thL2V9FK11به روایت آوینی

بسم الله الرحمن الرحیم

من بچه ی «شاه عبدالعظیم » هستم و در خانه ای به دنیا آمده و بزرگ شده ام که در هر سوراخش که سر می کردی به یک خانواده ی دیگر نیز بر می خوردی .

اینجانب اکنون 46 سال تمام دارم . درست 34 سال پیش ، یعنی در 1336 شمسی ، مطابق 1956 میلادی در کلاس ششم ابتدایی نظام دیم ، مشغول درس خواندن بودم . در آن سال ، انگلیس و فرانسه به کمک اسرائیل شتافته و به مصر حمله کردند و بنده هم به عنوان یک پسر بچه ی 12-13 ساله تحت تاثیر تبلیغات آن روز کشورهای عربی ، یک روزی روی تخته سیاه نوشتم : «خلیج عقبه از آن ملت عرب است ». وقتی زنگ کلاس را زدند و همه ی ما بچه ها سر جای مان نشستیم ، اتفاقا آقای مدیرمان آمد تا سری هم به کلاس ما بزند . وقتی این جمله را روی تخته سیاه دید ، پرسید : «این را کی نوشته ؟» صدا از کسی در نیامد ، من هم ساکت اما با حالتی پریشان سر جایم نشسته بودم . ناگهان یکی از بچه ها بلند شد و گفت : «آقا اجازه ، آقا بگیم ؟ این جمله را فلانی نوشته » و اسم مرا به آقای مدیر گفت . آقای مدیر هم کلی سو صدا کردو خلاصه اینکه چرا وارد معقولات شده ای .

بعد ها هم در عالم جوانی و نوجوانی ، که گاه حرف های گنده گنده و سوالات قلمبه سلمبه می کردیم معمولا به زبان ها مختلف حالی مان می کردند که وارد معقولات نباید بشویم

سعی  کردم که خودم را از میان بردارم

دارای فوق لیسانس معماری از «دانشکده ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران» هستم . اما کاری را که اکنون انجام می دهم نباید با تحصیلاتم مربوط دانست . حقیر هرچه آموخته ام از خارج دانشگاه است . بنده با یقین کامل می گویم که «تخصص حقیقی » در سایه ی« تعهد اسلامی »به دست می آید و لاغیر . قبل از انقلاب بنده فیلم نمی ساخته ام اگر چه با سینما آشنایی داشته م . اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بو ده است . اگرچه چیزی اعم از کتاب یا مقاله به چاپ نرسانده ام . با شروع انقلاب حقیر تمام نوشته های خویش را اعم از تراوشات فلسفی ، داستان های کوتاه ، اشعار و … در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که «حدیث نفس » باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاورم . هنر امروز متاسفانه «حدیث نفس» است و هنر مندان گرفتار خودشان هستند به فرموده «خواجه شمس الدین محمد حافظ شیراز» رحمة الله علیه ، تو «خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز» .

سعی کردم که خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار مانده ام . البته آن چه که انسان می نویسد همیشه تراوشات درونی خود است . همه ی هنر ها اینچنین اند . کسی هم که فیلم می سازد اثرش تراوشات درونی اوست . اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند آن گه این خداست که در آثار ما جلوه گر می شود . حقیر این چنین ادعایی ندارم اما سعی ام بر این بوده است .

th33Y1IPK3

چه زیبا رفتی ….

طبق قراری که با نماینده یارتش گذاشته بودیم ، باید صبح زود کارمان شروع می شد ، نماینده ی ارتش گفته بود : «تا ظهر بیشتر نمی توانم همراه شما باشم ».

مرتضی آن شب نخوابید . نماز شب خواند و قرآن خواند و اشک ریخت . فردا یکی از سربازهای پاسگاه با حااتی بهت زده و حیرت آلود به من گفت :

«این آقا (منظورش مرتضی بود ) دیشب وقتی من نگهبان بودم ، دائم گریه کرد ، نماز خواند و قرآن !»

و بقیه ی نگهبان ها هم ، همه تصدیق کردند که در زمان پست آن ها نیز این واقعه جاری بوده است .

نماز صبح را خواندیم . صبحانه خوردیم و حدود ساعت هفت و بیست دقیقه بود که راه افتادیم . در راه ، موج رادیو را چرخاندم تا تهران را بگیرم که یک دفعه رادیو قرآن آمد روی موج و مرتضی گفت : «همین جا خوبه اصغر ! همین جا را بگیر .»

از نگهبانی و دژبانی گذشتیم . اکنون به جایی که مقصد بود یعنی «قتلگاه» نزدیک می شدیم . جایی که 40 الی 50 نفر از بچه های بسیج کنار هم شهید شده بودند و از قرائن پیدا بود گه برخی از آن ها در زمان شهادت دست در گردن یکدیگر انداخته بودند و مرتضی امروز قصد داشت روایت مظلومیت آنان را به تصویر بکشد.

به طرف قتلگاه پیش می رفتیم و سید مرتضی ! اصرار داشت که حتما مصاحبه با بچه ها باید در قتلگاه انجام بپذیرد . من مثل همیشه با کمی چاشنی شوخی و خنده گفتم : «سید ! قتلگاه هم شبیه همین تپه ها و گودال هاست دیگه ! همین جاها مصاحبه را بگیر  !»

و مرتضی با صبوری مخصوص خودش گفت : «نه اصغر جان ، می گردیم تا قتلگاه رو پیدا کنیم .»

چند لحظه بعد از این حرف بود که رفت … و چه زیبا رفتی …

کاش می دیدم آن نگار سرمست را بی آنکه آزارش دهم ، بی آنکه بفرسایمش ، بی آنکه بسوزانمش و بی آنکه زخمی بر زخم هایش اضافه کنم .کاش می دیدمش .

سیدا ! ای آن که بر بساط “عند ربهم یرزقون” نشسته ای دستی بر آر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف انسانی را از این منجلاب بیرون کش .

thB4R9XVSB

1 نظر در “به مناسبت شهادت سید شهیدان اهل قلم (1372ش)

  1. ضحی گفت:

    بسم رب الحسین .«چه جنگ باشد چه نباشد راه من وتو از کربلا می گذرد»«شهید سید مرتضی آوینی» برای شادی روح پاکشان صلوات یاحسین(ع) یاحق

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *