بسم الله الرحمن الرحیمthCAO6WEL3

شهیدعبدالحسین برونسی

درسا ل 1321درروستای «گلبوی کدکن » از توابع تربت حیدریه متولد شد .روحیه ستیزه جویی با کفر وطاغوت از همان کودکی با جانش عجین بود . درکلاس چهارم به خاطر بیزاری از عمل معلم طاغوتی مدرسه را رهاکرد .

درسال 1341به خدمت زیر پرچم احضار شد که به جرم پایبندی به اعتقادات مورد اذیت وآزار افسران طاغوتی قرار می گرفت . درسن 26سالگی ازدواج نمود و فرزند اولش فاطمه در 9ماهگی از دنیا رفت واو گفت روی سنگ قبرش بنویسید: فاطمه ناکام برونسی .در جریان جنگ تحمیلی به خاطر لیاقت ورشادت هایش مسئولیت فراوانی می گیرد که آخرینش فرماندهی تیپ هجده جواد الائمه(علیه السلام) است .

میدان مین وحضرت زهرا(سلام الله علیها)

شهید برونسی نقل می کرد :شب عملیات خوردیم به یک میدان مین .یک گردان منتظر دستور من بود گشتیم شاید معبر عراقی ها را پیدا کنیم ، پیدا نکردیم . متوسل شدم به بی بی حضرت زهرا (س) ، قلبم شکست .گریه ام گرفت نمی دانم چند دقیقه گذشت .یک دفعه گویی از اختیار خودم بیرون آمدم رفتم سراغ گردان ، تویک حال از خود بیخودی دستور برپا دادم ، بعد هم دستور حمله . بچه های اطلاعات داد و بیداد می کردند محمد رضا فداکار می گفت : آن شب حتی یک مین هم عمل نکرد .چند روز بعد،سه تا از بچه ها گذرشان افتاده بود به میدان مین ، اولین نفر که پا می گذارد توش ، یک مین عمل می کند وپاش قطع می شود ! بچه ها با سنگ و کلاه بقیه مین نه را امتحان کردند و همه منجر می شدند !

پرستیژ وسادات

علاقه خاصی هم نسبت به حضرت زهرا (سلام الله علیها) داشت ، هم نسبت به سادات و فرزندان ایشان .یادم نمی آید توی سنگر ،چادر ، خانه یا هر جای دیگری او زودتر از من وارد شده باشد .یک بار می خواستیم برویم جلسه .پشت در اتاق که رسیدیم ، گفت : بفرما بهش گفتم اول شما برو .لبخندی زد وگفت : تو که می دونی من جلوتر از سید ، جایی وارد نمی شم .گفتم : حاج اقا اینجا دیگه خوبیت نداره که من اول برم! به سلامتی شما فرمانده هستی ، اینجا که هم جبهه است و بالاخره باید ابهت و پرستیژ فرماندهی حفظ بشه . اینکه من جلوتر برم ،پرستیژ شما را پایین می آره .خندید و گفت: اون پرستیژی که می خواد با بی احترامی به سادات باشه ، می خوام اصلا نباشه.

رضای خدا

کارشناسایی ما در منطقه هور تا نیمه شب طول کشید .فردا هم آنجا کار داشتیم شب راهمان جا ماندیم من کنار شهید برونسی خوابیدم .نزدیک اذان صبح از خواب بلند شد .رفتم پی اش .گوشه دنجی پیداش کردم ، زیر آسمان مشغول خواندن نماز شب بود .آخرین سجده اش چند دقیقه طول کشید .بعداز سلام دوباره به سجده رفت و صورتش را برخاک گذاشت .در حال گریه چنگ زد ومشتی خاک برداشت ، ریخت روی سرش .با ناله گفت: ای خاک ! تو خاک شاهد باش که من جز رضای خدا چیز دیگه ای نمی خوام !

لباس رزم وکفن

حجت الاسلام رضایی نقل می کند : سال 1362من از قم و او از مشهدبه مکه رفته بودیم و از آمدن یکدیگر خبر نداشتیم .یک روز در طواف کفشهایم را گم کردم .با پای برهنه برای خریدن کفش آمدم بیرون .دم در مغازه کفش فروشی شهید برونسی را دیدم .او هم همان جا کفش خود را گم کرده بود . بعد از خریدن کفش متوجه چیزی در دستش شدم پرسیدم : اینها چیه ؟ گفت: «کفن برای بابام، مادرم، برادرم و…..» گفتم : خودت چی؟ لبخندی زد وبا یک نگاه معنا داری گفت :« مگر من میخواهم به مرگ طبیعی بمیرم که کفن بخرم؟» بعدش خنیدید وگفت:  « لباس رزم من باید کفن من باشه !»

عملیات آخر

گفت : این عملیات ، دیگه عملیات اخر منه .گفتم : خدانکنه .گفت : اینه همش حرفه ، من چیزی دیدم که یقین دارم این عملیات آخر منه .حتی در میدان صبحگاه موقع سخنرانی گفته بود: اگه برونسی توی این عملیات شهید نشه به مسلمونیش شک کنید! یک روز کشیدمش کنار وگفتم :« راست وحسبنی بگو چی شده که اینقدر حرف شهادت را می زنی؟ او حال و هوای خاصی داشت. گریه اش گرفت. خیلی شدید. با ناله گفت:« چند شب پیش، حضرت زهرا(س) را تو خواب دیدمف خود بی بی فرمودند باید بیایی.» گفتم شاید منظور بی بی این بوده که آخر جنگ ان شاءالله. گفت:«این حرفها نیست توی همین عملات شهید می شم.» و شد…….

قسمتی از وصیتنامه

فرزندانم، خوب به قرآن گوش کنید و این کتاب آسمانی را سرمشق زندگیتان قرار دهید. باید از قرآن استمداد کنید و متوسل به امام زمان (عج) باشید. همیشه آیات قرآن را زمزمه کنید تا شیطان به شما رسوخ پنهانی نکند……. فرماندهی برای من لطف نیست، گفتند یک تکلیف شرعی است، باید قبول بکنید؛ و من بر اساس «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الا امر منکم» قبول کردم…. مسلماً در این راه امر به معروف و نهی از منکر، از مردم نادان زیان خواهید دید، اما تحمل کنید و بر عزم راسختان پایدار باشید…..

author-avatar

درباره عبدالله

سلام ... هرلحظه یادخدا یعنی اخلاص...همه کارها به خاطر خدا یعنی اخلاصیادمان باشد خداوند درکتاب آسمانی و نورانی قرآن فرمودند :"من از رگ گردن به شما نزدیکترم"

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *