْدَبَ السَّىَّء حَتّى يُدْخِلْهُمَا النّارَ جَميعاً; انسان با ايمان علم و ادب به خانواده خود مى آموزد و سبب مى شود كه همه را وارد بهشت كند و بنده گنه كار به خانواده خود بى ادبى مى آموزد تا آنجا كه همه را به دوزخ مى فرستد». در حديثى از امير مؤمنان(عليه السلام) در غررالحكم مى خوانيم: «إنَّكُمْ إلى اِكْتِسابِ الاْدَبِ أحْوَجَ مِنْكُمْ إلى الاْكْتِسابِ الْفِضَّةِ وَالذَّهَبِ; شما به كسب ادب نيازمندتر از به دست آوردن طلا و نقره هستيد». در هفتمين نكته حكمت آميز مى فرمايد: «هيچ راهبرى همچون توفيق نيست»; (وَلاَ قَائِدَ كَالتَّوْفِيقِ). «توفيق» در لغت به معناى موافق ساختن و هماهنگ نمودن است كه با معناى عرفى آن كاملاً سازگار است. منظور از «توفيق» در اينجا آماده بودن اسباب براى انجام دادن كارى است مثلا اگر انسان حال خوبى براى دعا پيدا كند و مجلس مناسبى تشكيل شود و خطيب دانشمند و باصفايى آن مجلس را اداره كند، گفته مى شود توفيق براى دعا حاصل شد. همچنين فراهم شدن اسباب مثلاً براى زيارت بيت الله يا كمك به محرومان يا فرا گرفتن علم و دانش تمام اينها توفيق ناميده مى شود و اگر امام(عليه السلام) مى فرمايد: بهترين رهبر توفيق است براى آن است كه توفيق، انسان را به راه حق و مسير اطاعت پروردگار مى كشاند و راهنماى خوبى براى نيكى ها و خوبى هاست. به هر حال شك نيست كه سرچشمه اصلى توفيق براى كارهاى خير ذات پاك پروردگار است، از اين رو در حديثى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: «لا نِعْمَةَ كَالْعافِيَةِ وَلا عافِيَةِ كَمُساعِدَةِ التُّوفيقِ; هيچ نعمتى مانند سلامت و عافيت نيست و نه هيچ عافيتى همچون فراهم شدن توفيق است». در قرآن مجيد نيز از زبان پيغمبر الهى حضرت شعيب مى خوانيم كه مى گويد: (وَما تَوْفيقى إلاّ بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إلَيْهِ أُنيبُ); توفيق من جز به خدا نيست بر او توكل كردن و به سوى او باز مى گردم». توفيق و بى توفيقى اسباب زيادى دارد; هر قدر انسان در راه خدا گام بردارد، به بندگان خدا خدمت كند و براى همه خيرخواه باشد خداوند توفيق او را براى انجام كارهاى نيك بيشتر مى كند و به عكس، گناهان و معاصى و ظلم و ستم به افراد و عدم رعايت حقوق والدين و استاد و دوستان، توفيق را از انسان سلب مى كند. در حديثى كه در غررالحكم از امام امير مؤمنان(عليه السلام) نقل شده مى خوانيم: «كَما أنَّ الْجِسْمَ وَ الظَّلَّ لا يَفْتَرِقانِ كَذلِكَ الدّينُ وَ التَّوْفيقُ لا يَفْتَرِقانِ; همان گونه كه سايه از جسم جدا نمى شود توفيق از دين نيز جدايى پيدا نمى كند». در هشتمين نكته مى فرمايد: «هيچ تجارتى مانند عمل صالح نيست»; (وَ لاَ تِجَارَةَ كَالْعَمَلِ الصَّالِحِ). همه تاجران، براى سود تجارت مى كنند. سودهاى مادى و دنيوى ناپايدار و در معرض زوال و فانى شدنى است ولى عمل صالح كه سرچشمه ثواب ابدى اخروى است از هر تجارتى پرسودتر است. قرآن مجيد مى فرمايد: «(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَة تُنجِيكُمْ مِّنْ عَذَاب أَلِيم * تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِنْ كُنتُمْ تَعْلَمُونَ * يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَيُدْخِلْكُمْ جَنَّات تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِى جَنَّاتِ عَدْن ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ); اى كسانى كه ايمان آورده ايد آيا شما را به تجارى راهنمايى كنم كه شما را از عذاب دردناك رهايى مى بخشد؟ به خدا و رسولش ايمان بياوريد و با اموال و جان هايتان در راه خدا جهاد كنيد و اين براى شما (از هر چيز) بهتر است اگر بدانيد * (اگر چنين كنيد) گناهانتان را مى بخشد و شما را در باغ هايى از بهشت داخل مى كند كه نهرها از زير درختانش جارى است و در مسكن هاى پاكيزه در بهشت جاويدان جاى مى دهد و اين پيروزى عظيم است». در نهمين نكته حكمت آميز كه در واقع تكميل كننده نكته قبل است مى فرمايد: «هيچ سودى همچون ثواب الهى نيست»; (وَلاَ رِبْحَ كَالثَّوَابِ). سودهاى مادى همه از بين مى روند ولى ثواب الهى همواره باقى و برقرار است همان گونه كه در قرآن كريم مى خوانيم: (مَا عِنْدَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاق). در واقع ارباح مادى همچون خواب و خيال است ولى سود معنوى واقعيتى است انكار ناپذير. اضافه بر اين، سود مادى حدى دارد; دو يا چند برابر و حتى ممكن است گاهى ده برابر شود در حالى كه ثواب الهى به مقتضاى آيه شريفه (مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ…). گاه هفتصد برابر و گاه افزون بر آن است; سودى كه در هيچ تجارتى پيدا نمى شود. در دهمين نكته مى فرمايد: «هيچ پارسايى همچون پرهيز از شبهات نيست»; (وَلاَ وَرَعَ كَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ) «ورع» در اصل به معناى پرهيز يا شدت پرهيز است و در لسان روايات به حد اعلاى تقوا اطلاق مى شود كه با وجود آن نه تنها انسان از گناهان مسلم پرهيز مى كند بلكه از شبهات نيز دورى مى جويد. در روايات اسلامى نيز در حديث معروف پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)تمام موضوعات به سه بخش تقسيم شده: «حَلالٌ بَيِّنٌ وَ حَرامٌ بَيِّنٌ وَشُبَهاتُ بَيْنَ ذلِكَ فَمَنْ تَرَكَ الشُّبَهاتَ نَجا مِنَ الْمُحَرَّماتِ وَمَنْ أخَذَ بِالشُّبَهَاتِ إرْتَكَبَ الْمُحَرَّماتَ وَهَلَكَ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُ; امورى است درستى آن آشكار است كه بايد از آن پيروى كرد و امورى است كه گمراهى آن آشكار است و بايد از آن اجتناب نمود و امور مشكوك و مشتبهى است در ميان اين دو; كسى كه شبهات را ترك كند از محرمات آشكار رهايى مى يابد و كسى كه به سراغ شبهات برود (تدريجاً) مرتكب محرمات مى شود و از آنجا كه نمى داند هلاك خواهد شد». در واقع شبهات حريم محرمات و همانند لبه پرتگاه است كه بيم لغزش در آن و سقوط در پرتگاه مى رود. بعضى از بزرگان «ورع» را به سه قسم تقسيم كرده اند كه يكى از ديگرى برتر است: نخست ورع به معناى پرهيز از گناهان آشكار است كه انسان را از فسق خارج كرده و موجب عدالت و قبول شهادت اوست و آن، ورع تائبين ناميده مى شود. قسم ديگرى از آن، همان حالت پرهيزگارى است كه انسان را از شبهات دور مى سازد كه به آن ورع صالحان مى گويند و قسم ديگرى از آن حالت پرهيزگارى است كه حتى از امور حلالى كه مى ترسد روزى او را به حرام بكشاند پرهيز مى كند و نام ورع متقين بر آن گذارده شده است. قسم ديگر، ورع به معناى صرف نظر كردن از آنچه غير خداست براى ترس از ضايع شدن ساعتى از عمر در امرى بيهوده (و آن درجه اعلاى ورع است) و به آن ورع صديقين مى گويند» همان گونه كه در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «لا يَكُونُ الرَّجُلُ مِنَ الْمُتَّقينَ حَتّى يَدَعَ ما لا بَأسَ بِهِ مُخافَةَ أنْ يَكُونَ فِيهِ بَأسٌ; كسى از متقين محسوب نمى شود مگر اين كه امورى را كه ذاتاً اشكالى ندارد ترك كند به سبب ترس از افتادن در امورى كه حرام است». در يازدهمين نكته حكيمانه امام(عليه السلام) مى فرمايد: «هيچ زهد و پارسايى همچون بى اعتنايى به حرام نيست»; (وَلاَ زُهْدَ كَالزُّهْدِ فِي الْحَرَامِ) گرچه بسيارى از افراد، زهد را تنها در ساده زيستن و به لباس و غذا و مسكن قناعت نمودن و بى اعتنا به مقامات دنيوى بودن مى دانند; ولى از نظر مبارك امام(عليه السلام) مهم ترين زهد پرهيز از حرام است، هرچند زندگى انسان زياد ساده هم نباشد; اگر همان زندگى از حلال باشد دارنده آن فرد زاهدى است و آن كس كه زندگى بسيار ساده اى دارد و در همان زندگىِ ساده اموال مشتبه و مشكوكى هست زاهد واقعى نيست. در اين كه زندگىِ ساده به ويژه هنگامى كه از هرگونه اموال شبهه ناك دور باشد مايه نجات از گناهان بسيارى و سبب توجه به ذات پاك پرودرگار است شكى نيست و به همين دليل هم در آيات قرآن و هم در روايات اسلامى به طور گسترده اهميت زهد و سپس ماهيت و حقيقت آن و نتايج پربارى كه بر آن مترتب مى شود بيان شده است. بعضى از شارحان نهج البلاغه در اينجا نوشته اند كه زهد اگر به اين معنا باشد كه انسان اضافه درآمد خود را به ديگران بدهد و به زندگى ساده اى قناعت كند يك فضيلت است ولى هرگاه اضافه درآمد خود را ذخيره كند و فايده آن به كسى نرسد چنين زهدى كاملاً بى ارزش خواهد بود. در ذيل خطبه 81 در جلد سوم به اندازه كافى در مورد «زهد» شرح داديم، ازاين رو ضرورتى به تكرار آن نمى بينيم و تنها به يك روايت از امام صادق(عليه السلام)بسنده مى كنيم: «جُعِلَ الْخَيْرُ كُلُّهُ فِي بَيْت وَجُعِلَ مِفْتَاحُهُ الزُّهْدَ فِي الدُّنْيَا; تمام نيكى ها در خانه اى قرار داده شده و كليد آن زهد در دنياست». حضرت در دوازدهمين نكته حكيمانه مى فرمايد: «هيچ علم و دانشى همچون تفكر نيست»; (وَلاَ عِلْمَ كَالتَّفَكُّرِ). كسانى كه تنها به حفظ عبارات ديگران و آنچه در روايات آمده بسنده مى كنند و درباره آن نمى انديشند علمشان چندان ثمرى ندارد و در واقع همچون دستگاه ضبط صوتى هستند كه مى تواند علوم زيادى را در خود جاى دهد; ولى آنان كه اهل انديشه اند از جاى جاى آيات قرآن و روايات اسلام و كلمات بزرگان حقايقى كشف مى كنند كه راهنماى زندگى مادى و معنوى آن هاست و اگر تفكر نباشد و تنها به نقل علوم ديگران قناعت شود هرگز علوم، پيشرفت و نمو و بالندگى پيدا نمى كند. به همين دليل در بعضى از احاديث كه هم از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و هم از امير مؤمنان على(عليه السلام) رسيده، تفكر برترين عبادت شمرده شده است: «لا عِبادَةَ كَالتَّفَكُرَ». در سيزدهمين نكته حكمت آميز مى فرمايد: «هيچ عبادتى همچون اداى فرايض و واجبات نيست»; (وَلاَ عِبَادَةَ كَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ). در حديث ديگر از امام سجاد(عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ عَمِلَ بِما أفْتَرَضَ اللّهُ عَلَيْهِ فَهُوَ مِنْ أعْبَدَ النّاسِ; كسى كه به واجبات خود عمل كند از عابدترين مردم است». در حديث ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «أعْبَدُ النّاسِ مَنْ أقامَ الْفَرايِضَ; عابدترين مردم كسى است كه واجبات را ادا كند». تمام اين روايات اشاره به اين دارد كه عبادت، تنها رفتن به سراغ مستحبات و نيايش هاى طولانى و پرسوز و گداز نيست; عبادت در درجه نخست آن است كه انسان واجبات خود را ادا كند; اعم از پرداختن حقوق مردم و اداى حقوق مالى دينى و از همه مهم تر اداى حق الهى. در چهاردهمين نكته مى فرمايد: «هيچ ايمانى مانند حيا و صبر نيست»; (وَلاَ إِيمَانَ كَالْحَيَاءِ وَالصَّبْرِ). «حيا» به معناى حالت بازدارنده اى است كه انسان را از رفتن به سراغ كارهاى زشت باز مى دارد. به بيان ديگر، حيا انقباض نفس در برابر زشتى هاست و «صبر» به معناى استقامت در برابر مشكلات است; خواه مشكلات اطاعت باشد يا ترك معصيت و يا مشكلات مصائب و سختى ها. به يقين اگر حالت حيا نباشد، ايمان بر باد مى رود و اگر صبر و استقامت در برابر مشكلات نباشد ايمان ثبات و قرارى نخواهد داشت. در حديثى از امام صادق يا امام باقر(عليهما السلام) مى خوانيم: «اَلْحَياءُ وَ الاْيمانُ مَقْرُونانِ فى قَرَن فَإذا ذَهَبَ أحَدُهُما تَبِعَهُ صاحِبُهُ; حيا و ايمان با يك ريسمان بسته شده اند هرجا يكى از آنها برود ديگرى به دنبال او خواهد رفت». در حديثى از امام صادق(عليه السلام) از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمده است: «أرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فيهِ وَكانَ مَنْ قَرْنِهِ إلى قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَهَا اللّهُ حَسَنات: الصِّدْقُ وَ الْحَياءُ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ وَ الشُّكْرُ; چهار صفت است كه در هر كسى باشد هرچند از فرق تا قدمش گناه باشد خداوند آن را تبديل به حسنات مى كند: صدق و حيا و حسن خلق و شكر». بديهى است راستگويى انسان را از بسيارى از گناهان باز مى دارد و حيا از قبايح و زشتى ها و حسن خلق از درگيرى با مردم و شكر، انسان را به قدردانى از نعمت ها تشويق مى كند و همين امور است كه سيئات را به حسنات مبدل مى كند; يعنى در پرتو اين صفات در ادامه راه گناهان تبديل به حسنات مى شوند. در پانزدهمين نكته حكيمانه مى فرمايد: «هيچ ارزش و اعتبارى (براى انسان) همچون فروتنى نيست»; (وَلاَ حَسَبَ كَالتَّوَاضُعِ). بسيارند كسانى كه از نظر شرافت خانوادگى در حد مطلوبى هستند و خودشان نيز صفات برجسته اى دارند; ولى بر اثر تكبر و خودبرتربينى، در جامعه منفورند در حالى كه متواضعان هرچند حسب و نسب عالى نداشته باشند محبوب مردمند. در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه به يارانش فرمود: «إنَّ التَّواضُعَ يَزيدُ صاحِبَهُ رَفْعَةً فَتَواضَعُوا يَرْفَعْكُمُ اللّهُ; تواضع و فروتنى صاحبش را به مقام بالا مى رساند، بنابراين فروتنى كنيد تا خدا شما را بالا ببرد». در شانزدهمين نكته حكمت آميز مى فرمايد: «هيچ شرافتى چون علم و دانش نيست»; (وَ لاَ شَرَفَ كَالْعِلْمِ). «شرف» به معناى شايستگى و عظمت و افتخار و نيكنامى است و به يقين، اين امور از طريق علم و دانش به دست مى آيد زيرا علم و آگاهى كليد همه افتخارات و ارزش هاى انسانى است و براى افراد نادان و جاهل جايى در جامعه انسانى وجود ندارد. قرآن مجيد و روايات اسلامى پر است از آيات و رواياتى كه در مدح و ستايش علم آمده است تا آنجا كه مركّب هاى نوك قلم دانشمندان از خون شهيدان برتر شمرده شده است. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «طََلْبتُ الشَّرَفَ فَوَجَدْتُهُ فِى الْعِلْمِ; من به سراغ ارزش و شخصيت و شرف رفتم، آن را در علم و دانش يافتم». بديهى است منظور از «علم» علوم و دانش هايى است كه يا جنبه معنوى دارد و يا دنياى انسان ها را سامان مى بخشد. در هفدهمين نكته حكيمانه مى فرمايد: «هيچ عزتى چون حلم نيست»; (وَ لاَ عِزَّ كَالْحِلْمِ). حليم به كسى گفته مى شود كه در برابر افراد نادان و جاهل و بى ادب عكس العمل نشان نمى دهد همچنين مشكلات زندگى را تحمل مى كند و بر اثر سعه صدر و فكر بلند، آنها را در خود حل مى نمايد و در مقابل حوادث سخت، دست پاچه نمى شود و همين ها باعث عزت اوست و بسيار ديده شده كه مردم به حمايت افراد حليم در مقابل نادان برمى خيزند. افراد بردبار در نظر مردم عزيزند، زيرا سكوتشان در برابر افراد نادان، سبك سر و بى ادب بر عزت و شخصيتشان مى افزايد; ولى نابردباران در كوچك ترين مسائل درگير مى شوند و همين امر از عزت و احترامشان مى كاهد. در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «ما أعَزَّ اللّهُ بِجِهْل قَطُّ وَ لا أذَلَّ بِحِلْم قَطُّ; خدا هرگز كسى را به سبب جهل و نادانى عزت نداد و هرگز كسى را به موجب حلم و بردبارى ذليل نساخت». آن گاه در هجدهمين و آخرين نكته حكيمانه مى فرمايد: «هيچ پشتيبانى مطمئن تر از مشورت نيست»; (وَ لاَ مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ). نا گفته پيداست كه هر انسانى فكرى و عقل و تشخيصى دارد; هنگامى كه عقول و افكار به يكديگر ضميمه شوند بسيار قوى تر عمل مى كنند، مسيرها روشن، موانع برطرف و نزديك ترين راه به مقصد غالباً معلوم مى شود و از اين طريق پشتيبانى مهمى براى هر فردى حاصل مى گردد. همان گونه كه در نيروهاى جسمانى چنين است كه نيروى يك فرد همچون ريسمان باريكى است كه گسستن آن آسان است; ولى هنگامى كه نيروها به يكديگر ضميمه شد و طناب محكمى از آن تشكيل گرديد، به گفته شاعر: «چون به هم برتافتى اسفنديارش نگسلد». اين حكم در نيروهاى فكرى نيز كاملاً جارى است. بر اين اساس يكى از صفات برجسته مؤمنان در قرآن مجيد انجام امور با مشورت ذكر شده است و مى فرمايد: (وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ) حتى شخص پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به مقتضاى (وَشَاوِرْهُمْ فِى الاَْمْرِ) مأمور به مشورت با مؤمنان بوده است. در ذيل حكمت 54 كه امام(عليه السلام) فرموده بود: «وَلا ظَهيرَ كَالْمُشاوَرَةِ» شرح مبسوطى درباره اهميت مشورت و آثار پربار آن و در جلد دوم، ضمن خطبه 35 نيز بحثى تحت عنوان بهره گيرى از آراى اهل نظر داشتيم. در تفسير نمونه نيز ذيل آيات فوق بحث هاى قابل ملاحظه اى آمده است. در پايان اين گفتار حكيمانه و پربار كه مشتمل بر هجده توصيه اخلاقى مهم بود ذكر اين نكته لازم است كه اين سخنان گرچه در اينجا به صورت يك جا جمع شده ولى قسمت هايى از آن در احاديث مختلف با شأن ورودهاى گوناگون آمده است و بعيد نيست بسيارى از آنها را امام(عليه السلام) به طور مكرّر به مناسبت هاى گوناگون بيان كرده باشد. به يقين كافى است كه انسان به همين يك گفتار حكيمانه در زندگى عمل كند تا خوشبخت و سعادتمند و پيروز در جنبه هاى مادى و معنوى گردد.شرح و تفسير هيجده اندرز مهم از آنچه درباره سند اين كلمات حكمت آميز آورده ايم استفاده مى شود آنچه مرحوم سيّد رضى در اينجا آورده به صورت پراكنده در خطبه يا خطبه هايى بوده است در حالى كه از روايات كافى و آنچه در كتاب تمام نهج البلاغه آمده بر مى آيد كه اينها در كنار هم بوده است; ولى در هر صورت به نظر مى رسد اينها مواعظ مختلفى و هر يك درباره موضوع جداگانه اى است و جمع آنها در يك عبارت دليل بر آن نيست كه همه پيوند نزديك با يكديگر دارند. در هر حال نمى توان انكار كرد كه هر جمله اى از اين جمله هاى هيجده گانه در عبارت كوتاهى درس بزرگى درباره زندگى سعادت بخش به ما مى دهد و سزاوار است انسان بارها و بارها در طول زندگى بر آنها مرور كند و پيام آنها را با گوش جان بشنود. ازاين رو ما هر يك را جداگانه با شرح كوتاهى براى پى بردن به عمق كلام امام(عليه السلام)همراه سازيم. نخست مى فرمايد: «هيچ مال و سرمايه اى پردرآمد تر از عقل نيست»; (لاَ مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ). «أعْوَد» يعنى پردرآمدتر و نافع تر. مى دانيم امتياز انسان بر حيوانات در عقل است كه مى تواند سرمايه هاى معنوى و مادى را به سوى او سوق دهد. چه بسيارند كسانى كه ثروت هنگفتى از پدر به آنها رسيده و بر اثر ضعف عقل در مدت كوتاهى آن را دست داده اند و در مقابل، كسانى كه زندگى مادى خود را از صفر شروع كرده اند; اما بر اثر عقل و درايت پس از مدت كوتاهى سرمايه فراوانى از طريق حلال گردآورى نموده اند. در مورد سرمايه علم و دانش و اخلاق نيز چنين است. امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «لَيْسَ بَيْنَ الاْيمانِ وَالْكُفْرِ إلاّ قِلَّةُ الْعَقْلِ قيلَ وَكَيْفَ ذاكَ يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ؟ قالَ إنَّ الْعَبْدَ يَرْفَعُ رَغْبَتَهُ إلى مَخْلُوق فَلَوْ أخْلَصَ نيَّتَهُ لِلّهِ لاَتاهُ الَّذى يُريدُ فى أسْرَعَ مِنْ ذلِكَ; فاصله ميان ايمان و كفر همان كم عقلى است. عرض كردند: اى فرزند رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اين امر چگونه است؟ فرمود: گاهى انسان خواسته خود را از مخلوقى مى طلبد در حالى كه اگر نيتش براى خدا خالص بود همان خواسته در مدتى كوتاه تر به سراغش مى آمد». در دومين گفتار حكيمانه مى فرمايد: «هيچ تنهايى وحشتناك تر از عُجب و خودبينى نيست»; (وَلاَ وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ). چرا كه از يك سو مردم از افراد خودبين و خودخواه متنفرند و از آنها فاصله مى گيرند و از سوى ديگر افراد خودبين مردم را در حد لياقت دوستى خود نمى بينند و برترى خيالى و وهمى، آنها را از مردم جدا مى سازد و به اين ترتيب گرفتار تنهايى وحشتناكى مى شوند. از اين رو در حديثى كه در كتاب شريف كافى از امام صادق(عليه السلام) آمده مى خوانيم: «مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَكَ; كسى كه گرفتار خودبينى شود هلاك مى شود». در سومين نكته مى فرمايد: «هيچ عقلى همچون عاقبت انديشى نيست»; (وَلاَ عَقْلَ كَالتَّدْبِيرِ). منظور از عقل همان قوه ادراك است كه انسان به وسيله آن كارهاى دنيا و آخرت خويش را نظام مى بخشد و به يقين، نتيجه هر كارى در پايان آن روشن مى شود; آنها كه در فكر عاقبت كارها و نتيجه نهايى آن هستند، به يقين از همه عاقل ترند. در حديثى مى خوانيم كه شخصى نزد پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تقاضاى اندرزى كرد. حضرت فرمود: اگر بگويم عمل خواهى كرد؟ عرض كرد: آرى! اين سخن ميان او و پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) سه بار تكرار شد و در پايان، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)فرمود: «إنّى أوصيكَ إذا أنْتَ هَمَمْتَ بِأمْر فَتَدَبَّرْ عاقِبَتَهُ فَإنْ يَكُ رُشْداً فَامْضِهِ وَإنْ يَكُ غَيّاً فَانْتَهِ عَنْهُ; من به تو توصيه مى كنم هنگامى كه تصميم گرفتى كارى را انجام دهى در عاقبت آن بينديش. اگر عاقبت نيكى دارد به دنبال آن كار برو و اگر گمراهى و ضلالت است از آن صرف نظر كن». در چهارمين نكته مى فرمايد: «هيچ شخصيت و بزرگوارى همچون تقوا نيست»; (وَلاَ كَرَمَ كَالتَّقْوَى). اين سخن برگرفته از قرآن مجيد است كه مى فرمايد: «(إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاكُمْ); گرامى ترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست». شخص با تقوا نه تنها نزد خداوند كه نزد خلق خدا نيز گرامى و باشخصيت است، زيرا از انجام كارهاى زشتى كه شخصيت انسان را در هم مى شكند خوددارى مى كند. امير مؤمنان(عليه السلام) فرمود: «مِفْتاحُ الْكَرَمِ التَّقْوى; پرهيزگارى كليد شخصيت است». در پنجمين نكته مى فرمايد: «هيچ همنشينى همچون حسن خلق نيست»; (وَلاَ قَرِينَ كَحُسْنِ الْخُلُقِ). زيرا حسن خلق جاذبه عجيبى دارد كه همه را به سوى خود جلب و جذب مى كند. انسان هاى بداخلاق، از داشتن دوستان صميمى محرومند در حالى كه افراد خوش برخورد وصاحب حُسن خلق همه افراد به دوستى آنها افتخار مى كنند. در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كه در ذيل كلام حكمت آميز 38 آمد خوانديم: «حُسْنُ الْخُلْقِ يُثْبِتُ الْمَوَدَّةَ; حسن خلق دوستى و محبت را ريشه دار مى كند و رشته دوستى را استوار مى دارد». درباره حسن خلق در احاديث اسلامى تعبيرات بسيار بلندى آمده و نشان مى دهد گشاده رويى و حسن خلق از مهم ترين امورى است كه اسلام بر آن تأكيد دارد. سپس امام(عليه السلام) در ششمين نكته مى فرمايد: «هيچ ميراثى همچون ادب نيست»; (وَ لاَ مِيرَاثَ كَالاَْدَبِ). همان گونه كه در ذيل گفتار حكمت آميز 54 كه عين اين عبارت در آنجا تكرار شده بود آورديم، «ادب» در اصل به معناى دعوت كردن است و از اين رو به سفره اى كه غذا در آن آماده مى كنند و افراد را به آن دعوت مى كنند «مأدبة» گفته مى شود و از آنجا كه رعايت احترام افراد در گفتار و رفتار و تواضع و استفاده از كلمات توأم با احترام سبب دعوت مردم به سوى انسان مى شود، مجموعه اين امور را «ادب» مى نامند و در برابر آن بى ادبان كسانى هستند كه نه احترام اشخاص و نه احترام مجالس را رعايت مى كنند و نه سخنان مناسبى در برخورد با اشخاص به كار مى برند. به همين مناسبت «تأديب» به تعليم و تربيت و ياد دادن آداب اطلاق مى شود. در اصطلاح امروز، «أدب» و «ادبيات» به مسائل مربوط به قواعد الفاظ گفته مى شود، اين اصطلاح كه جديد است و قطعاً بعد از زمان امام امير مؤمنان على(عليه السلام)به وجود آمده و هرچند بعضى از شارحان نهج البلاغه ادب در كلام امام را به همين معنا تفسير كرده اند; ولى قطعاً اشتباه است. گرچه آداب سخن گفتن گوشه اى از حقيقت ادب را در بر مى گيرد. در اهميت ادب همين بس كه امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «لايَزالُ الْمُؤمِنُ يُورَثُ أهْلَ بَيْتِهِ الْعِلْمَ وَالاْدَبَ الصّالِحَ حَتّى يَدْخِلْهُمَا الَّجَنَّةَ… وَ لا يَزالُ الْعَبْدُ الْعاصى يُورَثُ أهْلَ بَيْتِهِ الاْدَبَ السَّىَّء حَتّى يُدْخِلْهُمَا النّارَ جَميعاً; انسان با ايمان علم و ادب به خانواده خود مى آموزد و سبب مى شود كه همه را وارد بهشت كند و بنده گنه كار به خانواده خود بى ادبى مى آموزد تا آنجا كه همه را به دوزخ مى فرستد». در حديثى از امير مؤمنان(عليه السلام) در غررالحكم مى خوانيم: «إنَّكُمْ إلى اِكْتِسابِ الاْدَبِ أحْوَجَ مِنْكُمْ إلى الاْكْتِسابِ الْفِضَّةِ وَالذَّهَبِ; شما به كسب ادب نيازمندتر از به دست آوردن طلا و نقره هستيد». در هفتمين نكته حكمت آميز مى فرمايد: «هيچ راهبرى همچون توفيق نيست»; (وَلاَ قَائِدَ كَالتَّوْفِيقِ). «توفيق» در لغت به معناى موافق ساختن و هماهنگ نمودن است كه با معناى عرفى آن كاملاً سازگار است. منظور از «توفيق» در اينجا آماده بودن اسباب براى انجام دادن كارى است مثلا اگر انسان حال خوبى براى دعا پيدا كند و مجلس مناسبى تشكيل شود و خطيب دانشمند و باصفايى آن مجلس را اداره كند، گفته مى شود توفيق براى دعا حاصل شد. همچنين فراهم شدن اسباب مثلاً براى زيارت بيت الله يا كمك به محرومان يا فرا گرفتن علم و دانش تمام اينها توفيق ناميده مى شود و اگر امام(عليه السلام) مى فرمايد: بهترين رهبر توفيق است براى آن است كه توفيق، انسان را به راه حق و مسير اطاعت پروردگار مى كشاند و راهنماى خوبى براى نيكى ها و خوبى هاست. به هر حال شك نيست كه سرچشمه اصلى توفيق براى كارهاى خير ذات پاك پروردگار است، از اين رو در حديثى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: «لا نِعْمَةَ كَالْعافِيَةِ وَلا عافِيَةِ كَمُساعِدَةِ التُّوفيقِ; هيچ نعمتى مانند سلامت و عافيت نيست و نه هيچ عافيتى همچون فراهم شدن توفيق است». در قرآن مجيد نيز از زبان پيغمبر الهى حضرت شعيب مى خوانيم كه مى گويد: (وَما تَوْفيقى إلاّ بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إلَيْهِ أُنيبُ); توفيق من جز به خدا نيست بر او توكل كردن و به سوى او باز مى گردم». توفيق و بى توفيقى اسباب زيادى دارد; هر قدر انسان در راه خدا گام بردارد، به بندگان خدا خدمت كند و براى همه خيرخواه باشد خداوند توفيق او را براى انجام كارهاى نيك بيشتر مى كند و به عكس، گناهان و معاصى و ظلم و ستم به افراد و عدم رعايت حقوق والدين و استاد و دوستان، توفيق را از انسان سلب مى كند. در حديثى كه در غررالحكم از امام امير مؤمنان(عليه السلام) نقل شده مى خوانيم: «كَما أنَّ الْجِسْمَ وَ الظَّلَّ لا يَفْتَرِقانِ كَذلِكَ الدّينُ وَ التَّوْفيقُ لا يَفْتَرِقانِ; همان گونه كه سايه از جسم جدا نمى شود توفيق از دين نيز جدايى پيدا نمى كند». در هشتمين نكته مى فرمايد: «هيچ تجارتى مانند عمل صالح نيست»; (وَ لاَ تِجَارَةَ كَالْعَمَلِ الصَّالِحِ). همه تاجران، براى سود تجارت مى كنند. سودهاى مادى و دنيوى ناپايدار و در معرض زوال و فانى شدنى است ولى عمل صالح كه سرچشمه ثواب ابدى اخروى است از هر تجارتى پرسودتر است. قرآن مجيد مى فرمايد: «(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَة تُنجِيكُمْ مِّنْ عَذَاب أَلِيم * تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِنْ كُنتُمْ تَعْلَمُونَ * يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَيُدْخِلْكُمْ جَنَّات تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِى جَنَّاتِ عَدْن ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ); اى كسانى كه ايمان آورده ايد آيا شما را به تجارى راهنمايى كنم كه شما را از عذاب دردناك رهايى مى بخشد؟ به خدا و رسولش ايمان بياوريد و با اموال و جان هايتان در راه خدا جهاد كنيد و اين براى شما (از هر چيز) بهتر است اگر بدانيد * (اگر چنين كنيد) گناهانتان را مى بخشد و شما را در باغ هايى از بهشت داخل مى كند كه نهرها از زير درختانش جارى است و در مسكن هاى پاكيزه در بهشت جاويدان جاى مى دهد و اين پيروزى عظيم است». در نهمين نكته حكمت آميز كه در واقع تكميل كننده نكته قبل است مى فرمايد: «هيچ سودى همچون ثواب الهى نيست»; (وَلاَ رِبْحَ كَالثَّوَابِ). سودهاى مادى همه از بين مى روند ولى ثواب الهى همواره باقى و برقرار است همان گونه كه در قرآن كريم مى خوانيم: (مَا عِنْدَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاق). در واقع ارباح مادى همچون خواب و خيال است ولى سود معنوى واقعيتى است انكار ناپذير. اضافه بر اين، سود مادى حدى دارد; دو يا چند برابر و حتى ممكن است گاهى ده برابر شود در حالى كه ثواب الهى به مقتضاى آيه شريفه (مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ…). گاه هفتصد برابر و گاه افزون بر آن است; سودى كه در هيچ تجارتى پيدا نمى شود. در دهمين نكته مى فرمايد: «هيچ پارسايى همچون پرهيز از شبهات نيست»; (وَلاَ وَرَعَ كَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ) «ورع» در اصل به معناى پرهيز يا شدت پرهيز است و در لسان روايات به حد اعلاى تقوا اطلاق مى شود كه با وجود آن نه تنها انسان از گناهان مسلم پرهيز مى كند بلكه از شبهات نيز دورى مى جويد. در روايات اسلامى نيز در حديث معروف پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)تمام موضوعات به سه بخش تقسيم شده: «حَلالٌ بَيِّنٌ وَ حَرامٌ بَيِّنٌ وَشُبَهاتُ بَيْنَ ذلِكَ فَمَنْ تَرَكَ الشُّبَهاتَ نَجا مِنَ الْمُحَرَّماتِ وَمَنْ أخَذَ بِالشُّبَهَاتِ إرْتَكَبَ الْمُحَرَّماتَ وَهَلَكَ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُ; امورى است درستى آن آشكار است كه بايد از آن پيروى كرد و امورى است كه گمراهى آن آشكار است و بايد از آن اجتناب نمود و امور مشكوك و مشتبهى است در ميان اين دو; كسى كه شبهات را ترك كند از محرمات آشكار رهايى مى يابد و كسى كه به سراغ شبهات برود (تدريجاً) مرتكب محرمات مى شود و از آنجا كه نمى داند هلاك خواهد شد». در واقع شبهات حريم محرمات و همانند لبه پرتگاه است كه بيم لغزش در آن و سقوط در پرتگاه مى رود. بعضى از بزرگان «ورع» را به سه قسم تقسيم كرده اند كه يكى از ديگرى برتر است: نخست ورع به معناى پرهيز از گناهان آشكار است كه انسان را از فسق خارج كرده و موجب عدالت و قبول شهادت اوست و آن، ورع تائبين ناميده مى شود. قسم ديگرى از آن، همان حالت پرهيزگارى است كه انسان را از شبهات دور مى سازد كه به آن ورع صالحان مى گويند و قسم ديگرى از آن حالت پرهيزگارى است كه حتى از امور حلالى كه مى ترسد روزى او را به حرام بكشاند پرهيز مى كند و نام ورع متقين بر آن گذارده شده است. قسم ديگر، ورع به معناى صرف نظر كردن از آنچه غير خداست براى ترس از ضايع شدن ساعتى از عمر در امرى بيهوده (و آن درجه اعلاى ورع است) و به آن ورع صديقين مى گويند» همان گونه كه در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «لا يَكُونُ الرَّجُلُ مِنَ الْمُتَّقينَ حَتّى يَدَعَ ما لا بَأسَ بِهِ مُخافَةَ أنْ يَكُونَ فِيهِ بَأسٌ; كسى از متقين محسوب نمى شود مگر اين كه امورى را كه ذاتاً اشكالى ندارد ترك كند به سبب ترس از افتادن در امورى كه حرام است». در يازدهمين نكته حكيمانه امام(عليه السلام) مى فرمايد: «هيچ زهد و پارسايى همچون بى اعتنايى به حرام نيست»; (وَلاَ زُهْدَ كَالزُّهْدِ فِي الْحَرَامِ) گرچه بسيارى از افراد، زهد را تنها در ساده زيستن و به لباس و غذا و مسكن قناعت نمودن و بى اعتنا به مقامات دنيوى بودن مى دانند; ولى از نظر مبارك امام(عليه السلام) مهم ترين زهد پرهيز از حرام است، هرچند زندگى انسان زياد ساده هم نباشد; اگر همان زندگى از حلال باشد دارنده آن فرد زاهدى است و آن كس كه زندگى بسيار ساده اى دارد و در همان زندگىِ ساده اموال مشتبه و مشكوكى هست زاهد واقعى نيست. در اين كه زندگىِ ساده به ويژه هنگامى كه از هرگونه اموال شبهه ناك دور باشد مايه نجات از گناهان بسيارى و سبب توجه به ذات پاك پرودرگار است شكى نيست و به همين دليل هم در آيات قرآن و هم در روايات اسلامى به طور گسترده اهميت زهد و سپس ماهيت و حقيقت آن و نتايج پربارى كه بر آن مترتب مى شود بيان شده است. بعضى از شارحان نهج البلاغه در اينجا نوشته اند كه زهد اگر به اين معنا باشد كه انسان اضافه درآمد خود را به ديگران بدهد و به زندگى ساده اى قناعت كند يك فضيلت است ولى هرگاه اضافه درآمد خود را ذخيره كند و فايده آن به كسى نرسد چنين زهدى كاملاً بى ارزش خواهد بود. در ذيل خطبه 81 در جلد سوم به اندازه كافى در مورد «زهد» شرح داديم، ازاين رو ضرورتى به تكرار آن نمى بينيم و تنها به يك روايت از امام صادق(عليه السلام)بسنده مى كنيم: «جُعِلَ الْخَيْرُ كُلُّهُ فِي بَيْت وَجُعِلَ مِفْتَاحُهُ الزُّهْدَ فِي الدُّنْيَا; تمام نيكى ها در خانه اى قرار داده شده و كليد آن زهد در دنياست». حضرت در دوازدهمين نكته حكيمانه مى فرمايد: «هيچ علم و دانشى همچون تفكر نيست»; (وَلاَ عِلْمَ كَالتَّفَكُّرِ). كسانى كه تنها به حفظ عبارات ديگران و آنچه در روايات آمده بسنده مى كنند و درباره آن نمى انديشند علمشان چندان ثمرى ندارد و در واقع همچون دستگاه ضبط صوتى هستند كه مى تواند علوم زيادى را در خود جاى دهد; ولى آنان كه اهل انديشه اند از جاى جاى آيات قرآن و روايات اسلام و كلمات بزرگان حقايقى كشف مى كنند كه راهنماى زندگى مادى و معنوى آن هاست و اگر تفكر نباشد و تنها به نقل علوم ديگران قناعت شود هرگز علوم، پيشرفت و نمو و بالندگى پيدا نمى كند. به همين دليل در بعضى از احاديث كه هم از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و هم از امير مؤمنان على(عليه السلام) رسيده، تفكر برترين عبادت شمرده شده است: «لا عِبادَةَ كَالتَّفَكُرَ». در سيزدهمين نكته حكمت آميز مى فرمايد: «هيچ عبادتى همچون اداى فرايض و واجبات نيست»; (وَلاَ عِبَادَةَ كَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ). در حديث ديگر از امام سجاد(عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ عَمِلَ بِما أفْتَرَضَ اللّهُ عَلَيْهِ فَهُوَ مِنْ أعْبَدَ النّاسِ; كسى كه به واجبات خود عمل كند از عابدترين مردم است». در حديث ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «أعْبَدُ النّاسِ مَنْ أقامَ الْفَرايِضَ; عابدترين مردم كسى است كه واجبات را ادا كند». تمام اين روايات اشاره به اين دارد كه عبادت، تنها رفتن به سراغ مستحبات و نيايش هاى طولانى و پرسوز و گداز نيست; عبادت در درجه نخست آن است كه انسان واجبات خود را ادا كند; اعم از پرداختن حقوق مردم و اداى حقوق مالى دينى و از همه مهم تر اداى حق الهى. در چهاردهمين نكته مى فرمايد: «هيچ ايمانى مانند حيا و صبر نيست»; (وَلاَ إِيمَانَ كَالْحَيَاءِ وَالصَّبْرِ). «حيا» به معناى حالت بازدارنده اى است كه انسان را از رفتن به سراغ كارهاى زشت باز مى دارد. به بيان ديگر، حيا انقباض نفس در برابر زشتى هاست و «صبر» به معناى استقامت در برابر مشكلات است; خواه مشكلات اطاعت باشد يا ترك معصيت و يا مشكلات مصائب و سختى ها. به يقين اگر حالت حيا نباشد، ايمان بر باد مى رود و اگر صبر و استقامت در برابر مشكلات نباشد ايمان ثبات و قرارى نخواهد داشت. در حديثى از امام صادق يا امام باقر(عليهما السلام) مى خوانيم: «اَلْحَياءُ وَ الاْيمانُ مَقْرُونانِ فى قَرَن فَإذا ذَهَبَ أحَدُهُما تَبِعَهُ صاحِبُهُ; حيا و ايمان با يك ريسمان بسته شده اند هرجا يكى از آنها برود ديگرى به دنبال او خواهد رفت». در حديثى از امام صادق(عليه السلام) از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمده است: «أرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فيهِ وَكانَ مَنْ قَرْنِهِ إلى قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَهَا اللّهُ حَسَنات: الصِّدْقُ وَ الْحَياءُ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ وَ الشُّكْرُ; چهار صفت است كه در هر كسى باشد هرچند از فرق تا قدمش گناه باشد خداوند آن را تبديل به حسنات مى كند: صدق و حيا و حسن خلق و شكر». بديهى است راستگويى انسان را از بسيارى از گناهان باز مى دارد و حيا از قبايح و زشتى ها و حسن خلق از درگيرى با مردم و شكر، انسان را به قدردانى از نعمت ها تشويق مى كند و همين امور است كه سيئات را به حسنات مبدل مى كند; يعنى در پرتو اين صفات در ادامه راه گناهان تبديل به حسنات مى شوند. در پانزدهمين نكته حكيمانه مى فرمايد: «هيچ ارزش و اعتبارى (براى انسان) همچون فروتنى نيست»; (وَلاَ حَسَبَ كَالتَّوَاضُعِ). بسيارند كسانى كه از نظر شرافت خانوادگى در حد مطلوبى هستند و خودشان نيز صفات برجسته اى دارند; ولى بر اثر تكبر و خودبرتربينى، در جامعه منفورند در حالى كه متواضعان هرچند حسب و نسب عالى نداشته باشند محبوب مردمند. در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه به يارانش فرمود: «إنَّ التَّواضُعَ يَزيدُ صاحِبَهُ رَفْعَةً فَتَواضَعُوا يَرْفَعْكُمُ اللّهُ; تواضع و فروتنى صاحبش را به مقام بالا مى رساند، بنابراين فروتنى كنيد تا خدا شما را بالا ببرد». در شانزدهمين نكته حكمت آميز مى فرمايد: «هيچ شرافتى چون علم و دانش نيست»; (وَ لاَ شَرَفَ كَالْعِلْمِ). «شرف» به معناى شايستگى و عظمت و افتخار و نيكنامى است و به يقين، اين امور از طريق علم و دانش به دست مى آيد زيرا علم و آگاهى كليد همه افتخارات و ارزش هاى انسانى است و براى افراد نادان و جاهل جايى در جامعه انسانى وجود ندارد. قرآن مجيد و روايات اسلامى پر است از آيات و رواياتى كه در مدح و ستايش علم آمده است تا آنجا كه مركّب هاى نوك قلم دانشمندان از خون شهيدان برتر شمرده شده است. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «طََلْبتُ الشَّرَفَ فَوَجَدْتُهُ فِى الْعِلْمِ; من به سراغ ارزش و شخصيت و شرف رفتم، آن را در علم و دانش يافتم». بديهى است منظور از «علم» علوم و دانش هايى است كه يا جنبه معنوى دارد و يا دنياى انسان ها را سامان مى بخشد. در هفدهمين نكته حكيمانه مى فرمايد: «هيچ عزتى چون حلم نيست»; (وَ لاَ عِزَّ كَالْحِلْمِ). حليم به كسى گفته مى شود كه در برابر افراد نادان و جاهل و بى ادب عكس العمل نشان نمى دهد همچنين مشكلات زندگى را تحمل مى كند و بر اثر سعه صدر و فكر بلند، آنها را در خود حل مى نمايد و در مقابل حوادث سخت، دست پاچه نمى شود و همين ها باعث عزت اوست و بسيار ديده شده كه مردم به حمايت افراد حليم در مقابل نادان برمى خيزند. افراد بردبار در نظر مردم عزيزند، زيرا سكوتشان در برابر افراد نادان، سبك سر و بى ادب بر عزت و شخصيتشان مى افزايد; ولى نابردباران در كوچك ترين مسائل درگير مى شوند و همين امر از عزت و احترامشان مى كاهد. در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «ما أعَزَّ اللّهُ بِجِهْل قَطُّ وَ لا أذَلَّ بِحِلْم قَطُّ; خدا هرگز كسى را به سبب جهل و نادانى عزت نداد و هرگز كسى را به موجب حلم و بردبارى ذليل نساخت». آن گاه در هجدهمين و آخرين نكته حكيمانه مى فرمايد: «هيچ پشتيبانى مطمئن تر از مشورت نيست»; (وَ لاَ مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ). نا گفته پيداست كه هر انسانى فكرى و عقل و تشخيصى دارد; هنگامى كه عقول و افكار به يكديگر ضميمه شوند بسيار قوى تر عمل مى كنند، مسيرها روشن، موانع برطرف و نزديك ترين راه به مقصد غالباً معلوم مى شود و از اين طريق پشتيبانى مهمى براى هر فردى حاصل مى گردد. همان گونه كه در نيروهاى جسمانى چنين است كه نيروى يك فرد همچون ريسمان باريكى است كه گسستن آن آسان است; ولى هنگامى كه نيروها به يكديگر ضميمه شد و طناب محكمى از آن تشكيل گرديد، به گفته شاعر: «چون به هم برتافتى اسفنديارش نگسلد». اين حكم در نيروهاى فكرى نيز كاملاً جارى است. بر اين اساس يكى از صفات برجسته مؤمنان در قرآن مجيد انجام امور با مشورت ذكر شده است و مى فرمايد: (وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ) حتى شخص پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به مقتضاى (وَشَاوِرْهُمْ فِى الاَْمْرِ) مأمور به مشورت با مؤمنان بوده است. در ذيل حكمت 54 كه امام(عليه السلام) فرموده بود: «وَلا ظَهيرَ كَالْمُشاوَرَةِ» شرح مبسوطى درباره اهميت مشورت و آثار پربار آن و در جلد دوم، ضمن خطبه 35 نيز بحثى تحت عنوان بهره گيرى از آراى اهل نظر داشتيم. در تفسير نمونه نيز ذيل آيات فوق بحث هاى قابل ملاحظه اى آمده است. در پايان اين گفتار حكيمانه و پربار كه مشتمل بر هجده توصيه اخلاقى مهم بود ذكر اين نكته لازم است كه اين سخنان گرچه در اينجا به صورت يك جا جمع شده ولى قسمت هايى از آن در احاديث مختلف با شأن ورودهاى گوناگون آمده است و بعيد نيست بسيارى از آنها را امام(عليه السلام) به طور مكرّر به مناسبت هاى گوناگون بيان كرده باشد. به يقين كافى است كه انسان به همين يك گفتار حكيمانه در زندگى عمل كند تا خوشبخت و سعادتمند و پيروز در جنبه هاى مادى و معنوى گردد.