لَقَدْ عُلِّقَ بِنِیَاطِ هَذَا الاِْنْسَانِ بَضْعَهٌ هِیَ أَعْجَبُ مَا فِیهِ: وَذَلِکَ الْقَلْبُ. وَذَلِکَ أَنَّ لَهُ مَوَادَّ مِنَ الْحِکْمَهِ وَأَضْدَاداً مِنْ خِلاَفِهَا؛ فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ، وَإِنْ هَاجَ بِهِ الطَّمَعُ أَهْلَکَهُ الْحِرْصُ، وَإِنْ مَلَکَهُ الْیَأْسُ قَتَلَهُ الاَْسَفُ، وَإِنْ عَرَضَ لَهُ الْغَضَبُ اشْتَدَّ بِهِ الْغَیْظُ، وَإِنْ أَسْعَدَهُ الرِّضى نَسِیَ التَّحَفُّظَ، وَإِنْ غَالَهُ الْخَوْفُ شَغَلَهُ الْحَذَرُ، وَ إِنِ اتَّسَعَ لَهُ الاَْمْرُ اسْتَلَبَتْهُ الْغِرَّهُ، وَإِنْ أَفَادَ مَالاً أَطْغَاهُ الْغِنى، وَإِنْ أَصَابَتْهُ مُصِیبَهٌ فَضَحَهُ الْجَزَعُ، وَإِنْ عَضَّتْهُ الْفَاقَهُ شَغَلَهُ الْبَلاَءُ، وَإِنْ جَهَدَهُ الْجُوعُ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ، وَإِنْ أَفْرَطَ بِهِ الشِّبَعُ کَظَّتْهُ الْبِطْنَهُ. فَکُلُّ تَقْصِیرٍ بِهِ مُضِرٌّ، وَکُلُّ إِفْرَاطٍ لَهُ مُفْسِدٌ.
امام(علیه السلام) فرمود: در درون سینه این انسان قطعه گوشتى است که به رگ مخصوصى آویخته شده و عجیب ترین اعضاى او و همان قلب وى است، این شگرفى به علت آن است که صفاتى از حکمت و ضد حکمت در آن جمع است، پس هرگاه آرزوها (ى افراطى) در آن ظاهر شود (حالت طمع به او دست مى دهد و) طمع او را ذلیل و خوار مى کند و هنگامى که طمع در او به هیجان آید به دنبال آن حرص، و هرگونه افراط او را فاسد مى کند.
شرح و تفسیر
اعجوبه جهان خلقت!
امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود به یک سلسله عواطف انسانى و بخش مهمى از رذایل اخلاقى و آثار هر یک از آنها اشاره فرموده و مرکز آنها را قلب مى شمرد و مى فرماید: «در درون سینه این انسان قطعه گوشتى است که به رگ مخصوصى آویخته شده و عجیب ترین اعضاى او و همان قلب وى است»; (لَقَدْ عُلِّقَ بِنِیَاطِ هَذَا الاِْنْسَانِ بَضْعَهٌ هِیَ أَعْجَبُ مَا فِیهِ: وَذَلِکَ الْقَلْبُ). در این که چگونه قلب همان عضو صنوبرى که مأمور رساندن خون به تمام اعضاست مى تواند مرکز عواطف انسانى و فضایل و رذایل اخلاقى باشد در پایان این بحث به طور مشروح از آن سخن خواهیم گفت. «نیاط» همان رگى است که قلب به وسیله آن در سینه انسان آویزان است که اگر قطع شود در کمترین زمان حیات انسان پایان مى یابد. گاه آن را مفرد شمرده و زمانى جمع «نَوط» (بر وزن فوت) دانسته اند و هنگامى به معناى خود قلب نیز آمده است. به هر حال امام(علیه السلام) این قلب آدمى را که در درون سینه اش با رگى آویخته شده شگفت انگیزترین عضو بدن او مى شمرد. سپس به دلیل آن پرداخته و در ادامه سخن چنین مى فرماید: «این شگرفى به خاطر آن است که صفاتى از حکمت و ضد حکمت در آن جمع است»; (وَ ذَلِکَ أَنَّ لَهُ مَوَادَّ مِنَ الْحِکْمَهِ وَأَضْدَاداً مِنْ خِلاَفِهَا). حکمت اشاره به فضایل اخلاقى و اضداد آن اشاره به رذایل اخلاقى است و به این ترتیب امام قلب انسان را مرکزى براى فضایل و رذایل اخلاقى مى شمرد و این که مرحوم مغنیه در فى ظلال حکمت را به غیر فضایل اخلاقى تفسیر کرده که نتیجه آن نوعى رذایل محسوب مى شود بسیار خلاف ظاهر است.
سپس امام(علیه السلام) به شرح بخشى از رذایل اخلاقى که در طرف افراط و تفریط قرار دارند پرداخته به ده نکته در این زمینه اشاره مى کند: نخست به سراغ حالت رجاى افراطى و سپس یأس افراطى مى رود و مى فرماید: «هرگاه آرزوها (ى افراطى) در آن ظاهر شود (حالت طمع به او دست مى دهد و) طمع او را ذلیل و خوار مى کند و هنگامى که طمع در او به هیجان آمد به دنبال آن حرص، او را به هلاکت مى کشاند»; (فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ، وَإِنْ هَاجَ بِهِ الطَّمَعُ أَهْلَکَهُ الْحِرْصُ). منظور از «سَنَحَ» از ماده «سنوح» به معناى عارض شدن است. منظور از «رجاء» در اینجا امید افراطى به دیگران داشتن و چشم به اموال و امکانات آنها دوختن است واضح است که این امید افراطى، او را به طمع، و طمع، او را به حرص مى کشاند که همه از رذایل اخلاقى است. امام در مقابل آن «یأس افراطى» را مطرح مى کند و مى فرماید: «و هنگامى که یأس بر او قالب گردد تأسف او را از پاى در مى آورد»; (وَإِنْ مَلَکَهُ الْیَأْسُ قَتَلَهُ الاَْسَفُ). منظور از «یأس» در اینجا ناامیدى افراطى در عالم اسباب است که انسان در صحنه هاى علم و تجارت و کسب و کار از موفقیت خود مأیوس باشد; اشخاص مأیوس به یقین در زندگى ضعیف و ناتوان و گاه نابود مى شوند. حد وسط در میان امید افراطى و یأس همان حالت امیدوارى معتدل است که اگر نباشد انسان در زندگى به جایى نمى رسد همان گونه که پیغمبر اکرم فرمود: «الاْمَلُ رَحْمَهٌ لاُِمَّتى وَ لَوْ لا الاْمَلُ لَما رَضَعَتْ والِدٌ وَلَدَها وَ لا غَرَسَ غارِسٌ شَجَراً; امید و آرزو رحمتى است براى امت من و اگر امید نبود هیچ مادرى فرزندش را شیر نمى داد و هیچ باغبانى نهالى نمى کشت». آن گاه سومین و چهارمین صفات رذیله اى را که در حد افراط و تفریط قرار دارند بیان مى کند و مى فرماید: «هرگاه غضب بر او مستولى شود
خشمش فزونى مى گیرد (و دست به هر کار خلافى مى زند) و اگر بیش از حد (از کسى یا چیزى) راضى شود (و به آن اطمینان پیدا کند) جانب احتیاط را از دست مى دهد»; (وَإِنْ عَرَضَ لَهُ الْغَضَبُ اشْتَدَّ بِهِ الْغَیْظُ، وَإِنْ أَسْعَدَهُ الرِّضَى نَسِیَ التَّحَفُّظَ). به یقین هم حالت غضب که سرچشمه کارهاى نادرست مى شود جنبه افراط دارد و هم اعتماد بى حساب به افراد و اشخاص که آن هم سبب مشکلات فراوان مى گردد. حد وسط میان این دو رضایت معتدل آمیخته با رعایت احتیاط است. سپس حضرت از پنجمین و ششمین رذیله اخلاقى که در طرف افراط و تفریط قرار دارند سخن مى گوید و مى فرماید: «هرگاه ترس بر او غالب شود احتیاط کارى (افراطى) او را به خود مشغول مى دارد و هرگاه کار بر او آسان گردد در غفلت و بى خبرى فرو مى رود»; (وَإِنْ غَالَهُ الْخَوْفُ شَغَلَهُ الْحَذَرُ، وَإِنِ اتَّسَعَ لَهُ الاَْمْرُ اسْتَلَبَتْهُ الْغِرَّهُ). علماى اخلاق ترس بجا و معتدل را در برابر عواقب منفى و خطرناک فضیلت مى شمرند. در واقع خداوند آن را سپرى در برابر خطرات در وجود انسان قرار داده تا بى حساب در هر میدانى وارد نشود و دشمنانى که در کمین او هستند و خطراتى که بر سر راه رسیدن به مقصد وى را تهدید مى کنند از نظر دور ندارد; ولى اگر این حالت جنبه افراطى به خود بگیرد صفتى رذیله به نام «جُبن» است همان گونه که اگر در جهت تفریط واقع شود و انسان بى باکانه در هر میدان و مسیرى قدم بگذارد، رذیله دیگرى است که از آن به غفلت، غرور و بى خبرى یاد مى شود. آن گاه در بیان هفتمین و هشتمین اوصاف افراطى مى فرماید: «هرگاه مالى به دست آورد بى نیازى او را به طغیان وا مى دارد و اگر مصیبتى به او برسد بى تابى او را رسوا مى کند و اگر فقر دامنش را بگیرد مشکلات (ناشى از آن)، او را به خود مشغول مى دارد»; (وَإِنْ أَفَادَ مَالاً أَطْغَاهُ الْغِنَى، وَإِنْ أَصَابَتْهُ مُصِیبَهٌ فَضَحَهُ الْجَزَعُ، وَإِنْ عَضَّتْهُ الْفَاقَهُ شَغَلَهُ الْبَلاَءُ). «عَضَّتْهُ» از ماده «عضّ» (بر وزن حظ) به معناى گاز گرفتن و گزیدن است. امام(علیه السلام) طغیان به سبب فزونى مال را در برابر دو چیز قرار داده است: مصیبت توأم با بى تابى و فقر مشغول کننده. در نسخه کافى جمله «وَإِنْ عَضَّتْهُ الْفَاقَهُ» قبل از جمله «وَإنْ أصابَتْهُ مُصیبَهٌ» آمده است و مناسب نیز همین است، زیرا «فاقه» (فقر) بلا فاصله در برابر «غنا» قرار مى گیرد. به یقین مال و ثروت،
بهترین وسیله براى نیل به اهداف والاى انسانى، کمک به دردمندان و کمک به پیشرفت علم و دانش و برقرار ساختن عدالت اجتماعى و ساختن بناهاى خیر و مانند آن است; اما اگر توأم با خودخواهى و کم ظرفیتى شود انسان را به طغیان وا مى دارد همان گونه که قرآن مجید مى فرماید: «(کَلاَّ إِنَّ الاِْنسَانَ لَیَطْغَى * أَنْ رَّآهُ اسْتَغْنَى); (آن گونه نیست که آنها مى پندارند، انسان طغیان مى کند هرگاه خود را مستغنى و بى نیاز ببیند» (منظور انسان هاى کم ظرفیت و بى تقواست). در هر حال مناسب این است که مصیبت را در عبارت بالا به مصائب مالى تفسیر کنیم; مانند ورشکست شدن در تجارت یا آفت گرفتن محصولات در زراعت و مانند آن که در قرآن مجید گاه بر آن اطلاق مصیبت شده است آنجا که مى فرماید: (وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَىْء مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْص مِنْ الاَْمْوَالِ وَالاَْنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ * الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا للهِِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ). سرانجام امام(علیه السلام) رذیله نهم و دهم را مورد توجه قرار داده مى فرماید: «اگر گرسنگى پیدا کند ضعف زمین گیرش مى کند و اگر پرخورى کند شکم پرورى او را به رنج انداخته راه نفس را بر او مى بندد»; (وَإِنْ جَهَدَهُ الْجُوعُ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ، وَإِنْ أَفْرَطَ بِهِ الشِّبَعُ کَظَّتْهُ الْبِطْنَهُ). «کَظَّتْهُ» از ماده «کظ» (بر وزن حظ) به معناى به زحمت افکندن است. به یقین همان گونه که افراط در پرخورى نکوهیده است و سرچشمه بیمارى هاى جسمى و روحى است، کم خوردن بیش از حد نیز مایه ضعف و ناتوانى و عدم قدرت بر انجام مسئولیت هاست. امام(علیه السلام)، این معلم بزرگ اخلاق و فضیلت، بعد از ذکر ده مورد بالا به طور خصوص به سراغ یک اصل کلى مى رود که هم آنچه را گذشت فرا مى گیرد و هم موارد دیگر از افراط و تفریط ها را و مى فرماید: «(به طور کلى) هرگونه کمبود (و تفریط) به او زیان مى رساند و هرگونه افراط او را فاسد مى سازد»; (فَکُلُّ تَقْصِیر بِهِ مُضِرٌّ، وَکُلُّ إِفْرَاط لَهُ مُفْسِدٌ). درسى را که امام(علیه السلام) در این کلام نورانى اش به همه ما مى دهد در واقع درسى است که تمام علم اخلاق و سخنان علماى اخلاق در آن خلاصه شده است. امام(علیه السلام) در این درس پرمعنا به همگان هشدار مى دهد که غرائزى که خداوند در انسان آفریده و در درون جان او قرار داده است همه براى حیات مادى و معنوى انسان ضرورى است مشروط بر این که به سوى افراط و تفریط کشیده نشود; امید خوب است; ولى افراط و تفریط در آن زیان بار، احتیاط و ترس در برابر حوادث خطرناک لازم است; اما افراط و تفریط در آن سبب بدبختى است. مال و ثروت از اسباب سعادت است مشروط بر این که افراط و تفریط و طغیان و جزع در آن نباشد. خوردن غذا براى داشتن بدن سالم به عنوان مقدمه داشتن روح سالم لازم است; اما افراط و تفریط در آن مشکل آفرین مى باشد. نکته آیا قلب کانون صفات خوب و بد انسان است؟
سؤال مهمى که در اینجا مطرح مى شود این است که قلب به معناى عضوى که درون سینه براى پمپاژ خون به تمام اعضا قرار دارد طبق تحقیقات دانشمندان هرگز مرکز ادراکات نیست و کار آن فقط رساندن خون تصفیه شده به اعضا و گرفتن خون آلوده و فرستادن آن به تصفیه خانه بدن یعنى ریه است. چگونه امام(علیه السلام) مى فرماید قلبى که با رگى به سینه انسان آویخته شده مرکز این صفات است؟ همین سؤال درباره استعمالات قلب در قرآن مجید نیز آمده است مخصوصاً آنجا که مى فرماید: «(خَتَمَ اللهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ…); خداوند بر دل هاى آنها مهر نهاده…». در پاسخ این سؤال، بحث جامعى در تفسیر نمونه آمده که در اینجا مى آوریم. چرا درک حقایق در قرآن به قلب نسبت داده شده است در حالى که مى دانیم قلب مرکز ادراکات نیست، بلکه تلمبه اى براى گردش خون در بدن است؟! در پاسخ چنین مى گوییم: «قلب» در قرآن به معانى گوناگونى آمده است، از جمله: ۱٫ به معنى عقل و درک، چنان که در آیه ۳۷ سوره «ق» مى خوانیم: «(إِنَّ فِى ذَلِکَ لَذِکْرَى لِمَنْ کَانَ لَهُ قَلْبٌ); در این مطالب تذکر و یادآورى است براى آنان که نیروى عقل و درک داشته باشند». ۲٫ به معنى روح و جان، چنان که در سوره «احزاب»، آیه ۱۰ آمده است: «(وَإِذْ زَاغَتِ الاَْبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ); هنگامى که چشم ها از وحشت فرومانده و جان ها به لب رسیده بود». ۳٫ به معنى مرکز عواطف. آیه ۱۲ سوره «انفال» شاهد این معناست: «(سَأُلْقِى فِى قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ); به زودى در دل کافران ترس ایجاد مى کنیم». در جاى دیگر در سوره «آل عمران» آیه ۱۵۹ مى خوانیم: «(فَبِمَا رَحْمَه مِنْ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ);… اگر سنگدل بودى از اطرافت پراکنده مى شدند». توضیح اینکه در وجود انسان دو مرکز نیرومند به چشم مى خورد: ۱٫ مرکز ادراکات که همان «مغز و دستگاه اعصاب» است، لذا هنگامى که مطلب فکرى براى ما پیش مى آید احساس مى کنیم با مغز خویش آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار مى دهیم (اگرچه مغز و سلسله اعصاب در واقع وسیله و ابزارى براى روح هستند). ۲٫ مرکز عواطف که عبارت است از همان قلب صنوبرى که در بخش چپ سینه قرار دارد و مسائل عاطفى در مرحله اول روى همین مرکز اثر مى گذارد و اولین جرقه از قلب شروع مى شود.
ما بالوجدان هنگامى که با مصیبتى روبه رو مى شویم فشار آن را روى همین قلب صنوبرى احساس مى کنیم، و همچنان وقتى که به مطلب سرورانگیزى بر مى خوریم فرح و انبساط را در همین مرکز احساس مى کنیم (دقت کنید). درست است که مرکز اصلى «ادراکات» و «عواطف» همگى روان و روح آدمى است ولى تظاهرات و عکس العمل هاى جسمى آنها متفاوت است عکس العمل درک و فهم نخستین بار در دستگاه مغز آشکار مى شود; ولى عکس العمل مسائل عاطفى از قبیل محبت، عداوت، ترس، آرامش، شادى و غم در قلب انسان ظاهر مى گردد، به طورى که به هنگام ایجاد این امور به روشنى اثر آنها را در قلب خود احساس مى کنیم. نتیجه این که اگر در قرآن مسائل عاطفى به قلب (همین عضو مخصوص) مسائل عقلى به قلب (به معنى عقل یا مغز) نسبت داده شده، دلیل آن همان است که گفته شد، و سخنى به گزاف نرفته است. از همه اینها گذشته قلب به معناى عضو مخصوص نقش مهمى در حیات و بقاى انسان دارد، به طورى که یک لحظه توقف آن با نابودى همراه است، بنابراین چه مانعى دارد که فعالیت هاى فکرى و عاطفى به آن نسبت داده شود.