28527دين گريزى در نگرش تاريخى  
با سپرى شدن دوران مخوف قرون وسطى و آغاز رنسانس ، غرب كه روزگارى تلخ و دورانى سياه را با سلطه كليسا تحت عنوان دين ، تجربه كرده بود و تنفر شديدى نسبت به كليسا و زمامداران آن در دل داشت شروع به پى ريزى تمدنى جدا از مسيحيت و انديشه دينى كرد كه به نحوه ملايمى از حركت هاى آزيخواهانه نهضت اصلاح دين ، آغاز شده ، با استمداد و يارى گرفتن از توفيقات پروتستانيزم ، قوت يافته ، در اومانيسم غرب ، متبلور شد و در عصر روشنگرى يعنى قرن هيجدهم و استيلاى قطعى عقل بر هستى شناسى غربى به اوج خود رسيد.
وقوع انقلاب بزرگ علمى – صنعتى در اين قرن كه اساسا مولود ضرورى همان گسستگى از دين ، وانمود مى شد، غربى را كه اين گونه از دين گسسته بود به نيرومندترين تمدن غير دينى تاريخ ،بدل كرد.
ترويج علم به معنى مادى و جهان آگاهى آن توسط افرادى چون ((فرانسيس بيكن )) در برابر دين و خودآگاهى ، اصالت بخشيدن به حس و تبليغ و تشريح جهان محسوس و مادى و پرهيز دادن از تاءمل در باب هر آنچه علم و تجربه را ساحت آن راهى نيست ، رودرروى هم قرار دادن علم و دين ، محدود نمودن زندگى و حيات به همين چار چوب مادى و طبيعى در قالب مكاتب مختلف فلسفى و طغيان عليه مفاهيم و ارزشهاى معنوى كه دين ، مدعى تبليغ و بسط آن بود، از عمده فعاليت هاى صورت گرفته در غرب براى انزواى دين و طرد آن از زندگى افراد و نهايتا غرق ساختن آنان در درياى متلاطم زندگانى مادى و طبيعى بود.
همان گونه كه ذكر شد اين گريز از دين و گرايش به دنيا، با رنسانس و انقلاب علمى – صنعتى ، تواءم گرديد كه همين عمر موجب پيشرفت روز افزون اين جوامع در زمينه مختلف صنعتى و علمى شد و اين همان وعده اى است كه خداوند در اين باره مطرح مى فرمايد: ((كسانى كه طالب زندگى پر عيش و رفاه مادى هستند و نيز جوياى زينت و شهوات دنيوى ، ما مزد سعى آن ها را در كار دنيا كامل مى دهيم و هيچ از اجر عملشان كم نخواهد شد؛ ولى هم اينان هستند كه ديگر در آخرت نصيبى جز آتش دوزخ ندارند و همه افكار عملشان در راه دنيا پس از مرگ ضايع و باطل مى گردد.))(هود- 15 – 16)
((نيچه ))كه انديشه مندى در همين عصر و متفكرى قد علم كرده در برابر مسيحيت است ، تمامى ارزش ها و مفاهيم بديهى اخلاقى و معنوى را زير سؤ ال برده ، مى گويد: ((بايد راءفت و رقت قلب را دور انداخت ؛ راءفت از عجز است ، فروتنى و فرمانبردارى فرومايگى است ، حلم و حصوله و عفو و اغماض از بى همتى و سستى است …نفس كشتن چرا؟! بايد نفس را پرورد،غير پرستى چيست ؟ خود را بايد خواست و خود را بايد پرستيد و ضعيف و ناتوان را بايد رها كرد تا بميرد.))
و بدين ترتيب در اين دوره ، امانيسم غربى به عنوان عكس العملى تند در قبال حقارت تحميل شده بر انسان ها در قرون وسطى تولد يافت .
نگاهى گذرا به تاريخ قرون وسطى ، علت تنفر شديد غرب از كليسارا روشن مى سازد. كشيشان مسيحى به عنوان متصديان كليسا و روحانيان دين مسيحيت به اسم دين و مذهب ، به چنان اعمال شرم آورى دست يازيدند كه خود به خود موجبات انزجار و نفرت مردم را فراهم آورد.
ويل دورانت در اين باره مى نويسد: ((پاپ ها از قرن نهم به بعد چنان اسير اشرافيت حسود بودند كه هيچ گونه قدرتى در مناصب و آيين خود نمى توانستند نشان دهند…پس از اين حوادث ، مسند پاپى چندين سال ملعبه دست مردانى شد رشوه گير، جنايتكار،يا افرادى كه زنان اشرافى و بى بند و بار به آن ها دلباخته بودند. در اين دوران ، اشراف اسقف ها را مى خريدند و مقام پاپى را مى فروختند .

از قرن يازده ميلادى به بعد كه كليسا با انجام اصلاحاتى در درون خود توانست به اوضاع آشفته ى خويش سر و سامان بدهد، كشيشان مسيحى شروع به كسب قدرت كرده در دوران اينوسان سوم ديگر قدرت روحانيت كليسا، حد و مرزى نداشت در اين دوران فروش آمرزش گناهان توسط، كليسا كه نه تنها شامل گناهان گذشته مى شد، بلكه گناهان آينده را نيز با پول مى آمرزيدند از جمله منابع درآمد كليسا بود كه به اسم دين صورت مى پذيرفت .
اما وقيحانه ترين عمل كليسا در قرون وسطى تشكيل محكمه ى تفتيش ‍ عقايد يا انگيز سيون براى حفظ منافع خود و جلوگيرى از پيشرفت و بيدارى مردم و ممانعت از بسط و توسعه ى علوم جديد توسط، دانشمندان اروپا كه اكثر آنها را از دانشمندان اسلامى به عاريت گرفته بودند به وسيله اى گريگورى نهم در سال 1231 ميلادى بود كه بر خلاف هر عقل سليم و منطق انسانى است در اين دوره مردمان زيادى به جرم فكر كردن و تخطى از فرمان پاپ به دار آويخته شدند و يا در سياهچال زندانى گرديدند كه به قول يكى از مورخان تعداد آن افراد در اين دوره به پنج ميليون نفر مى رسيد و يا به عبارتى ديگر از سال 1481 تا 1499 ميلادى ، يعنى در طول هيجده سال بنا به دستور آن ديوان 10220 نفر را زنده زنده سوزاندند، 6860 نفر را تكه تكه كردند و 67023 نفر را به قدرى شكنجه دادند كه نابود شدند . (

واقعيت آن است كه مبناى جنايات ارباب كليسا در قرون وسطى براى مقابله با علم و دانش قسمت هايى تحريفى عهد عتيق (تورات )مى باشد كه ريشه هاى اصلى حركت ها و عكس العمل هاى اين گونه همان است كه در عهد عتيق (سفر پيدايش ) آمده است : در باب دوم آيه ى 16 و 17 سفر پيدايش درباره ى آدم و بهشت و شجره ى ممنوعه چنين آمده است : خداوند، آدم را امر فرموده گفت : از همه ى درختان باغ ، بى ممانعت ، بخور، اما از درخت معرفت نيك و بد زنهار مخورى ، زيرا روزى كه از آن بخورى هر آينه خواهى مرد .سپس در آيات 1-8 از باب سوم ، سخن از فريب مار به ميان مى آيد كه هوا را وا مى دارد تا از ميوه آن درخت تناول نمايد؛ آن گاه در آيه 23 از همين باب مى گويد:((و خداوند خدا گفت : همان انسان مثل يكى از ما شده است كه عارف نيك و بد گرديده . اينك مبادا دست خود را دراز كند و از درخت حيات نيز گرفته و تا به ابد زنده بماند!؟))حال طبق اين برداشت ، امر خداوند به انسان (دين ) اين است كه آدمى از شجره ممنوعه آگاهى نخورد و به دنبال علم و عقل (همان شيطان وسوسه گر) نباشد. اين برداشت و ديدگاه – كه مغاير هر عقل سليم و منطق صحيح انسانى است – خود مبناى انزجار و تنفر انسان را فراهم مى آورد.
به هر حال هدف از بيان اين مطالب ، اشاره اى گذرا به فجايع انجام يافته در قرون وسطى توسط ارباب كليسا و به اسم دين و مذهب بود تا از اين طريق ريشه هاى تنفر غرب از مسيحيت قرون وسطايى آشكار گردد.

author-avatar

درباره بسیجی

حب الحسین رشته تحصیل ماست. دانشجوی کارشناسی ارشد شیعه شناسی-کلام... طلبه سطح سه حوزه http://karbala-2.kowsarblog.ir/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *