نهج البلاغه

شرح و تفسیر حکمت 38 نهج البلاغه

شرح-نهج-البلاغه

لاِِبْنِهِ الْحَسَنِ علیه السلام: يَا بُنَيَّ، احْفَظْ عَنِّي أَرْبَعاً، وَأَرْبَعاً، لاَ يَضُرُّکَ مَا عَمِلْتَ مَعَهُنَّ: إِنَّ أَغْنَى الْغِنَى الْعَقْلُ، وَأَكْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ، وَأَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ، وَأَكْرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ. يَا بُنَيَّ، إِيَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الاَْحْمَقِ، فَإِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَنْفَعَکَ فَيَضُرَّکَ؛ وَإِيَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْبَخِيلِ، فَإِنَّهُ يَقْعُدُ عَنْکَ أَحْوَجَ مَا تَكُونُ إِلَيْهِ؛ وَإِيَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ، فَإِنَّهُ يَبِيعُکَ بِالتَّافِهِ؛ وَإِيَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْكَذَّابِ، فَإِنَّهُ كَالسَّرَابِ: يُقَرِّبُ عَلَيْکَ الْبَعِيدَ، وَيُبَعِّدُ عَلَيْکَ الْقَرِيبَ.

امام علیه السلام به فرزندش امام حسن علیه السلام فرمود : فرزندم! چهار چيز: و چهار چيز را، از من حفظ كن كه با حفظ آن هر كار كنى به تو زيان نخواهد رسيد: بالاترين سرمايه‌ها عقل است و بزرگ‌ترين فقر حماقت و نادانى است، بدترين وحشت خودپسندى است و برترين حسب و نسب اخلاق نيك است. فرزندم از دوستى با احمق برحذر باش، چرا كه او مى‌خواهد به تو منفعت رساند ولى زيان مى‌رساند (زيرا بر اثر حماقتش سود و زيان را تشخيص نمى‌دهد) و از دوستى با بخيل دورى كن، زيرا به هنگامى كه شديدترين نياز را به او دارى تو را رها مى‌سازد و از دوستى با انسان فاجر بپرهيز، چرا كه تو را به اندك چيزى مى‌فروشد و از دوستى با دروغ‌گو برحذر باش، چرا كه او مثل سراب است؛ دور را در نظر تو نزديك و نزديك را در نظر تو دور مى‌سازد (و حقايق را به تو وارونه نشان مى‌دهد).

شرح و تفسير چهار نكته سرنوشت‌ ساز امام علیه السلام در اين گفتار پربار حكمت‌آميزش خطاب به فرزندش امام حسن مجتبى علیه السلام و در واقع خطاب به همه انسان‌ها مى‌فرمايد: «فرزندم! چهار چيز وچهار چيز را از من حفظ كن كه با آن هر كار كنى به تو زيان نخواهد رسيد»؛ (قَالَ لاِْبْنِهِالْحَسَنِ 7: يَا بُنَيَّ، احْفَظْ عَنِّي أَرْبَعاً، وَأَرْبَعاً، لاَ يَضُرُّکَ مَا عَمِلْتَ مَعَهُنَّ). در اينجا اين سؤال پيش مى‌آيد كه امام علیه السلام چرا نفرمود من هشت چيز را به تو توصيه مى‌كنم، بلكه فرمود: چهار چيز و چهار چيز. پاسخ سؤال اين است كه امام مى‌خواهد بدين وسيله مخاطب را متوجه تفاوت اين دو را با هم سازد، زيرا چهار قسمت اول ناظر به صفات «اخلاقى» است و چهار قسمت دوم ناظر به امور «رفتارى» و اضافه بر اين چهار قسمت اول از باب اوامر است و چهار قسمت دوم از باب نواهى. امام در چهار قسمت اول نخست مى‌فرمايد: «(فرزندم) بالاترين سرمايه‌ها عقل است»؛ (إِنَّ أَغْنَى الْغِنَى الْعَقْلُ). انسانى كه داراى عقل كافى است هم از نظر معنوى غنى است و هم از نظر مادى؛ از نظر معنوى عقل، او را به سوى خدا و اعتقاد صحيح و فضايل اخلاقى واعمال صالحه دعوت مى‌كند، زيرا عواقب شوم رذايل اخلاقى را به خوبى درك مى‌نمايد و او را از آن باز مى‌دارد و در امور مادى با حسن تدبير و همكارى صحيح با ديگران و تشخيص دوست و دشمن و درك فرصت‌ها و استفاده صحيح از نيروى ديگران به فوايد و بركات مادى مى‌رساند، بنابراين سرمايه پيروزى در دنيا و آخرت عقل است. استثنايى كه بعضى از شارحان به اين اصل كلى زده‌اند كه منظور از عقل، آنجاست كه از طريق مشورت نتوان كارى كرد صحيح به نظر نمى‌رسد، زيرا در مورد مشورت نيز عقل است كه انسان را به استفاده از افكار ديگران و عمل كردن به نتيجه مشورت دعوت مى‌كند. در حديثى از رسول خدا صلی الله علیه وآله مى‌خوانيم: «قِوَامُ الْمَرْءِ عَقْلُهُ وَلاَ دِينَ لِمَنْ لاَ عَقْلَ لَهُ؛ اساس كار انسان عقل اوست و آن‌كس كه عقل ندارد دين ندارد». در حديث ديگرى از امير مؤمنان مى‌خوانيم: «اَلْعَقْلُ مَرْكَبُ الْعِلْمِ وَ الْعِلْمُ مَرْكَبُ الْحِلْمِ؛ عقل مركب علم و دانش و علم مركب حلم (و اخلاق) است». در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلی الله علیه وآله مى‌خوانيم: «مَا قَسَمَ اللَّهُ لِلْعِبَادِ شَيْئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ فَنَوْمُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجَاهِل؛ خداوند چيزى برتر از عقل در ميان بندگانش تقسيم نكرده، لذا خواب عاقل برتر از بيدارى (وشب‌زنده‌دارى) جاهل است». در حديث ديگرى در كتاب شريف كافى «اصبغ بن نباته» از على علیه السلام نقل مى‌كند كه جبرئيل بر آدم نازل شد و گفت: من مامورم تو را در ميان سه چيز مخير سازم كه يكى را بر گزينى و آن دو را رها سازى. آدم گفت: آن سه چيز كدام است؟ جبرئيل گفت: عقل و حيا و دين است. آدم گفت: من عقل را برگزيدم. جبرئيل به حيا و دين گفت: شما برگرديد و عقل را رها كنيد. آنها گفتند: اى جبرئيل «إِنَّا أُمِرْنَا أَنْ نَكُونَ مَعَ الْعَقْلِ حَيْثُ كَانَ؛ ما ماموريم هر جا كه عقل است با او باشيم. جبرئيل گفت پس به ماموريت خود عمل كنيد و به آسمان رفت». البته منظور از عقل در اينجا كمال عقل است، زيرا آدم داراى عقل بود كه در اين گزينش آن را برگزيد. نقطه مقابل جمله اول چيزى است كه امام علیه السلام در دومين جمله از گفتار حكيمانه خود بيان كرده است. مى‌فرمايد «بزرگ‌ترين فقر حماقت و نادانى است»؛ (وَأَكْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ). زيرا آدم احمق هم آخرت خود را به باد مى‌دهد و هم دنيايش را. او منافع زودگذر را بر سعادت جاويدانش مقدم مى‌دارد و لذت ناپايدار را بر سعادت پايدار. به همين دليل روز رستاخيز دستش از حسنات تهى است و پشتش از بار سيئات سنگين. در دنيا نيز بر اثر ندانم‌ كارى‌ها دوستان خود را از دست مى‌دهد ومنافع آنى را بر درآمدهاى آينده مقدم مى‌شمرد. بخل و تنگ‌ نظرى كه لازمه حماقت است مردم را به او بدبين مى‌كند و تدبير لازم براى تمشيت امور مادى را ازدست مى‌دهدوبه همين دليل فقرعقل باعث فقردرزندگى مادى او نيز مى‌شود. يكى از مشكلات مهم كار احمق نيز مشكل بودن درمان اوست، زيرا او مانند بيمارى است كه نه دارو مى‌خورد و نه پرهيز مى‌كند. مطابق آنچه مرحوم مفيد در كتاب اختصاص آورده در حديثى از امام صادق علیه السلام مى‌خوانيم: «إنَّ عيسَى بْنَ مَرْيَمَ قالَ: دَاوَيْتُ الْمَرْضَى فَشَفَيْتُهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَأَبْرَأْتُ الاَْكْمَهَ وَالاَْبْرَصَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَالَجْتُ الْمَوْتَى فَأَحْيَيْتُهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَالَجْتُ الاَْحْمَقَ فَلَمْ أَقْدِرْ عَلَى إِصْلاَحِه؛ حضرت عيسى بن مريم گفت: من بيماران (غير قابل علاج) را مداوا كردم و آنها را به اذن خدا بهبودى بخشيدم. نابيناى مادرزاد و مبتلا به بيمارى برص را به اذن خدا شفا دادم حتى مردگان را به اذن خدا زنده كردم؛ ولى به سراغ معالجه احمق رفتم و نتوانستم او را اصلاح كنم. در ذيل حديث بالا تفسيرى براى احمقِ غير قابل علاج آمده؛ هنگامى كه از آن حضرت سؤال كردند احمق كيست گفت: احمق كسى است كه تنها به رأى خود و شخص خود عقيده دارد و تمام فضيلت را براى خود روا مى‌دارى وچيزى بر ضد خود قائل نيست، حق را به طور كامل براى خود مى‌شمرد و هيچ حقى براى ديگرى بر خود روا نمى‌داند. اين همان احمقى است كه راهى براى درمان او نيست. در اين‌كه احمق چه كسى است نيز روايات متعددى از معصومان : وارد شده است. در حديثى از امام اميرمؤمنان على علیه السلام در كلمات قصار مى‌خوانيم : «مَنْ نَظَرَ فِي عُيُوبِ النَّاسِ فَأَنْكَرَهَا ثُمَّ رَضِيَهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِکَ الاَْحْمَقُ بِعَيْنِهِ؛ كسى كه عيوب مردم را مى‌بيند و آن را بد مى‌شمرد سپس آن را براى خود مى‌پذيرد، او عينا آدم احمقى است». از تفسيرهايى كه براى احمق در بالا ذكر شد روشن مى‌شود كه چرا احمق هم دين خود را از دست مى‌دهد و هم دنياى خود را. در تواريخ داستان‌هاى زيادى از افراد احمق نقل شده كه نشان مى‌دهد تا چه اندازه آنها از نظر اعتقاد و مسائل اجتماعى ناتوان هستند. در شرح نهج‌البلاغه علّامه شوشترى آمده است كه روزى يكى از خلفا در عيد فطر يا قربان به سوى مصلّا مى‌رفت، طبل‌ها در مقابل او مشغول به زدن بودند و پرچم‌ها در بالاى سر او در اهتزاز مرد نادانى حضور داشت سر به آسمان بلند كرد و عرض كرد: «أللّهُمَّ لا طَبْلَ إلّا طَبْلُکَ؛ خداوندا طبل تنها طبل توست!» كسى به او گفت: اين سخن را نگو. خدا طبل ندارد. گريه كرد و گفت: پس فكر مى‌كنيد او هنگامى كه مى‌آيد تك و تنهاست نه طبلى جلوى او مى‌نوازند و نه پرچمى بالاى سر اوست. در اين صورت او از خليفه زمان ما هم پايين‌تر است. در عيون الاخبار «ابن قتيبه دينورى» طبق نقل علّامه شوشترى آمده است شخص احمقى مى‌گفت من اسم گرگى كه يوسف را خورد مى‌دانم؛ اسمش فلان بود. به او گفتند: يوسف را گرگ نخورد. گفت: پس اين اسم، اسم همان گرگى است كه يوسف را نخورد. سپس در سومين جمله از اين كلمات نورانى مى‌فرمايد: «بدترين تنهايى ووحشت خودبينى و خودپسندى است»؛ (وَأَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ). «وحشت» در لغت هم به معناى تنهايى آمده است و هم به معناى ترس وناراحتى ناشى از آن و به يقين، افراد خودبزرگ‌بين دوستان خود را به زودى از دست مى‌دهند، زيرا مردم حاضر نيستند زير بار چنين افراد خودبين وخودخواهى بروند و به اين ترتيب در زندگى تنهاى تنها مى‌مانند. در حديثى از اميرمؤمنان علیه السلام كه در غررالحكم آمده مى‌خوانيم: «آفَةُ اللُّبِّ العُجْبُ؛ آفت عقل خودبينى و خودپسندى است». در حديث ديگرى از همان حضرت در همان منبع آمده است: «إزراءُ الرَّجُلِ عِلَّةَ نَفْسِهِ بُرْهانُ رِزانَةِ عَقْلِهِ وَ عِنْوانُ وُفُورِ فَضْلِهِ وَ إعْجابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ بُرْهانُ نَقْصِهِ وَ عُنْوانُ ضَعْفِ عَقْلِهِ؛ خورده‌گيرى انسان نسبت به خويشتن (و كارهاى خود) دليل بر قوت عقل او و گواه فزونى فضل اوست و خودپسندى انسان دليل بر نقص او و گواه ضعف عقل اوست». سرانجام در چهارمين دستور انسان‌ساز مى‌فرمايد: «برترين حسب و نسب اخلاق نيك است»؛ (وَأَكْرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ). حسب در لغت هم به شرافت‌هاى ذاتى و صفات برجسته اطلاق شده و هم به شرافت پدران و اجداد، بنابراين منظور امام اين است كه بالاترين شرافت ذاتى واكتسابى از پدران و اجداد دارا بودن حسن خلق است، زيرا بيش از هر چيز جاذبه دارد و قلوب را متوجه انسان مى‌كند و شرافت‌هاى ديگر تا اين حد توان ندارند. درباره اهميت حسن خلق آيات و روايات فراوانى وارد شده تا آنجا كه قرآن حسن خلق را يكى از عوامل مهم پيروزى پيغمبر مى‌شمرد و مى‌فرمايد: «(فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليüظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ)؛ پس تو به لطف و رحمت الهى با آنان نرمخو شدى و اگر درشت‌خوى و سخت‌دل بودى بى‌شك از گرد تو پراكنده مى‌شدند» و در جاى ديگر خطاب به پيغمبر اكرم مى‌فرمايد: «(وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيüمٍ)؛ تو اخلاق بسيار برجسته‌اى دارى». تأثير اين اخلاق در پيشرفت پيغمبر به اندازه‌اى بود كه بعضى آن را به عنوان معجزه اخلاقى پيغمبر مى‌شمرند. در حديثى از پيغمبر اكرم مى‌خوانيم: «حُسْنُ الْخُلُقِ يُثْبِتُ الْمَوَدَّةَ؛ اخلاق خوب دوستى را (با مردم) تثبيت مى‌كند». در فوايد حسن خلق از امير مؤمنان در غررالحكم چنين آمده است: «حُسْنُ الْخُلْقِ يَدِّرُ الاْرْزاقِ وَيُونِسُ الرِّفاقَ؛ حسن خلق روزى انسان را فراوان مى‌سازد وبه دوستان آرامش مى‌بخشد». ما خود مى‌بينيم كه افراد صاحب حسن خلق در زندگى مادى خويش نيز بسيار موفق‌اند، همان‌گونه كه در بحارالانوار از على علیه السلام نقل شده: «فِي سَعَةِ الاَْخْلاَقِ كُنُوزُ الاَْرْزَاق؛ در حسن خلق گنج‌هاى روزى نهفته شده است». امام علیه السلام بعد از ذكر اين چهار جمله حكمت‌آميز درباره عقل و حمق و عُجب و حسن خلق به چهار نكته ديگر درباره ترك دوستى با چهار گروهى كه صفات زشتى دارند مى‌پردازد. نخست مى‌فرمايد: «فرزندم از دوستى با احمق برحذر باش، چرا كه او مى‌خواهد به تو منفعت برساند ولى زيان مى‌رساند (زيرا بر اثر حماقتش سود وزيان را تشخيص نمى‌دهد)»؛ (يَا بُنَيَّ، إِيَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الاَْحْمَقِ، فَإِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَنْفَعَکَ فَيَضُرَّکَ). «مصادقت» به معناى دوستى است و مى‌دانيم دوستى افراد با يكديگر سرنوشت آنها را به هم پيوند مى‌زند و هر يك در زندگى ديگرى تأثير مى‌گذارد. احمق كسى است كه بر اثر نادانى گرفتار اشتباهات بزرگ مى‌شود؛ خوب را بد و بد را خوب مى‌پندارد. تنها به ظاهر امور قضاوت مى‌كند غافل از اين‌كه گاه آنچه ظاهرش زيان‌آور است باطنى پرسود دارد و يا آنچه آغازش ضرر دارد پايانش بسيار پرفايده است. به همين دليل گاه با اصرار، دوست خود را وادار به انجام كارى مى‌كند كه عاقبت دردناكى دارد و به عكس از كارى باز مى‌دارد كه سرانجامش بسيار قرين موفقيت و سعادت است و چون وسوسه‌هاى چنين فرد احمقى خواه ناخواه ممكن است در انسان اثر بگذارد، امام مى‌فرمايد پيوند دوستى خود را با چنين افرادى قطع كن. در بعضى از روايات آمده است كه با احمق مشورت نكنيد: امام صادق علیه السلام مطابق آنچه در كتاب تحف‌العقول آمده است مى‌فرمايد: «لاَ تُشَاوِرْ أَحْمَقَ؛ با فرد نادان مشورت نكن (كه از آن زيان خواهى ديد)». در حديث ديگرى از امام صادق از پيغمبر مى‌خوانيم: چهار چيز قلب انسان را مى‌ميراند از جمله گفت و گوى با احمق است (وَ مُماراةُ الاْحْمَقِ). سپس در جمله حكمت‌آميز دوم مى‌فرمايد: «از دوستى با بخيل برحذر باش، زيرا به هنگامى كه شديدترين نياز را به او دارى تو را رها مى‌سازد»؛ (وَ إِيَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْبَخِيلِ، فَإِنَّهُ يَقْعُدُ عَنْکَ أَحْوَجَ مَا تَكُونُ إِلَيْهِ). بخيل انواع و اقسامى دارد. ساده‌ترين آن اين است كه حاضر نيست از مواهبى كه خدا به او داده در اختيار ديگران بگذارد، هرچند بسيار بيش از نياز در اختيار دارد و نوع ديگر از بخيل اين است كه خودش هم حاضر به مصرف آن مواهب نيست؛ يعنى نسبت به خود بخل مى‌ورزد و بدترين انواع بخل كسى است كه از استفاده كردن مردم از مواهب يكديگر ناراحت مى‌شود. امام در اينجا مى‌فرمايد: دوستان گاه به يكديگر نيازمند مى‌شوند و حتى گاهى به قدرى نياز شديد است كه سرنوشت انسان را رقم مى‌زند و اگر دوست، بخيل باشد در چنين حالتى نيز انسان را رها مى‌سازد. اما اگر خودش نيازمند شود انتظار هرگونه كمك را دارد. در روايات مشورت، از شور با بخيل نيز نهى شده است؛ در عهدنامه مالك اشتر قبلا خوانديم كه امام به مالك دستور مى‌دهد: «لاَ تُدْخِلَنَّ فِي مَشُورَتِکَ بَخِيلاً يَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ وَيَعِدُکَ الْفَقْر؛ هرگز بخيل را در مشاوران خود داخل مكن، زيرا از كمك كردن به ديگران مانع مى‌شود و وعده فقر به تو مى‌دهد». سومين كسى را كه امام فرزندش را از دوستى با او نهى مى‌كند افراد فاجر وفاسق و بى‌بند و بار اند. مى‌فرمايد: «از دوستى با انسان فاجر بپرهيز، چرا كه تو را به اندك چيزى مى‌فروشد»؛ (وَ إِيَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ، فَإِنَّهُ يَبِيعُکَ بِالتَّافِهِ ). اين‌گونه افراد پيوسته به دنبال هوا و هوس خويش اند؛ نه وجدان بيدارى دارند و نه شخصيت و شرف و نه دين و ايمان درستى. به همين دليل هر زمان هوا و هوس آنها اقتضا كند به دنبال آن مى‌روند و دوستان خود را به اندك چيزى مى‌فروشند. در آخرين و چهارمين جمله پرنور و حكمت‌آميزش مى‌فرمايد: «از دوستى با دروغ‌گو برحذر باش، چرا كه او مثل سراب است؛ دور را در نظر تو نزديك ونزديك را در نظر تو دور مى‌سازد (و همچون سراب، حقايق را به تو وارونه نشان مى‌دهد)»؛ (وَ إِيَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْكَذَّابِ، فَإِنَّهُ كَالسَّرَابِ: يُقَرِّبُ عَلَيْکَ الْبَعِيدَ، وَيُبَعِّدُ عَلَيْکَ الْقَرِيبَ). آدم كذاب و بسيار دروغ‌گو خواه اين رذيله اخلاقى‌اش ناشى از بى‌بند و بارى و ضعف ايمان باشد يا بر اثر علاقه به منافع زودگذر خود، دوستى با او خطرناك است. گاه عوامل پيروزى براى رسيدن به يك هدف فراهم مى‌شود؛ اما او با دروغ‌هايش رسيدن به آن را غير ممكن و محال مى‌شمرد و فرصت‌ها از اين طريق از دست مى‌رود و گاه به عكس، كارهايى پيش روى انسان است كه شرايط آن فراهم نشده و ورود در آن مايه شكست است؛ اما اين دروغ‌گوى بى‌بند و بار چنان سخن مى‌گويد كه گويى فردا انسان به مقصود مى‌رسد. مى‌دانيم سراب منظره‌اى است كه در بيابان به هنگام گرماى هوا پيدا مى‌شود واز دور چيزى شبيه آب به چشم مى‌خورد (در حالى كه بر اثر اختلاف فشردگى طبقات در آن هواى گرماى آفتاب عكس گوشه‌اى از آسمان آبى به روى زمين مى‌افتد كه انسان آن را آب مى‌پندارد) ولى هنگامى كه نزديك مى‌رود اثرى از آب در آنجا نمى‌بيند. كسانى كه واقعيت‌ها را در نظر انسان وارونه جلوه مى‌دهند شباهت زيادى به سراب دارند و امير مؤمنان على السلام مخصوصاً روى اين مطلب تكيه فرموده كه دورغگويان، دور را نزديك و نزديك را دور مى‌سازند و اين نوعى تغيير واقعيت است. در احاديث اسلامى از مشاورت با كذاب هم نهى شده است: در غررالحكم از على 7 نقل شده كه فرمود: «با كذاب مشورت مكن كه دور را براى تو نزديك ونزديك را براى تو دور مى‌سازد؛ لا تَسْتَشِرِ الْكَذّابِ فَإنَّهُ كَالسَّرابِ يُقَرِّبُ عَلَيْکَ الْبَعيدَ وَيَبْعَدُ عَلَيْکَ الْقَريبَ». در حديث ديگرى از امام صادق علیه السلام آمده است: «لاَ يَنْبَغِي لِلْمُسْلِمِ أَنْ يُوَاخِيَ الْفَاجِرَ وَلاَ الاَْحْمَقَ وَلاَ الْكَذَّابَ؛ سزاوار نيست افراد با ايمان با فاجران و افراد احمق و دروغ‌گويان طرح برادرى بريزند». در روايت ديگرى از امام على بن الحسين آمده است كه فرزند دلبندش امام باقر را از همنشينى و رفاقت و گفت و گو و همسفر شدن با پنج گروه نهى فرموده است؛ چهار گروهش با آنچه در بالا آمد مشترك است و گروه پنجم شخص قاطع رحم است، همان كسى كه پيوند خويشاوندى را با بستگانش‌مى گسلد، فرمود : «إِيَّاکَ وَمُصَاحَبَةَ الْقَاطِعِ لِرَحِمِهِ فَإِنِّي وَجَدْتُهُ مَلْعُوناً فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ فِي ثَلاَثَةِ مَوَاضِعَ؛ از رفاقت و همنشينى با شخصى كه قاطع رحم است (پيوند خويشاوندى‌اش را با بستگانش بريده) بپرهيز، زيرا من او را در سه جا از قرآن مجيد مورد لعن ديدم. (اشاره به آيات: سوره‌هاى «محمد»، آيه 22 و 23، «بقره»،

author-avatar

درباره لبیک یا نصر الله

سید حسن نصر الله: آمریکایی ها نمی فهمند که معنی لبیک یا حسین چیست...لبیک یا حسین را بسیار از ما شنیده اند...لبیک یا حسین یعنی تو در معرکه جنگ هستی، هر چند که تنهایی و مردم تو را رها کرده باشند و تو را متهم و خوار شمرند.لبیک یا حسین یعنی تو و اموالت و زن و فرزندانت در این معرکه باشند.لبیک یا حسین یعنی مادری فرزندش را به میدان دفاع می فرستد ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *