چهارده سال بیشتر نداشت . برای اعزام به جبـــــهه باید والدینش رضایت نامه می دادند .
پدرش چندسال پیش به رحمت خدا رفته بود.
رضایت نامه را گذاشت جلوی مـــــادرش.
«چه امضا بکنی، چه امضا نکنی من می روم!
اما اگر امضا نکنی من خیالم راحت نیست، شاید هم جنازه ام پیدا نشود.»
در دل مـــــادر آشوبی به پا شد، رضایت نامه را امضا کرد.
پسر از شدت شوق سر به سر مـــــادرش گذاشت ودست مـــــادر رابوسید وگفت :
« جنازه ام را که آوردند، یه وقت خودت را گم نکنی؛ بی هوش نشی ها، چـــــادرت را هم محکم بگیر!»
سلام سپاس خیلی زیبا بود…درپناه حق