imagesW4CX9LUDهوالعزیز

حضرت استاد !

امروز خیلی آرام هستید وحرف نمی زنید ، مثل اینکه به چیزی می اندیشید ؟! آیت الله صدر آهی کشید وگفت :«برادرم مرحوم سید اسماعیل و دایی ام مر حوم شیخ مرتضی آل یاسین را در خواب دیدم آنها روی صندلی نشسته بودند ، وقتی مرادیدند برخاستند ویک صندلی در وسط نهادند ومن میان آن دو نشستم در حالی که بسیاری از مردم مرا می نگریستند ودر انتظارم بودند! اینک شهادت برای من قطعی و حتمی شده است .بنابراین خودم رابه شهادت بشارت می دهم ودیگر دلم آرام است .سه شنبه 23جمادی الاول 1400(19فروردین 1359) سید محمد صادق صدر بیدار بود وبه سرنوشت دو عمو زاده مجاهد و مظلومش که در بند رژیم صدام بودند می اندیشید، در طول این سه روز هیچ خبری از آنها نداشت …ناگهان در خانه اش ذخیره شد سید خود آمد ودررا با نگرانی واضطراب باز کرد تعدادی مامور امنیتی بود ..سید محمدصادق صدر بااشکوآه وناله به جنازه های خونین نگاه می کرد ، جای سالمی درآنها نمی دید ، سرتاسربدنشان ، زخم تازیانه بود ، کبود بود ! ناخنها یشان را کشیده بودند ! محاسن وموی سر آیت الله صدرراسوزانده بودند ! اه قلم اینجا رسید سر بشکست ! بالاخره پس از غسل وکفن ونماز ، پیکر پر جراحت آن دو شهید رادر جوار مرقد مولا امیر المومنین علی (علیه السلام) درآرامگاه شرف الدین به خاک سپردند .سپس سید محمد صادق را تهدید کردند که نباید کسی از این ماجرا بویی ببرد.

شهیدباهنر..

سه شب قبل از شهادت آیت الله باهنر خوابی دیدند ، آخرین شب جمعه بود .بایک حالت شوقی از خواب پریدند .از ایشان پرسیدم چه شده ؟ گفتند الان خواب دیدم که من و امام خمینی در خانه کعبه مشغول طواف بودیم که ناگهان متوجه شدم حضرت رسول (صل الله علیه و آله) به سرعت به من نزدیک می شوند .همین طور که نزدیک می شدند ، برای اینکه به امام خمینی بی احترامی نکرده باشم خودم را کنار کشیدم وحضرت رسول به امام خمینی نزدیک شدند ، باایشان روبوسی کردند بعد به من هم نزدیک شدند با من هم روبوسی کردند ومن از شدت ضعف از خواب پریدم .بعد ایشان کمی سکوت کردند وگفتند : « من مطمئن هستم که عن قریب اتفاق مهمی برای من رخ می دهد .»شب چهار شنبه ایشان جلسه داشتند .نماز مغرب وعشارا خواندند .وبه من گفتند: « میروم به جلسه ، بعدبه منزل می آیم .» حدود ساعت 11شب بود به منزل ما تلفن کردند وگفتند:« آقا امشب اینجا می ماند وبه منزل نمی آید .» .من خیلی تعجب کردم گفتم « چرا آقا نمی آیند» ایشان هیچ وقت شب جایی منی ماندند؟» آن آقا کمی مردد شدند بعد گفتند:« ایشان تیر خورده اند والان در بیمارستان طرفه هستند» گوشی را گذاشتم و فوری به پسرم گفتم « بلند شو به بیمارستان طرفه برویم » در بیمارستان از پاسداری که دم در بود پرسیدم : « آقای روحانی که تیر خورده بود اینجا نیاوردند؟ « ایشان با ناراحتی گفتند:« بله یک مرد خدا به زمین افتاد .» ایشان با این حال که می توانستند از امکانات مالی فراوانی استفاده کنند ، به مثابه یک طلبه عادی در حوزه ها حضور داشتند .در تمام مدتی که ایشان در عراق یا ایران بودند حتی یک خانه هم نداشتند ، یا در اتاق اجاره ای زندگی می کردند یادر کنارپدر خود زندگی را می گذراندند .وضع ایشان خیلی ساده بود او اهل گذشت بود و فروتنی خاصی ودر طول 15سالی که در نجف بودند حتی یک روز زیارت عا شورای ایشان ترک نشد حضرت آیت الله خامنه ای ( دام ظله العالی ) « شهدت ناگهانی این روحانی بزرگ وشخصیت عالی قدر ، جریان مبارزات رادر ایران از یک گذر گاه بسیار حساسی گذراند ومبارزات را وارد یک مرحله جدید کرد »images (23)

author-avatar

درباره عبدالله

سلام ... هرلحظه یادخدا یعنی اخلاص...همه کارها به خاطر خدا یعنی اخلاصیادمان باشد خداوند درکتاب آسمانی و نورانی قرآن فرمودند :"من از رگ گردن به شما نزدیکترم"

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *