8989امام عالم صراط مستقیم علی بن ابی طالب علیه وآله السلام بزرگ مرد تاریخ ومردتقوا وشرافت وفائل بودند.آنچه که امام ما منعکس می کردفقط وفقط خدا بود وبس.

عالم به جز از حب علی نکته ندارد

قرآن به جز از فضل علی گفته ندارد

قلم خواست نقطه ضعفش بنویسد

بیچاره ندانست که علی نقطه ندارد.

نگارش  فضائل حضرت مثل این است که انسان بخواهدتمام دریارا در یک لیوان جمع کند.ولی با این وجود حکایت خوبی ها انسان را به نهایت کمال تشویق می کند.

در این مقاله تعداد اندکی از فضائل امام امیر المؤمنین علیه السلام را ذکر می کنیم.واین که شاید خیلی از این فضائل در زندگی ما باشد مثل عبادت کردن ولی شیوه ی صحیح عبادت کردن را خیلی از ما به صورت درست انجام نمیدهیم.حکایت فضائل حضرت مشوق ما در انجام فضائل ومکمل همه ی خوبی هاست.

عبادت امام:

حقيقت عبادت تعظيم و طاعت خدا و چشم پوشي از غير اوست، بزرگترين فضيلت نفس ستايش مقام الوهيت و تقرب جستن بساحت قدس ربوبي است، عبادت اگر با شرايط خاص خود انجام شود مقام بسيار بزرگ و افتخار آميزي است چنانکه از پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله بوسيله کلمه عبد تجليل شده و قبل از عنوان رسالت عبوديت او قيد گرديده است:

«اشهد ان محمدا عبده و رسوله.»

براي سير مراتب کمال بهترين وسيله پيشرفت، تهذيب و تزکيه نفس است که راه عملي آن با عبادت حقيقي صورت ميگيرد. انجام عبادت تنها براي رفع تکليف نيست بلکه وسيله نمو عقل، و موجب تعديل و تنظيم قواي وجودي است که نفس را از آلودگيهاي مادي باز ميدارد، بهترين وجه عبادت انجام امري است که بدون ريا و سمعه بوده و صرفا براي خدا باشد و در اين شرايط است که صفت تقوي ظهور ميکند و بدون آن انجام عبادات مقبول نيفتد.

تقوي و ورع انحراف از جهان مادي و فاني بوده و توجه بعالم روحانيت و بقاء است و ايمانيکه بزيور تقوي آراسته شود ايمان حقيقي است و در اثر اخلاص در عبادات، شخص را بمرحله يقين ميرساند.

با توجه به این نکات، علي عليه السلام در ايمان و تقوي و زهد و عبادت و يقين منحصر بفرد بود در اين مورد پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود:

«لو ان السموات و الارض وضعتا في کفة و وضع ايمان علي في کفة لرجح ايمان علي»

«اگر آسمانها و زمين در يک کفه ترازو و ايمان علي در کفه ديگر گذاشته شوند بطور حتم ايمان علي بر آنها فزوني ميکند.»

علي عليه السلام با عشق و حب قلبي خدا را عبادت ميکرد زيرا عبادت او براي رفع تکليف نبود بلکه او محب حقيقي بود و جز جمال دلرباي حقيقت چيزي در نظرش جلوه‏گر نميشد.

علي عليه السلام در تقواي ديني و عبادت چنان کوشا بود که پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله در پاسخ کساني که از تندي علي عليه السلام در نزد وي گله ميکردند فرمود: علي را ملامت نکنيد زيرا او شيفته خدا است.

علي عليه السلام هنگاميکه مناجات ميکرد و مشغول نماز ميشد گوشش نمي‏شنيد و چشمش نميديد و زمين و آسمان، دنيا و مافيها از خاطرش فراموش ميشد و با تمام وجود توجه خود را بمبدأ حقيقت معطوف ميداشت چنانکه مشهور است در يکي از جنگها پيکان تيري بپايش فرو رفته و بقدري دردناک بود که نميتوانستند آنرا بيرون بياورند وقتيکه بنماز ايستاد بيرون کشيدند و او متوجه نشد!

علي عليه السلام هنگام وضو گرفتن سراپا ميلرزيد و لرزش خفيفي وجود مبارکش را فرا ميگرفت و چون در محراب عبادت ميايستاد رعشه بر اندامش ميافتاد و از خوف عظمت الهي اشگ چشمانش بر محاسن شريفش جاري ميشد، سجده‏هاي او طولاني بود و سجده‏گاهش هميشه از اشگ چشم مرطوب.

ابو درداء که يکي از اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله است گويد در شب تاريکي‏از نخلستاني عبور ميکردم آواز کسي را شنيدم که با خدا مناجات ميکرد چون نزديک شدم ديدم علي عليه السلام است و من خود را در پشت درخت مخفي کردم و ديدم که او با خوف و خشيت تمام با آهنگ حزين مناجات ميکرد و از ترس آتش سوزان جهنم گريه مينمود و بخدا پناه برده و طلب عفو و بخشش مينمود و آنقدر گريه کرد که بي حس و حرکت افتاد! گفتم شايد خوابش برده است نزديکش رفتم چون چوب خشگي افتاده بود او را تکان دادم حرکت نکرد گفتم حتما از دنيا رفته است شتابان بمنزلش رفتم و خبر مرگ او را بحضرت زهرا عليها السلام رسانيدم فرمود مگر او را چگونه ديدي؟ من شرح ما وقع گفتم، فاطمه عليها السلام گفت او نمرده بلکه از خوف خدا غش نموده است.

علي عليه السلام علاوه از نمازهاي واجبي نوافل را نيز انجام ميداد و هيچوقت نماز شب آنحضرت ترک نميشد حتي در موقع جنگ نيز از آن غفلت نمي‏نمود، در ليلة الهرير نزديکي‏هاي صبح بافق مينگريست ابن عباس پرسيد مگر از آنسو نگراني داراي آيا گروهي از دشمنان در آنجا کمين کرده‏اند؟ فرمود نه ميخواهم ببينم وقت نماز رسيده است يا نه!

حضرت علي بن الحسين عليهما السلام که از کثرت عبادت و سجده‏هاي طولاني بکلمه سجاد و زين العابدين ملقب شده بود در برابر سؤال ديگران که چرا اينقدر مشقت و رنج بر خود روا ميداري فرمود:

«و من يقدر علي عبادة جدي علي بن ابي طالب؟

کيست که بتواند مثل جدم علي عليه السلام عبادت کند؟

ابن ابي الحديد بنحو ديگري اين مطلب را بيان کرده و مينويسد بعلي بن الحسين عليهما السلام که در مراسم عبادت بنهايت رسيده بود عرض کردند که عبادت تو نسبت بعبادت جدت بچه ميزان است؟ فرمود عبادت من نسبت بعبادت جدم مانند عبادت جدم نسبت بعبادت رسول خدا صلي الله عليه و آله است. »

«از ام سعيد کنيز آن حضرت پرسيدند که علي عليه السلام در ماه رمضان بيشتر عبادت ميکند يا در ساير ماه‏ها؟

کنيز گفت علي عليه السلام هر شب با خداي خود به راز و نياز مشغول است و براي او رمضان و ديگر اوقات يکسان است.»

وقتي که آنحضرت را پس از ضربت خوردن از مسجد بخانه مي‏بردند نگاهي بمحل طليعه فجر افکند و فرمود اي صبح تو شاهد باش که علي را فقط اکنون (بحکم اجبار) دراز کشيده مي‏بيني!

ابن ابي الحديد گويد: «عبادت علي عليه السلام بيشتر از عبادت همه کس بود زيرا او اغلب روزها روزه دار بود و تمام شبها مشغول نماز حتي هنگام جنگ نيز نمازش ترک نميشد، او عالمي بود با عمل که نوافل و ادعيه و تهجد را بمردم آموخت.»

علي عليه السلام موقع نماز در برابر مبدأء وجود با دل پاک و توجه تام ميايستاد و براز و نياز مشغول ميشد عبادت و پرستش او مانند اشخاص ديگر نبود زيرا هر کسي بنا بهدف خاصي که دارد خدا را عبادت ميکند چنانکه خود آنحضرت فرمايد:

«ان قوما عبدوا الله رغبة فتلک عبادة التجار، و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلک عبادة العبيد، و ان قوما عبدوا الله شکرا فتلک عبادة الاحرار»

«گروهي از مردم خدا را از روي ميل و رغبت (باميد نعمتهاي بهشت) بندگي کردند پس اين نوع عبادت عبادت تاجران است، عده اي هم از ترس (آتش دوزخ) خدا را عبادت کردند اين هم عبادت بندگان است و گروهي ديگر خدا را براي سپاسگزاري عبادت کردند و اين عبادت آزادگان است.»

و خود آن حضرت به پيشگاه خداي تعالي عرض ميکند:

«الهي ما عبدتک طمعا للجنة و لا خوفا من النار بل وجدتک مستحقا للعبادة.»

«خدايا من ترا بطمع بهشت و يا از ترس جهنم عبادت نميکنم بلکه ترا مستحق‏و سزاوار پرستش يافتم.»

هر فردي حتي هر ذي روحي بنا بغريزه حب ذات هميشه در صدد دفع ضرر و جلب منفعت است و تنها علي عليه السلام بود که عبادت را بدون جلب نفع (بهشت) و دفع ضرر (دوزخ) صرفا براي خداوند بجا ميآورد! و اينگونه خلوص در عبادت از يقين او سرچشمه ميگرفت يقيني که بالاتر از آنرا نميتوان پيدا نمود زيرا آن جناب بمرحله نهائي يقين رسيده بود چنانکه خود فرمايد:

«لو کشف الغطاء ما ازددت» يقينا! اگر پرده برداشته شود من چيزي بيقين خود نمي افزايم!

علي عليه السلام خود را مانند موجي در اقيانوس حقيقت مستغرق ساخته بود و تمام فکر و ذکر و حرکات و سکنات او همه از حقيقت خواهي وي حکايت ميکرد.

علي عليه السلام در تزکيه و تهذيب نفس، و سير مراتب کماليه وجود يگانه و بي‏نظير و لوح ضميرش چون جام جهان نما بود، او به هر چه نگاه ميکرد خدا را ميديد چنانکه فرمود:

«ما رايت شيئا الا رايت الله قبله و معه و بعده.»

چيزي را نديدم جز اينکه خدا را پيش از آن و با آن و پس از آن مشاهده کردم.

علي عليه السلام مي فرمود: «لم اعبد ربا لم اره». عبادت نکردم بخدائي که او را نديدم! پرسيدند چگونه خدا را ديدي؟ فرمود با چشم دل و بصيرت، نه باغ ديده ظاهري.

علي عليه السلام در مقابل عظمت خدا و مبدء هستي خود را ملزم بخضوع و خشوع ميديد و دعاها و مناجاتهاي او روشنگر اين مطلب است.

دعاي کميل که بيکي از اصحاب خود (کميل بن زياد) تعليم فرموده است يکي از شاهکارهاي روح بلند و ايمان قوي و يقين ثابت آنحضرت است که در فقرات آن معاني عالي و بديع در قالب الفاظي شيوا و عباراتي کاملا رسا ريخته شده است، گاهي در برابر رحمت واسعه حق سر تا پا اميد گشته و زماني قدرت و جبروت خدا چنان بيم و هراسي در دل او افکنده است که بي اختيار بحال تضرع و خشوع افتاده‏است. همچنين دعاي صباح و نيايشهاي ديگر وي که هر يک حاوي مراتب سوز و گداز بيم و اميد، توجه و خلوص او ميباشد.

وقتي ضرار بن ضمره بر معاويه وارد شد معاويه گفت علي را برايم وصف کن! ضرار پس از آنکه شمه‏اي از خصوصيات اخلاقي آنحضرت را براي معاويه بيان نمود گفت شبها بيداري او بيشتر و خوابش کم بود در اوقات شب و روز تلاوت قرآن ميکرد و جانش را در راه خدا ميداد و در پيشگاه کبريائي او اشک ميريخت و خود را از ما مستور نميداشت و کيسه‏هاي طلا از ما ذخيره نمي‏نمود، براي نزديکانش ملاطفت و بر جفا کاران تند خوئي نميکرد، موقعيکه شب پرده ظلمت و تاريکي ميافکند و ستارگان رو بافول مينهادند او را ميديدي که در محراب عبادت دست بريش خود گرفته و چون شخص مار گزيده بخود مي‏پيچيد و مانند فرد اندوهگيني (از خوف خدا) گريه ميکرد و ميگفت اي دنيا! آيا خود را بمن جلوه داده و مرا مشتاق خود ميسازي؟ هيهات مرا بتو نيازي نيست و ترا سه طلاق داده‏ام که ديگر مرا بر تو رجوعي نيست! سپس مي فرمود آه از کمي توشه و دوري سفر و سختي راه! معاويه گريه کرد و گفت اي ضرار بس است بخدا سوگند که علي چنين بود خدا رحمت کند ابو الحسن را!

عبادت علي عليه السلام منحصر بنماز و روزه و انجام ساير فرايض مذهبي نبود بلکه تمام حرکات و سکنات او عبادت بود زيرا در حديث آمده است که (انما الاعمال بالنيات) و چون نيت آنجناب در تمام حرکات و سکناتش ابتغاء مرضات الله بود لذا تمام اعمال و اقوال او در همه حال عبادت خدا محسوب ميشود و اين خود يکي از موجبات تفوق و فضيلت وي بر همگان ميباشد.

علم و حکمت علي

در مورد علم امام و پيغمبر عقايد مردم مختلف است گروهي معتقدند که علم آنان محدود بوده و در اطراف مسائل شرعيه دور ميزند و جز خدا کسي از امور غيبي آگاه نمي باشد زيرا آياتي در قرآن وجود دارد که مؤيد اين مطلب است من جمله خداوند فرمايد:

«و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو»

کليدهاي خزائن غيب نزد خدا است و جز او کسي بدانها آگاه نيست) و همچنين فرمايد: (و ما کان الله ليطلعکم علي الغيب) و خداوند شما را بر غيب آگاه نسازد) در برابر اين گروه جمعي نيز آنها را بر همه امور اعم از تکويني و تشريعي آگاه دانند و عده‏اي هم که مانند اهل سنت بعصمت امام قائل نمي‏باشند امام را مانند ديگر پيشوايان دانسته و گويند ممکن است او چيزي را نداند در حاليکه اشخاص ديگر از آن آگاه باشند همچنانکه عمر در پاسخ زني که او را مجاب کرده بود گفت. (کلکم افقه من عمر حتي المخدرات في الحجال) همه شما از عمر دانشمندتريد حتي زنهاي پشت پرده).

بحث در اين موضوع از نظر فلسفي مربوط است بشناسائي ذهن و دانستن ارزش معرفت آدمي و اينکه علم از چه مقوله‏اي ميباشد و خلاصه آنکه علم انکشاف‏واقع است و بدو قسم ذاتي و کسبي تقسيم ميشود علم ذاتي مختص خداوند تعالي است و ما را بتصور حقيقت و کيفيت آن هيچگونه راهي نيست، و علم کسبي مربوط به افراد بشر است که هر کسي مي تواند در اثر تعلم و فرا گرفتن از ديگري دانشي تحصيل نمايد. و شق سوم علم لدني و الهامي است که مخصوص انبياء و اوصياء آنها مي باشد و اين قسم علم مانند علم افراد بشر کسبي و تحصيلي نيست و باز مانند علم خدا ذاتي هم نيست بلکه علمي است عرضي که از جانب خدا بدون کسب و تحصيل به پيغمبران و اوصياء آنها افاضه ميشود و آنان با اذن و اراده خدا ميتوانند از حوادث گذشته و آينده خبر دهند و در برابر هر نوع پرسش ديگران پاسخ مقتضي گويند چنان که خداوند درباره حضرت خضر فرمايد: (و علمناه من لدنا علما) و ما او را از جانب خود علم لدني و غيبي تعليم داديم و همچنين حضرت عيسي عليه السلام که از جانب خدا علم لدني داشت بقوم خود گويد:

(و انبئکم بما تأکلون و ما تدخرون في بيوتکم)

(شما را خبر مي دهم بدانچه مي خوريد و آنچه در خانه‏هايتان ذخيره مي کنيد. )

بنابر اين آياتي که در قرآن علم غيب را از غير خدا نفي ميکند منظور علم ذاتي است که مختص ذات احديت است و در جائيکه آنرا براي ديگران اثبات ميکند علم لدني است که بوسيله وحي و الهام از جانب پروردگار به آنها افاضه مي شود و آنان نيز با اراده خدا از امور غيبي آگاه مي گردند چنانکه فرمايد:

(عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احدا الا من ارتضي من رسول… )

(خداوند داناي غيب است و ظاهر نسازد بر غيب خود احدي را مگر کسي را که براي پيغمبري پسنديده باشد. )

با توجه بمفاد آيات گذشته، رسول اکرم صلي الله عليه و آله که سر حلقه سلسله عالم امکان و بساحت قرب حق از همه نزديکتر است مسلما علم بيشتري از جانب خداوند باو افاضه شده و برابر نص صريح قرآن کريم که فرمايد «علمه شديد القوي» آنحضرت برمز وجود و اسرار کائنات بيش از هر کسي آگاه بوده است و علم علي عليه السلام هم که مورد بحث ما است مقتبس از علوم و حکم آنجناب است زيرا علي عليه السلام دروازه شهرستان علم پيغمبر بود، و برابر نقل مورخين و اهل سير از عامه و خاصه نبي اکرم فرموده است:

«انا مدينة العلم و علي بابها فمن اراد العلم فليأت الباب»

همچنين نقل کرده‏اند که فرمود:

«انا دار الحکمة و علي بابها»

خود حضرت امير عليه السلام فرمود:

«لقد علمني رسول الله صلي الله عليه و آله الف باب کل باب يفتح الف باب»

يعني رسول خدا مرا هزار باب از علم ياد داد که هر بابي هزار باب ديگر باز ميکند.

شيخ سليمان بلخي در کتاب ينابيع المودة مينويسد که علي عليه السلام فرمود.

«سلوني عن اسرار الغيوب فاني وارث علوم الانبياء و المرسلين»

(درباره اسرار غيب‏ها از من بپرسيد که من وارث علوم انبياء و مرسلين هستم) و باز نوشته‏اند که پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود علم و حکمت بده جزء تقسيم شده نه جزء آن بعلي اعطاء گرديده و يک جزء به بقيه مردم و علي در آن يک جزء هم اعلم مردم است

و از ابن عباس روايت شده است که پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود: «علي بن ابي طالب اعلم امتي، و اقضاهم فيما اختلفوا فيه من بعدي» «يعني علي بن ابيطالب دانشمندترين امت من است و در مورد آنچه پس از من اختلاف کنند داناترين آنها در داوري کردن است.»

ابن ابي الحديد که از دانشمندان بزرگ اهل سنت بوده و نهج البلاغه را شرح کرده است گويد که کليه علوم اسلامي از علي عليه السلام تراوش نموده است و آنحضرت معارف اسلام را در سخنرانيهاي خود با بليغ‏ترين وجهي ايراد نموده است.

علي عليه السلام صريحا فرمود: سلوني قبل ان تفقدوني. بپرسيد از من پيش از آنکه از ميان شما بروم! و از اين جمله کوتاه ميزان علم آنجناب روشن ميشود زيرا موضوع علم را قيد نکرده و دائره سؤالات را محدود ننموده است بلکه مردم را در سؤال از هر نوع مشکلات علمي آزاد گذشته است و اين سخن دليل احاطه آنحضرت برموز آفرينش و اسرار خلقت است و چنين ادعائي بغير از وي از کسي ديده و شنيده نشده است چنانکه ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه گويد همه مردم اجماع کردند بر اينکه احدي از صحابه و علماء نگفته سلوني قبل ان تفقدوني مگر علي بن ابيطالب.

علماء و مورخين (از عامه و خاصه) نوشته‏اند که علي عليه السلام فرمود سلوني قبل ان تفقدوني ـ از من بپرسيد پيش از آنکه مرا نيابيد بخدا سوگند اگر بر مسند فتوي بنشينم در ميان اهل تورات باحکام تورات فتوي دهم در ميان اهل انجيل بانجيل و در ميان اهل زبور به زبور و در ميان اهل قرآن بقرآن بطوريکه اگرخداوند آن کتابها را بسخن در آورد گويند علي راست گفت و شما را بآنچه در ما نازل شده فتوي داد و باز فرمود بپرسيد از من پيش از آنکه مرا نيابيد سوگند بآنکه دانه را (در زير خاک) بشکافت و انسان را آفريد اگر از يک يک آيه‏هاي قرآن از من بپرسيد شما را از زمان نزول آن و همچنين در مورد شأن نزولش و از ناسخ و منسوخ و از خاص و عام و محکم و متشابهش و اينکه در مکه يا در مدينه نازل شده است خبر ميدهم.

علي عليه السلام هميشه آرزومند بود که صاحب کمالي پيدا کند تا از مشکلات علوم و اسرار آفرينش با او بازگو کند و اشاره بسينه خود کرده و ميفرمود: ان ههنا لعلما جما ـ در سينه من درياي خروشان علم در تموج است ولي افسوس که کسي استعداد فهم آنرا ندارد.

قوانين کلي طبيعي و اصول مسلمه‏اي که مورد تحقيق دانشمندان اروپا قرار گرفته است در سخنان و خطبه‏هاي علي عليه السلام کاملا هويدا است و خطبه‏هاي آنحضرت مشحون از حقائق فلسفي و معارف اسلامي است که دانشمندان و فلاسفه بزرگ مانند صدر المتألهين و غيره استفاده‏هاي شاياني از آنها نموده‏اند.

خلفاي ثلاثه که مدت 25 سال مسند خلافت را اشغال کرده بودند چنانکه سابقا اشاره شد در رفع مشکلات علمي و قضائي از آنجناب استمداد ميکردند.

در زمان خلافت آنحضرت دو فيلسوف يوناني و يهودي بخدمت وي مشرف شدند و پس از اندکي گفتگو از خدمتش مرخص گرديدند، فيلسوف يوناني گفت: فلسفه را از سقراط و ارسطو بهتر ميداند، حکيم يهودي گفت: بتمام جهات فلسفه‏احاطه دارد.

شريف ترين علوم علم مبدأ و معاد است که در کلام علي عليه السلام به بهترين وجهي بيان شده است بطوري که اسرار و رموز آنرا کسي جز آن حضرت نتوانسته است شرح و توضيح دهد.

حديث نفس و حديث حقيقت که در برابر سؤال کميل بن زياد بيان فرموده مورد تفسير علماي حکمت و عرفان قرار گرفته و در شرح آنها کتابها نوشته‏اند. هنوز براي عالم بشريت زود است که بتوانند سخنان آن بزرگوار را چنانکه بايد و شايد ادراک کنند. علي عليه السلام در حدود يازده هزار کلمات قصار (غرر و درر آمدي و متفرقات جوامع حديث) در فنون مختلفه عقلي و ديني و اجتماعي و اخلاقي بيان فرموده و اول کسي است که در اسلام درباره فلسفه الهي غور کرده و بسبک استدلال آزاد و برهان منطقي سخن گفته است و مسائلي را که تا آنروز در ميان فلاسفه جهان مورد توجه قرار نگرفته بود طرح کرده است و گروهي از رجال ديني و دانشمندان اسلامي را تربيت نموده که در ميان آنان جمعي از زهاد و اهل معرفت مانند اويس قرني و کميل بن زياد و ميثم تمار و رشيد هجري وجود داشتند که در ميان عرفاء اسلامي مصادر عرفان شناخته شده‏اند.

علي عليه السلام در ادبيات عرب کمال تبحر و مهارت را داشت و قواعد علوم عربيه را او دستور تنظيم داد و علم نحو را بوجود آورد، در مسائل غامضه و مشکله جواب فوري ميداد و معاني بزرگ و عاليه حکمت را در قالب کلمات کوتاه بيان مينمود، هر گونه سؤالي را درباره علوم مختلفه اعم از رياضي و طبيعي و ديگر علوم بدون تأمل و انديشه پاسخ ميگفت و هرگز راه خطاء نمي‏پيمود، کسي از حضرتش کوچکترين مضرب مشترک اعداد را از يک تا ده سؤال کرد فورا فرمود: اضرب ايام اسبوعک في ايام سنتک.

يعني شماره روزهاي هفته (7) را در روزهاي سال (360) ضرب کن که عدد منظور (2520) بدست خواهد آمد که از يک تا ده بدون کسر به آنها قابل تقسيم است.

سرعت ادراک و انتقال، و تيز هوشي آنجناب بقدري بود که همه را متحير و متعجب ميساخت چنانکه عمر گفت: يا علي تعجب من از اينکه تو بر تمام مسائل علمي و قضائي و فقهي احاطه داري نيست بلکه تعجب من از اينست که تو هرگونه سؤال مشکلي را در هر موردي که باشد بلافاصله و فوري و بدون انديشه و تأمل جواب ميدهي! حضرت فرمود اي عمر اين دست من چند انگشت دارد؟ عرض کرد پنج انگشت. فرمود پس چرا تو در پاسخ اين سؤال انديشه نکردي؟ عرض کرد اين واضح و معلوم است احتياجي بانديشه ندارد، علي عليه السلام فرمود کليه مسائل در نظر من مانند پنج انگشت دست در نظر تست!

علي عليه السلام در اسرار هستي و نظام طبيعت حکيمانه نظر ميکرد و سخناني در توحيد و الهيات و کيفيت عالم نامرئي بيادگار گذاشته است که در نهج البلاغه و ساير آثار او مندرج است.

شجاعت و هيبت علي

انا وضعت في الصغير بکلاکل العرب و کسرت نواجم قرون و ربيعة و مضر.

(نهج البلاغه خطبه قاصعه)

صفت شجاعت يکي از ارکان اصلي فضائل نفساني است و عبارت است از عدم تزلزل نفس در امور خطيره و هولناک، و مظهر تام و مصداق حقيقي آن وجود علي عليه السلام بود.

اگر چه در فصول پيشين ضمن شرح خدمات نظامي آنجناب چه در غزوات رسول اکرم صلي الله عليه و آله و چه در جنگهاي دوران خلافتش (جنگهاي جمل و صفين و نهروان) شمه‏اي از هيبت و شجاعت او نگارش گرديد ليکن هر چه در اينمورد گفته و نوشته شود اندکي از بسيار و يکي از هزار بيشتر نخواهد بود.

بنا بنقل مورخين رنگ علي (ع) گندمگون، چشمان مبارکش درشت و جذاب، ابروانش پيوسته و پر پشت، دندانهايش محکم و سفيد و چون مرواريد بود. دست و بازو و ساعد بي نهايت قوي و گوشت آن پيچيده و محکم و در تمام عرب بسطبري بازو و محکمي عضلات مشهور بود چنانکه گوئي گوشت و پوست و استخوان آنرا کوبيده و آنگاه دست بازو و ساعد ساخته‏اند.

علي عليه السلام متوسط القامه بود و تمام گوشت بدن او ورزيده و محکم و چون آهن صلب بنظر ميآمد و بطور کلي آنحضرت در اعتدال مزاج و رشد جسماني و در نهايت نيرومندي بود. مورخين عموما معتقدند که شجاعت و زورمندي علي عليه السلام در تمام عرب منحصر بفرد بود، پدرش ابو طالب او را با جوانان عرب بکشتي وا ميداشت و آنحضرت با اينکه از جهت سن خيلي کوچکتر از آنان بود ولي با سرعت عجيبي آنها را بر زمين ميزد. از زبير بن عوام نقل کرده‏اند که قسم ياد کرد و گفت در هيچيک از جنگها از هيچ شجاعي نترسيدم مگر در مقابل علي عليه السلام که از شدت وحشت خود را گم ميکردم. و اين تنها زبير نبود که از مقابله با او وحشت مينمود بلکه تمام قهرمانان نيرومند و مردان رزم از تصور مقابله با او بوحشت افتاده و در برابرش عرض اندام نميکردند.

هيبت علي عليه السلام بحدي بود که چون چشم مبارزي باو ميافتد رعب و وحشت سراسر وجودش را فرا ميگرفت و در اثر هيبت آنحضرت نيروي هر گونه مقاومت و تهاجم از وي سلب شده و با کمال درماندگي طعمه شمشير او ميگشت چنانکه خود آنجناب در پاسخ اين سؤال که بچه چيزي بر مبارزان غلبه کردي فرمود کسي را ملاقات نکردم جز اينکه او مرا عليه جان خود کمک نمود (سيد رضي عليه الرحمة دنبال کلام امام فرمايد مقصود حضرت تمکن هيبت او در دلها است) رشادتها و جانفشانيهاي او در غزوات پيغمبر صلي الله عليه و آله همه را متحير و متعجب نمود و خوابيدن وي در شب هجرت پيغمبر صلي الله عليه و آله در فراش آنحضرت از يک قلب قوي و روح بزرگ حکايت ميکند، ثبات و پايداري علي عليه السلام در صحنه‏هاي کارزار در برابر حملات عمومي دشمن براي مردم ديگر محال و غير ممکن است. معاويه براي اينکه لشگر آرائي خود را بگوش علي عليه السلام برساند در يکي از نامه‏هاي خود به آنحضرت نوشت که سپاهي عظيم براي جنگ او آماده نموده است، طرماح بمعاويه گفت ترسانيدن تو علي را از زيادي و انبوهي سپاه مثل ترسانيدن مرغابي است بزيادي آب!

حضرت سجاد عليه السلام در مجلس يزيد ضمن ايراد خطبه‏اي که خود را معرفي ميکرد بپاره‏اي از اوصاف و فضائل علي عليه السلام اشاره نمود و فرمود: من پسر کسي هستم که از همه قوي‏تر و شجاع‏تر و در عزم و اراده از همه استوارتر و چون شير دليري بود که در هنگام جنگ و کشيده شدن نيزه‏ها و نزديک شدن سواران آنها را مانند آسياب نرم ميکرد و مانند تند بادي که در گياه خشگيده بوزد آنها را پراکنده مي ساخت.

اين توصيفي که امام چهارم درباره شجاعت جد بزرگوارش نموده از نظر علاقه و رابطه خانوادگي نبوده است بلکه يک حقيقت غير قابل انکاري است که يک امام از امام ديگر که مقام و منزلت او بهتر از همه آشنائي داشت آنرا بيان نموده است.

شيخ مفيد شجاعت آنحضرت را نوعي اعجاز دانسته و مي نويسد: هيچ جنگجوي کار آزموده‏اي ديده نشده است که هميشه در جنگ پيروز شود بلکه گاهي بر دشمنش غلبه کرده و گاهي نيز شکست خورده است و همچنين ضربت شمشير هيچ دلاوري هميشه چنان نبوده است که دشمن در اثر زخم آن جان سپرد بلکه گاهي فوت کرده و گاهي هم بهبودي يافته است و چنين امري در طول تاريخ سابقه ندارد مگر امير المؤمنين عليه السلام که با هر هماوردي بمبارزه برخاست بر او چيره گشت و بهر رزمجوئي ضربتي زد او را به هلاکت رسانيد و اين هم از موجباتي است که او را از همگان ممتاز ميکند و خداوند جريان عادي امور را در هر جا و زمان بوسيله او بهم زده و وجود وي يکي از نشانه‏هاي روشن خداي تعالي مي باشد.

قوت قلب علي عليه السلام که از ايمان و يقين وي سر چشمه مي‏گرفت در هيچ‏بشري ديده نشده است، روزي در جنگ صفين بچهره خود نقاب زده و بصورت يک فرد ناشناس در جلو صفوف شاميان مبارز مي طلبيد پس از آنکه گروهي از مبارزان شام را بخاک هلاکت افکند معاويه بعمرو عاص گفت: اين شجاع قويدل کيست؟

عمرو گفت يا عبد الله ابن عباس است! و يا خود علي است معاويه گفت چگونه مي توان تشخيص داد؟

عمرو گفت: ابن عباس مرد شجاعي است ولي در مقابل حمله عمومي سپاه باين انبوهي نمي تواند مقاومت کند تمام سپاهيان را فرمان حمله بده. که از جاي بجنبند و باين جنگجو حمله کنند اگر رو گردانيد ابن عباس است و اگر ثابت و پا بر جا ماند علي است زيرا علي از تمام عرب اگر به مقابله‏اش برخيزند رو نمي گرداند چه رسد به سپاه تو.

معاويه براي آزمايش فرمان حمله عمومي داد و تمام سپاه او به حرکت در آمد اما آن مبارز چون کوه آهنين در جاي خود ثابت و بر قرار بود آنگاه فهميدند که علي عليه السلام است پيکار مي کند لذا فرمان عقب نشيني دادند.

وقتي صداي علي عليه السلام در ميدانهاي جنگ بلند مي شد دل و زهره قهرمانان آب مي گرديد و لرزه بر ارکان وجود آنها ميافتاد. در جنگهاي جمل و صفين غالب اوقات يک تنه خود را بر سپاهيان مخالف ميزد و صفوف آنها را متلاشي کرده و پراکنده مي ساخت.

به تصديق دوست و دشمن علي عليه السلام کرار غير فرار و اسد الله الغالب و غالب کل غالب بود، زره آن حضرت که بمنزله لباس جنگ او بود مانند پيشبندي فقط با چند حلقه در شانه‏هاي او بهم وصل مي شد و بکلي فاقد قسمت پشت بود علت اين امر را از وي سؤال کردند فرمود: من هرگز پشت بدشمن نخواهم نمود در اين صورت احتياجي به پشت بند زره ندارم.

در يکي از جنگها فرماندهان علي عليه السلام از آن حضرت پرسيدند که اگر جنگ مغلوبه شد و صفوف ما از هم پاشيده شد ما بعدا شما را کجا پيدا کنيم خوبست قبلا نقطه الحاقي تعيين شود تا همه بآن نقطه گرد آيند. علي عليه السلام فرمود شما مرا در هر کجا رها کنيد من در همانجا خواهم بود و از جاي خود تکان نخواهم خورد.

يکي از اصحاب علي عليه السلام خدمت آن حضرت عرض کرد که براي ميدانهاي جنگ اسبي تندرو و چالاک آماده کنيد که چنين اسبي صاحب خود را در مهلکه‏ها نجات ميدهد علي عليه السلام فرمود من هرگز از جلو دشمن فرار نخواهم کرد تا با اسب تند رو از ورطه خطر دور شوم و دشمن فراري را نيز تعقيب نخواهم نمود تا بخواهم زودتر باو برسم بنا بر اين مرکب من هر چه باشد اهميتي ندارد.

ابن ابي الحديد گويد: علي عليه السلام شجاعي بود که نام گذشتگان را محو کرد و محلي براي آيندگان باقي نگذاشت، در قوت ساعد و نيروي بازو نظيري نداشت و يک ضربت او براي قوي‏ترين شجاعان مرگ و هلاکت را پيش مي آورد چنانکه هيچ مبارزي از دست او جان سالم بدر نبرد و شمشيري نزد که احتياج بدومي داشته باشد و هر رزمجوي دلاوري را که مي کشت تکبير مي گفت و در ليلة الهرير شماره تکبيراتش به 523 رسيد و معلوم گرديد که 523 نفر از ابطال نامي را در آن شب بديار عدم فرستاده است. در جنگ احد پس از آنکه مردان رزمي قبيله بني عبد الدار بدست آنحضرت کشته شدند غلامي از آن قبيله که حبشي بود و صواب نام داشت در حاليکه بسيار خشمگين و دهانش کف زده بود سوگند ياد کرد که بجاي کشته شدگان قبيله خود شخص محمد صلي الله عليه و آله را خواهم کشت! اين غلام ضمن اينکه شجاع بود جثه بزرگي هم داشت لذا مسلمين از او ترسيدند و جرأت مبارزه با او را نداشتند، علي عليه السلام چنان ضربتي بر او زد که او را از کمردو نيم نمود بطوري که بالا تنه‏اش بزمين افتاد و نيم پائين در حال ايستاده ماند هر دو لشگر متعجب و مبهوت شده و مسلمين مي خنديدند.

در تمام جنگها مجاهد في سبيل الله بود و اندوه و پريشاني مسلمين با وجود وي زائل مي گشت، وقتي دست بقبضه ذو الفقار ميبرد پيروزي مسلمين محرز و مسلم ميشد و هنگامي که پيغمبر صلي الله عليه و آله را از طرف مشرکين غم و اندوهي ميرسيد و سپاهيان مخالف براي قتل او تصميم ميگرفتند وجود علي عليه السلام باعث بر طرف شدن غم و اندوه پيغمبر ميگرديد و بهمين جهت او را الکاشف الکرب عن وجه رسول الله گفتند.

شجاعت و نيروي بازوي علي عليه السلام اظهر من الشمس بود و مخالفين و دشمنانش نيز او را بشجاعت مي ستودند، مشهور است که با دو انگشت سبابه و وسطي گردن خالد بن وليد را فشار داد بطوري که خالد نعره زد و نزديک بهلاکت بود. در غزوات پيغمبر صلي الله عليه و آله بسيار اتفاق افتاده بود که علي عليه السلام در مقابل دشمنان ايستادگي کرده بود و اگر آنحضرت نبود کار مسلمين يکسره مي شد.

در قاموس زندگاني علي عليه السلام کلمه ترس معني و مفهومي نداشت او نه از جنگ مي ترسيد و نه از مرگ وحشت مي کرد در سراسر زندگاني خود با مرگ و خطر هم اغوش بود و بارها ميفرمود: و الله لابن ابيطالب آنس بالموت من الطفل بثدي امه ـ بخدا سوگند پسر ابيطالب بمرگ بيشتر از طفل شير خوار به پستان مادرش مأنوس و مشتاق است.

در جنگ صفين بدون زره در ميان دو لشگر ميگشت، امام حسن عليه السلام عرض کرد اين عمل در موقع جنگ بي احتياطي است فرمود: يا بني ان اباک لا يبالي وقع علي الموت او وقع الموت عليه (پسر جانم پدرت باکي ندارد که رو بمرگ رود يا مرگ بسوي او آيد.) عده‏اي از ياران علي عليه السلام از اين دليري و بي باکي او احتياط ميکردند که مبادا از طرف دشمن غافلگير شود لذا نزد آنحضرت آمدند و عرض کردند يا امير المؤمنين شما در مواقع جنگ هيچگونه احتياط نميکنيد و از هيچ پيشامدي هراس نداريد در پاسخ آنان اين رباعي را فرمود:

اي يومي من الموت افر

يوم ما قدر ام يوم قدر

يوم ما قدر لا اخشي الوغا

يوم قد قدر لا يغني الحذر

‏هر شجاعي که در جنگ بدست آن حضرت کشته مي شد موجب افتخار قبيله خود مي گشت و افراد قبيله از تقابل مقتول با آن شير بيشه شجاعت مباهات مي نمودند چنانکه در غزوه خندق عمرو بن عبدود که بدست وي کشته شد خواهرش گفت اگر جز علي که حقا لياقت آنرا دارد که قاتل برادرم باشد ديگري عمرو را کشته بود تمام عمر مي گريستم لکن علي را در شجاعت در تمام جهان نظيري نيست و کشته شدن بدست او عين افتخار و اعتبار است.

ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه مي نويسد روزي معاويه خفته بود پس از بيدار شدن عبد الله بن زبير را (که هر دو از شجاعان بودند) در پايين پايش ديد که بر تخت او نشسته بود، عبد الله از روي شوخي به معاويه گفت اگر مي خواستم ترا (در خواب که بودي) غفلتا مي کشتم. معاويه گفت بعد از ما اظهار شجاعت کن! عبد الله گفت براي چه شجاعت مرا انکار مي کني با اينکه من در جنگ برابر علي بن ابيطالب بايستادم! معاويه گفت اگر چنين جرأت ميکردي يقينا علي تو و پدرت را با دست چپ ميکشت و دست راستش بيکار ميماند و دنبال ديگري ميگشت که بقتل رساند، باري علي عليه السلام ضيغم الغزوات و اسد الله الغالب بود که وقتي پا بميدان محاربه مي‏گذاشت نفس‏هاي دليران و شجاعان در سينه‏ها تنگ ميشد و بهر فرقه حمله ميکرد عفريت مرگ با صورت هولناکي بر آنگروه نمايان مي گشت.

سفيان ثوري گويد که علي عليه السلام در ميان مسلمين کوه آهنيني بود و براي کفار و منافقين حريفي نيرومند، خداوند عزت و احترام مسلمين و ذلت و خواري مشرکين را بدست او قرار داده بود.

ثمره شجاعت و مجاهدت علي عليه السلام رواج دين حنيف اسلام و پيشرفت احکام الهي و محو کفر و بت پرستي گرديد.

صبر و حلم علي

ان عضک الدهر فانتظر فرجا فانه نازل بمنتظره او مسک الضر و ابتليت به فاصبر فان الرخاء في اثره (علي عليه السلام)

صبر و حلم از صفات فاضله نفساني است و از نظر علم النفس معرف علو همت و بلندي نظر و غلبه بر اميال دروني است و تسکين دردها و آلام روحي بوسيله صبر و شکيبائي انجام مي گيرد.

صبر، تحمل شدايد و نا ملايمات است و يا شکيبائي در انجام واجبات و يا تحمل بر خورداري از ارتکاب معاصي و محرمات است و در هر حال اين صفت زينت آدمي است و هر کسي بايد خود را به زيور صبر آراسته نمايد.

علي عليه السلام از هر جهت صبور و شکيبا و حليم بود زيرا رفتار او خود مبين حالات او بود حتي در جنگ ها نيز صبر و بردباري مي کرد تا دشمن ابتداء بيشرمي و تجاوز را آشکار مي نمود.

علي عليه السلام در حلم و بردباري بحد کمال بود و تا حريم دين و شرافت انساني را در معرض تهاجم و تجاوز نمي ديد صبر و حوصله به خرج مي داد ولي در مقابل دفاع از حقيقت از هيچ حادثه‏اي رو گردان نبود. معاويه را نيز بحلم ستوده‏اند اما حلم معاويه تصنعي و ساختگي بوده و از روي سياست و حيله‏گري و براي حفظ منافع مادي بود در حاليکه حلم علي عليه السلام فضيلت اخلاقي محسوب شده و براي احياء حق و پيشرفت دين و هدايت گمراهان بود.

در تمام غزوات پيغمبر صلي الله عليه و آله رنج و مشقت کارزار را تحمل نمود و از آن بزرگوار حمايت کرد و هر گونه سختي و ناراحتي را درباره اشاعه و ترويج دين با کمال خوشروئي پذيرفت.

رسول اکرم صلي الله عليه و آله از فتنه‏هائي که پس از رحلتش در امر خلافت بوجود آمد او را آگاه کرده بصبر و تحمل توصيه فرمود، علي عليه السلام نيز مصلحة براي حفظ ظاهر اسلام مدت 25 سال در نهايت سختي صبر نمود چنانکه فرمايد: فصبرت و في العين قذي و في الحلق شجي. يعني من مانند کسي صبر کردم که گوئي خاري در چشمش خليده و استخواني در گلويش گير کرده باشد.

علي عليه السلام براي استرداد حق خويش قدرت داشت ولي براي حفظ دين مأمور به صبر بود و اين بزرگترين مصيبت و مظلوميتي است که هيچکس را جز خود او ياراي تحمل آن نيست! مي فرمايد (بارها تصميم گرفتم که يک تنه با اين قوم ستمگر به جنگ برخيزم و حق خود باز ستانم ولي بخاطر وصيت پيغمبر صلي الله عليه و آله و براي حفظ دين از حق خود صرف نظر کردم. ) چه صبري بالاتر از اين که اراذلي چند مانند مغيرة بن شعبه و خالد بن وليد بخانه‏اش بريزند و بزور و اجبار او را براي بيعت با ابو بکر به مسجد برند در حاليکه اگر دست به قبضه شمشير مي برد مخالفي را در جزيرة العرب باقي نمي گذاشت! گويند وقتي حضرت امير عليه السلام را کشان کشان براي بيعت با ابو بکر به مسجد مي‏بردند يک مرد يهودي که آن وضع و حال را ديد بي اختيار لب بتهليل و شهادت گشوده و مسلمان شد و چون علت آنرا پرسيدند گفت من اين شخص را مي شناسم و اين همان کسي است که وقتي در ميدانهاي جنگ ظاهر ميشد دل رزمجويان را ذوب کرده و لرزه بر اندامشان مي افکند و همان کسي است که قلعه‏هاي مستحکم خيبر را گشود و در آهنين آنرا که بوسيله چندين نفرباز و بسته ميشد با يک تکان از جايگاهش کند و به زمين انداخت اما حالا که در برابر جنجال يک مشت آشوبگر سکوت کرده است بي حکمت نيست و سکوت او براي حفظ دين اوست و اگر اين دين حقيقت نداشت او در برابر اين اهانت ها صبر و تحمل نمي کرد اينست که حق بودن اسلام بر من ثابت شد و مسلمان شدم.

باز چه مظلوميتي بزرگتر از اين که از لشگريان بيوفاي خود بارها نقض عهد ميديد و آنها را نصيحت ميکرد اما بقول سعدي (دم گرمش در آهن سرد آنها مؤثر واقع نميشد) و چنانکه گفته شد آرزوي مرگ ميکرد تا از ديدار کوفيهاي سست عنصر و لا قيد رهائي يابد.

علي عليه السلام پس از رحلت پيغمبر صلي الله عليه و آله دائما در شکنجه روحي بود و جز صبر و تحمل چاره‏اي نداشت بنقل ابن ابي الحديد آنحضرت صداي کسي را شنيد که ناله ميکرد و مي گفت من مظلوم شده‏ام فرمود: هلم فلنصرخ معا فاني ما زلت مظلوما. يعني بيا با هم ناله کنيم که من هميشه مظلوم بوده‏ام!

درباره مظلوميت و شکيبائي علي عليه السلام پس از رحلت پيغمبر صلي الله عليه و آله (در دوران خلفاء ثلاثه) ترجمه خطبه شقشقيه ذيلا نگاشته ميشود تا صبر و تحمل آنجناب از زبان خود وي شنيده شود:

بدانيد بخدا سوگند که فلاني (ابو بکر) پيراهن خلافت را (که خياط ازل بر اندام موزون من دوخته بود بر پيکر منحوس خود) پوشانيد و حال آنکه مي دانست محل و موقعيت من نسبت بامر خلافت مانند ميله وسط آسياب است نسبت بسنگ آسياب که آنرا بگردش در ميآورد. (من در فضائل و معنويات چون کوه بلند و مرتفعي هستم که) سيلابهاي علم و حکمت از دامن من سرازير شده و طاير بلند پرواز انديشه را نيز هر قدر که در فضاي کمالات اوج گيرد رسيدن بقله من امکان پذير نباشد.

با اينحال شانه از زير بار خلافت (در آن شرايط نا مساعد) خالي کرده و آنرا رها نمودم و در اين دو کار انديشه کردم که آيا با دست تنها (بدون داشتن کمک براي گرفتن حق خود بر آنان) حمله آرم يا اينکه بر تاريکي کوري (گمراهي مردم) که شدت آن پيران را فرسوده و جوانان را پير ميکرد و مؤمن در آنوضع رنج مي‏برد تا پروردگارش را ملاقات مينمود شکيبائي کنم؟ پس ديدم صبر کردن بر اين ظلم و ستم (از نظر مصلحت اسلام) بعقل نزديکتر است لذا از شدت اندوه مثل اينکه خار و خاشاک در چشمم فرو رفته و استخواني در گلويم گير کرده باشد در حاليکه ميراث خود را غارت زده ميديدم صبر کردم! تا اينکه اولي راه خود را بپايان رسانيد و عروس خلافت را بآغوش پسر خطاب انداخت! عجبا با همه اقراري که در حيات خويش به بي لياقتي خود و شايستگي من ميکرد (و ميگفت: اقيلوني و لست بخيرکم و علي فيکم. ـ مرا رها کنيد که بهترين شما نيستم در حاليکه علي در ميان شما است) بيش از چند روز از عمرش باقي نمانده بود که مسند خلافت را بديگري (عمر) واگذار نمود و اين دو تن دو پستان شتر خلافت را دوشيدند، خلافت را در دست کسي قرار داد که طبيعتش خشن و درشت و زخم زبانش شديد و لغزش و خطايش در مسائل ديني زياد و عذرش از آن خطاها بيشتر بود.

او چون شتر سرکش و چموشي بود که مهار از پره بيني‏اش عبور کرده و شتر سوار را بحيرت افکند که اگر زمام ناقه را سخت کشد بيني‏اش پاره و مجروح شود و اگر رها ساخته و بحال خود گذارد شتر سوار را به پرتگاه هلاکت اندازد، سوگند بخدا مردم در زمان او دچار اشتباه شده و از راه راست بيرون رفتند من هم (براي بار دوم) در طول اينمدت با سختي محنت و اندوه صبر کردم تا اينکه (عمر نيز) براه خود رفت و خلافت را در ميان جمعي که گمان کرد من هم (در رتبه و منزلت) مانند يکي از آنها هستم قرار داد.

خدايا کمکي فرماي و در اين شورا نظري کن، چگونه اين مردم مرا با اولي (ابو بکر) برابر دانسته و درباره من بشک افتادند تا امروز در رديف اين اشخاص قرار گرفتم و لکن باز هم (بمصلحت دين) صبر کردم و در فراز و نشيب با آنها هماهنگ شدم (سابقا گفته شد که اعضاء شورا شش نفر بودند) پس مردي (سعد وقاص) بسابقه حقد و کينه‏اي که داشت از راه حق منحرف شد و قدم در جاده باطل نهاد و مرد ديگري (عبد الرحمن بن عوف) بعلت اينکه داماد عثمان بود از من اعراض کرده‏و متمايل باو شد و دو نفر ديگر (طلحه و زبير که از پستي آنها) زشت است نامشان برده شود. بدين ترتيب سيمي (عثمان) در حاليکه (مانند چهار پايان از کثرت خوردن) دو پهلويش باد کرده بود زمام امور را در دست گرفت و فرزندان پدرش (بني اميه) نيز با او همدست شده و مانند شتري که با حرص و ولع گياهان سبز بهاري را خورد، مشغول خوردن مال خدا گرديدند تا اينکه طنابي که بافته بود باز شد (مردم بيعتش را شکستند) و کردارش موجب قتل او گرديد.

چيزي مرا (پس از قتل عثمان) بترس و وحشت نينداخت مگر اينکه مردم مانند يال کفتار بسوي من هجوم آورده و از همه طرف در ميانم گرفتند بطوريکه از ازدحام و فشار آنان حسنين در زير دست و پا مانده و دو طرف جامه‏ام پاره گرديد.

مردم چون گله گوسفندي که در جاي خود گرد آيند (براي بيعت) دور من جمع شدند و چون بيعت آنان را پذيرفتم گروهي (مانند طلحه و زبير) بيعت خود را شکستند و گروه ديگري (خوارج) از زير بار بيعت من بيرون رفتند و برخي نيز (معاويه و طرفدارانش) بسوي جور و باطل گرائيدند مثل اينکه آنان کلام خدا را نشنيدند که فرمايد: ما سراي آخرت را براي کساني قرار ميدهيم که در روي زمين اراده سرکشي و فساد نداشته باشند و حسن عاقبت مخصوص پرهيزکاران است.

بلي بخدا سوگند اين آيه را يقينا شنيده و حفظ کردند و لکن دنيا در نظر آنان جلوه کرد و زينت‏هايش آنها را فريب داد.

بدانيد سوگند بدان خدائي که دانه را (در زير زمين براي روئيدن) بشکافت و بشر را آفريد اگر حضور آن جمعيت انبوه و قيام حجت بوسيله ياري کنندگان نبود و پيماني که خداوند از علماء براي قرار نگرفتن آنان در برابر تسلط ستمگر و خواري ستمديده گرفته است وجود نداشت هر آينه مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته و رها ميکردم و از آن صرف نظر مي‏نمودم و شما در مي‏يافتيد که اين دنياي شما (با تمام زرق و برقش) در نزد من بي ارزشتر از آب بيني بز است.

علي عليه السلام در اين خطبه در اثر هيجان ضمير و فرط اندوه شمه‏اي از صبرو تحمل خود را درباره مظلوميتش اظهار داشته و بر همه روشن نموده است که تحمل چنين مظلوميتي چقدر سخت و طاقت فرسا است زيرا آنجناب که مستجمع تمام صفات حميده و سجاياي عاليه اخلاقي بود در مقابل سعد وقاص و معاويه و امثال آنها قرار گرفته بود که تقابل آنها از نظر منطق درست تقابل ضدين است چنانکه خود آنحضرت فرمايد روزگار مرا بپايه‏اي تنزل داد که معاويه هم خود را همانند من ميداند! تحمل اينهمه نا ملائمات در راه دين بود و بهمين جهت وقتي ضربت خورد فرمود فزت و رب الکعبة.

اذا جادت الدنيا عليک فجد بها علي الناس طرا انها تتقلب فلا الجود يفنيها اذا هي اقبلت و لا البخل يبقيها اذا هي تذهب (علي عليه السلام)

سخاوت از طبع کريم خيزد و محبت و جاذبه را ميان افراد اجتماع برقرار ميسازد، شخص سخي هر عيبي داشته باشد در انظار عموم مورد محبت است.

علي عليه السلام در سخاوت مشهور و کعبه آمال مستمندان و بيچارگان بود هر کسي را فقر و نيازي ميرسيد دست حاجت پيش علي عليه السلام مي‏برد و آنحضرت با نجابت و اصالتي که در فطرت او بود حاضر نميشد آبروي سائل ريخته شود.

حارث حمداني دست نياز پيش علي عليه السلام برد، حضرت فرمود آيا مرا شايسته پرسش دانسته‏اي؟

عرض کرد بلي يا امير المؤمنين، علي عليه السلام فورا چراغ را خاموش کرد و گفت اين عمل براي آن کردم که ترا در اظهار مطلب خفت و شکستي نباشد.

روزي مستمندي بعلي عليه السلام وارد شد و وجهي تقاضا کرد، علي عليه السلام بعامل خود فرمود او را هزار دينار بدهد عامل پرسيد از طلا باشد يا نقره؟ فرمود براي من فرقي ندارد هر کدام که بدرد حاجتمند بيشتر ميخورد از آن بده.

معاويه که دشمن سرسخت آنحضرت بود روزي از يکي پرسيد: از کجا ميآئي؟

آن شخص از راه تملق گفت از پيش علي که بخيل‏ترين مردم است! معاويه گفت واي بر تو از علي سخي‏تر کسي بدنيا نيامده است اگر او را انباري از کاه و انباري از طلا باشد طلا را زودتر از کاه ميبخشد.

يکي از مباشران علي عليه السلام عوائد ملک او را پيش وي آورده بود آنحضرت فورا در آمد خود را بفقراء تقسيم نمود عصر آنروز همان شخص علي عليه السلام را ديد که شمشيرش را ميفروشد تا براي خانواده خود ناني تهيه کند.

علي عليه السلام هيچگاه سائل را رد نميکرد و ميفرمود: اگر من احساس کنم که کسي از من چيزي خواهد خواست پيش از اظهار او در اجابت دعوتش پيشدستي ميکنم زيرا حقيقت جود نا خواسته بخشيدن است.

علي عليه السلام ميفرمود حاجتمندان حاجت خود را روي کاغذ بنويسند تا خواري و انکسار سؤال در چهره آنها نمايان نشود. علي عليه السلام چهار درهم پول داشت يکي را در موقع شب انفاق نمود و يکي را در روز و يکدرهم آشکارا و يکدرهم در نهان آنگاه اين آيه نازل شد که مفسرين شأن نزول آنرا در مورد انفاق آنحضرت نوشته‏اند:

«الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانية فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون» کسانيکه اموال خود را در شب و روز، نهاني و آشکارا انفاق ميکنند براي آنها نزد پروردگارشان پاداشي است و ترس و اندوهي بر آنها نباشد

پس از قتل عثمان که علي عليه السلام بمسند خلافت نشست عربي نزد آنحضرت آمد و عرض کرد من بسه نوع بيماري گرفتارم، بيماري نفس، بيماري جهل، بيماري فقر! علي عليه السلام فرمود مرض را بايد بطبيب رجوع کرد و جهل را بعالم و فقر را بغني.

آن مرد گفت شما هم طبيب هستيد و هم عالم و هم غني!

حضرت دستور داد از بيت المال سه هزار درهم باو عطاء کردند و فرمود هزار درهم براي معالجه بيماري و هزار درهم براي رفع پريشاني و هزار درهم‏براي معالجه ناداني.

علماء و مفسرين عامه و خاصه نقل کرده‏اند علي عليه السلام در مسجد نماز ميخواند و در رکوع بود که سائلي در حاليکه سؤال ميکرد از کنار او گذشت و آنحضرت انگشتر خود را که در دست داشت با اشاره باو بخشيد، سائل وقتي از او دور شد با رسول اکرم صلي الله عليه و آله برخورد نمود حضرت پرسيد چه کسي اين انگشتر را بتو داد؟ سائل اشاره بعلي عليه السلام نمود و گفت اين شخص که در رکوع است آنگاه آيه: انما وليکم الله و رسوله… که آيه ولايت بوده و ضمنا اشاره بخاتم بخشي آنحضرت است نازل شد [4] . (در بخش پنجم در ترجمه و تفسير آيه مزبور بحث خواهد شد)

علي عليه السلام تنها به بخشش مال اکتفاء نميکرد بلکه جان خود را نيز در راه حق ايثار نمود، در شب هجرت بخاطر پيغمبر صلي الله عليه و آله از جان خود دست شست و باستقبال مرگ رفت، معني پر مغز ايثار همين است که جز علي عليه السلام کسي بدان پايه نرسيده است.

ايثار مقدم داشتن ديگران است بر نفس خود و کسي تا تسلط کامل بر نفس نداشته باشد نميتواند مال و جان خود را بديگري بدهد، اين صفت از سجاياي اخلاقي و صفات ملکوتي است که در هر کسي پيدا نميشود، علي عليه السلام با زحمت و مشقت زياد ناني تهيه کرده و براي فرزندان خود مي‏برد در راه سائلي رسيد و اظهار نيازمندي کرد حضرت نان را باو داد و با دست خالي بخانه رفت، روزي با غلام خود قنبر ببازار رفت و دو پيراهن نو و کهنه خريد کهنه را خود پوشيد و نو را بقنبر داد.

محدثين و مورخين، همچنين مفسرين ذيل تفسير آيات سوره دهر (هل اتي) هر يک با مختصر تفاوتي در الفاظ و عبارات در مورد ايثار علي عليه السلام بطورخلاصه چنين نوشته‏اند که حسنين عليهما السلام مريض شدند پدر و مادر آنها و حتي خود حسنين نذر کردند که پس از بهبودي سه روز بشکرانه آن روزه بگيرند فضه خادمه منزل نيز از آنها پيروي نمود.

چون خداوند لباس عافيت بآنها پوشانيد بنذر خود وفا کرده و مشغول روزه گرفتن شدند، علي عليه السلام سه صاع جو از شمعون يهودي که همسايه‏شان بود قرض کرد و بمنزل آورد حضرت زهرا عليها السلام روز اول يکصاع از آنرا آرد نموده و (بتعداد افراد خانواده) پنج گرده نان پخت، شب اول موقع افطار سائلي پشت در صدا زد اي خانواده پيغمبر من مسکين و گرسنه‏ام از آنچه ميخوريد مرا اطعام کنيد که خدا شما را از طعامهاي بهشتي بخوراند، خاندان پيغمبر هر پنج قرص را بمسکين داده و خود با آب افطار کردند.

روز دوم فاطمه عليها السلام ثلث ديگر جو را آرد کرد و پنج گرده نان پخت شامگاه موقع افطار يتيمي پشت در خانه حرفهاي مسکين شب پيشين را تکرار کرد باز هر پنج نفر قرصهاي نان را باو داده و خود با آب افطار کردند. روز سيم فاطمه عليها السلام بقيه جو را بصورت نان در آورد و موقع افطاري اسيري پشت در آمد و سخنان سائلين دو شب گذشته را بزبان آورد باز خاندان پيغمبر نانها را باو دادند و خودشان فقط آب چشيدند روز چهارم حسنين عليهما السلام چون جوجه ميلرزيدند وقتي پيغمبر صلي الله عليه و آله آنها را ديد فرمود پناه مي‏برم بخدا که شما سه روز است در چنين حاليد جبرئيل فورا نازل شد و 18 آيه از سوره هل اتي را (از آيه 5 تا آيه 22) در شأن آنها و توضيح مقامات عاليه‏شان در بهشت برين برسول اکرم صلي الله عليه و آله قرائت کرد که يکي از آيات مزبور اشاره بانفاق و اطعام سه روزه آنها است آنجا که خداوند تعالي فرمايد:

«و يطعمون الطعام علي حبه مسکينا و يتيما و اسيرا»

و در آخر آيات نازله هم از عمل بيريا و خالصانه آنها قدرداني‏کرده و فرمايد: ان هذا کان لکم جزاء و کان سعيکم مشکورا. يعني البته اين (مقامات و نعمتهاي بهشتي که در آيه‏هاي پيش آنها را توضيح داده) پاداش عمل شما است و سعي شما مورد رضايت و قدرداني است.

فصاحت و بلاغت علي

«اما الفصاحة فهو (علي عليه السلام) امام الفصحاء و سيد البلغاء و عن کلامه قيل دون کلام الخالق و فوق کلام المخلوقين.»

(ابن ابي الحديد)

نطق آدمي از نظر علم منطق فصل مميز انسان از حيوانات ديگر است که خداوند بحکمت بالغه خويش آنرا وسيله امتياز او قرار داده است چنانکه فرمايد: خلق الانسان علمه البيان

و بهمين جهت خود امام فرمايد: المرء مخبوء تحت لسانه. يعني مرد در زير زبانش نهفته است، و هر قدر شيوائي و رسائي سخن بيشتر باشد تأثيرش در شنونده بطور مطلوب خواهد بود.

در دوران جاهليت مقارن ظهور اسلام در عربستان فصحائي مانند امرء القيس و غيره که اشعار سحر انگيز ميسرودند وجود داشتند ولي فصاحت کلام علي عليه السلام همه فصحاي عرب را بتحير و تعجب وا داشت و بالاتفاق در برابر کلام او درمانده شده و او را امير سخن ناميدند.

ابن ابي الحديد گويد او پيشواي فصحاء و استاد بلغاء است و در شأن کلامش گفته‏اند از سخن خدا فروتر و از سخن مردمان فراتر است و تمام فصحاء فن خطابه و سخنوري را از سخنان و خطب او آموخته‏اند و اضافه ميکند که براي اثبات درجه‏اعلاي فصاحت و بلاغت او همين نهج البلاغه که من بشرحش اقدام مي نمايم کافي است که هيچ يک از فصحاي صحابه يک عشر آن حتي نصف عشر آنرا نمي‏توانند تدوين کنند.

باز در جاي ديگر درباره فصاحت و بلاغت کلام علي عليه السلام گويد:

عجبا کسي در مکه متولد شود و در همان شهر بزرگ گردد و بدون تماس و ملاقات با حکيم و دانشمند و اديبي بقدري در سخنوري مهارت داشته باشد که گوئي عالم الفاظ تسخير شده اوست و هر چه را اراده کند بفصيح‏ترين وجهي بيان مي کند.

علامه فقيد سيد هبة الدين شهرستاني در کتاب (ما هو نهج البلاغة؟ ) که تحت عنوان نهج البلاغه چيست؟ بفارسي ترجمه شده چنين مي نويسد:

شخصي از يک دانشمند مسيحي بنام (امين نخله) خواست که چند کلمه از سخنان علي عليه السلام را برگزيند تا وي در کتابي گرد آورده و منتشر سازد دانشمند مزبور در پاسخ وي چنين نوشت:

از من خواسته‏اي که صد کلمه از گفتار بليغ‏ترين نژاد عرب (ابو الحسن) را انتخاب کنم تا تو آنرا در کتابي منتشر سازي، من اکنون دسترس به کتاب هائي که چنين نظري را تأمين کند ندارم مگر کتابهائي چند که از جمله نهج البلاغه است.

با مسرت تمام اين کتاب با عظمت را ورق زدم بخدا نميدانم چگونه از ميان صدها کلمات علي عليه السلام فقط صد کلمه را انتخاب کنم بلکه بالاتر بگويم نميدانم چگونه کلمه‏اي را از کلمه ديگر جدا سازم اين کار درست به اين مي ماند که دانه ياقوتي را از کنار دانه ديگر بر دارم! سر انجام من اين کار را کردم و در حالي که دستم ياقوت‏هاي درخشنده را پس و پيش ميکرد ديدگانم از تابش نور آنها خيره ميگشت!

باور کردني نيست که بگويم بواسطه تحير و سرگرداني با چه سختي کلمه‏اي را از اين معدن بلاغت بيرون آوردم بنا بر اين نو اين صد کلمه را از من بگير و بياد داشته باش که اين صد کلمه پرتوهائي از نور بلاغت و غنچه‏هائي از شکوفه‏فصاحت است! آري نعمتهائي که خداوند متعال از راه سخنان علي عليه السلام بر ادبيات عرب و جامعه عرب ارزاني داشته خيلي بيش از اين صد کلمه است.

همچنين شهرستاني در کتاب ديگر مينويسد: از سخنان مستر گرنيکوي انگليسي استاد ادبيات عرب در دانشکده عليگره هندوستان که در محضر استادان سخن و ادبائي که در مجلس او حاضر بود و از اعجاز قرآن از او پرسيدند اينست که در پاسخ آنان گفت: قرآن را برادر کوچکي است که نهج البلاغه نام دارد آيا براي کسي امکان دارد که مانند اين برادر کوچک را بياورد تا ما را مجال بحث از برادر بزرگ (قرآن کريم) و امکان آوردن نظير آن باشد؟

علي عليه السلام در گفتار خود پايبند قواعد فصاحت و بلاغت نبود بلکه سخن او خود بخود شيرين و گيرا است و قواعد فصاحت را بايد از سخنان وي استخراج نمود نه اينکه سخن او را با قواعد فصاحت سنجيد.

سخنان علي عليه السلام با شور و حرارت مخصوص، حقيقت و واقعيت را بيان ميکند اجزاء سخنان او همه متناسب و بهم پيوسته است و جمال صورت و کمال معني بهم مرتبطند، استدلالات آن محکم و منطقش با نفوذ و مؤثر است.

معاويه گفت راه فصاحت و بلاغت را در قريش کسي غير از علي نگشود و قانون سخن را غير از او کسي تعليم نکرد. ادباي نامي عرب اقرار کرده‏اند که آيين دادرسي و فرمان نويسي از خطبه‏هاي او بدست آمده است.

لازمه بلاغت قوت فکر وجودت ذهن است که مرد سخنور بتواند فورا دقايق معاني را در مخزن حافظه خود حاضر کند، اين قوت فکر و کثرت ذکاء در علي عليه السلام بحد اعلا وجود داشت و وقتي متوجه بغرنج‏ترين مطلبي ميشد تمام زواياي تاريک آنرا از فروغ انديشه خود روشن ميساخت.

کلام علي عليه السلام بطوري است که ارتباط منطقي بين جمله‏هاي آن برقرار است هر مطلبي که بخاطر آنحضرت خطور ميکرد فورا به بهترين وجهي در قالب کلمات‏شيوا بر زبانش جاري ميشد و روي کاغذ نقش مي‏بست بدون اينکه در گفتن و بوجود آوردن آن بخود زحمتي بدهد.

علي عليه السلام در تعبيه کلام و فن سخنوري کار را باعجاز رسانيد و همه را متعجب نمود، بنا بنقل ابن شهر آشوب عده‏اي از اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله در مسجد نشسته و مشغول گفتگو در مورد مسائل علمي و ادبي بودند، در اين ضمن گفته شد که حرف الف در اغلب کلمات داخل شده و کمتر کلامي گفته ميشود که در آن حرف الف نباشد. علي عليه السلام که در آنجا حاضر بود چون سخن آنها را شنيد بپا خاست و في البديهه خطبه غرائي خواند که در حدود هفتصد کلمه بود بدون اينکه در کلمات آن حرف الفي وجود داشته باشد، همچنين خطبه ديگري دارد که در کلمات آن حرف نقطه داري وجود ندارد و چنين شروع ميشود ـ الحمد لله الملک المحمود المالک الودود و مصور کل مولود…. که براي پرهيز از اطاله کلام از نوشتن خطبه‏هاي مزبور خود داري گرديد.

البته واضح و روشن است کسي که بداهة چنين پاسخي گويد و يا فوري و بيسابقه خطبه بي نقطه و يا خطبه هفتصد کلمه‏اي ايراد کند که يک حرف الف در کلمات آن نباشد چه نفوذي در فصاحت و بلاغت و چه تسلطي بر ادبيات عرب خواهد داشت و ما تيمنا و تبرکا در خاتمه کتاب بشمه‏اي از سخنان گهربار آنحضرت ضمن ترجمه آنها اشاره خواهيم نمود.

خوراک و پوشاک علي

«ألا و ان امامکم قد اکتفي من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه.» (نهج البلاغه از نامه 45)

اگر علي عليه السلام را در خوراک و پوشاک با ديگران قياس کنند کسي را نميتوان يافت که در اينمورد همانند او باشد، زيرا خوراک آنحضرت بسيار ساده و کم و بطور کلي نان جويني بود که سبوس آنرا پاک نميکردند و در مدت خلافتش حتي مقدار سابق هم بحد اقل خود رسيد.

علي عليه السلام هرگز دو خورشت يکجا صرف نکرد چنانکه در شب شهادتش نيز به دخترش ام کلثوم که براي او نان و شير و نمک فراهم کرده بود فرمود مگر نميداني پدرت تا کنون بيش از يک غذا نخورده است؟ شير را بردار و همين نان و نمک کافي است! حضرت باقر عليه السلام فرمود بخدا سوگند شيوه علي عليه السلام چنان بود که مانند بندگان غذا ميخورد و بر زمين مي‏نشست، دو پيراهن سنبلاني ميخريد و غلامش را مخير مينمود که بهترين آنها را بردارد و خود آنديگري را مي‏پوشيد و اگر آستين و يا دامنش بلندتر بود آنرا قطع ميکرد. در مدت پنج سال خلافتش آجري روي آجر نگذاشت و طلا و نقره‏اي نيندوخت بمردم نان گندم و گوشت ميخورانيد و خود بمنزلش ميرفت و نان جو با سرکه ميخورد و هر گاه با دو کار خدا پسند روبرو ميشد سخت‏ترين آنها را انتخاب ميکرد و هزار بنده از دسترنج خود آزاد کرد که در آن دستش خاک آلود و صورتش عرق ريخته بود و کسي را تاب و توان کردار او نبود ابن جوزي مي نويسد روزي عبد الله بن رزين بخانه علي عليه السلام رفت و ديد آنحضرت کمي گوشت و آرد جو با آب مخلوط کرده و در کاسه‏اي ميجوشاند! عبد الله عرض کرد يا امير المؤمنين اين چه غذائي است که شما ميخوريد؟ شما خليفه مسلمين هستيد و تمام بيت المال در دست شما است و شما مجازيد که باندازه سد جوع از اغذيه قوي طعام بخوريد. علي عليه السلام فرمود براي والي مسلمين بيش از اين جائز نيست!

عبد الله بن ابي رافع گويد روز عيد بخدمت علي عليه السلام رفتم انباني که مهر شده بود نزدش آوردند و در داخل آن نان جوين خشگ و کوبيده بديدم که آنحضرت از آن تناول فرمود، عرض کردم يا امير المؤمنين اين انبان را براي چه مهر ميکنيد؟ فرمود: خفت هذين الولدين ان يلينا بسمن او زيت. يعني براي آن مهر ميکنم که ميترسم اين دو فرزندم (حسنين عليهما السلام) آنرا با روغن و يا زيت نرمش کنند!

و هر وقت نان و خورشي خواستي بسرکه و يا نمک اکتفاء کردي و اگر از اين برتر خواستي بسبزي و يا کمي شير شتر قناعت نمودي و گوشت بسيار کم ميخورد و ميفرمود: لا تجعلوا بطونکم مقابر الحيوان ـ شکمهايتان را گورستان حيوانات قرار مي دهيد.

در کتاب ذخيرة الملوک است که علي عليه السلام در مسجد کوفه معتکف بود موقع افطار عربي نزد آنحضرت آمد علي عليه السلام از انبان نان جو کوبيده شده در آورد و مقداري بعرب داد عرب آنرا نخورد و بگوشه عمامه‏اش بست و آمد بخانه حسنين عليهما السلام و با آنها غذا خورد و گفت در مسجد مرد غريبي ديدم که جز اين نان کوبيده جو چيزي نداشت و دلم برايش سوخت کمي از اين غذا براي او ببرم که بخورد! حسنين عليهما السلام گريه کردند و گفتند او پدر ما امير المؤمنين عليه السلام است که با اين رياضت با نفسش مجاهدت مي کند.

از سويد بن غفله نقل شده است که گفت روزي خدمت علي عليه السلام مشرف‏شدم ديدم شير ترشيده‏اي که بويش بمشام من ميخورد در ظرفي جلو آنحضرت نهاده شده و قرص نان خشگيده پر سبوسي هم در دست مبارکش ميباشد و آن نان بقدري خشگ بود که آنجناب آنرا با زانويش ميشکست و در آن شير ترشيده نرم ميکرد و ميخورد و بمن فرمود نزديک بيا و از اين غذاي ما بخور عرض کردم من روزه دار هستم فرمود از حبيبم رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم که هر کس روزه دار باشد و ميل بطعامي کند و براي خدا نخورد خداوند از طعامهاي بهشتي باو بخوراند و از شرابهاي آن بنوشاند.

سويد گويد دلم بحال آنحضرت سوخت بفضه که خادمه منزل بود گفتم از خدا نميترسي که سبوس جو را نميگيري؟ گفت بخدا سوگند خودش دستور فرموده که سبوسش را نگرفته نان بپزم! حضرت متوجه صحبت ما شد و فرمود بفضه چه گفتي؟ عرض کردم باو گفتم چرا سبوس غله را نميگيرد فرمود پدر و مادرم فداي رسول خدا صلي الله عليه و آله باد که سبوس طعامش را نميگرفت و از نان گندم سه روز سير نشد تا خداوند او را قبض روح فرمود.

عدي بن حاتم نزد علي عليه السلام رفت و ديد آنحضرت مشغول غذا خوردن است، چون بغذاي او دقت نمود ديد يک کاسه آب و مقداري تکه‏هاي نان جوين و کمي نمک است!!

عرض کرد يا امير المؤمنين شما روزها اينهمه زحمت ميکشيد و شبها را در عبادت خدا بسر مي‏بريد و غذاي شما هم همين است علي عليه السلام فرمود نفس سرکش را بايد برياضيت عادت داد تا طغيان نکند آنگاه فرمود:

علل النفس بالقنوع و الا

طلبت منک فوق ما يکفيها.

يعني نفس را بوسيله قناعت بيمار و ضعيف گردان و الا از تو بيش از استحقاقش طلب کند.

يکي از رجال ثروتمند حلوائي پخته و مقداري از آنرا بعنوان تحفه نزد علي‏عليه السلام فرستاده بود آنحضرت روپوش ظرف حلوا را برداشت و ديد رنگ و بوي خوبي دارد فرمود از رنگ و بويت معلوم است که طعم خوبي هم داري ولي هيهات که من ذائقه خود را بطعم تو آشنا کنم شايد در قلمرو خلافت من کسي پيدا شود که شب را گرسنه خوابيده باشد!

از احنف بن قيس روايت کرده‏اند که ميگفت روزي نزد معاويه بودم چون موقع غذا شد براي معاويه سفره رنگيني چيدند که در آن انواع غذاها وجود داشت و چون معاويه مرد اکولي بود در خوراک خود دقت بيشتري مينمود که از نظر کم و کيف بطور مطلوب باشد.

احنف از ديدن سفره عريض و طويل معاويه گريه کرد، معاويه علت گريه را پرسيد احنف گفت بحال علي عليه السلام گريه ميکنم زيرا روزي در خدمت او بودم موقع افطار که شد مرا در منزل خود نگهداشت تا باتفاق حسنين عليهما السلام افطار کنيم، چون غذاي مخصوص آنحضرت را آوردند ديدم انباني است که بمهر خود او ممهور شده است علي عليه السلام مهر از او برگرفت و تکه‏اي از آن نان خشگ را با سرکه خورد و مجددا سر کيسه را مهر کرد و بفضه داد! گفتم مگر غير از شما کس ديگري هم ميتواند از اين نان بخورد که انبان را مهر ميکنيد؟

علي عليه السلام فرمود مهر اين کيسه از نظر بخل و امساک نيست بلکه براي اينست که در غياب من فرزندان من اين نان‏ها را بروغن يا بزيت آغشته ميکنند و من براي اينکه آنها باحترام اين مهر بآن دست نزنند سر انبان را مهر ميکنم! معاويه گفت راست ميگوئي اي احنف احدي نميتواند مثل علي عليه السلام باشد و باز کسي نميتواند منکر فضيلت او باشد. لباس آنحضرت هم متناسب با خوراک او بود شلوارش زبر و خشن و پيراهنش هم کرباس بود در حاليکه بغير از شام بتمام بلاد اسلامي فرمانروا بود.

اغلب روي خاک مي‏نشست و بهمين جهت ابو تراب ناميده شد فرش خانه‏اش هم حصير بود کفش خود را وصله ميزد و ساير کارهايش را هم خودش انجام ميداد. ميفرمود بخدا سوگند اين رداي من آنقدر وصله خورده است که از وصال آن خجالت ميکشم! و الله لقد رقعت مدرعتي هذه حتي استحييت من راقعها.

در نامه‏اي که بعثمان بن حنيف والي بصره نوشته است فرمايد: من که امام شما هستم بدو جامه کهنه و دو قرص نان اکتفاء کرده‏ام در صورتيکه ميتوانم از جامه‏هاي حرير لباسي فاخر بپوشم و از عسل مصفي و مغز گندم غذاي لذيذ و مقوي تناول کنم ولي هيهات که هوي و هوس نفس بر من غلبه نمايد! آيا بهمين قناعت کنم که گويند من امام و خليفه هستم اما در اندوه و پريشاني فقراء شرکت نکنم؟ أاقنع من نفسي بان يقال امير المؤمنين و لا أشارکهم في مکاره الدهر؟ علي عليه السلام مي‏فرمود من در خوراک و پوشاک طوري هستم که اگر فقيرترين مردم مرا ببيند ميتواند در برابر فقر و فاقه خود صبور و شکيبا باشد زيرا وقتي امام خود را چنين ببيند از وضع و حال خود راضي ميشود.

و باز ميفرمود من ميدانم که کسي مثل من نميتواند زندگي کند اما آيا بين امام و مأموم نبايد وجه تشابهي وجود داشته باشد؟ پس تا ميتوانيد از روش من پيروي کنيد.

عدالت و حقيقت خواهي علي

فان في العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق (نهج البلاغه ـ از کلام 15)

علي عليه السلام مرد حق و عدالت بود و در اين امر بقدري شدت عمل بخرج ميداد که فرزند دلبند خود را با سياه حبشي يکسان ميديد، آنحضرت از عمال خود باز جوئي ميکرد و ستمگران را مجازات مينمود تا حق مظلومين را مسترد دارد بدينجهت فرمود: بينوايان ضعيف در نظر من عزيز و گردنکشان ستمگر پيش من ضعيفند. حکومت علي عليه السلام بر پايه عدالت و تقوي و مساوات و مواسات استوار بود و در مسند قضا جز بحق حکم نميداد و هيچ امري و لو هر قدر خطير و عظيم بود نميتوانست رأي و انديشه او را از مسير حقيقت منحرف سازد. علي عليه السلام خود را در برابر خدا نسبت برعايت حقوق بندگان مسئول ميدانست و هدف او برقراري عدالت اجتماعي بمعني واقعي و حقيقتي آن بود و محال بود کوچکترين تبعيضي را حتي در باره نزديکترين کسان خود اعمال نمايد چنانکه برادرش عقيل هر قدر اصرار نمود نتوانست چيزي اضافه بر سهم مقرري خود از بيت المال مسلمين از آنحضرت دريابد و ماجراي قضيه آن در کلام خود آنجناب آمده است که فرمايد: و الله لان ابيت علي حسک السعدان مسهدا و اجر في الاغلال مصفدا احب الي من القي الله و رسوله يوم القيامة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشي‏ء من الحطام…

بخدا سوگند اگر شب را (تا صبح) بر روي خار سعدان (که به تيزي مشهور است) به بيداري بگذرانم و مرا (دست و پا بسته) در زنجيرها بر روي آن خارهابکشند در نزد من بسي خوشتر است از اينکه در روز قيامت خدا و رسولش را ملاقات نمايم در حاليکه به بعضي از بندگان (خدا) ستم کرده و از مال دنيا چيزي غصب کرده باشم و چگونه بخاطر نفسي که با تندي و شتاب بسوي پوسيدگي برگشته و مدت طولاني در زير خاک خواهد ماند بکسي ستم نمايم؟

و الله لقد رأيت عقيلا و قد املق حتي استماحني من برکم صاعا…

بخدا سوگند (برادرم) عقيل را در شدت فقر و پريشاني ديدم که مقدار يکمن گندم (از بيت المال) شما را از من تقاضا ميکرد و اطفالش را با مويهاي ژوليده و کثيف ديدم که صورتشان خاک آلود و تيره و گوئي با نيل سياه شده بود و (عقيل ضمن نشان دادن آنها بمن) خواهش خود را تأکيد ميکرد و تقاضايش را تکرار مينمود و من هم بسخنانش گوش ميدادم و (او نيز) گمان ميکرد دينم را بدو فروخته و از او پيروي نموده و روش خود را رها کرده‏ام!

فاحميت له حديدة ثم ادنيتها من جسمه ليعتبر بها!…

پس قطعه آهني را (در آتش) سرخ کرده و نزديک تنش بردم که عبرت گيرد! از درد آن مانند بيمار شيون و فرياد زد و نزديک بود که از حرارت آن بسوزد (چون او را چنين ديدم) گفتم اي عقيل مادران در عزايت گريه کنند آيا تو از پاره آهني که انساني آنرا براي بازيچه و شوخي گداخته است ناله ميکني ولي مرا بسوي آتشي که خداوند جبار آنرا براي خشم و غضبش افروخته است ميکشاني؟ آيا تو از اين درد کوچک مينالي و من از آتش جهنم ننالم؟

و شگفت‏تر از داستان عقيل آنست که شخصي (اشعث بن قيس که از منافقين بود) شبانگاه با هديه‏اي که در ظرفي نهاده بود نزد ما آمد (و آن هديه) حلوائي بود که از آن اکراه داشتم گوئي بآب دهن مار و يا باقي آن خمير شده بود بدو گفتم آيا اين هديه است يا زکوة و صدقه است؟ و صدقه که بر ما اهل بيت حرام است گفت نه صدقه است و نه زکوة بلکه هديه است!

پس بدو گفتم مادرت در مرگت گريه کند آيا از طريق دين خدا آمده‏اي که مرافريب دهي؟ آيا بخبط دماغ دچار گشته‏اي يا ديوانه شده‏اي يا هذيان ميگوئي (که براي فريفتن علي آمده‏اي)؟

و الله لو اعطيت الاقاليم السبعة بما تحت افلاکها علي ان اعصي الله في نملة اسلبها جلب شعيرة ما فعلته…

بخدا سوگند اگر هفت اقليم را با آنچه در زير آسمانهاي آنها است بمن بدهند که خدا را درباره مورچه‏اي که پوست جوي را از آن بگيرم نا فرماني کنم هرگز نميکنم و اين دنياي شما در نظر من پست‏تر از برگي است که ملخي آنرا در دهان خود ميجود، علي را با نعمت زودگذر دنيا و لذتي که پايدار نيست چکار است؟ ما لعلي و لنعيم يفني و لذة لا تبقي عبد الله بن ابي رافع در زمان خلافت آنحضرت خازن بيت المال بود يکي از دختران علي عليه السلام گردن بندي موقة براي چند ساعت جهت شرکت در يک مهماني عيد قربان بعاريه از عبد الله گرفته بود، پس از خاتمه مهماني که مهمانان بمنزل خود رفتند علي عليه السلام دختر خود را ديد که گردن بند مرواريد بيت المال در گردن اوست في الفور بانگ زد اين گردن بند را از کجا بدست آورده‏اي؟ دخترک با ترس و لرز فراوان عرض کرد از ابن ابي رافع براي چند ساعت بعاريه گرفته‏ام عبد الله گويد امير المؤمنين عليه السلام مرا خواست و فرمود اي پسر ابي رافع در مال مسلمين خيانت ميکني؟ عرض کردم پناه بر خدا اگر من بمسلمين خيانت کنم!

فرمود چگونه گردن بندي را که در بيت المال بود بدون اجازه من و رضايت مسلمين بدختر من عاريه داده‏اي؟

عرض کردم يا امير المؤمنين او دختر شما است و آنرا از من بامانت خواسته که پس بدهد و من خود ضامن آن گردن بند هستم که آنرا محل خود باز گردانم، فرمود همين امروز آنرا بمحلش برگردان و مبادا براي بار ديگر چنين کاري مرتکب شوي که گرفتار عقوبت من خواهي شد و اگر او گردن بند را بعاريه مضمونه نگرفته بود اولين زن هاشميه بود که دستش را مي‏بريدم، دخترش وقتي اين سخن را شنيد عرض‏کرد يا امير المؤمنين من دختر توام چه کسي براي استفاده از آن از من سزاوارتر است؟ حضرت فرمود اي دختر علي بن ابيطالب هواي نفست ترا از راه حق بدر نبرد آيا تمام زنهاي مهاجرين در عيد چنين گردن بندي داشتند؟ آنگاه گردن بند را از او گرفت و بمحلش باز گردانيد طلحه و زبير در زمان خلافت علي عليه السلام با اينکه ثروتمند بودند چشمداشتي از آنحضرت داشتند. علي عليه السلام فرمود دليل اينکه شما خودتان را برتر از ديگران ميدانيد چيست؟

عرض کردند در زمان خلافت عمر مقرري ما بيشتر بود حضرت فرمود در زمان پيغمبر صلي الله عليه و آله مقرري شما چگونه بود؟

عرض کردند مانند ساير مردم علي عليه السلام فرمود اکنون هم مقرري شما مانند ساير مردم است آيا من از روش پيغمبر صلي الله عليه و آله پيروي کنم يا از روش عمر؟

چون جوابي نداشتند گفتند ما خدماتي کرده‏ايم و سوابقي داريم! علي عليه السلام فرمود خدمات و سوابق من بنا بتصديق خود شما بيشتر از همه مسلمين است و با اينکه فعلا خليفه هم هستم هيچگونه امتيازي ميان خود و فقيرترين مردم قائل نيستم، بالاخره آنها مجاب شده و نا اميد برگشتند.

علي عليه السلام عدالت را در همه جا مستقر ميکرد و از ظلم و ستم بيزاري ميجست، او پيرو حق بود و هر چه حقيقت اقتضاء ميکرد انجام ميداد دستورات وي که بصورت فرامين بفرمانداران شهرستانها نوشته شده است حاوي تمام نکات حقوقي و اخلاقي بوده و حقوقدانان جهان از آنها استفاده‏هاي شاياني برده و در مورد حقيقتخواهي آنحضرت قضاوت نموده‏اند. جرجي زيدان در کتاب معروف خود (تاريخ تمدن اسلام) چنين مينويسد: ما که علي بن ابيطالب و معاوية بن ابي سفيان را نديده‏ايم چگونه ميتوانيم آنها را از هم تفکيک کنيم و بميزان ارزش وجود آنها پي ببريم؟

ما از روي سخنان و نامه‏ها و کلماتي که از علي و معاويه مانده است پس از چهارده قرن بخوبي ميتوانيم درباره آنها قضاوت کنيم. معاويه در نامه‏هائي که بعمال و حکام خود نوشته بيشتر هدفش اينست که آنها بر مردم مسلط شوند و زر و سيم بدست آورند سهمي را خود بردارند و بقيه را براي او بفرستند ولي علي بن ابيطالب در تمام نامه‏هاي خود بفرمانداران خويش قبل از هر چيز اکيدا سفارش ميکند که پرهيزکار باشند و از خدا بترسند، نماز را مرتب و در اوقات خود بخوانند و روزه بدارند، امر بمعروف و نهي از منکر کنند و نسبت بزير دستان رحم و مروت داشته باشند و از وضع فقيران و يتيمان و قرض داران و حاجتمندان غفلت نورزند و بدانند که در هر حال خداوند ناظر اعمال آنان است و پايان اين زندگي گذاشتن و گذشتن از اين دنيا است.

هيچيک از علماي حقوق روابط افراد و طبقات را با هم و همچنين مناسبات. اجتماع را با حکام دولتي مانند آنحضرت بيان ننموده‏اند، علي عليه السلام جز راستي و درستي و حق و عدالت هدفي نداشت و از دسيسه و حيله و نيرنگ بر کنار بود. موقعيکه بخلافت رسيد و عمال و حکام عثمان را معزول نمود عده‏اي از يارانش عرض کردند که عزل معاويه در حال حاضر مقرون بصلاح نيست زيرا او مردي فتنه جو است و بآساني دست از امارت شام بر نميدارد، علي عليه السلام فرمود من براي يکساعت هم نميتوانم اشخاص فاسد و بيدين را بر جماعت مسلمين حکمروا بينم.

گروهي کوته نظر را عقيده بر اينست که علي عليه السلام بسياست آشنائي نداشت زيرا اگر معاويه را فورا عزل نميکرد بعدا ميتوانست او را معزول کند و يا در شوراي 6 نفري عمر اگر موقة سخن عبد الرحمن بن عوف را ميپذيرفت خلافت بعثمان نميرسيد و اگر عمرو عاص را در جنگ صفين رها نميساخت بمعاويه غالب ميشد و جريان حکميت پيش نميآيد و و… سخنان و اعتراضات اين گروه از مردم در بادي امر صحيح بنظر ميرسد ولي بايد دانست که علي عليه السلام مردم کريم و نجيب و بزرگوار و طرفدار حق و حقيقت بود و او نمي‏توانست معاويه و امثال او را بر مسلمين والي نمايد زيرا حکومت او که همان خلافت الهيه بود با حکومت ديگران فرق داشت، حکومت الهيه با توجه بمباني عاليه اخلاقي و فضائل نفساني مانند عدل و انصاف و تقوي‏و فضيلت و حکمت و امثال آنها پي ريزي شده و مصالح فردي و اجتماعي مسلمين را در نظر ميگيرد و آنچه بر خلاف حق و عدالت است در چنين روشي ديده نميشود، علي عليه السلام مظهر صفات خدا و نماينده او در روي زمين است و اعمالي که انجام ميدهد بايد منطبق با حقيقت و دستور الهي باشد.

سياست و دسيسه و گول زدن شيوه اشخاص حيله‏گر و نيرنگ باز و فريبکار است براي علي عليه السلام انجام اين اعمال شايسته نبود نه اينکه او نميتوانست مانند ديگران زرنگي بخرج دهد چنانکه خود آنحضرت فرمايد: و الله ما معاوية بادهي مني و لکنه يغدر و يفجر. بخدا سوگند معاويه از من زيرکتر و با هوش‏تر نيست و لکن او مکر ميکند و مرتکب فجور ميگردد. و باز فرمود: لو لا التقي لکنت ادهي العرب. يعني اگر تقوي نبود (بفرض محال من تقوي نداشتم) از تمام عرب زرنگتر بودم. ولي تجلي حق سراپاي علي را فرا گرفته بود او حق ميگفت و حق ميديد و حق ميجست و از حق دفاع ميکرد.

درباره عدالت علي عليه السلام نوشته‏اند که سوده دختر عماره همداني پس از شهادت آنحضرت براي شکايت از حاکم معاويه (بسر بن ارطاة) که ظلم و ستم روا ميداشت بنزد او رفت و معاويه او را که در جنگ صفين مردم را بطرفداري علي عليه السلام عليه معاويه تحريک ميکرد سرزنش نمود و سپس گفت حاجت تو چيست که اينجا آمده‏اي؟

سوده گفت بسر اموال قبيله ما را گرفته و مردان ما را کشته و تو در نزد خداوند نسبت باعمال او مسئول خواهي بود و ما براي حفظ نظم بخاطر تو با او کاري نکرديم اکنون اگر بشکايت ما برسي از تو متشکر ميشويم و الا ترا نا سپاسي کنيم معاويه گفت اي سوده مرا تهديد ميکني؟ سوده لختي سر بزير انداخت و آنگاه گفت:

صلي الاله علي روح تضمنها

قبر فاصبح فيها العدل مدفونا

يعني خداوند درود فرستد بر روان آنکه قبري او را در بر گرفت و عدالت نيز با او در آن قبر مدفون گرديد. معاويه گفت مقصودت کيست؟

سوده گفت بخدا سوگند او امير المؤمنين علي عليه السلام است که در زمان‏خلافتش مردي را براي اخذ صدقات بنزد ما فرستاده بود و او بيرون از طريق عدالت رفتار نمود من براي شکايت پيش آنحضرت رفتم وقتي خدمتش رسيدم که آنجناب براي نماز در مصلي ايستاده و ميخواست تکبير بگويد چون مرا ديد با کمال شفقت و مهرباني پرسيد آيا حاجتي داري؟ من جور و جفاي عامل او را بيان کردم چون سخنان مرا شنيد سخت بگريست و رو بآسمان کرد و گفت اي خداوند قاهر و قادر تو ميداني که من اين عامل را براي ظلم و ستم به بندگان تو نفرستاده‏ام و فورا پاره پوستي از جيب خود بيرون آورد و ضمن توبيخ آن عامل بوسيله آيات مبارکات قرآن بدو نوشت که بمحض رؤيت اين نامه، ديگر در عمل صدقات داخل مشو و هر چه تا حال دريافت کرده‏اي داشته باش تا ديگري را بفرستم که از تو تحويل گيرد، و آن نامه را بمن داد و در نتيجه دست حاکم ستمگر از تعدي و تجاوز بمال ديگران کوتاه گرديد.

معاويه چون اين سخن شنيد بکاتب خود دستور داد که نامه‏اي به بسر بن ارطاة بنويسد که آنچه از اموال قبيله سوده گرفته است بدانها مسترد نمايد.

باري علي عليه السلام در تمام نامه‏هائي که بحکام و فرمانداران خود مينوشت همچنانکه جرجي زيدان نيز تصريح کرده راه حق را نشان ميداد و عدل و داد و تقوي و درستي را توصيه ميفرمود، اگر دوران حکومت آنحضرت بطول ميانجاميد و هرج و مرج و جنگهاي داخلي وجود نداشت بلا شک وضع اجتماعي مسلمين طور ديگر ميشد و سعادت دين و دنيا نصيب آنان ميگشت زيرا روش علي عليه السلام در حکومت، مصداق خارجي عدالت بود که از تقوي و حقيقتخواهي او سرچشمه ميگرفت و براي روشن شدن مطلب بفرازهائي از عهد نامه آنجناب که بمالک اشتر نخعي والي مصر مرقوم فرموده ذيلا اشاره ميشود: اي مالک ترا بکشوري فرستادم که پيش از تو فرمانروايان دادگر و ستمکار در آنجا بوده‏اند و مردم در کارهاي تو بهمانگونه مينگرند که تو در کارهاي حکمرانان قبيل مينگري و همان سخنان را درباره تو گويند که تو در مورد پيشينيان گوئي و چون بوسيله آنچه خداوند درباره نيکان بر زبان مردم جاري ميکند ميتوان آنها را شناخت لذا بايد بهترين ذخيره‏ها در نزد تو ذخيره عمل نيک باشد. (اي مالک) مهار هوي و هوست را بدست گير و بنفس خود از آنچه برايت مجاز و حلال نيست بخل ورز که بخل ورزيدن بنفس در مورد آنچه خوشايند و يا نا خوشايند آن باشد عدل و انصاف است، قلبا با مردم مهربان باش و با آنها با دوستي و ملاطفت رفتار کن و مبادا بآنان چون حيوان درنده باشي که خوردن آنها را غنيمت داند زيرا آنان دو گروهند يا برادر ديني تواند و يا (اگر همکيش تو نيستند) مانند تو مخلوق خدا هستند که از آنها لغزشها و خطايائي سر ميزند و دانسته و ندانسته مرتکب عصيان و نا فرماني ميشوند بنا بر اين آنها را مورد عفو و اغماض خود قرار بده همچنانکه دوست داري که تو خود از عفو و گذشت خداوند برخوردار شوي زيرا تو ما فوق و رئيس آنهائي و آنکه ترا بدانها فرمانروا کرده ما فوق تست و خداوند نيز از کسي که ترا والي آنها نموده ما فوق و برتر است و از تو رسيدگي بکارهاي آنها خواسته و آنرا موجب آزمايش تو قرار داده است.

(اي مالک) مبادا خود را در معرض جنگ با خدا قرار دهي زيرا تو نه در برابر خشم و قهر او قدرتي داري و نه از عفو و رحمتش بي نياز هستي، و هرگز از عفو و گذشتي که درباره ديگران کرده‏اي پشيمان مباش و بکيفر و عقوبتي هم که ديگران را نموده‏اي شادمان مشو و به تند خوئي و غضبي که از فرو خوردن آن در نفس خود وسعتي يابي شتاب مکن و نبايد بگوئي که بمن امارت داده‏اند و من دستور ميدهم بايد اجراء نمايند زيرا اين روش سبب فساد دل و موجب ضعف دين و نزديکي جستن بحوادث و تغيير نعمت‏ها است.

(اي مالک) زمانيکه اين حکومت و فرمانروائي براي تو بزرگي و عجب پديد آورد بعظمت ملک خداوند که بالاتر از تست و بقدرت و توانائي او نسبت بخودت‏بدانچه از نفس خويش بدان توانا نيستي نظر کن و بينديش که اين نگاه کردن و انديشيدن کبر و سر کشي ترا از تندي باز دارد و آنچه در اثر عجب و کبر از عقل و خردت نا پيدا گشته بسوي تو باز ميگردد، و از اينکه خود را با خداوند در بزرگي و عظمت برابر گيري و يا خويشتن را در جبروت و قدرت همانند او قرار دهي سخت بر حذر باش زيرا خداوند هر گردنکشي را خوار کند و هر متکبري را پست و کوچک نمايد.

(اي مالک) خدا را انصاف ده و درباره مردم نيز از جانب خود و نزديکانت و هر کسي که از زير دستانت دوست داري با انصاف رفتار کن که اگر چنين نکني ستمکار باشي، و کسي که به بندگان خدا ستم کند خداوند بعوض بندگان با او دشمن ميشود و خداوند هم با کسي که مخاصمه و دشمني کند حجت و برهان او را باطل سازد و آنکس با خدا در حال جنگ است تا موقعيکه دست از ستمکاري بکشد و بتوبه گرايد، و هيچ چيز مانند پايداري بر ستم در تغيير نعمت خدا و زود بغضب آوردن او مؤثر نيست زيرا خداوند دعاي ستمديدگان را ميشنود و در کمين ستمکاران است.

(اي مالک) بايد که دورترين و دشمن‏ترين زير دستانت نزد تو آنکسي باشد که بيش از همه در صدد عيبجوئي مردم ميباشد زيرا که مردم را عيوب و نقاط ضعفي ميباشد که براي پوشانيدن آنها والي و حاکم از ديگران شايسته‏تر است پس مبادا عيوب پنهاني مردم را که از نظر تو پوشيده است جستجو و آشکار سازي چونکه تو فقط عيوبي را که آشکار است بايد پاک کني و خداوند بدانچه از نظر تو پنهان است حکم ميکند، بنا بر اين تا ميتواني زشتي مردم را بپوشان تا خداوند نيز از تو آنچه را که از عيوب تو دوست داري از مردم پوشيده باشد بپوشاند.

(اي مالک) گره هر گونه کينه‏اي را که ممکن است مردم از تو در دل داشته باشند با حسن سلوک و رفتار خوش از دل مردم بگشاي و رشته هر نوع انتقام و دشمني را در باره ديگران از خود قطع کن و خود را از هر چيزي که بنظر تو درست نباشد نادان نشان ده و در گواهي نمودن گفته‏هاي سخن چين عجله مکن زيرا که سخن چين هر چند خود را به نصيحت گويان مانند کند خيانتکار است، و در جلسه مشورت خود شخص بخيل را راه مده که ترا از فضل و بخشش باز گرداند و از فقر و تهيدستي ميترساند وهمچنين شخص ترسو را داخل مکن که ترا از انجام کارهاي بزرگ نا توانت سازد و نه حريص و طمعکار را که شدت حرص را توأم با ستمگري در نظر تو جلوه دهد زيرا که بخل و جبن و حرص غرايز مختلفي هستند که بد گماني بخداوند آنها را گرد آورد.

(اي مالک) تا ميتواني بپارسايان و راستان بچسب و آنها را وادار کن که در مدح تو مبالغه نکنند و بعلت کار نا صوابي که نکرده‏اي شادمانت نگردانند زيرا اصرار و مبالغه در مدح، انسان را خود بين و خود پسند کرده و کبر و سر کشي پديد آورد. و نبايد که نيکو کار و بدکار در نزد تو بيک درجه و پايه باشند زيرا اين روش، نيکوکاران را به نيکو کاري دلسرد و بي ميل ميکند و بدکاران را به بدکاري عادت دهد، و هر يک از آنان را بدانچه براي خود ملزم نموده‏اند الزام کن (نيکوکاران را پاداش بده و بدکاران را بکيفر رسان) و بايد اقامه فرائضي که انجام آنها براي خدا است در موقع مخصوصي باشد که بوسيله آن دينت را خالص ميگرداني، پس در قسمتي از شب و روز خود تنت را براي عبادت خدا بکار بينداز و بدانچه بوسيله آن بخدا نزديکي جوئي کاملا وفا کرده و آنرا بدون عيب و نقص انجام ده اگر چه اين کار بدن ترا برنج و تعب افکند.

و موقعيکه با مردم بنماز جماعت برخيزي نه مردم را متنفر کن و نه نماز را ضايع گردان (با طول دادن رکوع و سجود و قنوت مردم را خسته مکن و در عين حال از واجبات نماز هم چيزي فرو مگذار تا موجب تباهي آن نشود يعني فقط باداي واجبات نماز بطرز صحيح بپرداز) زيرا در ميان مردم کساني هستند که عليل و بيمار بوده و يا کارهاي فوري دارند.

(اي مالک) از خود بيني و خود خواهي و از اعتماد بچيزي که ترا بخود پسندي وادارت کند و از اينکه بخواهي ديگران ترا زياد بستايند سخت بپرهيز زيرا اين صفات زشت از مطمئن‏ترين فرصت‏هاي شيطان است که بوسيله آنها هر گونه نيکي نيکو کاران را باطل و تباه سازد، و بپرهيز از اينکه در برابر نيکي و احساني که بمردم زير فرمانت نموده‏اي براي آنان منتي نهي و يا کاري را که براي آنها انجام داده‏اي براي افتخار آنرابزرگ شماري و زياده از حد جلوه دهي و يا وعده‏اي بآنان دهي و وفا نکني زيرا که منت نهادن احسان را باطل ميکند و کار را بزرگ وانمود کردن نور حق را مي‏برد و خلف وعده در نزد خدا و مردم موجب خشم و دشمني است چنانکه خداي تعالي فرمايد (خداوند سخت دشمن دارد اينکه بگوئيد آنچه را که نميکنيد).

و از تعجيل و شتابزدگي در انجام کارها پيش از رسيدن موقع آنها و يا سخت کوشيدن در هنگام دسترسي بدانها و يا از لجاجت و ستيزگي در کاري که راه صحيح آنرا نداني و همچنين از سستي بهنگامي که طريق وصول بدان روشن است بپرهيز، پس هر چيزي را بجاي خود بنه و هر کاري را بجاي خويش بگذار.

و بر تو واجب است که آنچه بر پيشينيان گذشته مانند احکامي که بعدل و داد صادر کرده و يا روش نيکي که بکار بسته‏اند و يا حديثي که از پيغمبر صلي الله عليه و آله نقل نموده و يا امر واجبي که در کتاب خدا بدان اشاره شده و آنها انجام داده‏اند بياد آري و آنگاه بدانچه از اين امور مشاهده کردي که ما بدان رفتار کرديم تو هم از ما اقتداء کرده و رفتار کني و در پيروي کردن آنچه در اين عهد نامه بتو سفارش کردم کوشش نمائي و من با اين پيمان حجت خود را بر تو محکم نمودم تا موقعيکه نفس تو بسوي هوي و هوس بشتابد عذر و بهانه‏اي نداشته باشي (گر چه) بجز خداي تعالي هرگز کسي از بدي نگه نميدارد و به نيکي توفيق نميدهد، و آنچه رسول خدا صلي الله عليه و آله در وصاياي خود بمن تأکيد فرمود ترغيب و کوشش در نماز و زکوة و مهرباني بر بندگان و زير دستان بود من نيز عهدنامه خود را که بتو نوشتم با قيد سفارش آنحضرت خاتمه ميدهم و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.

بطوريکه ملاحظه ميشود تمام دستورات علي عليه السلام از تقوي و عدالت و حقيقتخواهي، و عطوفت و مهرباني او نسبت بمردم حکايت ميکند و اين دستورات تنها براي مالک نبود بلکه براي کليه حکام خود فراميني مشابه دستورات گذشته صادر فرموده است.

عواطف علي

و الذين معه اشداء علي الکفار رحماء بينهم. (سوره فتح آيه 29)

بقاي هر اجتماعي بمحبت و جاذبه افراد وابسته است، محبت و عاطفه در قلب پاک و نفس سليم پرورش يابد و کسي که واجد چنين صفات عاليه باشد در فکر ديگران بوده و حتي آسايش آنها را براحتي خود ترجيح ميدهد. علي عليه السلام مظهر محبت و عاطفه بود او رنج ميکشيد و کار ميکرد و سر انجام مزد کار خود را صرف بيچارگان و درماندگان مي‏نمود.

علي عليه السلام براي نيازمندان و ستمکشان پناهگاه بزرگي بود او پدر يتيمان و فرياد رس بيوه زنان و دستگير درماندگان و ياور ضعيفان بود، در زمان خلافت خود شبها از خانه بيرون ميآمد و در تاريکي شب خرما و نان براي مساکين و بيوه زنان مي‏برد و بصورت مرد نا شناس از در خانه آنها آذوقه و پول ميداد بدون اينکه کسي بشناسد که اين مرد خير و نوع پرور کيست؟

علي عليه السلام هر کجا يتيمي ميديد مانند پدري مهربان دست نوازش بسر او ميکشيد و برايش خوراک و پوشاک ميداد. آنحضرت روزي در کوچه ميرفت زني را ديد که مشک آب بر دوش گرفته و بخانه مي‏برد و از سنگيني مشک ناراحت بود، علي عليه السلام مشک را از زن گرفت و بمنزل وي رسانيد و از طرز معيشت زن جويا شد، آنزن بدون اينکه او را بشناسد گفت شوهرم از جانب علي بمأموريت جنگي رفت و بشهادت رسيد و من از روي ناچاري براي تهيه معاش خود و بچه‏هايم بخدمتگزاري مردم پرداختم. علي عليه السلام از شنيدن اين سخن خاطر مبارکش ديگر گونه شد و شب را با ناراحتي بسر برد چون صبح شد زنبيلي از آرد و خرما برداشت و بخانه آنزن رفت و گفت من همان کسي هستم که در آوردن مشک آب بتو کمک کردم زن آذوقه را گرفت و از او تشکر نمود و گفت خدا ميان من و علي حکم کند که فرزندان من يتيم و بي غذا مانده‏اند علي عليه السلام وارد خانه شد و فرمود من براي خدمت تو و کسب ثواب حاضر هستم من کودکان ترا نگه ميدارم و تو نان بپز آن زن مشغول پختن نان شد و علي عليه السلام هم کودکان يتيم را روي زانوي خود نشانيد و در حاليکه اشک از چشمان مبارکش فرو ميغلطيد خرما بدهان آنها ميگذاشت و ميفرمود اي بچه‏هاي من، اگر علي نتوانسته است بکار شما برسد او را حلال کنيد که وي تعمدي نداشته است، چون تنور روشن شد و حرارت آن بصورت مبارک آنجناب رسيد پيش خود گفت اي علي گرمي آتش را بچش و از حرارت آتش دوزخ بيمناک باش اينست سزاي کسي که از حال يتيمان و بيوه زنان بي خبر باشد!

در اينموقع زن همسايه وارد شد و حضرت را شناخت و بصاحب خانه گفت واي بر تو اين علي است که تو او را بکار وا داشته‏اي! آنزن پيش علي عليه السلام شتافت و عرض کرد چقدر زن بيشرم باشم که چنين گستاخي نموده و امير المؤمنين را بکار وا داشته‏ام از تقصير من در گذر. علي عليه السلام فرمود ترا در اينکار تقصيري نيست بلکه وظيفه من است که بايد بکار يتيمان و بيوه زنان رسيدگي کنم.

علي عليه السلام در حسن سلوک و رفتار با مردم چنان فروتن و مهربان بود که حدي بر آن نميتوان تصور نمود او کريم و نجيب و اصيل و با عاطفه بود و بزرگواريش زبان زد خاص و عام بود و دشمنانش نيز او را بدارا بودن چنين خصال کريمه ميستودند.

معاويه که از دشمنان سر سخت او بود ميگفت اگر من شکست بخورم و علي‏بر من دست يابد باکي ندارم زيرا کافي است که من از او تقاضاي عفو کنم و او مرد بزرگوار و کريمي است مرا مورد عفو خويش قرار دهد.

علي عليه السلام هميشه به سپاهيان خود ميفرمود که دنبال دشمن فراري نرويد و مجروحين را مداوا نموده و با اسيران مدارا کنيد، در جنگ جمل که پيروزي يافت عايشه را محترمانه بمدينه فرستاد و عبد الله بن زبير و مروان بن حکم را که در بر پا کردن آن فتنه سهم قابل ملاحظه‏اي داشتند آزاد نمود.

علي عليه السلام همه را از عطوفت و محبت خود بهره‏مند ميکرد و بعفو و ترحم توصيه ميفرمود و حتي در باره قاتل خود فرمود با او مدارا کنيد و گرسنه و تشنه‏اش نگذاريد. باري چنين احساسات عاليه و عواطف بي نظير فقط در قلب پاک آنحضرت ميتواند جايگير شود و چنانکه اختصارا اشاره گرديد علي عليه السلام در تمام ملکات نفساني و سجاياي اخلاقي منحصر بفرد بوده است بدينجهت ابن ابي الحديد گويد: سبحان الله! يک فرد و اينهمه فضايل؟! توضيح و بيان شخصيت علي عليه السلام بر هيچکس مقدور نيست و مطالبي که طي چند فصل گذشته در مورد صفات عاليه آن بزرگوار نگاشته شده در خور فهم و ادراک ما است و الا بايد گفت (عنقا شکار کس نشود دام باز چين).

در پايان اين بخش به ابياتي از قصيده ملا مهر علي خويي که در مدح علي عليه السلام سروده جهت تأييد و تتميم مطالب معروضه در فصول پيشين ذيلا اشاره ميگردد:

ها علي بشر کيف بشر

ربه فيه تجلي و ظهر

علة الکون و لولاه لما

کان للعالم عين و اثر

و له ابدع ما تعقله‏

من عقول و نفوس و صور

فلک في فلک فيه نجوم‏

صدف في صدف فيه درر

ما رمي رمية الا و کفي‏

ما غزا غزوة الا و ظفر

اغمد السيف متي قابله‏

کل من جرد سيفا و شهر

اسد الله اذا صال و صاح‏

ابو الايتام اذا جاد و بر

حبه مبدء خلد و نعم‏

بغضه منشاء نار و سقر

هو في الکل امام الکل‏

من ابو بکر و من کان عمر؟

ليس من اذنب يوما بامام‏

کيف من اشرک دهرا و کفر؟

کل من مات و لم يعرفه‏

موته موت حمار و بقر

خصمه ابغضه الله و لو

حمد الله و اثني و شکر

خله بشره الله و لو

رب الخمر و غني و فجر!

من له صاحبة کالزهراء

او سيل کشبير و شبر

عنه ديوان علوم و حکم‏

فيه طومار عظات و عبر

بو تراب و کنوز العالم‏

عنده نحو سفال و مدر

و هو النور و اما الشرکاء

کظلام و دخان و شرر

ايها الخصم تذکر سندا

متنه صح بنص و خبر

اذ اتي احمد في خم غدير

بعلي و علي الرحل نبر

قال من کنت انا مولاه‏

فعلي له مولا و مفر

قبل تعيين وصي و وزير

هل تري فات نبي و هجر؟

من اتي فيه نصوص بخصوص‏

هل باجماع عوام ينکر؟

آية الله و هل يجحد من‏

خصه الله بآي و سور؟

وده اوجب ما في القران‏

اوجب الله علينا و امر.

مدعي حب علي و عداه‏

مثل من انکر حقا و اقر.

ترجمه و معني ابيات:

1 ـ بدان که علي بشر است، اما چگونه بشري است؟ بشري است که آثار قدرت پروردگارش در وجود او آشکار و نمايان شده است.

2 ـ آنحضرت علت غائي آفرينش است که اگر او نبود براي عالم واقعيت و اثري نبود. (خداوند بخاطر او عالم را بوجود آورده است)

3 ـ و آنچه را که تو از عالم عقول و نفوس و صور (عوالم سه گانه خلقت که در طول هم قرار گرفته و عبارتند از عالم عقل و مثال و ماده) تعقل و انديشه کني براي وجود او ابداع شده‏اند.

4 ـ فلکي است در داخل فلکي و داراي ستارگان است و صدفي است در داخل صدفي و داراي گوهرهاي درخشاني است (آنحضرت محاط در اوصاف پيغمبر اکرم است و ائمه ديگر هم از وجود او پديد آمده‏اند).

5 ـ تيري نينداخت جز اينکه آن تير براي هلاک دشمن کافي شد و بجنگي وارد نشد جز اينکه از آن پيروز در آمد.

6 ـ تمام شمشير کشان موقع مقابله با او (براي اينکه عرض اندام نکنند از ترس وي) شمشير خود را غلاف ميکردند.

7 ـ موقعيکه حمله ميکرد و صيحه ميزد شير خدا بود و در موقع بخشش و احسان پدر يتيمان بود.

8 ـ محبت و دوستي آنحضرت سر چشمه بهشت و نعمتهاي بهشت است و دشمني او منشاء آتش دوزخ و جهنم است.

9 ـ او در تمام عالم پيشواي همه پس از رسول اکرم صلي الله عليه و آله است ابو بکر و عمر کيستند که با او لاف برابري زنند؟

10 ـ کسي که يکروز هم مرتکب گناه شود شايسته امامت نيست پس چگونه شايسته آنمقام باشد کسي که يک عمر در شرک و کفر بوده است (امام بايد معصوم و منتخب از جانب خدا باشد).

11 ـ هر کسي که مرد و او را نشناخت مرگ او مانند مرگ خر و گاو است (مانند زمان جاهليت مرده و اين سخن اشاره است بحديث من مات و لم يعرف امام زمانه…. ).

12 ـ دشمن آنحضرت مبغوض خدا است اگر چه خدا را ستايش کند و ثنا گويد و سپاسگزار باشد.

13 ـ دوست و محب او را از خداوند مژده بهشت داده اگر چه شرب خمر کرده و آواز خوانده و مرتکب فجور باشد. (البته اين مطلب احتياج بتوضيح دارد و چنين نيست که هر کسي بهواي دوستي آنحضرت هر گونه فسق و فجوري را مرتکب شود و بعد هم در انتظار بهشت باشد، دوستي بايد دو جانبه باشد کسي که علي عليه السلام را دوست دارد بايد ديد آيا آنجناب هم او را دوست دارد يا نه و مسلما علي عليه السلام کسي را که بر خلاف احکام خدا رفتار کند دوست نخواهد داشت بنا بر اين محب حقيقي آنحضرت مرتکب فسق و فجور نشود و اگر هم در اثر ناداني چنين اعمالي را انجام دهد خداوند توفيق توبه باو ميدهد و در نتيجه از کرده خود نادم و تائب گردد و خداوند غفور و رحيم نيز او را مورد آمرزش قرار دهد. )

14 ـ جز علي کيست که زوجه‏اي چون زهرا عليها السلام يا فرزنداني مانند حسين عليهما السلام داشته باشد؟

15 ـ ديوان علوم و حکمتها از آنحضرت است و طومار موعظه‏ها و پندها در نزد اوست.

16 ـ آنجناب خاک نشين بود و (اعتنائي بدنيا نداشت بطوريکه) گنجهاي عالم (شمش‏هاي طلا) در نزد او بمنزله سفال و کلوخ بود.

17 ـ و او نور خالص است و اما شرکاي خلافت او مانند ظلمت و دود و شرر ميباشند.

18 ـ ايکه مخالف امامت او هستي بياد آر، سند آن روايتي را (در غدير خم) که متن آن بنابروايات و اخبار شما هم صحيح است.

19 ـ موقعيکه در غدير خم پيغمبر صلي الله عليه و آله علي را آورد بر جهاز شتران (عوض منبر) بالا رفت. ـ و فرمود من بر هر کس از نفس او اولي بتصرف هستم اين علي بر او اولي بتصرف و پناهگاه است.

21 ـ هيچ پيغمبري را ديده‏اي که پيش از تعيين وصي و جانشين وفات يابد و يا هجرت کند؟

22 ـ کسي که در شأن او نص‏ها و روايات مخصوصي آمده باشد آيا ميتوان با اجماع مشتي عوام الناس منکر او شد؟

23 ـ علي عليه السلام آيت عظماي خدا است آيا انکار کرده ميشود کسي که خداوند براي او آيه‏ها و سوره‏هائي اختصاص داده است؟

24 ـ دوستي آنحضرت واجب‏ترين امري است که در قرآن آمده و خداوند او را بما واجب فرموده است.

25 ـ کسيکه ادعاي دوستي آنحضرت و مخالفين او را دارد مانند کسي است که حقي را انکار کند و هم بدان اقرار نمايد.

ساده زيستي رهبران اسلام‏

حضرت اميرمؤمنان علي عليه‏السلام به پيروي از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم در نهايت سادگي زندگي مي‏کردند. حضرت علي عليه‏السلام در نامه‏اي به استاندار خود در مصر «مالک اشتر» در مورد روش برخورد با مردم اينگونه سفارش مي‏فرمايند:

«…مهرباني با مردم را پوشش دل خويش قرار ده و با همه دوست و مهربان باش، مبادا هرگز چنان حيوان شکاري باشي که خوردن آنان را غنيمت داني…».

بايد وجود حاکم اسلامي سراسر مهر و لطف براي مردم باشد، همان گونه که در روايتي از حضرت امام صادق عليه‏السلام نقل شده است که:

«اَلْخَيْرُ مِنْهُ مَأمُولٌ وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأمُونٌ»، «هميشه مردم از او آرزوي خير داشته و از شر او در امان باشند» و اين صفت از هر مسلماني انتظار مي‏رود به ويژه از فرمانرواي مسلمين.

حضرت اميرمؤمنان علي عليه‏السلام به شدّت با زندگي تشريفاتي مخالف بودند که اين مطلب را در زندگي ايشان به وضوح مي‏توان مشاهده نمود حتّي لباس پوشيدن حضرت هيچ شباهتي به حاکمان و پادشاهان نداشت و در نهايت سادگي بود تا اين حد که در ميان جمعي از مردم اگر تازه‏واردي مي‏آمد نمي‏توانست تشخيص دهد که کدام يک از حاضران حضرت علي عليه‏السلام مي‏باشد، با توجّه به اينکه آن حضرت در ميان مردم بودند و به گفته «ضرار» که از کوفه به دمشق نزد معاويه رفته بود، اميرمؤمنان عليه‏السلام در ميان آنها مثل يک فرد عادي بود:

«کانَ فِينا کَأَحَدِنا».

حضرت علي عليه‏السلام با اينکه حاکم اسلام و داراي بالاترين منصب زمان بودند ولي هيچ گاه براي خود گارد ويژه‏ي محافظين، محافظ شخصي يا تشريفات حکومتي تشکيل ندادند با وجودي که قدرت اين کار را داشتند. زيرا پايگاه حکومتي آن حضرت در قلبهاي مردم بود، تا آنجا که به دشمنان خود نيز لطف و مرحمت مي‏فرمودند.

وقتي مخالفين آن حضرت در برابر ايشان سخنان ناشايستي مي‏گفتند يا جسارتي مي‏کردند حضرت مجازاتشان نمي‏کردند، به همين دليل بود که مخالفين نيز ايشان را رهبري شايسته يافته و خود را در حکومت آن حضرت آزاد مي‏ديدند.

نمونه‏ي بارز اين مطلب دستگيري قاتل آن حضرت «عبدالرحمن بن ملجم» است. زماني که حضرت با او ملاقات کردند، فرمودند: آيا من امام بدي برايت بودم؟!

ابن‏ملجم که دشمن و قاتل آن بزرگوار بود گفت: نه، ولي تو نمي‏تواني اهل دوزخ و جهنم را نجات‏بخشي. اميرمؤمنان علي عليه‏السلام اينگونه به جهانيان ثابت کردند که حتّي قاتل آن حضرت به علّت نارضايتي، اقدام به قتل ايشان نکرده است بلکه پست فطرتي خود ابن‏ملجم باعث ارتکاب چنين جنايتي شده است.

لذا مورّخين نقل مي‏کنند که پس از ضربت خوردن حضرت علي عليه‏السلام تمامي مردم خاک مسجد را برداشته و بر سر مي‏ريختند و براي مصيبت آن امام اشک مي‏ريخته و عزاداري مي‏کردند که اين نشانه‏ي نفوذ حضرت در دلهاي مردم بوده است.

خوراک آن حضرت‏

حضرت علي عليه‏السلام نان جوين را با نمک ميل مي‏فرمود و شکم مبارک خود را هيچ‏گاه سير نمي‏کرد.

اگر شخصي علّت اين کار را از مولاي متقيان مي‏پرسيد، ايشان مي‏فرمودند:

«شايد در دورترين نقاط قلمرو حاکميت من ضعيفي باشد که نتواند شکم خود را سير کند و غذاي مفصّلي تناول نمايد و من که يک حاکم اسلامي هستم بايد همانند او زندگي کنم!»

به هر حال زندگي اين رهبر الهي سراسر عبرت و درس است و ما در اين فصل به ذکر چند روايت تاريخي از زندگي ساده و حضور آن حضرت در متن جامعه بسنده مي‏کنيم.

حالات مختلف روحي‏

آنچه براي مردان خدا حائز اهميّت است تنها خشنودي ذات اقدس احديّت است و اميرمؤمنان علي عليه‏السلام شخصيتي است که در ميدان نبرد چنان شمشير مي‏زند و پايمردي نشان مي‏دهد که هيچ پهلواني را ياراي مقاومتش نيست، در نيمه‏هاي شب چنان اشک مي‏ريزد، به درگاه خدا زاري مي‏کند و سرانجام به حالت اغما مي‏افتد که گويي کسي ضعيف‏تر و ترسوتر از او زير آسمان خداوند يافت نمي‏شود و به گفته‏ي شاعر عرب:

«جُمِعَتْ فِي صِفاتِکَ الاَضْدادُ» يعني: «صفات متضاد در شخص تو (اميرمؤمنان عليه‏السلام) جمع شده است».

آري حضرت علي عليه‏السلام شخصيتي است که هنگام نبرد با دشمنان خدا چنان قاطعيت دارد و ابروان را در هم مي‏کشد ولي هنگام روبرو شدن با کودکي يتيم آنقدر متواضع و مهربان است که در برابرش روي خاک مي‏نشيند، دست مرحمت بر سر او مي‏گذارد، آه مي‏کشد و مي‏فرمايد:

«در مورد هيچ امري همچون کودکان يتيم آه نکشيده‏ام».

حضرت اميرمؤمنان علي عليه‏السلام روزي در کوچه‏هاي کوفه به تنهايي راه مي‏رفت البته در کمال سادگي و همانند همه‏ي مسلمين حتّي بدون محافظ يا اسلحه‏اي با نرمي و آرامش خاصّي همه جا را زير نظر داشت

چون رهبر يک جامعه و در مقابل مردم مسئول بود. حضرتش در راه، زني را مشاهده کرد که مَشک آب بر دوش داشت و از شدّت خستگي از نفس افتاده بود، به آرامي نزديک آمد، از آن زن دلجويي کرد و مشک آب را به دوش گرفت تا آن زن مقداري استراحت کند، سپس تا خانه، او را همراهي کرد. حضرت در راه جوياي احوال آن زن شدند.

زن گفت: شوهرم در ميدان نبرد در رکاب حضرت علي عليه‏السلام بود و شهيد شد، حال من و چند کودک يتيم بدون سرپرست مانده‏ايم و آهي در بساط نداريم. امام او را به خانه‏اش رسانيدند و رفتند.

سپس به خانه‏ي آن زن آمدند، زن پرسيد: شما کيستي؟!

فرمودند: بنده‏اي از بندگان خدا، آيا به کمک من احتياج داري؟

زن گفت: آري من آردها را خمير مي‏کنم و شما تنور را آتش کنيد.

اميرمؤمنان علي عليه‏السلام تنور را پر از هيزم کردند، هنگامي که تنور شعله‏ور شد چهره‏ي مبارک خود را نزديک آورد و به خود خطاب کرد: «يا علي آتش دنيا را مي‏بيني که چقدر سوزان است! بدان که آتش آخرت بسيار سوزان‏تر است».

بعد از آنکه آرد خمير شده و تنور آماده گشت آن زن عرض کرد شما بفرماييد بچّه‏ها را آرام کنيد تا من نان بپزم، حضرت به داخل اتاق رفتند و با آن کودکان يتيم مشغول بازي شدند و آنان را خشنود و خندان ساختند و هنگامي که نان آماده شد، حضرت نان را لقمه کرده، به دهان يتيمان مي‏گذاشت و مي‏فرمود: «از خداوند بخواهيد که علي را ببخشايد».

در چنين لحظاتي يکي از زنان همسايه وارد شد و مشاهده کرد حضرت مشغول غذا دادن به کودکان يتيم هستند، به مادر کودکان نهيبي زد و گفت: واي بر تو! مي‏داني اين آقا کيست؟! او اميرمؤمنان و مولاي متقيان علي بن‏ابي‏طالب عليه‏السلام است!

مادر کودکان يتيم با شرمندگي عرض کرد: آقا مرا ببخشيد.

امّا حضرت با تواضع، فروتني و مهرباني خاصّي فرمودند: شما مرا ببخشيد که تاکنون مشکلات شما را حل نکرده بودم، از درگاه خداوند بخواهيد علي را مورد عفو و بخشش خويش قرار بدهد.

—————————————————————-

تهیه مبلغان سایبری چهارده خورشید

لطفاً مطالب سایت رابدون ذکر منبع کپی نکنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *