به کار هم کار داشته باشیم؟!
کار داشتن به کار ديگران اعتيادآور است:
ايسنا -نميشود به کسي گفت با کار بقيه کار نداشته باش، کار راحتي نيست و خيلي هم نرمال نيست، همه به نوعي به کار هم کار دارند. اگر همکار هستند، اگر دوست، اگر شريک به طور قطع با هم کار دارند. اگر کسي در کانون توجه است مانند يک بازيگر يا هنرپيشه يا خواننده، حتما همه با او کار دارند اما اگر سياستمدار باشد، ديگر همه بايد با او کار داشته باشند چراکه راي گرفته و نظرات و کارها و رفتار و گفتار او در زندگي همه موثر است. يک مرز باريک هست که بايد «کار داشتن» و «کار نداشتن» را از هم جدا کرد. ميشود به امور کاري يک سياستمدار پرداخت اما زندگي خانوادگي او بايد از اين قاعده بيرون باشد. دليلي هم ندارد که کسي بخواهد آن را بداند . يک عدهاي اصلا عاشق اين هستند که کسي کار به کارشان داشته باشد. بازيگران و هنرپيشهها و خوانندهها ميدانند که همه آنها را ميشناسند و به قولي هرجا بروند تابلو هستند اما کارهايي ميکنند که مثل بمب در همهجا منفجر ميشود. يک بازيگر يا هنرپيشه يا مجري تلويزيوني اگر برود در يک ميهماني و کاري عجيب بکند همه خبردار ميشوند. اگر دعوا کند و درگير شود خبر آن همه جا ميپيچد. آنها همه ميدانند و تاکيد ميکنم همه ميدانند که شناخته شده هستند و هرکاري بکنند همه خبردار ميشوند.
به کار بقيه کار داشته باشيم، اما…
يک مسالهي خيلي مهم اين است كه : ما ميتوانيم به کار بقيه کار داشته باشيم به شرط آنکه پيش شرط آن را انجام داده باشيم يا حداقل هيچگاه از آن غافل نشويم. ميشود به کار همه کار داشت و شرط آن اين است که خودمان اول به خودمان کار داشته باشيم. خيلي راحت است که بنشينيم گوشهاي و بگوييم فلاني اين گونه است، آن يکي اين گونه رفتار ميکند پس حتما با خانه و خانوادهاش مشکل دارد. آن يکي اينگونه حرف ميزند در نتيجه تريبت خانوادگي خوبي نداشته، فلاني قابل اعتماد نيست به اين دليل که پيشينه خوبي ندارد. نمونههاي آن بسيار و بسيارند و هيچکس نيست که از اين قاعده مستثني باشد. هيچکس نميتواند بگويد من اين گونه نيستم. شايد کسي بلند نگويد؛ البته اما همه ميدانند که اين کار را کردهاند. اگر کار داشتن به کار ديگران نقد امور آنان است، ديگر نقد کردن حد و مرز و قواعد خودش را دارد. ميتوان گفت فلاني بازيگر خوبي نيست، اما هر کسي نميتواند اين را بگويد. يک بخشي از آن سليقهي شخصي است در نتيجه آن را بايد درست گفت. ميتوانيم بگوييم من از بازي فلان بازيگر خوشم نميآيد يا اينکه من فلان موسيقي را نميپسندم و باب طبع من نيست. اين را ديگر نميتوان نقد کرد و بر سر آن هم نميشود بحث کرد. موضوعي کاملا شخصي و سليقهاي است و حتي بر اساس آن نميتوان قضاوت کرد. مردم موجوداتي هستند پيچيده با تضادهاي خاص خودشان. بايد به آن احترام گذاشت و از آن گذشت.
در نتيجه اگر کسي بدون لحاظ سلايق شخصي نظر بدهد، آن نظر وزن ندارد. در نتيجه بهتر است يا پسوند اينکه «اين نظر شخصي من يا سليقه من است» را به آن چسباند . اگر نقد ميکنيم تا به قولي حياط خلوت خودمان را مخفي نگه داريم، اين ديگر آفت است و يک نوع دليل براي عقب ماندن و رشد نکردن و پيشرفت نکردن. کار داشتن به کار ديگران بدون اين که به کار خودمان کار داشته باشيم نتيجهاش اين است که پس از مدتي دقيقا ما کارهايي که منتقد آن هستيم را انجام ميدهيم. دلايل مختلفي بر اين هست که چرا اين اتفاق ميافتد از جمله «کريشنا مورتي» که ميگويد: نقدي که از ذهن نگذشته باشد و تحليل و آزمايش و سبک و سنگين نشده باشد، خود در زندگي ظاهر ميشود. دليل آن هم اين است که به محض اينکه شما به آن ميانديشيد جاي آن را در زندگي خود باز کردهايد، اگر هم شروع کنيد به صحبت از آن، ديگر انرژي خود را هم بر آن متمرکز کردهايد در نتيجه دير يا زود آن اتفاق براي شما هم رخ ميدهد. در نتيجه او توصيه ميکند به امور ديگران کار نداشته باشيد و به جاي آن بر امور خودتان متمرکز شويد، به ويژه اگر اين امور منفي يا تخريبي باشد. به زبان سادهتر، غور و تحقيق در ناکامي ديگران، همان ناکامي را براي شما بارميآورد. از نقطه نظر اخلاقي، ايراد اين کار و کار داشتن به کار ديگران اين است که يک فرآيند غيرعادي پيش ميآيد که اسم آن هست البته به زبان همه فهم خودمان «اعتياد». کار داشتن به کار ديگران اعتيادآور است و اعتيادي است که مانند همان اعتياد به مواد مخدر خانمان سوز است و خانمانبرانداز. خانمانسوز از اين نظر نه که تصوير يک فرد معتاد با سوزن و سرنگ و آن رفتار خاص در نظرمان مجسم شود که از نوع بدتر آن، يعني اينکه تا به خود بياييم، ميبينيم که داريم از صبح تا شب دربارهي بقيه، و کار و رفتار و گفتار و لباس پوشيدن و همه چيز آنها صحبت ميکنيم. کمي با خودمان صادق باشيم، چقدر در شبانهروز براي خودمان داريم؟ اگر شاغل هستيم که حدود هشت ساعت حداقل سريک کارمان هستيم،
يک يا دو ساعت صرف رفتن به سرکار و برگشتن ميکنيم، آن هم با احتساب دوش گرفتن و آماده شدن و لباس پوشيدن و خوردن غذا، اگر کار دوم يا سوم داريم که ديگر به مراتب اين وقت کمتر است، اگر دانشجو هستيم و درس ميخوانيم هم همينطور، حتي اگر خانهدار هستيم، کلي وقت صرف کار خانه ميکنيم، از طرفي حدود هفت يا هشت ساعت هم که صرف خواب ميکنيم. ميماند سه يا چهار ساعت وقت نسبتا مفيد در روزهاي عادي يا چند ساعت بيشتر در روزهاي تعطيل. اگر عادت به نشستن پاي تلويزيون و ديدن برنامههاي تلويزيوني و سريال و اخبار را هم حساب کنيم، واقعا وقتي براي خودمان نميماند، حالا آن وقت اندک را صرف چه کاري کنيم بهتر است؟ بازهم شايد مشکل اين نباشد که کمي فضولي در کار ديگران بکنيم، بدبختي بزرگ زماني حاکم ميشود که يک دگرگوني عمده در زندگي ما رخ ميدهد. اين دگرگوني آدمي ديگر از ما ميسازد، طوري که شايد حتي خودمان هم خودمان را نشناسيم. آنهم زماني است که شروع کنيم درباره ديگران قضاوت کردن و حکم صادر کردن. ديگر تقريبا هيچ جاي رشدي درون خودمان باز نگذاشتهايم. هر کسي خوبيهايي دارد و بديهايي دارد که نشان ميدهد. شما چطور؟ بهتر نيست که فکر کنيد شما کدامبخش از خود را به دنيا نشان ميدهيد؟ به کار خود کار داشته باشيد. کمي آرامش، کمي تمرکز، کمي تحقيق در خود. بقيه زندگي خود را ميکنند شما هم زندگي خودتان را. کسي براساس گفتهها و نظريات ديگران زندگي نميکند. به کار خود کار داشته باشيد. حداقل در زندگي خود را بهتر از همه ميشناسيد. اين ارزشش را دارد.