به یاد دهلاویه وشهید عارفش
«خدایا تو می دانی که در سراسر عمرم هیچ گاه تورا فراموش نکرده ام .در سرزمین دور دست فقط تودر کنارم بودی ، در شب های تار فقط تو انیس دردها و غم هایم بودی در صحنه های خطر فقط تو مرا محافظت می کردی اشک های ریزانم را تو فقط مشاهده می نمودی ، در قلب مجروحم فقط یاد توو ذکر تو مرحم می گذاشت » (شهید مصطفی چمران)
تولد درقم ، تحصیل در چاله میدان
مصطفی چمران سا وه ای ، در دهم مهر ماه 1311ش، درشهرمقدس قم به دنیا آمد او سومین پسر خانواده بود ، بعد از عباس و مرتضی . وبزرگتر از مهدی ، محمد ، حسین، به قول خودش با تولدش « درویشی سراپا برهنه بر این کره خاکی گذاشت »
پدر شهید مصطفی چمران
پدر شهید مردی متدین بود .کارش جوراب بافی بود واز این راه مخارج زندگیشان را در می آورد . او به شدت به حلال وحرام و انصاف معتقد بود خانه اجاره اش اتاق کوچکی بود که ده متر بیشتر جا نداشت اما انگار خیابان های پر رفت آمد بازار ، فقر آشکار اقتصادی و مهمتر از آن ، فقر فرهنگی ناشی از عقب ماندگی تاریخی ایران ، برروح پاک مصطفی تاثیر گذاشت « از آسمان لذت می بردم ، به ستارگان عشق می باختم وماه تابان ، راز دار شب های تار من بود »
نماز با عشق
« نماز هایت را عاشقانه بخوان . حتی اگه خسته ای یا حوصله نداری ، قبلش فکر کن چرا داری نماز می خوانی وبا چه کسی قرار ملا قات داری . آن وقت کم کم لذت می بری از کلماتی که در تمام عمر داری تکرار شان می کنی ولی از تکرار شان لذت می بری . «تکرار هیچ چیز جز نماز در این دنیا قشنگ نیست »
زیبا ترین لحظات
« زیبا ترین لحظات حیاتم زمانی بود که کاملا یقین داشتم در آغوش مرگ فرو می روم و هیچ انتظاری از کسی نداشتم و هیچ آرزویی در سر نمی پرورا ندم. ستارگان آسمان در آن شب صاف ، زیبا و آنقدر دل انگیز بودند که کمتر نظیر آن را دیده بودم . از اعماق آسمان بلند در دامان سکوت کهکشان عالم چه زمزمه های دل انگیزی می شنیدم .»
آدم های زیبا
« در دنیا آدم هایی هستند که به ظاهر زنده اند نفس می کشند ،راه می روند ، حرف می زنند ، زندگی میکنند امادر حقیقت اسیر دنیا ، برده زندگی و ذلیل حوادث هستند . اینان ، برای آنکه نمیرند ، آنقدر خود را کوچک می کنند که گویا مرده اند . اما انسان های آزاده ممکن است کوتاه زندگی کنند ولی تا آنجا که زنده هستند به راستی زندگی میکنند وبا اختیار خود نفس می کشند ، محکوم اراده دیگری نیستند ودیگران تسلیم او هستند»
استقبال خدا ، 1976، لبنان
هنوز می ترسم که خدای بزرگ را رودر رو ملاقات کنم ومی ترسم که به خانه اش قدم بگذارم . هنوز خود را آماده پذیرش مطلق او نمی بینم و هنوز در گوشه های دلم خواهش های پست مادی وجود دارد هنوز زیبارویان دلم را تکان میدهند و هنوز دلم در گرو مهر همسرم می لرزد ، هنوز دست از حیات نشسته ام ، و هنوز جهان را سه طلاقه نکرده ام هنوز مهر زندگی در عروقم می دود و هنوز از همه چیز به کلی نا امید نشده ام . هنوز قلب وروح خود را یکسره وقف خدا نکرده ام ..
اوایل بهار 1960، امریکا
دروجود خود می نگرم ، در اطراف جستجو می کنم در این میان جز قلب سوزان نمی یابم که شعله های آتش از آن زبانه میکشد و گاه وجودم را روشن می کند و گاه در زیر خاکستر آن مد فون می شوم . آری از وجود خود جز قلبی سوزان اثری نمی بینم .همه چیز را با ان می سنجم . دنیا را از ذریچه آن می بینم . رنگ ها عوض می شوند ، موجودات جلوه دیگری به خود می گیرند.
برای شادی ارواح طیبه شهدا صلوات….
سلام مطالبتون علی هست ممنون از مطالب خو بتون
الهم صل علی محمد وال محمد
سلام ممنونم از بزرگواریتون شمالطف دارید…
سلام درود بر شما عالی بود.رحمت ورضوان خدا بر شهیدان راه حق//
سلام سپاس ازاین که مطالب را می خونید ونظرمی دهیددرپناه حق باشید