7895620 صفر سال سوم  هجرى قمرى
فاجعه بئرمعونه و كشته شدن چهل تن از مبلغان اسلامى
عامربن مالك بن جعفربن   كلاب بن ربيعه ، معروف به مُلاعب الا سِنَّه كه از بزرگان بنى عامر بود، به نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در مدينه آمد و دو اسب   و لوازم جانبى آن ها را به آن حضرت هديه كرد. ولى   پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: من هديه مشرك را نمى پذيرم .
آن حضرت وى را به دين اسلام دعوت كرد   و پيام وحى را بر او عرضه نمود.
عامربن مالك ، دين اسلام را نپذيرفت   و شهادتين را بر زبان جارى نكرد وليكن آن را نفى هم ننمود. وى به   پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفت : اى محمد صلّى اللّه عليه و آله ، كار تو را نيكو و شرافتمند مى بينم . من نيز داراى قوم و قبيله اى هستم كه پيوستن آنان به تو و دين تو، موجب عزت و اعتلاى بيشتر تو مى گردند. بدين جهت از تو مى خواهم مبلغانى را به   همراه من اعزام نمايى تا افراد قبيله ام را با قرآن و احكام   اسلام آشنا سازند.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: از اهالى نجدنسبت به جان مبلغان بيمناكم . عامر گفت : من ضمانت آنان رابرعهده مى گيرم . آنان در پناه من قرار خواهند داشت.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چهل تن   و به روايتى هفتاد تن از اصحاب خودراكه ازقاريان قرآن و از انصاربودند، برگزيد و به همراه عامربن مالك اعزام نمود و   اميرى آنان را بر عهده منذربن عمروساعدى گذاشت . اين دسته از مبلغان پس از خروج از   شهر مدينه و پيمودن راه طولانى به بئرمعونه كه محل آب بنى سليم   بود فروآمدند. اين آب ، گرچه به بنى سليم تعلق داشت ولى در ميان زمين هاى بنى سليم و بنى عامر قرار داشت و ابتداى اراضى اين دو   قبيله ، از اين جا آغاز مى گرديد.
عامربن مالك به سوى قبيله خويش رفت   تا آنان را از آمدن مبلغان دينى و پناه دادنشان با خبر گرداند.
اما مبلغان دينى ، يك تن از ميان خود   را برگزيده و نامه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به وى دادند، تا   به دست عامربن طفيل كه رئيس قبيله بنى سليم بود   برساند. نام حامل نامه ، حرام بن ملحان بود كه نامه پيامبر صلّى   اللّه عليه و آله را به دست عامربن طفيل كه در جمع مردان قبيله خود بود، رسانيد.
عامربن طفيل و ديگر بزرگان قبيله بنى   سليم بدون اين كه نامه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را   بخوانند، ناجوانمردانه اقدام به كشتن حرام بن ملحان ، نامه رسان   پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كردند. آنان پس از كشتن نامه رسان ، به فكر كشتن ساير مبلغان دينى برآمدند.   بدين جهت از قبيله بنى عامر يارى خواستند.
ولى بنى عامر، به دليل اين كه مبلغان   را در پناه خود گرفته بودند، از يارى بنى سليم خوددارى كردند.
گفتنى است كه عامربن مالك (رئيس   قبيله بنى عامر) براى آگاه كردن ساير افراد قبيله خود و اهالى نجد، از آن منطقه دور بود، و الا‍ّ هرگز اجازه نمى داد كه دشمنان بر ضدمبلغان اسلامى دسيسه كنند.
اما عامربن طفيل از طايفه هاى بنى سليم ، از تيره هاى ( عصيه )، ( رعل ) و ( ذكوان ) يارى جست.افراد اين قبايل ، وى را اجابت كرده و به يارى اش شتافتند.
آنان پس از هم سوگند شدن ،به سوى مبلغان يورش برده و تمامى آنان را به شهادت رسانيدند. دو تن از   مبلغان دينى كه از جمع دوستان خود دور بودند، از دور، پرندگانى را مشاهده كردند كه بر بالاى سر دوستانشان پرواز مى كردند. اين امر، آنان را به ترديد انداخت . بى درنگ برگشتند ولى در كمال شگفتى ديدندكه تمامى يارانشان كشته شدند.
آنان تصميم گرفتند كه به مدينه   برگشته و اين خبر ناگوار را به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله   برسانند. ولى در برگشت با مهاجمان مواجه شده و با آنان به نبرد،برخاستند. يك تن از مبلغان به نام حارث بن صَمَّه پس از كشتن دو تن از مهاجمان ، به دست آنان اسير گرديد. آنان به حارث گفتند: ما نمى خواهيم تو را بكشيم ،خودت بگو ما با تو چه كنيم ؟ حارث گفت :مرا به قتلگاه دوستان و يارانم ببريد، آن گاه از من برى الذّمه گرديد.
آنان همين كار را كرده و او را به   قتلگاه ساير يارانش برده و در آن جا رهايش كردند. حارث ، شمشيرش را به دست   گرفت و دليرانه با آنان به نبرد پرداخت و دو تن ديگر   از آن مشركان را به هلاكت رسانيد و سرانجام به دست آنان به شهادت   رسيد.
اما مبلغ ديگر به نام عمروبن اميه كه   اسير مهاجمان شده بود، چون از تيره ( مضر ) بود، از كشتن او صرف نظر كرده و به جاى كشتن وى ،   سرش را تراشيده و رهايش نمودند. عمروبن اميه ، در راه بازگشت از   نجد، با دو تن از اهالى آن منطقه همراه و آشنا گرديد. آن دو، از طوايفى بودند كه با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پيمان داشتند و   عمروبن اميه از آن بى خبر بود.
وى ، تصورش بر اين بود كه اين دو تن   نيز از قوم و قبيله مهاجمان بنى سليم هستند. به همين جهت هنگامى كه   در سايه درختى آرميده و به خواب رفته بودند، هر دو را كشت و سپس   به مدينه برگشت . پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از كشته شدن اين دو تن ، ناراحت شد و فرمود كه آن دو از طوايف هم پيمان ما بودند. حال   ما بايد ديه آنان را بپردازيم . آن حضرت به مانند ديه   مسلمانان ، براى خانواده آن دو، ديه فرستاد.
خبر بئرمعونه ، هنگامى به پيامبر   صلّى اللّه عليه و آله رسيد كه در همان زمان خبر ناگوار   فاجعه رجيع و كشته شدن مرثد و يارانش نيز به وى رسيده بود. اين دو خبر، آن حضرت را بسيار ناراحت و متاءثر كرد. آن حضرت به مدت پانزده   روز و به روايتى چهل روز پس از نماز دست به دعا برمى   داشت و قاتلان مبلغان دينى را نفرين و لعنت مى كرد، تا اين كه   اين آيه نازل شد:

                                                              «لَيْسَ لَكَ مِنَ الْاَمْرِ شَيْئٌ اَوْ   يَتُوبُ عَلَيْهِمْ اَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَاِنَّهُم ظالِموُنَ»
روزى اءنس بن مالك و ابوسعيدخُدْرى درباره اين واقعه با يكديگر سخن مى گفتند و انس بن مالك گفت : خداى   بزرگ ! هفتاد تن از انصار در فاجعه بئرمعونه كشته   شدند!
ابوسعيد گفت : انصار تنها در اين   واقعه ، هفتاد تن كشته ندادند، بلكه آنان هفتادها كشته دادند. در جنگ احد   هفتاد نفر، در بئرمعونه هفتاد نفر، در جنگ يمامه   هفتاد نفر و در جسرابوعبيد نيز هفتاد تن كشته در راه اسلام دادند!
روايت شده است كه هيچ واقعه اسف بارى   به اندازه واقعه بئرمعونه ،   پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را ناراحت و اندوهناك نساخت .
اين واقعه در روز بيستم ماه صفر سال سوم هجرى ، مطابق با سى و ششمين ماه هجرت رسول   خدا صلّى اللّه عليه و آله به مدينه منوره به وقوع   پيوست .(129)
علامه مجلسى اين واقعه را ماه صفر سال چهارم قمرى ، چهارده ماه پس از جنگ احد مى   داند و ماجراى آن را به همين صورتى كه در اين جا بيان   شد، آورده است و در آخر يادآورى كرده است كه آيه معروف وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوُا فى سَبيلِ اللّهِ اَمواتا بَلْ اَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقوُنَ در شاءن شهيدان اين واقعه نازل شده است .

اربعين شهادت امام حسين عليه السّلام و زيارت قبر آن حضرت از سوى جابر بن عبدالله انصارى
با اين كه روز چهلم   شهادت اباعبدالحسين عليه السّلام و يارانش در كربلا، به حساب رياضى بايد نوزدهم ماه صفر باشد، همان طورى كه شيخ ‌بهايى در توضيح   المقاصد به آن اشاره كرده است ، ولى علما و تاريخ ‌نگاران   شيعه ، چهلم شهادت آن حضرت را، روز بيستم صفر دانسته اند.
شايد گفتارشان بدين جهت باشد كه آنان   روز عاشورا را به حساب نياورده و آغاز چهلم را از روز يازدهم ماه محرّم   شمرده اند.
به هر تقدير، بيستم صفر روز اربعين   شهادت امام حسين عليه السّلام و يارانش است . اين روز،   روز زيارت امام حسين عليه السّلام است و براى آن ، زيارت هاى ويژه اى از امامان معصوم عليهم السّلام نقل شده است . براى استفاده از   اين زيارت ها به كتب ادعيه ، از جمله كتاب شريف   مفاتيح الجنان شيخ عباس قمى رجوع نماييد.
در اين روز جابربن   عبدالله انصارى وارد كربلا گرديد و قبر مطهر امام حسين عليه السّلام را زيارت كرد. او نخستين زايرى بود كه با معرفت ، موفق به زيارت قبر   آن حضرت گرديد.
جابر بن عبداللّه ، از اهالى مدينه   طيبه و از صحابه معروف رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و از دوستداران اهل   بيت عليهم السّلام بود.
وى ، پس از رحلت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله از جبهه حق طلب اميرمؤ منان عليه   السّلام و فاطمه زهرا عليها السّلام هوادارى مى كرد و   در ايام خلافت اميرمؤ منان عليه السّلام از نزديكان آن حضرت   بود. پس از شهادت اميرمؤ منان عليه السّلام از ياران امام حسن مجتبى عليه السّلام ، امام حسين عليه السّلام و امام زين العابدين   عليه السّلام بود.
وى ، عمرى دراز پيدا كرد و تا ايام   جوانى امام محمدباقر عليه السّلام را درك نمود و سلام پيامبراسلام صلّى   اللّه عليه و آله را به امام محمدباقر عليه السّلام ابلاغ كرد.
روايت شد كه جابربن عبدالله ، روزها   در مسجد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى نشست و مى گفت : ( يا باقِرَ، يا باقِرَالْعِلْمِ.( ! مردم مدينه مى گفتند: او هذيان مى گويد. وى مى گفت : به خدا سوگند، من   بيهوده و پريشان سخن نمى گويم . من از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه به من فرمود: اى جابر! تو زنده مى مانى با ببينى   مردى از اهل بيت مرا كه نام او، نام من و رخسارش ،   رخسار من است . بشكافد دانش را شكافتنى ، هرگاه وى را ديدى ، سلام   مرا به او برسان .
اين فرمايش رسول خدا صلّى اللّه عليه   و آله است كه مرا واداشت اين سخن را بگويم
جابربن عبدالله در اواخر عمر،   نابينا شد و در سال 78 قمرى در سن بالاى نودسالگى در مدينه بدرود حيات گفت . او آخرين صحابه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است كه   در اين شهر وفات يافته است .
پس از شهادت اباعبدالله الحسين عليه   السّلام در كربلا و اسارت خاندانش به دست ستمگران حكومت ننگين يزيد و   انتشار اين گونه رويدادها در شهرهاى گوناگون اسلامى ،   مسلمانان ، به ويژه دوستداران اهل بيت عليهم السّلام بسيار   ناراحت شده و برخى از آنان ، از خود حساسيت نشان دادند و صداى اعتراض خود را بلند كردند.
نمونه بارز آن ، اعتراض عبدالله بن   عفيف در مسجد كوفه نسبت به گفتار سخيف عبيدالله بن زياد   (حاكم كوفه و بصره ) درباره شهادت امام حسين عليه السّلام است ، كه   سرانجام خود وى نيز به دست دژخيمان عبيدالله در كوفه به شهادت رسيد.
جابربن عبدالله انصارى كه در هنگام   شهادت امام حسين عليه السّلام ، به احتمال زياد در مدينه حضور داشت و از   قيام و شهادت آن حضرت بى اطلاع بود، پس از آگاهى از جنايت   سپاهيان يزيد و شهادت امام حسين عليه السّلام و ياران وفادارش در كربلا، عازم كوفه گرديد تا از اين رويداد بزرگ ، به خوبى آگاه شود.
وى ، پس از اطلاع كامل از   نحوه شهادت و به دست آوردن نشانى محل شهادت امام حسين عليه السّلام ، عازم سرزمين كربلا گرديد و نخستين كسى بود كه توفيق زيارت قبر امام   حسين عليه السّلام را به دست آورد و پايه گذار سنت حسنه زيارت مرقد پيشواى   شهيدان ، حضرت امام حسين عليه السّلام گرديد.
در اين جا ماجراى زيارت جابر را از كتاب بشارة المصطفى ، به نقل از كتاب منتهى الا مال شيخ ‌عباس قمى بيان مى كنيم :
عطيّة بن سعدبن جناده عوفى كوفى   كه از روات اماميه است و اهل سنت در رجال ، تصريح كرده اند به صدق او در حديث ، گفت : ما بيرون رفتيم با جابربن عبدالله انصارى به   جهت زيارت قبر حضرت حسين عليه السلام . پس زمانى كه به   كربلا وارد شديم ، جابر نزديك فرات رفت و غسل كرد، پس جامه را   لنگ خود كرد و جامه ديگر را بر دوش افكند. پس گشود بسته اى را كه در آن سُعد بود و به پاشيد از آن بر بدن خود. پس به جانب قبر روان   شد و گامى برنداشت مگر با ذكر خدا، تا نزديك قبر رسيد. مرا گفت تا دست مرا به   قبر گذار. من دست وى را به قبر گذاشتم . چون دستش   به قبر رسيد بى هوش بر روى قبر افتاد. پس آبى بر وى پاشيدم تا   به هوش آمد و سه بار گفت : يا حسين ! پس گفت : حَبيبٌ لا يُجيبُ حَبيبَهُ؛ آيا دوست ، جواب نمى دهد دوست خود را؟

پس گفت : كجا   توانى جواب دهى و حال آن كه در گذشته از جاى خود رگ هاى گردن تو و آويخته شده بر پشت و شانه تو، و جدايى افتاده بين سر و تن تو. پس   شهادت مى دهم كه تو مى باشى فرزند خيرالنّبيين و پسر   سيّدالمؤ منين و فرزند هم سوگند تقوى و سليل هدى و خامس اصحاب   كساء و پسر سيّدالنقباء و فرزند فاطمه سيّده زن ها، و چگونه چنين نباشى و حال آن كه پرورش داده تو را پنجه سيّدالمرسلين و پروريده   شدى در كنار متقين و شير خوردى از پستان ايمان و بريده   شدى از شير با سلام و پاكيزه بودى در حيات و ممات . همانا دل   هاى مؤ منين خوش نيست به جهت فراق تو و حال آن كه شكى ندارد در نيكويى حال تو. پس بر تو باد سلام خدا و خشنودى او. و همانا شهادت   مى دهم كه تو گذشتى بر آن چه گذشت بر آن برادر تو   يحيى بن زكريّا. پس جابر برگردانيد چشم خود را بر دور قبر و شهدا   را سلام كرد، بدين طريق :
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ   اَيَّتُهَا الْاَرْواحُ الَّتى حَلَّتْ بِفِناءِ قَبْرِ الْحُسَينِ عَلَيه السَّلامُ وَ اَناخَتْ بِرَحْلِهِ، اَشْهَدُ اَنَّكُمُ   اَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكوةَ وَ   اَمَرْتُمْ بِالمَعْروُفِ وَ نَهَيْتُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ   جاهَدْتُمُ الْمُلْحِدينَ وَ عَبَدْتُمُ اللّهَ حَتّى آتيكُمُ الْيَقينُ.
پس گفت : سوگند به آن كه برانگيخت   محمّد صلّى اللّه عليه و آله را به نبوت حقه كه ما شركت   [داريم ] شما را در آن چه داخل شديد در آن .
عطيّه گفت : به جابر گفتم : چگونه ما   با ايشان شركت كرديم و حال آن كه فرود نيامديم ما وادى   اى را، و بالا نرفتيم كوهى را و شمشيرى نزديم ؟ و اما اين گروه ، پس جدايى افتاده مابين سر و بدنشان ، و اولادشان يتيم و زنانشان   بيوه گشته اند.
جابر گفت : اى عطيه ! شنيدم از حبيب   خود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه مى فرمود: هر كه   دوست دارد گروهى را، با ايشان محشور شود و هر كه دوست داشته باشد عمل قومى را، شريك شود در عمل ايشان . پس قسم به خداوندى كه محمّد   صلّى اللّه عليه و آله را براستى برانگيخته كه نيّت   من و اصحابم بر آن چيزى است كه گذشته بر او حضرت حسين عليه السّلام   و ياورانش
به اين ترتيب ، جابر بن عبدالله   انصارى نه تنها خود موفق به زيارت اباعبداللّه الحسين عليه السّلام گرديد، بلكه با رفتار و گفتار خود، زيارت امام حسين عليه السّلام و   ساير شهيدان كربلا را در ميان دوستداران اهل بيت   عليهم السّلام رواج داد.
از آن پس ، شيعيان و دوستداران اهل بيت عليهم السّلام از كوفه ، بصره ، مدينه و ساير   مناطق اسلامى به سوى كربلا روان شده و اين صحراى   دورافتاده و خشك را به زيارت گاهى مقدس درآوردند و زيارت امام حسين   عليه السّلام را به عنوان يك فرهنگ جهادى و دينى در ميان تمامى مسلمانان جهان مطرح كردند.
ورود خاندان امام حسين عليه   السّلام به كربلا
مسئله ديگرى كه لازم است در اين جا   به آن اشاره كنيم ، اين است : آيا خاندان امام حسين عليه السّلام و   بازماندگان واقعه كربلا پس از دوران اسارت ، در برگشت از شام به   مدينه ، وارد كربلا شدند و ورود آنان مطابق با روز اربعين شهادت امام حسين عليه السّلام بود؟
در اين باره ، تاريخ ‌نگاران و سيره   نويسان ، ديدگاه واحدى ندارند. برخى معتقدند كه آنان در هنگام رفتن از كوفه   به شام ، در حال اسيرى وارد كربلا شدند و اربعين آن حضرت را با سوگوارى خود گرامى داشتند.
برخى ديگر مى گويند: آنان پس از بازگشت از شام ، وارد كربلا شده و با جابربن عبدالله انصارى ، همزمان در روز اربعين ، قبر امام حسين عليه السّلام را   زيارت كردند.برخى ديگر تنها به حضور جابر در روز   اربعين اشاره كرده و از آمدن خاندان امام حسين عليه السّلام سخنى به   ميان نياورده اند.
برخى ديگر نيز گفته اند: خاندان امام حسين عليه السّلام ، نه در اربعين سال اول ، بلكه در اربعين سال بعد به كربلا رفته و قبر آن حضرت را زيارت كردند.
چون ما در صدد تفصيل ماجرا نيستيم ،اشاره اى به ادله و نشانه هاى گفتار فوق نمى كنيم و تنها   برداشت شخصى خويش را با توجه به مطالعه منابع گوناگون اسلامى و   جمع بندى آنان بيان مى كنيم .
به نظر مى آيد كه خاندان اباعبدالله الحسين عليه السّلام پس از آزادى و بازگشت از شام ، در   ميان راه تغيير مسير داده و به جاى رفتن به مدينه ، به سوى كربلا روان شدند. آنان هنگامى وارد سرزمين كربلا شدند،   كه جابر بن عبدالله انصارى و عده اى از دوستداران اهل بيت عليهم السّلام در آن جا به سوگوارى مشغول بودند.
ملحق شدن خاندان امام حسين عليه السّلام به ساير سوگواران ، حالت ويژه اى در سرزمين كربلا به وجود   آورد و زيارت امام حسين عليه السّلام به طور آشكار   و لعن و نفرين كردن بر قاتلان آن حضرت ، صحراى كربلا را طنين   انداز كرد و سد شيطانى يزيد و عبيدالله بن زياد در دشمنى با خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را شكست و سيل ابراز محبت و دوستى به   اهل بيت عليهم السّلام به ويژه نسبت به امام حسين   عليه السّلام در ميان مسلمانان به راه افتاد و دشمنان را به   رسوايى كشانيد.
اين گفتار به اين معنا نيست كه   جابربن عبدالله و خاندان امام حسين عليه السّلام ،   همزمان در روز اربعين وارد كربلا شده باشند. بلكه مسلّم اين است كه   جابربن عبدالله انصارى در روز اربعين در كربلا حضور داشت ، ولى خاندان امام حسين عليه السّلام پس از اربعين ، در روزهاى ديگر و   شايد ماه ديگر، غير از ماه صفر وارد كربلا شده اند، امّا   ورودشان مصادف بود با حضور جابربن عبدالله انصارى .
به اين جهت ، معروف شده است كه اين   دو گروه ، همزمان وارد كربلا شده اند. سيدبن طاووس در ( اللهوف على قتلى الطفوف ) در اين باره گفت :
قالَ الرّاوى : لَمّا رَجَعَ   نِساءُ الْحُسَيْنِ (عَليه السّلام ) وَ عَيالِهِ مِنَ   الشّامِ وَ بَلَغُوا اِلَى الْعِراق ، قالُوا لِلدّليلِ: مُرَّ بِنا عَلى طَريقِ كربَلاء. فَوَصَلُوا اِلى مَوْضِعِ الْمَصْرعِ   فَوَجَدُوا جابِر بنِ عبداللّه الا نصارى (ره ) وَ   جَماعَةً مِنْ بَنى هاشِمِ وَ رِجالا مِنْ آلَ الرَّسولِ صلّى   اللّه عليه و آله قَد وَرَدُو الزِيارَةِ قَبرِ الْحُسَين عليه السّلام ، فَوافُوا فى وَقتٍ واحِدٍ وَ تَلاقوُا بِالبُكاءِ وَ   الْحُزنِ وَ اللَّطْم وَ اَقامُوا الْماتِمَ   الْمُقْرِحَةُ لِلْاءكبادِ، وَ اجْتَمَعَ اِلَيْهِم نِساءُ ذلِكَ   السَّوادِ فَاقاَموُا عَلى ذلِك اءيّاما.

از اين گفته به روشنى دانسته مى شود كه حضور جابربن عبدالله انصارى در كربلا، موجب گرديد كه ساير   دوستداران اهل بيت عليهم السّلام ، اعمّ از بنى هاشم و   وابستگان به بيت رسالت و امامت ، و اهالى كوفه و بصره ، به طور   گروهى و انفرادى وارد كربلا شدند و به سوگوارى پرداختند. بدين جهت حضور آنان ، روزها بلكه ماه ها به طول انجاميد و در همان ايام ،   كاروان امام حسين عليه السّلام نيز به آنان ملحق شد.
امّا اگر گفته شود كه خاندان امام   حسين عليه السّلام در روز اربعين شهادت امام حسين عليه السّلام در برگشت از   شام ، به كربلا رسيدند، اين گفتار نمى تواند با   ايّام درازمدت اسارت آنان در كوفه و شام و طى راه طولانى رفت و   برگشت مابين دو سرزمين در مدت كوتاه چهل روز، سازگارى داشته باشد.

—————————————–

تهیه مبلغان سایبری چهارده خورشید

author-avatar

درباره بسیجی

حب الحسین رشته تحصیل ماست. دانشجوی کارشناسی ارشد شیعه شناسی-کلام... طلبه سطح سه حوزه http://karbala-2.kowsarblog.ir/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *