بازگشت به صفحه اصلی دانشنامه»»»
باب
«باب» در فارسي به معناي پدر، سزاوار، ملايم، متعارف و حاجب است. اين واژه در عربي به معناي «در» (محل ورود و خروج) به کار ميرود. راغب ميگويد: محل دخول و ورود به چيزي را باب ميخوانند؛ مانند «بابالمدينة» يا «بابالبيت».
از ائمهعليهم السلام به عنوان «بابُ اللّه» ياد شده است (1)؛ بدين معنا که هر کس اراده لقاي خداوند را دارد، تنها راه رسيدن به آن، ايشان هستند. در دعاي ندبه ميخوانيم! «أيْنَ بَابُ اللَّهِ الَّذِي مِنْهُ يُؤتي؟» (2) بنابراين «باب»؛ يعني، چيزي که ميتوان به وسيله آن به چيز ديگر رسيد. حديث «اَنَا مَدِينَةُ العِلْمِ وَ عَليٌّ بابُها» (3) بدان معنا است که به وسيله حضرت عليعليه السلام ميتوان به شهر علم دست يافت.
«باب» در اصطلاح کسي است که به معصومانعليهم السلام بسيار نزديک است و در همه کارها يا کاري خاصّ نماينده مخصوص آنان شمرده ميشود.
بر اين اساس ميتوان وکيل يا نماينده شخص را «باب» ناميد. در گذشته تمام وکلا و سفيران ائمهعليهم السلام را «باب» ميخواندند. به تدريج اين واژه با سوء استفاده مدعيان دروغين «بابيّت» روبهرو شد و بار ارزشياش را از دست داد. باب در روايات متعدد بر معصومانعليهم السلام اطلاق گرديده است؛ مانند «بابُالحَوائج» (4) «بابُ حِطَة» (5) «بابُ مَدينَةِ عِلْمِ النَّبيّصلي الله عليه وآله»، «بابُ الحِکْمَةِ» (6) و «بابُاللَّه». افزون بر اين چنان که ابن شهر آشوب مينويسد:
جمعي از اصحاب ائمهعليهم السلام باب آن بزرگواران بودهاند؛ مانند رشيد هجري (باب سيد الشهداءعليه السلام)، يحيي بن ام الطويل مطعمي (باب حضرت سجّادعليه السلام)، جابربن يزيد جعفي (باب امام باقرعليه السلام)، محمدبن سنان (باب امام صادقعليه السلام)، علامه مجلسيرحمه الله نيز «باب الائمة» شناخته شده است.
ادعاهاي نادرست کساني چون سيدعلي محمد باب، اين واژه را از جايگاه واقعياش دور و متروک ساخت؛ به گونهاي که امروزه کمتر به کار ميرود و اغلب براي اشاره به کساني است که به دروغ خود را نماينده معصومان معرفي ميکنند.
بابيه
بنيان گذار «فرقه بابيه» سيد علي محمد شيرازي است. از آنجا که او در ابتداي دعوتش مدعي بابيّت امام دوازدهم شيعه بود و خود را طريق ارتباط با امام زمانعليه السلام ميدانست، ملقب به «باب» گرديد و پيروانش «بابيه» ناميده شدند. سيد عليمحمد در سال 1235 ق. در شيراز به دنيا آمد. او در کودکي پدرش را از دست داد و تحت سرپرستي عموي خود حاج سيد علي تربيت يافت.
سيد عليمحمد در کودکي، به مکتب شيخ عابد رفت و خواندن و نوشتن آموخت. شيخ عابد از شاگردان شيخ احمد احسائي (بنيان گذار شيخيه) و شاگردش سيد کاظم رشتي بود. سيد عليمحمد از همان دوران با شيخيه آشنا شد؛ به طوري که وي در سن نوزده سالگي به کربلا رفت و در درس سيد کاظم رشتي حاضر شد، در همين درس بود که با مسائل عرفاني و تفسير و تأويل آيات و احاديث و مسائل فقهي به روش شيخيه آشنا شد. قبل از رفتن به کربلا، مدتي در بوشهر اقامت کرد و در آنجا به «رياضت» پرداخت. نقل شده است که در هواي گرم بوشهر، بر بام خانه رو به خورشيد اورادي ميخواند. (7).
اقامت او در کربلا به ظاهر، دو يا سه سال به طول انجاميد و موجب گشت که از نوزده سالگي به محضر سيد کاظم رشتي پيشواي شيخيه راه يابد و در سلک شاگردان او در آيد.
عليمحمد بر اثر نفوذ اخلاقي و مذهبي سيد کاظم رشتي، دگرگون گشت و پس از درگذشت سيد، در 24 سالگي دعوي کرد که «باب و واسطه» وصول به امام زمان حضرت حجةبن الحسن قائم آل محمدصلي الله عليه وآله است. (8).
علي محمد در آغاز، بخشهايي از قرآن را با روشي که از مکتب شيخيه آموخته بود، تأويل نمود و تصريح کرد که از سوي امام زمانعليه السلام مأمور به الارشاد مردم است. سپس مسافرتهايي به مکه و بوشهر کرد و دعوت خود را آشکارا تبليغ کرد.
يارانش نيز در نقاط ديگر، به تبليغ ادعاهاي عليمحمد پرداختند. پس از مدتي که گروههايي به او گرويدند، ادعاي خود را تغيير داد و از «مهدويّت» سخن گفت و خود را «مهدي موعود» معرفي کرد. پس از آن ادعاي «نبوّت و رسالت» خويش را مطرح کرد و مدعي شد که دين اسلام فسخ شده است و خداوند دين جديدي همراه با کتاب آسماني تازه به نام «بيان» را بر او نازل کرده است. عليمحمد در کتاب بيان، خود را برتر از همه پيامبران دانسته و خود را مظهر نفس پروردگار پنداشته است.
از سال 1260 تا مدت پنج ماه، هيجده تن از علماي شيخيه به سيد علي محمد باب گرويدند و از روي حساب ابجد با خود وي که نوزده ميشود، معروف به «حروف حيّ» شدند.
در زماني که عليمحمد هنوز از ادعاي بابيّت امام زمانعليه السلام فراتر نرفته بود، به دستور والي فارس در سال 1261 ق دستگير و به شيراز فرستاده شد. پس از آن وقتي در مناظره با علماي شيعه شکست خورد، اظهار ندامت کرد و در حضور مردم گفت: «لعنت خدا بر کسي که مرا وکيل امام غايب بداند! لعنت خدا بر کسي که مرا باب امام بداند!» پس از اين واقعه شش ماه در خانه پدري خود تحت نظر بود و از آنجا به اصفهان و سپس به قلعه ماکو تبعيد شد.
در همين قلعه با مريدانش مکاتبه داشت و از اينکه ميشنيد آنان در کار تبليغ دعاوي او ميکوشند، به شوق افتاد و کتاب «بيان» را در همان قلعه نوشت. دولت محمدشاه قاجار براي آنکه پيوند او را با مريدانش قطع کند، در سال 1364ق وي را از قلعه ماکو به قلعه چهريق در نزديکي اروميه منتقل کرد. پس از چندي وي را به تبريز برده و در حضور چندتن از علما محاکمه کردند.
عليمحمد در آن مجلس آشکارا از مهدويّت خود سخن گفت و «بابيّت امام زمان» را – که پيش از آن ادعا کرده بود – به «بابيّت علم اللّه» تأويل کرد.
علي محمد در مجالس علما نتوانست ادعاي خود را اثبات کند و چون از او درباره برخي مسائل ديني پرسيدند، از پاسخ فرو ماند و جملات ساده عربي را غلط خواند. در نتيجه وي را چوب زده و تنبيه کردند. او از دعاوي خويش تبرّي جست و توبه نامه نوشت. اما اين توبه نيز مانند توبه قبلي، واقعي نبود. از اينرو پس از مدتي ادعاي پيامبري کرد. پس از مرگ محمدشاه قاجار در سال 1264 ق. مريدان علي محمد، آشوبهايي در کشور پديد آوردند و در مناطقي به قتل و غارت مردم پرداختند. در اين زمان ميرزا تقي خان اميرکبير – صدر اعظم ناصرالدين شاه – تصميم به قتل عليمحمد و فرو نشاندن فتنه بابيه گرفت. براي اين کار از علما فتوا خواست. برخي علما به دليل دعاوي مختلف و متضاد او و رفتار جنون آميزش، شبهه خبط دماغ را مطرح کردند و از صدور حکم اعدام او خودداري کردند. اما برخي ديگر وي را مردي دروغگو و رياست طلب شمردند و حکم به قتل او دادند. علي محمد همراه يکي از پيروانش در 27 شعبان 1266 در تبريز تيرباران شد. (9).
زمينههاي پيدايش بابيت
معمولاً وقتي مشکل يا بحراني اجتماعي پديد ميآيد و جمعي از مردم خود را از مقابله با آن ناتوان ميبينند، برخي مغرضان و گاه سادهلوحان، براي کنار کشيدن خود از مسؤوليتهاي مهم و پر زحمت، يا به گوشهنشيني روي ميآورند و يا به دينسازي و بازي با اعتقادات مردم ميپردازند. اکثر ادعاهاي بابيّت در موقعيتي اين گونه پديد آمده است. انگيزههاي مدعيان بابيّت عبارت است از:
ثروت اندوزي
يکي از مهمترين راههاي نفوذ شيطان ثروت است هنگامي که حضرت موسي بن جعفرعليه السلام شهيد شد، سي هزار دينار از اموال امامعليه السلام نزد علي بن ابيحمزه بطائني باقي ماند. ولي براي آنکه اموال را به امام هشتمعليه السلام تحويل ندهد، ادعا کرد امام هفتمعليه السلام زنده و همان مهدي موعود است. در زمان غيبت صغري نيز برخي براي آنکه اموال امام زمانعليه السلام را به وکيل و نماينده واقعياش تحويل ندهد، ادعاي نيابت و بابيّت کردند. ابوطاهر محمدبن علي ابن بلال از کساني است که براي ثروت اندوزي، ادعاي بابيّت را بر زبان راند.
توهم
برخي در توهّمات فرو رفته، خرد را از دست ميدهند؛ ادعاهاي گزاف بر زبان ميرانند و جمعي نادان را پيرامون خويش گرد ميآورند. براي مثال منابع معتبر تاريخي نشان ميدهد ابودلف محمد بن مظفر کاتب – که ادعاي بابيّت داشت – با اين مشکل روبهرو بود.
جاه طلبي
رياستطلبي نيز از عوامل بسيار مهم پيدايش اعتقادات خرافي و اديان ساختگي است. غرور و اشتياق به بزرگ شدن و خود نمايي از صفات مذموم اخلاقي است که انسان را به سمت کارهاي خطرناک ميکشاند. از آنجا که مسأله نيابت امام زمانعليه السلام موقعيت ويژه اجتماعي براي فرد ايجاد ميکند و احترام و فرمانبرداري مردم را به ارمغان ميآورد، برخي از فرومايگان براي جبران ضعف روحي خود، ادعاي نيابت ميکنند. البته گاه حسادت در برابر بزرگان سبب جاهطلبي است. براي مثال شلمغاني، به نواب اربعه حسادت ميورزيد و نميتوانست برتري آنان را ببيند؛ بدين سبب ادعاي نيابت کرد.
شهوتراني
گمراهي و گرايش به محرمات و شهوتراني، از ديگر انگيزههاي مدعيان بابيّت است. متأسفانه کساني که نميخواهند پاکدامن باشند، براي رسيدن به لذتهاي جنسي و ترويج مفاسد اخلاقي، به ادعاي بابيّت و ساختن دين جديد روي ميآورند.
مسائل سياسي
يکي ديگر از انگيزههاي مدعيان بابيّت، مسائل سياسي است. دولتها گاهي به طور مستقيم و زماني غيرمستقيم – براي آنکه روحيه شيعيان را خرد کرده و در صفوف متحدشان رخنه پديد آورند و آنان را در تفرقه و تزلزل فرو برند – برخي را تحريک ميکنند تا ادعاي بابيّت کنند و به استحکام بنيادهاي حکومت غاصبان و ستمگران بپردازند. (10).
منابع مطالب:—————————————
(1). برنجکار، رضا، آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، ص 181.
(2). مشکور، محمدجواد، فرهنگ فرق اسلامي، ص 87.
(3). آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، ص 183 – 182 و نيز ر.ک: اعتضاد السلطنة، فتنه باب.
(4). الکافي، ج 1، ص 145، ح 7؛ و ر.ک: من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 589؛ التهذيب، ح 6، ص 27.
(5). الاقبال، ص 297.
(6). وسائل الشيعة، ج 27، ص 34، ح 33146؛ عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 2، ص66.
(7). ر.ک: المناقب، ج 4، ص 323؛ بحارالانوار، ج 48، ص 6.
(8). الخصال، ج 2، ص 626؛ الأمالي طوسي، ص 525؛ الاقبال، ص 610.
(9). ر.ک: بحارالانوار، ج 17، ص 253.
(10). عابدي، احمد، مدعيان و منکران بابيّت و مهدويّت.
—————————————————