تقدیم به بچه هایی که اوراندیده اند….
- آقای بروجردی بی مشورت آقا روح ا… موضع نمی گرفت . وقتی هم می خواست پیش شاه نماینده بفرستد ، اورا می فرستاد . آقاروح ا… از پیش شاه برگشته بود و داشت گزارش می داد :نمی خواهم از خودم تعریف کنم ولی ابهت من ، شاه را گرفته بود و بر حرف هایش مسلط نبود.
- شب را قسمت کرده بودند . دوساعت آقا می خوابید و خانم حواسش به بچه ها بود ، دوساعت خانم می خوابید و آقا بچه داری می کرد .روزها هم بعد از درس ، یک ساعت مخصوص بتزی با بچه ها بود .
- مصطفی را که کشتند ، خانواده ی آقا می خواستند از بیت آقا تماس بگیرند تهران . آقا نگذاشت .تلفن اینجا ازبیت المال است و کار شما شخصی است .
- می خواند و گریه می کرد . کودکی نامه نوشته بود که :اماما!چون تو خدارا دوست داری ، من هم تورا دوست دارم . چون تو باخدا رابطه داری ، ماهم باتو رابطه داریم . می خواند و گریه می کرد و می گفت : کاش من با خدا رابطه داشتم تا این ها راست باشد .
- همه جمع بودیم علی کوچولو گفت : من می شوم امام ، مادر سخنرانی کند ، آقا هم بشوند مردم . من سخنرانی ام را کردم و علی به آقا اشاره کرد که شعار بده . آقا شعار داد . علی گفت : نه ،نه. مردم که نشسته شعار نمی دهند . بلند شو و شعار بده .بلند شدو شعار داد:الله اکبر، الله اکبر.
- از پاریس پیغام دادیم که محل اقامت امام اولا شمال شهر نباشد ، ثانیا در اماکن خصوصی نباشد و ثالثا جای پرزرق و برقی هم نباشد . از تهران هم زنگ زدند که ستاد استقبال ، برنامه هارا چیده ،فرودگاه مهر آباد فرش می شود ، شهر چراغانی می شود ، آقارا با هلی کوپتر به بهشت زهرا می بریم و… به امام که گفتم ، گفت :به آقایان بگو مگرکوروش را می خواهند وارد ایران کنند ؟یک طلبه از ایران خارج شده ، همان هم می خواهد برگردد… .
مبلغان سایبری چهارده خورشید
سلام احسنت لله ….جالب بود….