پاپ چه صيغه اى است ؟!
پولس كذاب ،اين يهودى مكارونفوذى وتالى تلو كعب الاحبار يهودى در اسلام ، به دين عيسى درآمد تا فاتحه آن را بخواند وبراستى كه فاتحه را خواند. دراسلام نيز بنيانگذار روحانيت كعب الاحبار يهودى است . او نخستين امام جمعه ، مفسر و مورخ و محدث و همه كاره اسلام خلافت در عصر عثمان بود. ((پولس )) نيز((پاپ )) را تراشيد و در قلب دين عيسى فرو كرد. همو بود كه در كليساى رسمى روم اين لباس را بر تن كرد و ((پاپ )) شد. پس از او اين سمت براى رئيس كليسا تا به امروز باقى مانده است . امروزسنت سيئه پولس درسيره پاپ اعظم واتيكان ، مسندنشين كليساى ((سنت پطرس ))، نمودار است .
گفتيم كه در ابتدا ((كليسا)) كارش اداره امورمذهبى ابتدائى بود و در كليساى اوليه كشيش ها و اسقف ها فعال بودند. در هر يك از كليساهاى آسياى صغير درآغاز سه مقام وجود داشت : 1- ديكانها، 2- خادم ها، 3- پريسترها. پس از پيدايش كليساى كاتوليك ، پاپ در راءس آن قرار گرفت و سلسله مراتب جديدى پديدار شد. اين سلسله مراتب عنوان روحانيت مسيح بخود گرفت . در سال 1870 م روحانيون كاتوليك اعلام كردند كه : پاپ مصون از هر گونه اشتباه و خطا است . سلسله مراتب روحانيت مسيح در كاردينال ها، اسقف ها و كشيش ها خلاصه مى شود. بزرگ كشيشان در هر شهرى رياست مطلقه دارد. اسقف بزرگ را رئيس اساقفه گويند. از ميان رؤ ساى اساقفه ، پنج نفر مقام والائى دارند.
در ابتدا به هر يك از اساقفه لقب ((پاپ )) مى دادند. اما در زمان گرى گوار هفتم اين لقب به رئيس اساقفه روم اختصاص يافت .(527) پاپ رياست عاليه جهانى كليساى كاتوليك را گرفت . پاپ داراى قدرت الهى است ، يعنى نماينده خداى پدر و خداى پسر در زمين . او نيز ولايت مطلقه بر مؤ منان مسيحى دارد. تاريخ نشان مى دهد كه اين قدرت الهى پاپ در واقع قدرتى است كه امپراطورى روم به پاپ تفويض كرد و با حاكميت روحانى – سياسى پاپ ، قرون وسطى و تفتيش عقايد و استبداد مذهبى ، هزار سال بر اروپا و سراسر جهان مسيحيت سايه افكند. و اگر ((رنسانس )) نبود، اين بليه بزرگ ، بشريت را تهديد به نابودى مى كرد.
قبل از اين كه پاپ مصون از خطا اعلام شود، رسوائى هاى اخلاقى بسيار ببار آورد. روحانيت مسيح دين و دانش را در انحصار دارد. از قرن 13 ميلادى خواندن كتب مقدس بدون اجازه روحانيون ممنوع شد. هر گونه چون و چرائى در انجام تصميمات روحانيون ممنوع است . اصل تعبد و تحقيق بر عامه مسيحيان حاكم است . چشم گشودن و آزادى فكر و انديشه و تحقيق و… حرام است و مرتكب آن كافر و ملحد اعلام مى شود. عقايد رسمى مورد قبول ، فقط عقايد بخشنامه اى كليساى مركزى است .
كشيش شخصيت پاپ و پرستش او از پديده هاى كليساى كاتوليك است . پاپ داراى مقام مافوق بشرى است .
كليساها با معابد هندوان و يونانيان و روميان قدم و جديد فرقى ندارد و معبد تصاوير و اشكال گوناگون شده است . آمرزش گناهان و فروش نقدى و قسطى بهشت ، رسالت بزرگ كليساى كاتوليك است .
سيادت سياسى پاپ بر جهان ، قرنها ادامه داشت . در سال 1205 ميلادى بين پاپ سوم و پادشاه وقت انگلستان اختلاف افتاد و شاه به دستگاه روحانيت حملات شديدى كرد. پاپ او را تكفير نمود. پادشاه ترسيد و نوشت : ((ما را سروش غيبى اين گونه خبر داد كه كشور انگلستان و ايرلند را به عيسى و حواريون و پاپ و جانشينان كاتوليك او داده ايم . ملت بداند كه از اين به بعد حكومت بر اين كشور را از طرف پاپ و مقام روحانيت به عنوان نايب السلطنة ، در دست خواهيم داشت .
نظر ما بر اين تعلق گرفت كه روحانيت هر سال در دو نوبت و هر بار هزار ليره انگليسى از ما دريافت دارند. و اگر ما و يكى از اعقاب ما با مدلول اين قرار داد مخالفت كنيم ، از حق سلطنت بر اين كشور براى هميشه محروم خواهيم بود))
در سال 1705 ميلادى هانرى چهارم امپراطور آلمان به علت بى اعتنايى به فرمان پاپ هفتم تكفير شد و از مقام خود خلع گرديد. اعلاميه پاپ عليه او چنين است :
((من به نام خداى متعال : اب + ابن + روح القدس پادشاهى را كه احترام كليسا را نگاه ندارد، از حكومت بر آسمان ايتاليا ممنوع مى دارم )).
كار به جائى رسيد كه هانرى چهارم لباس توبه پوشيد و به حضور پاپ آمد. ولى پاپ سه روز بها و اجازه ورود نداد. پس از سه روز توبه او را قبول كرد.
فيليپ اول در سال 1094 ميلادى به وسيله پاپ اوربن دوم تكفير شد.
در سال 1140 ميلادى ، لوئى هفتم توسط پاپ اينوسال دوم تكفير شد.
در طى دوره قرون وسطى و حاكميت استبداد مذهبى كار پاپ مذهبى كار پاپ و روحانيت مسيح و تكفير و تحريم بود و چه قصابى ها كه نكردند و ميليونها انسان آزادى خواه و حق جو و دانشمند را اعدام و شكنجه كه نكردند.
پاپ و روحانيت پس از اقتدار سياسى جان ملت ها را به لب رساندند. آنان دستگاه گسترده تفتيش عقايد و افكار داير كردند و كليه مخالفان فكرى عقيدتى خود را با فتواى دين به نام خدا و مذهب اعدام و سر به نيست كردند. نويسنده كتاب ((علم و دين )) مى گويد: در اين دوره سياه ((پنج ميليون )) نفر به جرم فكر كردن و سرپيچى از فرمان پاپ به دار زده شدند، گروه بسيارى را در سياه چالهاى تاريك و مربوط روم و… زندانى كردند، از سال 1481 تا 1499 ميلادى يعنى در طى 18 سال به دستور دادگاه تفتيش عقايد، 10220 نفر را زنده سوختند، 6860 نفر شقه كردند و 97023 نفر را در زير شكنجه كشتند.
رهبانيت دين عيسى:
در اديان و مذاهب هند و چين و ژاپن مشخصا به رهبانيت و رياضت جوهرى آنها اشاره شد. جان ناس معتقد است كه رهبانيت از مصر سرچشمه گرفته است و در مسيحيت راه يافته است و منشاء رهبانيت را در برخى كلمات پولس معروف جسته است . او مى گويد: چون آئين مسيحيت دين رسمى امپراطورى روم گرديد، طولى نكشيد كه روش و اصول رهبانيت در آن مذاهب راه يافت و بسرعت گسترش پيدا كرد. در ابتدا برخى از افراد كه به گفته هاى پولس ايمان داشتند، سخنان او را كه مى گفت :
پيروان عيسى از زن و مرد شايسته است كه مجرد زندگى كنند و ازدواج ننمايند و قطع علاقه از اجتماع ننمايند و… باور كردند. او خود اين روش را اختيار كرد. پس از او آنطونيوس قديس از مردم مصر رياضت را پيشه كرده ، عاقبت سر به بيابان نهاد و عزلت گرديد و او در دير به نماز و روزه پرداخت … پس از اندك زمانى شهرت افتاد كه تنهائى و عزلت موجب ديوانگى است . از اين رو در جامعه مسيحيان قبطى مصر روش عزلت دستجمعى و زندگانى مشترك راهبان به ظهور رسيد و موجب بناى ديرهايى در جنوب كشور مصر گرديد كه در آنجا گروهى از مرتاضان تاركان دنيا تحت رياست بزرگان راهبان زندگانى منظمى كه اوقات را عادلانه بين رياضت و عبادت كار و مراقبت تقسيم كرده بود، پيش گرفتند.
اين اسلوب دستجمعى از مصر به خارج سرايت كرده ، و در تمام شام و آسياى صغير نيز رواج يافت … اين سبك رهبانيت دوامى نياورد، ولى زندگى در ديرها معمول شد، پيشوايى به نام ((بازيل )) كه اسقف شهر ((قيصاريه )) بود، آنها را مورد عنايت قرار داد و براى آنها رسوم و قواعدى وضع كرد كه هنوز نزد مسيحيان ارتودكس معمول است .
به اين ترتيب ديرها تحت نفوذ و قدرت اسقفان نواحى درآمدند و همان رسوم راهبان ممالك غربى را پيش گرفتند، بعلاوه شرب خمر و قرائت كتب غير دينى را حرام دانسته و اوقات خود را صرف خدمات اجتماعى و دستگيرى از فقرا مى كردند…. يكى از برجستگانى كه زندگى تاركان دنيا را اختيار كرد، پاپ گريگورى ملقب به ((كبير)) است . او اولين راهبى است كه به مقام پاپى برگزيده شد.
… وى بالفطره داراى ذوق حسن اداره بود و امور و اموال عظيم و املاك وسيع پاپ را تحت انتظام آورد و در ملك ايتاليا مانند پادشاهى مقتدر فرمانروائى كرد و دامنه نفوذ پاپ را تا انگلستان وسعت داد و اهالى آنجا را در ربقه دين مسيح درآورد و در فرانسه و اسپانيا نيز قدرتى بسيار نصيب او شد.
قاعده توبه و ايمان به عالم برزخ كه هر دو اصول دين مسيح است ، از تحقيقات و افاضات او است
عرفان مسيحى را ((مذهب ترسائى )) يا ((رهبانيت )) ناميده اند. ((راهب )) به عربى كه به فارسى ((ترسا)) مى باشد، از ((ترسيدن )) يعنى ((ترسنده از خداوند)) مى باشد. نخستين صومعه رهبانيت در اروپا در آخر قرن چهارم ميلادى پيدا شد. صومعه ديگرى در ((مارسى )) احداث گرديد. محل زندگى راهبان در اوائل بسيار كوچك و محقر و تاريك بود.
يك راهب مصرى در اطاق كوچكى كه به سختى در آن جا مى شد، روزها مى ماند و روزه مى گرفت . خوراك او از شيره درختان و گياهان و چند دانه انجير بود. بيشتر اوقات در نماز و روزه بود. براى خسته كردن جسم ، روزها بيل مى زد و زنبيل مى بافت . هر سال يك بار در روز عيد فصح سر و صورتش را اصلاح مى كرد. روى خاك و حصير مى خوابيد
رهبانيت مسيح در قرون وسطى توسعه يافت و زير نظر كليسا كم كم گسترش پيدا كرد. و مومنان مسيحى املاك بسيارى وقف صومع ها كردند
گسترش مسيحيت در جهان:
تلاش براى گسترش دين عيسى از همان آغاز توسط حواريون شروع شد. اين فعاليت اوليه در محدوده شهرهاى فلسطين بود. سرانجام به خارج از فلسطين نيز راه يافت . از فلسطين به سوريه و روم و يونان و مصر و آسياى صغير گسترش يافت . عوامل اين رونق و گسترش پطرس و پولس و يوحنا و بارنابا و مرقس و… بودند.
پولس فعاليت و نقش بيشترى داشت كه در صفحات گذشته به آنها اشاره شد. لوقا و مرقس نيز در مصر فعال بودند. در اواخر قرن دوم ميلادى مهم ترين جمعيت هاى مسيحى عبارت بودند از جمعيت انطاكيه در سوريه ، كرنت در يونان ، ليون در فرانسه ، كارتاژ در آفريقا و اسكندريه در مصر؛ ولى مركز مهم دين عيسى در روم بود.
دين عيسى از قرن اول به بعد در ميان بت پرستان رواج يافت .
در قرن هشتم ميلادى مردم آلمان دين عيسى را پذيرفتند. سپس در دانمارك و نروژ و سوئد رواج يافت .
در اواخر قرن دهم اسلاوها تحت پوشش كليساى روم قرار گرفتند.
كليساى ارتودوكس شرق در سال 1054 م رسميت يافت . پس از انقراض امپراطورى روم ، كليساى ارتودوكس به مسكو منتقل شد. نفوذ استعمار در آفريقا با دين عيسى همراه بود. ستيز اسلام با مسيحيت از همين قاره آغاز شد. با كشف آمريكا به دليل مهاجرين اروپائى دين مسيحيت در آنجا رواج يافت .
در آمريكا كليساى كاتوليك و ارتودوكس تاءسيس شد.
مسيحيت در ايران
تاريخچه نفوذ مسيحيت در ايران
محققان بر اين عقيده اند كه نفوذ مسيحيت در ايران ، با جنگهاى ايران و روم آغاز شد. وجود اسيران جنگى به اشاعه دين عيسى در ايران انجاميد. مهاجرت نيز نقش داشت . در قرن چهارم ميلادى اسقف سلوكيه كوشش نمود تا فرقه هاى مسيحى را زير رياست روحانى خود درآورد. اين نيت و اقدام كار را به اختلاف كشاند. شهرهاى بسيارى از ايران داراى اسقف بود؛ ارمنستان ، كردستان ، ناكركوت ، گنديشاپور، شوش ، رامهرمز، اردشير و… يك شاهد تاريخى مى گويد: رؤ ساى مذهب عيسوى در قرن چهارم ميلادى به اوامر الهى كم تر بها مى دهند. آنان جاه طلبى دارند، غرور و حسد و خودپرستى آنان را فرا گرفته و به خريد و فروش اشياء مقدسه پرداخته اند. تا وقتى امپراطورى روم شرقى دين رسمى نداشت ، عيسويان ايرانى در كمال آسايش و آرامش زندگى مى كردند، ولى پس از آن كه دولت روم دين عيسى را پذيرفت ، اوضاع عوض شد؛ ايرانى هاى عيسوى مجذوب دولت روم شدند و براى خود گرفتارى درست كردند. شاپور دوم به شاهزادگان كشور نامه اى نوشت كه عيسويان را تحت تعقيب قرار دهند و از آنان ماليات و خراج سنگين بگيرند، زيرا آنان به دشمن شاپور يعنى قيصر روم كه در حال جنگ با ايران بود، پيوسته و تمايل نشان داده بودند. تعقيب عيسويان به دستور شاپور دوم از سال 339 ميلادى تا زمان مرگ او ادامه داشت . بويژه در سرحدات غربى و مجاور دولت روم ، گروه بسيارى از عيسويان كشته و تبعيد شدند.)
پس از انعقاد صلح بين ايران و روم ، شاه (يزدگرد) فرمان داد تا كليساهاى ويران شده را بسازند.
امپراطور روم هيئتى مركب از چند نفر به رياست ماروثا اسقف مسيحى به دربار ايران فرستاد. يزدگرد به روحانيون مسيحى اجازه فعاليت در سراسر كشور داد. ماروثا يزدگرد را راضى ساخت كه در سلوكيه يك مجمع دينى تشكيل دهند تا به امور عيسويان ايران رسيدگى شود. اين مجمع در سال 410 ميلادى به رياست اسحاق اسقف سلوكيه منعقد شد. در هنگام افتتاح به شاه ايران دعا شد. مسيحيان در ايران از اين آزادى سوء استفاده كردند، در اواخر سلطنت يزدگرد با اقدام عليه امنيت كشور مردم ايران را رنجاندند. آنان گستاخ شده و در شهر اردشير يك آتشكده را ويران كردند و به دين رسمى ايران زرتشت اهانت كردند نفوذ مسيحيت در ايران بسيار زياد بود. برخى سلاطين ساسانى به اين آئين تمايل نشان دادند و بسيارى از خاندانهاى ايرانى به عيسويت گرويدند. اگر اسلام به ايران نيامده بود، دين عيسى ايران را نيز تسخير مى كرد.
نهضت هاى سياسى – دينى ايران عهد ساسانى از جمله ((مانى )) به تعاليم عيسويان نزديكى و گرايش داشت .
گويا عيسويان توانسته بودند خسرو پرويز شاه ساسانى را تحت تاءثير قرار دهند. اين تاءثير توسط ((ماريا)) شاهزاده رومى كه با وى ازدواج كرده بود، اعمال مى شد
آزادى عمل عيسويان در اين دوره از تاريخ ساسانيان پيدايش فرقه هاى مختلف مسيحى در ايران را باعث شد.
فرقه ((يعقوبيه )) يكى از اين فرقه هاست . ((شيرين )) يكى از زنان خسرو پرويز از اين فرقه بود. شيرين كوشيد تا شاه را راضى كند كه ((گرگوار)) معلم مدرسه نصرانى سلوكيه را به عنوان مقام رسمى مسيحيت در ايران به رسميت شناسد.
شاه نيز چنين كرد. فرقه ((نسطورى )) نيز كوشيد تا ((مهران گشسب )) را طرفدار خود كند و چنين كرد، سپس او را تعميد داده و به نام ((گيورگيس )) ناميدند.
او بعدها از مسيحيان مؤ من و مرتاض شد و املاك وسيع خود را در اختيار مسيحيان ايران قرار داد.
گويا بستگان ((مهران گشسب )) نيز نصرانى شدند، از جمله خواهر او كه به عقايد خود اعتراف كرد
منابع تاريخى نشان مى دهند كه گويا مسيحيت در حدود نيمه دوم قرن اول ميلادى در دوره پادشاهى ((بلاش اول )) بوسيله مبلغان مسيحى ، وارد ((ايران )) شد.
تبليغ مسيحيت در ايران و سوريه و عراق همزمان بوده است . برخى محققان گويند كه بيست سال پس از عروج ((عيسى )) به آسمان يكى از شاگردان ((مسيح )) به همراه ((مريم )) به عنوان نخستين مبلغ مسيحى به كشور پارتها و هند آمده است . پس مسيحيت در ايران همزمان با ظهور مسيح بوده است .)
و نيز گفته اند كه دو نفر از رسولان : شمعون و يهودا براى بشارت و تبليغ عيسى به ايران رفتند و موبدان زرتشتى ايشان را كشتند. و گفته اند كه اين دو براى بشارت به هندوستان هم رفته اند.
و نيز گفته اند: در اواخر قرن اول ميلادى دين عيسى در بين النهرين گسترش يافته است . و بنا به قولى در سال 104 ميلادى مبلغى مسيحى كه ابتدا زرتشتى بوده ، به عنوان اسقف آرابل معين شده بود. اين شهر كم كم مركز مسيحيت و كليساى شرق و شمال و جنوب دجله شد.
در سال 225 ميلادى در حدود دو ناحيه اسقفى در بين النهرين و ايران وجود داشته كه يكى در نزديكى درياى خزر بوده است .
و همان گونه كه گفته شد، از سال 399 تا 420 ميلادى مسيحيان در ايران فعال بودند. در سال 410 ميلادى نزديك به چهل ناحيه اسقفى در ايران وجود داشت . در سال 424 ميلادى شمار نواحى اسقف نشين به 66 مركز رسيد. در آن ايام در شهرهاى : رى ، اصفهان ، سيستان ، نيشابور، مرو، هرات و… در هر يك از آنها يك اسقف سكونت داشته است .
از سال : 429 تا 439 م فعاليت مسيحيان محدود و احيانا ممنوع شد؛ زيرا بين ايران و روم جنگ درگرفت و مسيحيان ايران كه تابع كليساى مركزى روم بودند واز امپراطور روم حمايت مى كردند، تحت فشار قرار گرفتند. پس از انعقاد صلح بين ايران و روم ، دولت روم يكى از مواد صلحنامه را آزادى عمل مسيحيان ايران قرار داد. اما روحانيون زرتشتى مانع اين فعاليت شدند. مسيحيان ايران چاره را در اين ديدند كه تابعيت خود را از كليساى روم پس بگيرند و در ايران مستقل باشند و كليساى مستقلى داشته باشند. آنان نيز مانند فرقه نسطورى داراى استقلال شدند و از درگيرى هاى سياسى – نظامى بين ايران و روم مصون ماندند. در حال حاضر اكثر مسيحيان ايران از فرقه نسطورى و در واقع نسطورى مذهب مى باشند.)
فرقه نسطورى ؟:
اين فرقه مسيحى عقايد خاصى دارند: براى عيسى عليه السلام دو جنبه قائل اند: جنبه انسانى و جنبه الهى كه جنبه بشرى او قوى تر است . مسيحيان نسطورى از قسطنطنيه توسط اسقف كليساى آن شهر تبعيد شدند و در قرن پنجم ميلاد به ايران پناه آوردند و به طور مستقل از كليساى روم شرقى به تبليغ دين عيسى پرداختند. علت تبعيد آنان ، همان عقايدشان بود كه به دو بعدى بودن عيسى قائل اند اين عقايد از آن اسقفى بود كه در ميان پيروان خود چنين باورى پديد آورد، لذا اسقف و پيروان او تبعيد شدند و به مسيحيان نسطورى معروف گرديدند و به سوى بين النهرين و غرب ايران هجرت كردند.(542)
در سال 457 ميلادى به موجب تصويب نامه اُفُزْ، مسيحيان مخالف مذهب نسطورى اقدامات خصمانه اى عليه نسطوريان در شهر اورفا كه مركز مذهبى نسطوريان بود، بعمل آوردند. به همين خاطر گروهى از آنان به ايران روى آوردند
اين جدائى و اعلام استقلال باعث عبرت مسيحيان ايران گرديد و آنان نيز از كليساى روم جدا شدند و اعلام استقلال كردند. به دليل سياسى بودن جدائى نسطوريان از كليساى روم ، دولت وقت ايران به آنان آزادى عمل داد. و چون عقايد اين فرقه از تثليث فاصله داشت ، به مذاق ايرانيان سازگار آمد و چون فلسفه شرقى داشت ، در ايران پيروانى پيدا كرد و بيشتر مسيحيان ايران به مذهب نسطورى پيوستند و در شهرهاى ايران پراكنده شدند.
مركز اصلى اين فرقه شهر نصيبين در بين النهرين بود و مبلغان آنان به ايران سفر مى كردند.
در اواخر دوره ساسانى بيشتر مسيحيان ايران را فرقه نسطورى تشكيل مى دادند. در پايان عصر ساسانى و آغاز دوره اسلامى ، گروهى از مسيحيان ايران در مشاغل مختلف علمى – فلسفى و پزشكى كشور فعال بودند. در دوره ساسانى اين فرقه جزء اقليت هاى مذهبى به رسميت شناخته شده بود
ارمنييان ايران:
طبق آمار موجود، مسيحيان ايران را جمعيت ارامنه تشكيل مى دهند. در حال حاضر بر اساس آخرين آمار سالهاى گذشته در حدود سيصد هزار نفر عيسوى در ايران زندگى مى كرده و مى كنند. در حدود 35 هزار نفر كاتوليك و 36 هزار نفر پروتست و بقيه از ديگر فرقه هاى مسيحى مى باشند. دو سوم عيسويان ايران از نژاد ارمنى و يك سوم ديگر كلدانى و آسورى مى باشند. دو سوم عيسويان ايران از نژاد ارمنى و يك سوم ديگر كلدانى و آسورى مى باشند. دو سوم عيسويان ايران از نژاد ارمنى و يك سوم ديگر كلدانى و آسورى مى باشند. سابقه قوم ارمن به دوران باستان و عصر هجوم اقوام مختلف به ايران قديم مى رسد. در حدود سى قرن پيش ارمنى ها در دامنه كوه آرارات و سرزمينهاى شمال و شمال غربى آذربايجان مقيم بوده اند. سرزمين اين قوم ارمنستان ناميده شده كه همچنان به قوت و اعتبار تاريخى خود باقى است ، هر چند كه به لحاظ جغرافيائى تغييراتى يافته است .(
كلمه ((ارمن )) از واژه عبرى ((ارم )) گرفته شده است . ((ارمنستان ))، ((ارمن ))، ((ارمنيه )) و ((ارمينه )) نام ولايت مذكور است . ((ارمنيان )) هند و اروپائى و به عقيده برخى از نژاد آريا هستند. اين قوم از راه ((بوسفر)) در تركيه از اروپا به آسياى صغير وارد شدند و در ((فريكيه )) متمركز شدند. مدتى در آسياى صغير زيسته ، بعد با ((هيت ))ها آميزش نمودند و در حدود ششصد سال قبل از ميلاد در آرارات مستقر شدند. اين قوم به تدريج پراكنده شدند و هر دسته اى به طرفى رهسپار شدند. گروهى از نژاد آريا به ايران رو نهاده ، در اين سرزمين متوطن شدند
((موسى خورن )) مورخ ((ارمنى )) متوفاى 487 ميلادى مى گويد: آريانهاى ايران به نام ((ارامنه )) معروف اند؛ چون در دامنه هاى ((ارمنستان )) يا ((ارندوستان ))، زندگى مى كرده اند و به نام ((ارامنه )) شهرت يافته اند. اين نژاد كه ما امروز آن را ((ارامنه )) مى ناميم ، خود آنان نام ملى خود را ((آرين )) مى گويند و كشور خود را((آرمينا)) مى نامند.)
آسوريان ايران:
قوم آسوريك يك قوم سامى است كه نخست در بابل فرمانفرمائى مطلق و گسترده اى داشت . آنان ابتدا در حاشيه دجله و فرات مى زيستند. نينوا پاى تخت آسور بوده است . قرائن و شواهد تاريخى حكايت از خشونت و غارتگرى اين قوم دارد. آسور خداى اين قوم نام داشت و لذا آنان را به همين نام مى خوانند. امپراطورى آسور در قرن هفتم و هشتم قبل از ميلاد بخش وسيعى از آسيا و اروپا را شامل مى شد. مادها به اين اقتدار هولناك پايان دادند. آسورى ها نيز چون ارمنى ها و ديگر مردم ايران باستان به آئين مسيح گرويدند. با سابقه ترين ميسحيان ايران امروز همين آسوريها هستند. آنها از همه گروههاى مسيحى ايران كليساى بيشترى دارند.(549)
كلدانيهاى ايران:
((كلده )) در لغت به معناى ((زمين سخت )) است و نام منطقه اى است كه سى قرن قبل از ميلاد به دو ناحيه ((سومر)) و ((آكد)) تقسيم مى شد. مردم اين نواحى را ((كلدانى )) گويند. كلدانى ها از نژاد سامى اند آنان شهر بابل را تجديد بنا كردند. ((بخت نصر)) يا ((نبوكدنسر)) مشهورترين كلدانى است . در سال 538 ق .م . ايرانيان كشور كلدانى ها را مورد هجوم قرار دادند و تصرف كردند.
كلدانى ها ستاره پرست بودند. زبان كلدانى ها به سريانى نزديك است . مسيحيان كلدانى از كليساى روم شرقى جدا شدند و در قرن چهارم ميلادى كليساى مستقلى را تشكيل دادند. آنان اندكى بعد به تعاليم نسطوريها توجه كردند. در قرن 16 ميلادى تجزيه شدند و دو كليساى مستقل تشكيل دادند: كليساى كاتوليك كه در حدود هشتاد هزار نفر پيرو دارد و كليساى كلدانى كه امروز به آسورى معروف است و آن نيز حدود هشتاد هزار پيرو دارد. كلدانيها در تهران و ديگر شهرهاى ايران هفت باب كليسا دارند. دو كليسا در تهران است . كلدانيها داراى زبان خاصى هستند.)
تاريخ مسيحيت در ايران از فراز و نشيب هاى بسيارى برخوردار است . سرنوشت اديان عموما در ايران تابع شرايط سياسى حاكم بر اين سرزمين بوده و مى باشد. دين عيسى در ايران هر از چند گاهى مورد مهر و بى مهرى قرار گرفته است . در صفحات گذشته به سابقه و زمان حضور دين عيسى در ايران اشاره شد. در ادوار اسلامى و حكومت هاى تازى و ترك و تاتار و… مسيحيت ظهور و افول هائى داشته است .
آنچه در ادوار گذشته براى كليه اديان و مذاهب ، از جمله دين عيسى مساءله ساز بود، دوران صفويه است : سياست مذهبى صفويه متغير و گوناگون بود. صفويان كه مذهب را وسيله سياست و قدرت ساخته بودندن نمى توانستند عقايد مذهبى را تحمل كنند. صرف نظر از منابع مسيحى دوره صفوى ، اسناد و مدارك اسلامى و بى طرف نشان مى دهد كه مسيحيان ايران تحت فشار و اذيت و آزار بسيار بوده اند. اموال و نواميس مسيحيان ايران هرگز از تعرض سلاطين صفوى مصون نبوده است . تاريخ نشان مى دهد كه سلاطين صفوى مخصوصا شاه عباس اول و شاه صفى و… كه در فساد و زن بارگى بى نظير بوده اند، دختران و زنان ارمنى را به زور به حرمسراها برده ، مورد تجاوز قرار مى دادند.
سياست منافقانه و مزورانه مذهبى سلاطين صفويه در رابطه با فرقه او اقليت هاى مذهبى بر اين قرار داشت كه آنان با رعاياى مسيحى و كليمى و… مانند رعاياى مسلمان برخورد مى كردند و در جور و ستم و زورگوئى و غارتگرى و گرفتن مالياتهاى سنگين يكسان عمل مى كردند. اما با دولت هاى مسيحى غرب روابط سياسى – استعمارى شگفتى داشته اند. سلاطين صفويه براى تحريف اسلام و تشيع خرافات و شعائر مسيحيان كاتوليك اروپاى غربى را در عقايد شيعى جاسازى كردند. وزير مذهبى شاه عباس اول در سفر ويژه به اروپا بسيارى از مراسم كاتوليك ها را با خود به ايران آورد. از جمله داستان پيراهن خون آلود امام حسين عليه السلام است كه به پيروى از پيراهن خون آلود عيسى ، در اصفهان به نمايش گذاشتند. سلاطين صفوى ، اين اقدام را كه دقيقا به توصيه مشاوران مسيحى اروپائى شان بود، براى تحريك احساسات در مواقع كشورگشائى و غارت اجتماعى ، به كار مى گرفتند. آنان براى همين منظور و لوث كردن عقايد متعالى تشيع و اسلام ، به پيروى از پدران كاتوليك كليسا دو اسب زين كرده را در اصطبل ويژه اى داشتند و به مردم عوام و حتى علماء مذهبى وانمود كردند كه حكومت ما زمينه ساز ظهور امام زمان عليه السلام است و لذا اين اسبها آماده است كه آقا در اصفهان ظهور خواهند فرمود و پس از ظهور سوار آنها مى شوند!! اين بازى با عقايد پاك و اصيل تشيع و تحريك عوام براى سوء استفاده بوده است . جنايات شاه عباس اول در حمله به گرجستان و بى خانمان كردن هزاران هزار مسيحى و غيره نمونه اى از اين دوره تاريك سرنوشت عموم عقايد و مذاهب و اديان و صاحبان اين عقايد است . وجود هزاران كنيز و غلام اخنه مسيحى و ديگر اقليت ها در حرمسراهاى سلاطين ريز و درشت صفوى و عوامل درجه يك تا پنجم ايشان مبين رفتار و سياست اين سلسله با مسيحيان است . نابودى صدها هزار ارمنى گرجى در زمستان 1024 ق كه به خاطر كوچ اجبارى و اسارت آنان توسط شاه عباس اتفاق افتاد، هرگز از حافظه تاريخ محو نخواهد شد. گرفتن مالياتهاى كمرشكن به نام جزيه از رعاياى گرسنه و بدبخت مسيحى ايرانى از سياست هاى مذهبى اين سلسله ستمكار بشمار مى رود.(551)
انشعاب در مسيحيت
فرقه ها
پس از صدور فرمان امپراطور روم قسطنطين مبنى بر رسميت و آزادى تبليغ دين عيسى در سال 313، دين عيسى ، آئين رسمى روم گرديد. در اين زمان بود كه اختلافات كلامى در ميان بزرگان مسيحى پيدا شد. يكى از علماء ((آريوس )) بود. او مى گفت : خداوند از آفرينش كاملا جدا است ، بنابراين ممكن نيست مسيح را كه به زمين آمده و مانند انسان متولد شده ، با خدائى كه نمى شود او را شناخت يكى بدانيم . فاصله بين انسان و آفريدگار، بين عيسى پسر خدا و خدا نيز وجود دارد. پدر، پسر را توليد نمود، يعنى پيش از اين هر چيز، پسر از پدر از نيستى به هستى آمد. در اين صورت پسر كه عيسى باشد، مخلوق است و از ذات خود پدر نيست . و به تمام معنا وى را خدا نتوان خواند.
مسيحيان مخالف ((آريوس )) در پاسخ گفتند: اگر پدر اين جور از انسان جدا است ، پس چطور ممكن است انسان را دوست بدارد؟ و اگر مسيح نيز از آفريدگار جدا است ، پس چگونه مى تواند بين پدر و انسان واسطه باشد؟ و چون او خداى واحد حقيقى نيست ، چگونه ممكن است آن عبادتى را كه فقط شايسته درگاه او است ، به وى نمود؟
آريوس بر اثر اين سخنان كه عنوان كفرآميز بخود گرفته بود، از كليسا رانده شد. در اين رابطه بود كه ((شوراى نيقه )) را امپراطور روم جهت رفع اختلاف اسقفان و كشيشان تشكيل داد. در اين شورا نمايندگانى از سوى كليه مراكز مسيحى شركت كردند. اين شورا در شهر ((نيقه )) در نزديكى ((قسطنطنيه )) تشكيل شد و نزديك به 300 نفر اسقف از سراسر امپراطورى روم و… در اين شورا گرد هم آمدند. يك اسقف از ايران بنام ((يوهانس )) در اين شورا حضور داشت . اين انجمن در ماه ژوئن سال 325 ميلادى منعقد گرديد و به ((شوراى نيقه )) معروف شد. اين شورى در پايان كار قطعنامه اى به اين قرار صادر كرد:
((ما ايمان داريم به خداى واحد، پدر قادر مطلق ، خالق همه چيزهاى مرئى و نامرئى ، و به خداوند واحد؛ عيسى مسيح پسر خدا، متولد از پدر، فرزند يگانه او كه از ذات پدر است . خدا از خدا، نور از نور، خداى حقيقى از خداى حقيقى ، كه مولد است نه مخلوق ، از يك ذات با پدر به وسيله او همه چيز وجود يافت ، آنچه در آسمان است و آنچه در زمين است ، و او به خاطر ما آدميان و براى نجات ما نزول كرد و مجسم شد و انسان گرديد و رنج كشيد، و روز سوم از مردگان برخاست و به آسمان بالا رفت و خواهد آمد تا زندگان و مردگان را داورى كند، و ايمان داريم به روح القدس و كليساى جامع رسولان و لعنت باد بر كسانى كه مى گويند: زمانى بود كه او وجود نداشت ، و يا آنكه پيش از آنكه بيايد نبود، و يا آنكه از نيستى بوجود آمد و لعنت بر كسانى كه اقرار مى كنند وى از ذات يا جنس ديگرى است و يا آنكه پسر خدا مخلوق يا قابل تغيير و تبديل است )).(552)
گويا در رابطه با رسميت عقايد مسيحى قبل از اين تصويب نامه ، در سال 185 ميلادى ، اسقف ايرينوس كتابى به نام ((رد فرقه هاى مبتدعه )) نوشت ، و آن كتاب شهرت فراوانى پيدا كرد. او در اين كتاب نوشته بود:
((ايمان صحيح و عقيده درست دين مسيحى آن است كه مستند به كلام رسولان باشد، چرا كه آنان معرفت كامل داشته اند و هر چه كه موافق تعاليم ايشان نباشد، قابل قبول نخواهد بود.))
اين بيان مورد استقبال كليساهاى رسل عيسوى و اساقفه قرارگرفت . متن كامل و قديمى اين ((شهادت نامه )) چنين است :
((من ايمان دارم به خداى پدر قادر متعال و به عيسى پسر يگانه او، خداوند ما كه از روح القدس و مريم عذرا متولد گرديده و در زمان پيلاطس به دار آويخته شد و مدفون گشت ولى روز سوم از ميان اموات قيام كرد و به آسمان صعود فرمود و اكنون در پيش پدر نشسته است . و از آنجا بار ديگر خواهد آمد كه در زندگان و مردگان به عدالت حكم فرمايد و من ايمان دارم به روح القدس و كليساى مقدس و به غفران ذنوب و رستاخيز جسد مادى بعد از مرگ ))
((شهادت نامه ))اى ديگر در سال 451 ميلادى در شهر كالدون در آسياى صغير نوشته شده است :
((ما اقرار مى كنيم كه پسر يگانه خدا، عيسى مسيح در آن واحد كامل در الوهيت و كامل در بشريت است . هم به حقيقت خدا است و هم به حقيقت انسان است .
و داراى عقل و روح و جسد مى باشد. از يك طرف با پدر در الوهيت از يك عنصر و يك گهر است و از طرف ديگر با مادر در بشريت شريك مى باشد. و از هر جهت مانند ما است . ولى داراى عصمت صرف و فرزند يگانه مولود الهى است . قبل از زمان وجود داشته است . و در آخر زمان او را مريم عذرا كه به خدا حامله بود، زائيده و او است مسيح يگانه پسر خداوند ما
پيروان اين عقيده به منوفيزيت شهرت دارند و كليساى قبطى مصر و حبشه و فرقه يعقوبيه شام و ارمنستان همه از پيروان اين عقيده اند. اختلافاتى بين اين شهادتنامه ها به چشم مى خورد.
در سال 532 ميلادى هانرى چهارم قانون ناپسندى از پارلمان گذرانيد كه به قانون خون آلود معروف شد. به موجب اين قانون ، انتقال جسم عيسى بوسيله عشاء ربانى از اصول ايمانى كليسا شناخته شد. براى منكرين اين قانون ، مجازاتهاى سختى از قبيل قتل و زنده سوختن و مصادره اموال مقرر شد و نيز ازدواج كشيشان ممنوع گرديد.(
در شوراى مذكور تصويب شد كه : الوهيت سه اقنون پدر + پسر + روح القدس مساوى است . در اين تصويب نامه ، الوهيت روح القدس روشن نگرديد و لذا مشاجراتى بدنبال داشت . از تصميمات ديگر اين شورا اين بود كه : اسقف شهر قسطنطنيه از همه اسقفهاى شرق بالاتر و برتر باشد و در رديف پاپ اعظم روم قرار گيرد. دوم اين كه روح القدس جزء سوم اقنوم و در صف دو اقنوم ديگر باشد. اين موضوع بدون مخالفت تصويب شد.
در اين رابطه جان ناس مى گويد:
كليساهاى مغرب در اين قرن ، اصلى و فرمولى در ماهيت ذات عيسى اختيار كردند و گفتند در وجود عيسى دو حالت در آن واحد مشاهده مى شود كه هر دو بدون اين كه معارض يكديگر شوند، در شخص واحد متحد شده و به ظهور رسيده اند، به عبارت ديگر شخص عيسى مركب از دو عنصر است :
يكى عنصر الوهيت و خالقيت ، دوم : عنصر انسانيت و مخلوقيت . افكار مردم مغرب زمين به اين قاعده ساده متقاعد گشته و ديگر پيرامون مباحثه و مناظره نگشتند.
چا ما جريان امر در كليساهاى مشرق زمين چنين نبود. متكلمين نصارى با افكار عميق شرقى خود با يكديگر تباين روانى و جوهرى پيدا كرده و ما بين كليساى اسكندريه با كليساى انطاكيه اين اختلاف به حد كمال رسيد و همچنان باقى ماند تا وقتى كه با طلوع دولت اسلام به شمشير غازيان عرب ، هر دو فرقه مغلوب و منكوب گشتند.
روحانيون انطاكيه گفتند كه عيسى به كليت خود پيكرى است انسانى كه به وجود الوهيت درآمده است و عيساى تاريخ كاملا به طبيعت فردى از افراد بشر است كه مانند ساير آدميان داراى عقل و قوه اختيار مى باشد و كلمه الهى در پيكر او جاى گزيد، همان طور كه آن كلمه در هر معبدى جاى دارد و با آن پيكر وحدت كامل حاصل كرد؛ بطورى كه كلمه و عيسى دو منشاء و دو مظهر ولى داراى يك اراده و يك هويت شدند. شخصى به نام نسطوريوس از متكلمين نامى ايشان كه اسقف قسطنطنيه بود، در ميان راهبان نصارى شور و غوغايى براه انداخت . او در مجلس وعظ و كلام گفت : جايز نيست كه مريم را مادر خدا بخوانيم و محال است كه زنى از افراد بشر نسبت به ذات الهى اُميّت حاصل نمايد، بلكه او بشرى چون خود را زائيد كه آلت و اسباب ظهور الوهيت بود.
ولى از جانب ديگر شخصى به نام سيريل اسقف اسكندريه بر ضد عقايد او برخاسته ، گفت : با اين كه عيسى داراى جسم و جسد انسانى و روح و روان ناسوتى است ، ولى داراى هويت ذاتى نيست ، بلكه هويت او در كلمه ((لوگوس )) ظاهر مى باشد.
اين دو گروه بر ضد يكديگر برخاسته و به يكديگر تهمت ها زدند، تا آن كه عاقبت در سال 431 م بار ديگر شوراى عامى تشكيل گرديد، ولى اين شورا ملعبه اغراض سياسى شده و در تحت نفوذ امپراطور روم شرقى قرار داشت . در آنجا رسما ((نسطوريوس )) را طرد كردند و از جرگه خود اخراج نمودند.. بار ديگر شورائى در شهر ((كالسدون )) در آسياى صغير در سال 451 م تشكيل شد و پس از مباحثات بسيار اصول و كلياتى در باب ماهيت عيسى وضع كردند كه همان قاعده كليساى كاتوليك قرار گرفت . در آنجا گفته اند:
((ما اقرار مى كنيم كه پسر يگانه خداوند عيساى مسيح در آن واحد كامل در الوهيت و كامل در بشريت است ، هم به حقيقت خداست و هم به حقيقت انسان است و داراى عقل و روح و جسد مى باشد. از يك طرف با پدر در الوهيت و از يك طرف با مادر در بشريت شريك است و از هر جهت مانند ما است ولى داراى عصمت صرف و فرزند يگانه مولود الهى است . قبل از زمان وجود داشته است و در آخر الزمان او را مريم عذرا را كه به خدا حامله بوده زائيده و اوست مسيح يگانه پسر و خداوند ما زائيده شده ، ولى داراى دو ماهيت بدون تركيب و امتزاج ، بدون تغيير و تبديل و بدون انقسام و تجزيه است و اين اختلاف دو ماهيت به هيچ وجه بواسطه اتحاد با يكديگر قابل فنا و انهدام نيست ، بلكه خصائص ذاتيه هر يك از آن دو براى ابد محفوظ خواهد بود. پس عيسى يگانه مولود الهى ، كلمه او است و مسيح است و مانند ديگر انبياء قديم براى تعليم بشر قيام كرد و اين است اعتقادنامه آباء مقدسه كليسا كه اكنون به دست ما رسيده است.
——————————–