بسم الله الرحمن الرحیم …
غفلت…
روی مسائل ارزشی جامعه خیلی حساس بود. وقتی بعضی از ناهنجاری وضد ارزش ها رامی دید، خیلی دلگیر می شد.یک روز بهم گفت: «چکار می توانم بکنم تاآن تعداد محدودی راکه غافل هستند ، از غفلت بیرون بیاورم . به فکرم افتاده یک تابلویی بنویسم و در خیابان کنار پادگان ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه) در مسیر عبور مردم نصب کنم و روی تابلو بنویسم که مردم شهدایی که در جنگ شهید شدند ، اینها فردای قیامت جلوی شما را می گیرند و می گویند:«ما از شما طلبکاریم ،ما از شما شکایت داریم .»
عملیات خیبر…
روز هفتم عملیات امام پیام دادند که جزایر باید حفظ شود .شهیداحمد پس از شنیدن پیام امام گفت:« چشم ،چشم» پس از دو هفته مقاومت وقتی برای ارائه گزارش به قرار گاه آمد ،سر و صورتش خاک گرفته واز دود آتش خمپاره وتوپ وبمباران سیاه شده بود ، بسیار خسته و ژولیده بود .او را بغل کردم و بوسیدم و گفتم :« احمد تو خیلی زحمت کشیدی .» گفت:« وقتی پیام امام را به من دادید ، همه نیرو هایم را صدا زدم وگفتم :« اینجا عاشورا است به هر قیمتی شده باید جزیره را حفظ کنیم و خودم هم رفتم خط مقدم .»
باز نشسته شدن..
وقتی بعضی از دوستانش به دلیل مشکلات جسمی یا گذشت سن زیاد ،دنبال باز نشستگی بودند ،در جلسات به آن ها می گفت :«فکر باز نشستگی را ، که من چند ماه وفلانی چند ماه دیگر باز نشسته می شود، از سرتان بیرون کنید .قبرهایتان را باید در همین پادگان ها بکنید . ما اگر می خواهیم در این زمانه صاحب نقش باشیم ، باید در صحنه بمانیم ، باید سرزنده و فعال و جوان باشیم .این حرف ها را کنار بگذارید .»
حلقه آب وآتش..
احمد نقل می کند :« در عملیات بدر من و مهدی باکری هر دو سوار موتور بودیم وآتش آنچنان وحشی بود که حتی جهت آتش را نمی شد تشخیص داد، لذا تأملی کردم .مهدی گفت : نایست ! برو! سریع! دو طرفمان آب بود ، آب و آتش در هم مخلط شده به اطرافمان پرتاب می شد . در این حال در آینه دیدم که مهدی چطور صاف نشسته و خم به ابرو نمی آورد ، آرام آرام سرم را بالا گرفتم و هم قد مهدی شد . احساس می کردم اگر هم شهید شوم ، آن هم آن جا و کنار مهدی و سوار آن موتور در وضعیت خوبی شهید خواهم شد و از این احساس شیرین ، در آن حلقه آب و اتش ، فقط می خندیدم ..
شهید زنده…
برای معرفی ایشان به عنوان فرمانده ی نیروی زمینی پشت تریبون رفتم . در حین صحبتهایم هنگامیکه گفتم سرتیپ احمد کاظمی از نظر من « شهید زنده » است ، او شروع کرد به گریه .فیلمش را فکر می کنم پخش کرده اند .خودش که پشت تریبون آمد ، گفت :خدایا شهادت را نصیبم کن ، دلم برای حسین خرازی پر می کشد .» می گفت :« دنیا را رها کنید دنیا را ول کنید همه چیز را در آخرت پیدا کنید و رضای خدا را در رضای مخلوق ار جعیت دهید .» (نقل از سر لشکر رحیم صفوی)
قبر حسین خرازی…
بابا همیشه به من و مادر م می گفت:«من را حتما کنار قبر شهید خرازی دفن کنید .»ایشان میگفت:«دری از در های بهشت ، از کنار قبرحسین به آسمان باز می شود » یک هفته قبل از شهادتش چهار نفری دور هم نشسته بودیم . گفت یک ورق کاعذ بیار من وصیتنامه ام را بنویسم . در آن وصیتنامه قسم داد که من را حتما پیش قبر حسین خرازی دفن کنید .سعید خیلی ناراحت شد گفت : بابا چرا اینقدر ما را اذیت می کنی؟ این حر ف ها چیست ؟سعید وصیت نامه را گرفت و از ناراحتی پاره اش کرد .
عشق شهادت…
خداوندا! فقط می خواهم شهید بشوم ، شهید در راه تو . خدایا من را بپذیر و در جمع شهدا قرار بده . خداوندا! با تمام وجود درک کردم که عشق واقعی تویی و عشق شهادت بهترین راه برای دست یافتن به این عشق می باشد .ای خدای حسین ، ای خدای زهرا(س) بندگی خود را عطا بفرما ودر راه خودت شهیدم کن .ای رحیم کمکم کن در جمع دوستان شهیدم بپیوندم .(فرازی از وصیت نامه شهید احمد کاظمی)
درود خدا بر ضحی احسنت خیلی عالی بود…موفق باشید وبا شهداء محشور بشید…
سلام ضحی مطالب شهدا جالب بود هر چه از شهدا بگوییم کم گفته ایم
از شهید بابایی هم مطلب بزنید
همچنین از دلاورمردان استان کهگیلویه و بویراحمد که چه رشادت ها کردند بنویسید تا نسل ها بدانند که در هر برهه ا ای از زمان کسانی هستنند که حجت را بر ما تمام کرده اند