موضوع:
بررسي ديدگاه سروش در وحي وتطابق آن با ديدگاه کانت
پژوهشگر:
زهرابرغمدی
پشتیبان:
حوزه علمیه خواهران فاطمیه یاسوج-تیرماه 92
کليد واژه:
وحي، ديدگاه گزاره اي، ديدگاه تجربه ديني، ديدگاه افعال گفتاري.
==============
چكيده
وحی مفهومی بنیادین در ادیان وحیانی دارد و در همه این ادیان، به شکل واحدی مطرح نشده است. در مسیحیت کنونی از وحی به تجلی خدا در حضرت عیسی(ع) و القای حقایقی از جانب خدا تعبیر شده است. در مقابل در اسلام، گونهای خاص از وحی محوریت دارد که همان قرآن است.
سه دیدگاه در باب سرشت وحی در کلام جدید مطرح است: دیدگاه گزارهای، دیدگاه تجربه دینی و دیدگاه افعالگفتاری. طبق دیدگاه نخست، وحی گونهای از حقایق است که خدا یا فرشته وحی بر پیامبر القا میکند و این حقایق صورت زبانی ندارند. بر اساس دیدگاه تجربه دینی، وحی مواجهه پیامبر با خداست و پیام وحی در حقیقت، گزارش و تفسیر پیامبر از این مواجهه است. و طبق دیدگاه افعال گفتاری اولاً، خداوند جملاتی معنا دار را از زبان خاص بر پیامبر عرضه میدارد، ثانیاً، این جملات مضمون خاصی از قبیل امر نهی و اخبار دارند، ثالثاً، خدا با این جملات، پیامبر و یا دیگران را به کارهایی وامیدارد.
سروش در بیان سرشت وحی سعی میکند که آن را بر طبق دیدگاه تجربه دینی مطرح کند، طبق این دیدگاه دیگر حقایقی بر پیامبر القا نمیشود، بلکه وحی گونهای تجربه دینی و مواجههای است که میان خداوند و پیامبر واقع شده و آنچه به عنوان پیام وحی نام برده میشود توصیف و تفسیری است که پیامبر بر اساس پیشفرضها و پیشفهمهای خود برای دیگران مطرح میکند.
از جمله مباني که دستگاه معرفتی سروش بر آن استوار است، نظریه نومن و فنومن کانت، مي باشد. لذا هر نقد و ایرادی که بر این مبانی وارد شود بر سروش هم وارد است.
مقدمه
واژه وحی در اسلام از جایگاه ویژهای برخوردار است و اساس محور اصلی آموزههای دینی، منبع همه معارف، حکمتها و هدایتهای بشر به شمار میآید .
تبلور وحی قرآن مجید است که لفظ، حروف و زبان آن نیز از منظر مسلمین کلام الهی است که، با ویژگیهای اعجابانگیز و بلاغتی بینظیر در طول اعصار و قرون در اختیار بشر قرار دارد و از طریق تلاوت آن می توان به طور مستقیم با کلام خداوند مرتبط گردید.
با نگاهی تاریخی به سیر اندیشه در باب وحی، دستهکم سه نظریه عمده در این زمینه قابل تشخیص است:
1. وحی به عنوان القای حقایقی از سوی خداوند (دیدگاه گزارهای)
2. وحی به مثابه تجلی خداوند در ضمن تجربهای دینی(دیدگاه تجربه دینی)
3 . وحی به منزله افعال گفتاری خداوند(دیدگاه افعال گفتاری خداوند)
دیدگاه تجربه دینی در مورد وحی، نظریه برخی از نواندیشان مسلمان این عصر است که مبتنی بر، نفی قطعیت، ضروریت و ثبات وحی و معارف دینی میباشد و به طور موجبه کلی مدعی است که، تمام معرفتهای دینی بدون استثناء عصری و آفریده شرایط عصر خود میباشند و طبعاً با دگرگونی و قبض و بسطی که در آن شرایط بر اثر تحولات فرهنگی، زبانی و… رخ میدهد، آنها هم دچار تغییر و قبض و بسط میشوند.
این دیدگاه بیان میکند که، پیامبری یعنی نزدیکتر شدن به عالم معنا و شنیدن سروشهای غیبی که به معنای تجربه است، بنابراین این تجربه میتواند افزونتر، غنیتر و قویتر شود، لذا پیامبر تدریجاً هم عالمتر و هم متقینتر و در یک کلام پیامبرتر میشد و بسطی که در شخصیت او میافتاد به بسط تجربه و بالعکس منتهی میشد و لذا وحی تابع او بود نه او تابع وحی.
گرچه ممکن است در ابتدا چنین تصور شود که، ارائه این تحلیلها در ظاهر برای نشان دادن نقش و اهمیت وحی باشند، ولی در مقام نتیجهگیری می توانند به تنزل نقش و منزلت وحی و بیاهمیت ساختن آن بیانجامد، از این رو لازم است تحلیلهایی که درباره وحی ارائه میشوند مورد نقد و ارزیابی قرار گیرند.
1- تعاريف لغوي و صطلاحي وحي
پیامبران برای دریافت «فرمان نبوّت» و نیز فراگرفتن آیین خود، باید یك نوع رابطه با مبدأ جهان آفرینش داشته باشند و به این وسیله، حقایق را از آن مبدأ بزرگ دریافت دارند. این رابطه كه «وحی» نام دارد از نقاط اسرار آمیز زندگی پیامبران است.
فهم وحی و دستیابی به حقیقت آن اگرچه از ناحیهی بعضی عالمان و مفسّرانِ ما غیر ممکن دانسته شده است ولی با این همه، در طول تاریخ، متکلّمان و متدیّنان سعیِ بلیغی در فهم ماهیت و درک حقیقت وحی به خرج داده و متحمّل رنجها و مصائب بسیاری شدند.[1]
استاد مطهری بیان میدارد که: «هیچ ضرورتی هم ندارد كه حتماً بگوییم ما باید حقیقت و كنه و ماهیّت وحی را درك كنیم، آخرش هم یك توجیهی بكنیم و بگوییم همین است و غیر از این نیست. ما باید به وجود وحی، ایمان داشته باشیم. لازم نیست بر ما كه حقیقت وحی را بفهمیم؛ اگر بفهمیم یك معرفتی بر معرفتهای ما افزوده شده است، و اگر نفهمیم جای ایراد به ما نیست، به جهت اینكه یك حالتی است مخصوص پیغمبران، كه قطعاً ما به كنه آن پی نمیبریم، ولی چون قرآن وحی را عمومیّت داده در اشیای دیگر، شاید به تناسب آن انواعی از وحی كه میشناسیم، بتوانیم تا اندازهای آن وحیی را كه با آن از نزدیك آشنایی نداریم، كه وحی نبوّت است، توجیهی بكنیم، و اگر نتوانستیم توجیهی بكنیم، از خودمان حتّی گلهمند نیستیم، چون یك امری است ما فوق حدّ ما و یك مسالهای است كه از مختصّات انبیا بوده است.»[2]
1-1 تعریف لغوی
این تعریف متوجّه مادهی اصلی کلمهی (وـحـ ی) میباشد، که به چند نمونه اشاره مي گردد:
1. راغب ميگويد: «اصل وحي همان اشارات سريع و سري است.»[3]
2. ابن فارس اينگونه بيان مي دارد: «وحي يعني انتقال مطلب به ديگري به طور مخفيانه، وحي به معناي اشاره، كتابت، رسالت، پيام و به طور كلي هر آنچه به ديگري القا كني.»[4]
3. جوهری بيان مي دارد: «اَلوَحیُ، اَلکِتَاب وَ جَمعُهَ وُحِیُّ، اَلإشَارَه وَ اَلکِتَابَه وَ اَلرِّسَالَه وَ اَلإلهَام وَ اَلکَلَامُ الخَفِی وَ کُلُّ مَا اَلقَیتَه إلَی غَیرُک… .»[5]
4. در قاموس المحیط بیان شده که: «اَلإشَارَه وَ اَلکِتَابَه وَ اَلمَکتُوب وَ اَلرِّسَالَه وَ اَلإلهَام وَ اَلکَلَام الخَفی وَ کَلُّ مَا اَلقَیتَه إلَی غَیرُک.»[6]
5. طبرسی در جوامع الجوامع معتقد است: «وحی الهام است و در دل افکندن چیزی است…، وحی کلام پنهانی است که با سرعت همراه است.»[7]
6. ابن منظور در لسان العرب میگوید: «وحی به معنای اشاره كردن، نوشتن، رساله، الهام و كلام پنهانی و هر چیزی است كه به دیگری القاء شود»[8]
از مجموع تعاریف فوق آنچه به عنوان قدر جامع میتوان گفت این است که، وحی در لغت عبارت است از: انتقال مطلب به ذهن مخاطب به طور سریع و پنهانی، به گونهای که از دیگران پوشیده باشد، و نیز اینکه شرط نیست، وحی کننده چه کسی باشد، بلکه میتواند خدا، فرشته، انسان، جن و شیطان باشد، همچنین در گیرنده وحی شرطی نیست که چه کسی یا چه چیزی باشد.[9]
1-2 تعریف اصطلاحی
در وحی الهی به پیامبران، همان خصیصه اصلی آگاهی بخشی رمزی و فوریت وجود دارد، یعنی رسولان الهی، وحی و پیام خدا را سریع و پنهان از درک و دریافت دیگران دریافت میکنند.[10] واژه وحی در اصطلاح اخص از مفهوم لغوی آن است و مختص آن نوع معرفتی است که به صورت ویژه بر پیامبران حق القا میشود.
1. متکلم بزرگ اسلامی شیخ مفید میگوید:
«در عرف فرهنگ و شریعت اسلامی هنگامی که وحی گفته شود و سرچشمه و مبدأ آن خداوند متعال باشد، این تعبیر در شمار چیزهایی است که فقط و فقط مخصوص پیامبران است.»
سپس میافزاید: «حقایقی که در رؤیاها به انسانها القا میشود و نیز علومی که پس از پیامبر اکرم به امامان معصوم(ع) ارائه و القا شده است، نام وحی بر اینها اطلاق نمیگیرد، زیرا مسلمانان اتفاق دارند که بعد از پیامبر(ص) بر کسی وحی نخواهد شد.»[11]
2. علامه طباطبایی میفرماید:
«ادب دینی در اسلام اقتضا میکند که وحی، بر غیر از رابطهای که میان خداوند متعال و فرستادگان او وجود دارد اطلاق نگردد.»[12]
3. زرقانی مینویسد:
«وحی در بیان شریعت عبارت است از اینکه خداوند متعال آنچه را اراده تعلیم نموده به بندگان برگزیده اش اعلام میکند، ولی به طور خفا و پنهانی.»[13]
4. استاد مطهری میگوید:
«وحی تلقی و دریافت پیام راهنمایی انسان از راه اتصال به غیب است و پیامبر تنها وسیله این سنخ ارتباط میان انسانها و جهان دیگر، یعنی عالم مافوق طبیعت است که حاصل این پیام و ارتباط غیبی همان دین الهی و کتاب آسمانی است که به جامعه عرضه میکند.»[14]
بنابراین وحی اصطلاحی ارتباط معنوی و غیبی خداوند با پیامبران خویش است که پیام الهی را به واسطه همین ارتباطات از فرستنده آن دریافت میکند و جز او هیچ کس توانایی چنین دریافتی را ندارد. از این تعاریف به دست میآید، که وحی اصطلاحی همانند وحی لغوی دارای ارکانی چون: پنهانی بودن، سریع بودن و پوشیده ماندن است و از آنجا که تعلیم و القای معارف الهی بر پیامبران بزرگ به صورت مفاهمه خصوصی و به طو سری انجام مییافته این واژه در آن به کار رفته است.[15]
1-3 کاربردهای واژه وحی در قرآن
کلمه وحی و مشتقات آن در حدود «78» مرتبه در قرآن کریم ذکر شده است،[16] که غالباً درباره ارتباط ویژه خداوند با پیامبران در زمینه ارتباط انسانها است. اما مواردی چند از استعمال این عنوان در قرآن نشانگر آن است که واژه وحی در نظر قرآن چه از لحاظ گیرنده و مقصد آن، و چه از لحاظ فرستنده و مبدأ آن دارای گسترهای وسیع است و اصل و معنای لغوی آن یعنی «تفهیم سریع و مخفی» در همه آنها وجود دارد.[17] و در عین حال دارای مصادیق گوناگون است که مراتب آن بسیار متفاوت میباشد،[18]
بیشترین استعمالی که وحی و مشتقات آن در قرآن دارد، وحی نبوی است که به آن وحی تشریعی هم گفته میشود و عبارت است از: القای معارف، مقررات و آگاهیهای خاص از طرف خداوند بر برگزیدگان خویش[19] «اين گونه به سوى تو و رسولان پيش از تو خداى مقتدر دانا وحى مىكند.» [20]
یکی ديگر از موارد استعمال وحی در قرآن «الهام رحمانی» است، یعنی القاء و خطور در قلب، البته با این ویژگی که مبدأ غیبی و الهی داشته باشد[21] که به لحاظ مخاطب دو قسم است، الهام به انسان[22] و الهام به فرشته[23].
القای امور منفی از طرف شیطان یا انسانهای شیطان صفت[24] و انتقال مفهومی به مخاطب از راه اشاره از دیگر مصادیق وحی است که در قرآن آمده[25]
1-4 چگونگی ارائه وحی
در سوره شوری، آیه51، کلام پروردگار یا القاء و تفهیم الهی را به سه نوع تقسیم میکند: بدون واسطه، با وجود حجاب و از طریق فرستادن پیک.
«و هيچ بشرى را ياراى آن نباشد كه خدا با او سخن گويد مگر به وحى (و الهام خدا) يا از پس پرده غيب عالم (و حجاب ملكوت جهان) يا رسولى (از فرشتگان عالم بالا) فرستد تا به امر خدا هر چه او خواهد وحى كند، كه او خداى بلند مرتبه حكيم است.»[26]
در وحي مستقيم نه واسطهای است و نه حجاب، بنابراین تکلم و دریافت پیام همراه با نوعی مشافهه و روبرویی است.[27]
در وحي از وراي حجاب، پیامبر پیام را از ملک دریافت نمیکند، بلکه مانند قسم اول ارتباط به طور مستقیم برقرار میشود ولی حایلی مانند اشیاء یا اجسام یا موجودی زنده چون درخت یا گیاه وجود دارد که از سمت و بیرون آن، ندا و پیام خداوند دریافت میگردد.[28]
«چون موسى به آن آتش نزديك شد به او از جانب راست آن وادى در آن بارگاه مبارك از آن درخت (مقدس) ندايى رسيد كه اى موسى منم خداى يكتا پروردگار جهانيان.» [29]
و در نوع آخر از وحی، پیام الهی را پیک (فرشته) به پیامبر القاء میکند. این وحی به دو امر معلق شده است: یکی اینکه برگزاری این ارتباط و القاء به اذن خدا انجام میگیرد «بِإذنِه»، و دیگر اینکه محتوای پیام، چیزی جز خواسته و مشیت پروردگار نیست «مَا یَشَاء»، لذا دراین قسم نیز اگر چه در القای وحی، واسطه وجود دارد ولی باز مانند دو قسم اول، مبدأ اصلی خداوند است.[30]
1-5 نحوه دریافت وحی پیامبر
دریافت و تلقی وحی توسط پیامبر سه نحوه بوده است، رؤیای صادق، وحی مستقیم و وحی توسط جبرییل، آیتالله مکارم شیرازی میفرماید: برخی عقیده دارند که، وحی نوع سوم به چهار صورت ذیل انجام گرفته است:
– بدون اینکه فرشته بر پیامبر ظاهر شود، وحی را در روح ایشان القا میکرد.
– گاهی به صورت زنگ در گوش پیامبر صدا مینمود و این نوع وحی سختترین وحی بر پیامبر بوده است.
– گاهی هم جبرییل به صورت اصلیاش که خداوند او را، بر آن صورت آفریده بود بر پیامبر ظاهر میشد.
– گاهی فرشته به صورت انسانی در میآمده و پیامبر را مورد خطاب قرار میداد.[31]
2- رویکردهای مختلف متألهان مسیحی در تفسیر وحی
در ادیان وحیانی اگر چه وحی، مفهوم اساسی است ولی معنای یکسانی از وحی در همه این ادیان محوریت ندارد.
مسیحیت بیش درباب وحي، سه برداشت و دیدگاه متفاوت وجود دارد.
2-1 دیدگاه گزارهای:
قدیمیترین نظریه در باب حقیقت وحی، دیدگاه گزارهای است، طبق اين ديدگاه حقایق وحیانی که پیامبر از خدا دریافت کرده است، حقایق ویژهای هستند که هر کس توانایی اخذ آنها را ندارد. پیامبر در عملیات اخذ وحی، صعود دارد و نزول. او برای اینکه حقایق گزارهای را دریافت کند، عروجی روحی انجام میدهد و سپس این حقایق را گرفته و به زندگی روزمره نزول کرده و آنها را در قالب زبان خاصی به دیگران انتقال میدهد.
طبق این دیدگاه حقایقی را که، خدا یا فرشته وحی بر قلب پیامبر القاء میکند، صورت زبانی خاصی ندارد، این حقایق اطلاعات محضند و پیامبر به آنها لباس زبانی خاص میپوشاند.[32]
2-2 دیدگاه تجربه دینی
«تجربه ديني» يک نوع مواجهه پيامبر با خداوند است. وحی و گوهر دین را، نوعی تجربه دانستن، دیدگاهی است که توسط متألهان پروتستان متمایل به الهیات لیبرال در قرن نوزدهم مطرح گردید، خاستگاه طرح چنین نظری عوامل متعددی بود، از جمله آن میتوان، تصحیح انتقادی متون مقدس، شکست الهیات طبیعی به واسطه هیوم، تعارض علم و دین و ظهور مکتب رمانتیک را برشمرد.[33]
بنابراین بر اساس این دیدگاه، مضمون وحی مجموعهای از حقایق درباره خداوند نیست، بلکه خداوند از راه تأثیر گذاشتن در تاریخ به قلمرو تجربه بشری وارد میگردد. از نظر این دیدگاه، احکام الهیات مبتنی بر وحی نیستند، بلکه بیانگر کوششهای انسانی برای شناخت معنا و اهمیت حوادث وحیانی به شمار میروند.[34]
وحی در این دیدگاه، به این معنا نیست که خدا پیامی را به پیامبر القا کرده است؛ بلکه پیامبر مواجههای با خدا داشته و از این تجربه و مواجهه، تفسیری دارد و آنچه ما به عنوان «پیام وحی» میشناسیم، در واقع تفسیر پیامبر و ترجمان او از تجربهاش میباشد. همچنین میان خدا و پیامبر جملاتی رد و بدل نشده، خود تجربه فارغ از زبان است. زبان صورتی است که پیامبر در قالب آن، تفسیر خود را به دیگران انتقال میدهد.[35]
جان هيک[36] در این رابطه مينويسد:
« بر طبق اين ديدگاه غيرزباني، مضمون وحي مجموعهاي از حقايق درباره خداوند نيست، بلکه خداوند از راه تأثير گذاشتن در تاريخ به قلمرو تجربة بشري وارد ميگردد. از اين ديدگاه، احکام الهيات مبتني بر وحي نيستند بلکه بيانگر کوششهاي انسان براي شناخت معنا و اهميت حوادث وحياني به شمار ميروند.»[37]
وی در جايي ديگر بیان میدارد:
«کتاب مقدس سراپا يک مکتوب بشري و حکايتگر وقايع وحياني است. عقايد نويسندگان آن، گاه يک جانبه و محدود، و از قوالب فکري عصرشان متأثر میباشد. در اين تجربه، وحي الهي و واکنش انساني، همواره درهم تنيده است.»[38]
بنابراين کتاب مقدس، وحي مستقيم و متن ناب وحي نيست، بلکه، «گواهي انسان بربازتاب وحي» در آينة احوال و تجارب بشري است. در نتيجه کتابهاي مقدس که در بردارنده تفاسير صاحبان تجربه و به نوعي بازتاب وحياند، نميتوانند مصون از خطا باشند.[39]
اولین کسی که در دنیای مسیحیت وحی را به تجربه دینی فروکاهش داد، شلایرماخر بود که وحی را با انکشاف نفس خداوند در تجربه دینی یکی دانست.
2-2-1 سه نظریه در زمینه چیستی تجربه دینی
1. نظریه احساس
فردریك شلایر ماخر[40]در آثار خود مدعی شد كه تجربه دینی، نوعی تجربه معرفت بخش نیست و حاوی بار معرفتی و شناختاری نمیباشد؛ بلكه احساس اتكای مطلق و یكپارچه به مبدأ یا قدرتی متمایز از جهان است.
از نظر او این تجربه، تجربهای شهودی است كه اعتبارش قائم به خود و مستقل از مفاهیم، تصورات، اعتقادات و اعمال است و چون نوعی احساس است و از حد تمایزات مفهومی فراتر میرود، نمیتوانیم آن را توصیف كنیم.[41]
2. نظریه ادراک حسی
طبق این نظریه، تجربه دینی از سنخ تجربه حسی است و همان ویژگیهای تجربه حسی را با تفاوتی اندك به تجربه دینی نسبت میدهد، ویلیام آلستون[42] معتقد است كه این گونه تجارب، ساختی مانند تجربه حسی دارد؛ زیرا در تجربه حسی سه عنصر وجود دارد: اول، مُدرِك یا شخصی كه احساس میكند؛ دوم، مُدرَك، شخص یا شیئی كه احساس میشود؛ سوم، پدیدار یا جلوه و ظاهر محسوس. تجربه دینی نیز از این سه ركن بهره مند است:
1. صاحب تجربه یا شخصی كه تجربه دینی را از سر میگذراند.
2. متعلق تجربه یا خداوند كه به تجربه درمیآید.
3. پدیدار تجربی یا ظهور و جلوه خداوند در دل صاحب تجربه.[43]
نقش تجربه یا ادراک خداوند در نسبت با اعتقادات دینی، همانند نقش ادراک حسی در نسبت با باورهای ناظر به جهان طبیعی است. آلستون با تأكید میگوید كه، اوصاف الهی هر چند حسی نیستند، ولی می توان آنها را مانند دادههای حسی، تجربه كرد و اعتقادش بر این است كه، خداوند در خلال تجربه دینی، چنان خود و افعال خویش را به انسان مینمایاند كه آدمی قادر است وی و افعالش را بشناسد.[44]
3. مافوقطبیعی پنداشتن تجربه دینی
وین پراودفوت[45] تجربهای را دینی مي داند که، شخص صاحب تجربه آن را دینی بداند یعنی، تجربهگر معتقد باشد که، نمیتواند آن تجربه را بر اساس امور طبیعی تبیین كند و در تبیین آن به ماورای طبیعت نیاز دارد، هر چند این تلقی، صرفاً تلقی شخص تجربهگر باشد و هیچ ما به ازایی در مقابل آن تجربه در عالم واقع وجود نداشته باشد.[46]
2-3 دیدگاه افعالگفتاری
دیدگاه سومی که در باب سرشت وحی مطرح شده این است که، وحی مجموعهای از افعالگفتاری خداست. دیدگاه افعالگفتاری در باب وحی دو ادعا دارد:
اول: وحی سرشت زبانی دارد و از زبان مستقل نیست. «خدا بر پیامبر وحی کرده است» به این معنا است که او ارتباطی با خداوند برقرار کرده است.
دوم: خداوند در این ارتباط زبانی، افعال زبانی انجام داده است و جملاتی معنادار را از زبانی خاصی بر پیامبر اظهار کرده که، این جملات دارای محتوا و مضمون خاصی هستند. همچنین به واسطه این جملات، پیامبر را به کارهایی واداشته و تأثیراتی بر او گذاشته است.
در دیدگاه افعالگفتاری، مواجهه و تجربه پیامبر امری همراه و ملازم با افعالگفتاری است ولی در سرشت وحی داخل نیست، همانگونه در وحی گزارهای هم، تجربه پیامبر امری بیرون از وحی و همراه با آن است. بنابراین، پذیرش دیدگاه افعالگفتاری و نیز دیدگاه گزارهای به معنای نفی تجارب وحیانی نیست.
ما هر یک از این دو دیدگاه را بپذیریم، باز پیامبر تجارب وحیانی داشته و تنها سخن بر سر این است که در دو دیدگاه مذکور، تجارب پیامبر در سرشت وحی داخل نیستند و امری همراه و ملازم با آن هستند. ولی در دیدگاه تجربه دینی، وحی خود این تجارب است و گزارههایی که خدا به پیامبر القا میکند و افعالگفتاری خدا اموری همراه با وحی (تجارب وحیانی) و بیرون از آن هستند.[47]
3- دیدگاه عبدالکریم سروش
عبدالکریم سروش، در مقاله بسط تجربه نبوی، از بشریت و تاریخیت دین سخن میگوید و میخواهد تکون و پیدایش آن را بر اساس عوامل و اسباب طبیعی تبیین کند. در عین حال پذیرفته است که، قرآن و اسلام یک جنبه قدسی و ماورای طبیعی دارند.
وی عقیده دارد که ما، برای فهم یک متن به پیشفهمهایمان رجوع میکنیم، که این پیش فهمها بسیار متنوعاند، از انسانشناسی گرفته تا کیهانشناسی و تاریخ و… . از پیشفرضهای مهمی که در تفسیر متن و کشف معانی آن بسیار مؤثر است، علم ما درباره نحوه پدید آمدن خود متن میباشد، از این رو میتوان گفت که، تجربه نبوی در مقام بیان یک مصداق از پیشفرضهایی است که میتواند در فهم متن مؤثر باشد.
بدیهی است که هرگاه متنی دینی صبغه طبیعی و عادی داشته باشد مشمول و محکوم قواعد و قوانین طبیعی عادی خواهد بود، در این صورت در فهم و تفسیر آن باید این ویژگی را در نظر گرفت و تحول و سیلان را نتیجه قهری آن دانست.[48]
3-1 ماهیت وحی
سروش ماهیت وحی را، از جنس الهام میداند و به کمک استعاره شعر، به توضیح ماهیت وحی میپردازد و پیامبر را، مانند یک شاعر میداند که احساس میکند، نیرویی بیرونی او را در اختیار گرفته است.
«وحی، الهام است. این همان تجربهای است که شاعران و عارفان دارند، هر چند پیامبران این را در سطح بالاتری تجربه میکنند. در روزگار مدرن، ما وحی را با استفاده از استعاره شعر میفهمیم چنانکه یکی از فیلسوفان مسلمان گفته است: وحی، بالاترین درجه شعر است. شعر ابزاری معرفتی است که کارکردی متفاوت با علم و فلسفه دارد. شاعر احساس میکند که منبعی خارجی به او الهام میکند و چیزی دریافت کرده است و شاعری درست مانند وحی، یک استعداد و قریحه است. شاعر میتواند افقهای تازهای را به روی مردم بگشاید و جهان را از منظری دیگر به آنها بنمایاند…»[49]
سروش در جایی دیگر وحی را از سنخ تجربه دینی و کشف عرفانی بیان میکند: «وحی نبوت از سنخ تجربه دینی و کشف عرفانی است، در این تجربه پیامبر چنین میبیند که، گویی کسی نزد او میآید، در گوش و دل او پیامها و فرمانهایی را میخواند و او را مکلف و موظف به ابلاغ آن میکند، آن پیامبر چندان به آن فرمان و آن سخن یقین میآورد و چنان در خود احساس اطمینان و دلیری میکند که آماده میشود در مقابل همه تلخیها، حملهها و دشمنیها یک تنه بایستد و وظیفه خود را بگذارد… چنین است تجربه دینی پیامبران که با این درجه از یقین آوری و شجاعت زایی و کوبندگی و درخشندگی همراه است و گوهر نبوت آنها را تشکیل میدهد.»[50]
وی سپس تأکید میکند، اینطور نیست که نفس تجربه دینی، باعث پیامبری شود، بلکه تفاوت بین تجربه عرفا و تجربه پیامبر از همین جا روشن میشود که، در تجربه پیامبران عنصر مأموریت وجود دارد که این عنصر، در تجربه دیگران یافت نمیشود.
«نفس تجربه دینی کسی را پیامبر نمیکند و صرف دیدن ملک یا پس پرده شهادت، نبوت نمیآورد، فرشته الهی بر مریم هم ظاهر شد و عیسی (ع) را به او هدایت کرد، اما مریم پیامبر نشد، در پیامبری مفهومی و عنصری از مأموریت مندرج است و همین است، آن که در تجربههای متعارف پیامبران وجود ندارد. اقبال لاهوری در کتاب احیای فکر دینی در اسلام از قول عبدالقدوسی گانگهی، از صوفیان هندی نقل میکند که: «پیامبر به معراج رفت و برگشت، اگر من بودم بر نمی گشتم» و این بهترین تعبیر است در بیان تفاوت کسی که در عرصه تجربه خود میماند و به آن دلخوش میدارد و از آن در نمی گذارد، با آن کسی که واجد شخصیت تازهای میشود و عزم بر ساختن جهان نوینی میکند.»[51]
3-2 شخصیت پیامبر
به اعتقاد سروش شخصيت پيامبر در شكل دادن به متن قرآن دخالت داشته، وی بیان میدارد که، وحی جوشش و غلیان شخصیت پیامبر و مصبوغ به صبغه الهی است و قدرت باطنی تام پیامبر موجب حصول کشف تام برای آن گرامی میشده و اگر این قدرت، در این مرتبه اعلی نبود، کشف او نیز مرتبهای فروتر داشت، بنابراین شخصیت پیامبر نقش اساسی در تولید قرآن داشته است.
«پیامبر که همه سرمایهاش شخصیتش بود، این شخصیت، محل و موجد، قابل و فاعل تجارب دینی و وحیی بود و بسطی که در شخصیت او میافتاد به بسط در تجربه و بالعکس منتهی میشد، لذا وحی تابع او بود نه او تابع وحی، او نه تابع جبرئیل که جبرئیل تابع او بود و ملک را او نازل میکرد…. هرچه بود، جوشش و جنبش ضمير محمد و تلاطم درياي دل او بود كه به كشف و وحي منجر ميشد…»[52]
«شخصیّت آن گرامی آنقدر دامنه داشت که جبرئیل جزئی از وجود او مینمود و تجربه نبوی پیامبر آن قدر والا بود که تجربه جبرئیل در گوشه ای از آن جای میگرفت (به سان داستان معراج)، لذا پیامبر بود که جبرائیل را نازل میکرد و به عنوان مظهر اسم جامع و محیط به همه عالم کبیر، یگانه فاعل و آمر این عرصه بود. آن گرامی در این تجربه وحیانی، خود، وحی شکّرین را در درون خود پرورید و خود از آن تغذیه کرد و محصول و ثمره وجود خویش را برگرفت، چنانچه مبانی عرفانی بر این دیدگاه گواهی میدهند.»[53]
وی میگوید، هنگامی که ما قران را میخوانیم متوجه میشویم که، پیامبر گاهی اوقات شاد است و طربناک و گاهی اوقات پُر ملال است و در بیان سخنان خویش بسیار عادی و معمولی است، که این شاد بودن و عادی بودن، همه متأثر از شخصیت خود پیامبر است و شخصیت ایشان اثر خود را در متن قرآن باقی گذاشته است و این، آن جنبهی کاملآً بشری وحی است.[54]
سروش در جایی دیگر پیامبر را نحل عالم ملکوت معرفی کرده، که این نحل موضوعیّت و مدخلیّتی تامّ در تولید وحی قرآنی دارد، یعنی خداوند مؤلّف کتاب وجود پیامبر و پیامبر مؤلّف قرآن است، همانگونه که آفریدگاری نحل از آن باریتعالی و تولید عسل از نحل است، بنابراین، قرآن فرآورده پیامبر است.
«اين شخصيت بديع، با قلبي بيدار و چشمي بينا و ذهني حسّاس و زباني توانا، صنع خدا بود و باقي همه صنع او و تابع كشف و آفرينش هنري او. محمد كتابي بود كه خدا نوشت، و محمد كتاب وجود خود را كه ميخواند، قرآن ميشد. و قرآن كلام خدا بود. محمد را خدا تأليف كرد و قرآن را محمد و قرآن كتاب خدا بود. همچنان كه زنبور را خدا آفريد و عسل را زنبور و قرآن فرآورده وحي بود… همه سخن در اين فرشته وحي است و نوع ارتباطي كه با رسول خدا داشت.»[55]
3-3 دوجنبه در وحی الهی
عبدالکریم سروش بر آن است که وحی الهی، دو جنبه دارد:
1. جنبه بیصورت وحی 2. جنبه صورت وحی.
پیامبر در کشف پیامبرانه و تجربه وحیانی خود نخست با امری بیصورت مواجه میشود، آنچه او از خدا دریافت میکند، امری بیصورت است، امّا او نمیتواند این وحی را به همان شکل به مردم عرضه کند، چون بالاتر از فهم آنها و حتّی ورای کلمات است. این وحی بیصورت است و وظیفة شخص پیامبر این است که به این مضمون بیصورت، صورتی ببخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد.
کار پیامبران جز صورت افکندن بر حقایق بیصورت چیز دیگری نیست و این توانایی ویژهای است که در خور پیامبران است، در اینجا پیامبر، مانند یک شاعر، این الهام را بر حسب دستگاه ادراکی و پیش دانستههای خویش و نیز با استفاده از زبان و فرهنگ عربی و عرف و علوم زمانه خود که همگی ناقص اند، در مقام صورت بخشی و تفسیر آن امر بی صورت برمیآید.[56]
«نار و حور و صراط و ميزان و… اين صورتها همه از زندگي و محيط مألوف پيامبر وام شدهاند و حتي يك صورت ناآشنا در ميان آنها نيست، آيا معقولتر و طبيعيتر نيست كه گمان كنيم شخصيت نيرومند پيامبر همه كاره بود، هم كاشف بود، هم مدرس، هم گوينده، هم شنونده، هم واضع و هم شارع؟ يعني خداوند فقط معلم را فرستاده بود. بقيه همه دائر مدار تجربهها و واكنشهاي او بود…»[57]
سروش در گام بعد پا را فراتر گذاشته و میگوید: «صورت افکنی بر امر بیصورت برای همه مردمان میسر است و پیشفرضها به همان قوت که در قلمروهای دیگر مؤثرند در متون دینی هم مؤثر هستند و تفسیر متون در تلائم با مفروضات، به تناسب پرسشهایی که در برابر آنها میگیرد، قبض و بسط مییابند.»[58]
حال سؤال این است که کدام یک از صورتها بر دیگری ترجیح دارند؟ یا این که اهمیت کدام یک از دیگری بیشتر است؟ و آیا اساساً یکی بر دیگری رجحان و تفوق دارد؟ یا همه یکسان هستند؟
سروش در پاسخ به این سوالات میگوید: «هیچیک از صورتها، ضرورتاً بر دیگری ترجیح ندارند، چه امر بیصورت خود را در قالب صور متجلی کرده باشد و چه ما بر او صورت افکنده باشیم، بنابراین ما با صورتهای متعدد امر بی صورت مواجهایم.»[59]
وی میگوید: «من پلورالیسم دینی خود را بر این اعتقاد بنا نهادهام که هیچیک از این صورتها ضرورتاً بهتر از دیگری نیست، و به این دلیل ما در یک دنیای حقیقتاً پلورالیستیک و سرشار از صورتهای متعدد امر بیصورت زیست می کنیم. لذا تفسیر پیامبر از وحی با تفسیرهای افراد دیگر تفاوتی ندارد و هر دو از اعتباری مساوی برخوردارند.»[60]
بنابراین هیچ فرقی بین تفسیریک مسیحی و یهودی و بودایی و مسلمان از خدا نیست همه آنها صحیح و از اعتبار مساوی برخوردارند.
4- فلسفه کانت
مسئله «نومن و فنومن» كه در فارسی معادلهایی همچون «بود و نمود»، «شیء فی نفسه و پدیدار» و «ذات معقول و پدیدار» بر آن نهادهاند، یكی از مهم ترین مسائلی است كه ایمانوئل كانت[61](1724-1804)، در نظام فلسفی خود مطرح كرده است، برای بیان نظریه نومن و فنومن کانت باید یک قدم به عقب آمده و چگونگی شکل گیری آن را مورد بررسی قرار داد.
فلسفه اروپایی با ظهور رنه دکارت[62] فرانسوی، به راه جدیدی قدم نهاد، دکارت ذهن و عین را به نحو دقیق و قطعی از یکدیگر تفکیک کرد و آن دو را دو جوهر به کلی متفاوت و متمایز دانست، این گروه به «عقلی مذهبان» موسوم شدند.
در مقابلِ «عقلی مذهبان»، فیلسوفان تجربی مذهب صف بستند، اینان ذهن را یک لوح صافی میدانستند که صرفاً بر اثر تأثیر مؤثرات خارجی و از طریق حواس، صاحب صور ادارکی میشود و به هیچ روی از پیش خود و مقدم برتجربه صاحب «تصورات فکری» چنان که دکارت میپنداشت، نیست.[63]
مذهب تجربی، راهی است که با جان لاک[64] آغاز و با جرج بارکلی[65] به نتایج غریب انجامید و با دیوید هیوم[66] به شکاکیت رسید. در این مذهب فلسفی مفاهیم کلی و ضروری و مفاهیم انتزاعی و امهات معانی از فلسفی از قبیل جوهر، علیت، کاشفیتِ مدرکات ذهنی از عالم خارج و نسبت و روابط میان اشیاء و خلاصه هر آنچه از طریق صرف اشیاء در اندامهای حسی قابل تبیین و تفسیر نبود، بی اعتبار و ناموجه قلمداد میشد.
در چنین اوضاع و احوالی بود که ایمانوئل کانت، قدم به عرصه تفکر فلسفی نهاد. او از یک سو تحت تأثیر هیوم قرار داشت و برای ارتباط با عالم خارج و عالم واقع و نیل به معرفت، دریچه دیگری جز تجربه حسی نمیشناسد، ازسویی دیگر نمیتوانست بپذیرد که شناسایی آدم یکسره قابل تأویل و تقلیل به تجربه حسی است، بلکه او معتقد بود که در معرفت ما عناصر و مفاهیمی وجود دارد که نمیتوان آنها را یکسره ناشی از تجربه دانست و اینها همان مفاهیمی است که انکارشان مؤدی به شکاکیت میشود.[67]
کانت پیشنهاد میکند این معانی و مفاهیم ذهنی را که به آنها باور داریم، به خود ذهن نسبت داده و ساختار آن محسوب کنیم و معرفت و شناسایی را محصول مشترک ذهن و نفس الامر اشیاء بدانیم. ذهن آنچه را به صورت تأثرات و انطباعات حسی دریافت میکند مادهی شناسایی قرار میدهد و بر آن «ماده» از جانب خود و به اقتضای ساختار معرفتی خود «صورتی» میپوشاند که همان معانی و مفاهیم کلی و ضروری است.[68]
کانت تردیدی نداشت که جهان آنگونه که به نظر ما میرسد، واقعیت تنهایی نیست. او بین واقعیت پدیداری یا جهان فنومن (جهان آن گونه که ما آن را تجربه میکنیم) و واقعیت نومنی که کاملاً واقعیت معقول و غیرحسیات (و به تعبیری جهان آن گونه که در واقع و نفس الامر وجود دارد)، تمایز مینهد، وی واقعیات خارجی را دارای دو ساحت میداند:
1. ساحتی از شیءکه برای ما نمایان نمیشود.
2. ساحتی از شیء که برای قوای ادراکی ما ظاهر میشود.
كانت بخش اول را «بود»، «نومن» و «شی فی نفسه» و بخش دوم را «نمود»، «فنومن » و «شی در نزد ما» میخواند. او در گام بعد معتقد میشود كه ذهن ، ادراك حسی خود را، در دو كانال حسی به نام زمان و مكان، كانالیزه کرده و سپس آنها را، صورت بندی و شاكله سازی میكند. از نظر او، چنانچه مدركات ما بتوانند از این فیلترها و صافیها عبور كنند، آنها را نمود میدانیم و گرنه مربوط به عالم «بود» یا «نومن» خواهند بود.[69]
بدین ترتیب، آن چه كه به ادراك ما میآید، دارای واقعیت نموداری است و نه واقعیت به خودی خود. از نگاه كانت، نومن مفهومی است كه منحصراً مربوط به فهم است؛ به تعبیر دیگر از دسترس حس خارج و به شهود حسی ما درنمیآید.[70]
اگر ما دارای شهود عقلی یا دارای قوهای بودیم که اشیا را همان طور که در واقع وجود داشتند درک میکردیم، میتوانستیم نومن را درک کنیم؛ ولی ما هرگز از ادراک غیر حسی تجربهای نداریم و نیز، همه اشیایی که ما از آنها آگاه هستیم، حسی هستند؛ امّا این امر را میدانیم که واقعیتی در خارج مستقل از ما به نام واقعیت نومنی وجود دارد که علت واقعیات پدیداری است. این واقعیت محصول و ساخته ذهن نیست؛ بلکه ذهن فقط صورتهای خود را بر مادّه خارجی یا کثرات تجربه تحمیل میکند؛ بنابراین، ما واقعیت خارجی را آنگونه که برای ما ظاهر میشود درک میکنیم، نه آنگونه که در واقع و نفس الامر وجود دارد؛ از این رو واقعیت نومنی یا شیء فی نفسه، علم ما را افزایش نمیدهد؛ بلکه یاد آور محدودیت شناخت ما است.[71]
از این مطلب کانت دو نتیجه مهم و خطیر حاصل میشود:
نخست اینکه آنچه ما میشناسیم و آنچه ذهن ما به ما میشناساند، با آنچه در نفس الامر، به نحو مستقل از ذهن و شناخت ما وجود دارد، تفاوت است. ما اشیاء را چنانکه بر ما پدیدار شدهاند میشناسیم، نه آنچه که فی نفسه وجود دارند و دست ما از نیل به حاق و کنه اشیاء، چنانکه هستند کوتاه است. امر خارجی امری بیصورت است که ما با پوشاندن صورتهای ذهنی خود آن را مفهوم میسازیم.
نتیجه دیگر این است که، هر آنچه پذیرای این عناصر پیشینی ذهنی ما نشود و زمانی و مکانی نباشد، از دایره معرفت معتبر و صحیح ما بیرون میماند و ما به حقایقی از قبیل خدا، نفس و… به معرفت نمیرسیم، زیرا اینها حقایق مجرداند و ذهن ما که تخته بند زمان و مکان است برای شناخت این حقایق به رغم عطش و اشتیاقی که دارد ابزار و وسیلهای در دست ندارد.
اگر مابعدالطبیعیه را به معنی شناخت حقایق ماورای طبیعت بدانیم، باید بگوییم کانت مابعدالطبیعیه را ناممکن و ممتنع میداند. اما اگر به معنی کلیترین و عمومیترین احکام ذهن در نیل به معرفت بدانیم، احکامیاند که با تجربه حسی تبیین نمیشوند بلکه تجربه حسی را تبیین میکنند، که در این صورت، مابعدالطبیعیه کانت مابعدالطبیعیهای است که فقط پشتوانه معرفت نسبت به عالم طبیعت است، نه عالم ماوراء طبیعت.
در عین حال از موضعی که کانت در باب مابعدالطبیعیه اتخاذ میکند این نتیجه لازم میآید که هر مابعداطبیعیهای بی اعتبار است، چرا که وی هرگونه معرفتی را که با تجربه حسی قرین نباشد منتفی میداند.[72]
5- تطابق ديدگاه سروش و کانت
از سخنان غیرمتعارفی که سروش در مقاله بسط تجربه نبوي بیان میدارد این است که، «وحی تابع پیامبر بود نه اینکه پیامبر تابع وحی باشد»، زیر بنای سخن فوق مدل سوبژکتیویسم کانتی است، کانت میگفت ذهن منفعل و دریافت کننده محض نیست بلکه فاعلیتی هم دارد و صوری را از خود به مدرکاتش میافزاید. در حقیقت تجربهای محض در کار نیست و در محتوای هر تجربهای عواملی از ذهن دخیلاند و تجارب تابع ذهن و متناسب با آن هستند.[73] وحی هم به این معنا تابع پیامبر است که شخصیت پیامبر در وحی تاثیر دارد و متناسب با آن است، بنابراین پیامبر هم فاعل است و هم قابل.
از دیگر نکات برگرفته از نگاه سوبژکتیویستی کانت که سروش در طرح این نظریه میگوید، صورت بخشی پیامبر بر امر بیصورت میباشد و بیان میدارد که پیامبر مانند یک شاعر بر حسب دستگاه ادراکی و پیشدانستههای خویش و نیز با استفاده از زبان و فرهنگ عربی و عرف و علوم زمانه خود که همگی ناقصاند، در مقام صورت بخشی و تفسیر آن امر بیصورت بر میآید و در ادامه بیان میکند که، صورت افکنی بر امر بیصورت برای همه مردمان میسّر است و هیچ یک از صورتها، ضرورتاً بر دیگری ترجیح ندارند.
«وحی محصول کشف پیامبرانه حضرت خاتم است و آن حضرت در این تجربه وحیانی، نخست با امری بیصورت مواجه میشود، آنچه او از خدا دریافت میکند، امری بیصورت است امّا او نمیتواند این وحی را به همان شکل به مردم عرضه کند، چون بالاتر از فهم آنها و حتّی ورای کلمات است. این وحی بیصورت است و وظیفهی شخص پیامبر این است که، به این مضمون بیصورت، صورتی ببخشد و آن را در دسترس همگان قرار دهد … اما فقط صورت بال و پرنده نيست كه مخلوق خيال خلاّق پيامبر است؛ صورت لوح و قلم و عرش و كرسي هم چنين است. آنها هم حقايقي بيصورتاند كه بر پيامبر چنين مينمايند. … در اینجا پیامبر باز هم مانند یک شاعر، این الهام را بر حسب دستگاه ادراکی و پیش دانسته های خویش و نیز با استفاده از زبان و فرهنگ عربی و عرف و علوم زمانه خود که همگی ناقص اند، در مقام صورت بخشی و تفسیر آن امر بی صورت بر میآید.»[74]
6- نقد نظريه کانت
چنانچه ملاحظه شد، دستگاه معرفت شناسی سروش بر روی نظریه سوبژكتيويستي كانت، بنا شده و تمام نظریات معرفتی وي در حوزه دین و ازجمله وحی و طرز تلقی پیامبر از عالم الوهیت، تحت تاثیر این نظريه قرار گرفته است.
انديشمندان و مفسران ديدگاه كانت نقدهايي را بر ديدگاه سوبژكتيويستي و نظريه او درباره نومن و فنومن وارد كردهاند كه به برخي از آنها اشاره ميكنيم:
6-1 شکاکیت
طبق نظر کانت، آنچه ما میشناسیم و آنچه ذهن ما به ما میشناساند، با آنچه در نفس الامر، به نحو مستقل از ذهن و شناخت ما وجود دارد، متفاوت است. ما اشیاء را چنانکه بر ما پدیدار شدهاند میشناسیم، نه آنچه که فی نفسه وجود دارند و دست ما از نیل به حاق و کنه اشیاء، چنانکه هستند کوتاه است.[75]
بنابراین اگر نتوانيم اشياء را آن گونه كه في نفسه هستند و صفات واقعي اين اشياء را به درستي بشناسيم، (ولو بصورت تقريبي) گرفتار شکاکیت ميشويم.
6-2 تناقض
هنگامی که دیدگاه کانت را در باب فنومن و نومن به دقت بررسی میکنیم، تناقض آشکاری را در بیان او در باب شی ء فی نفسه میبینیم، در دیدگاه کانت، نومن از چگونگيهاي حسي، زمان، مكان و مفاهيم محض بيرون است؛ از اين رو، تصوري كه از آن داريم، هيچ گونه شناختي به ما نميدهد و محتوايش هيچ است؛ تناقض به این صوت هویدا میشود که، چگونه ممکن است چیزی وجود داشته باشد و ما درباره آن هیچ شناختی نداشته باشیم؟ آیا همین که میگوییم شیء فی نفسه وجود دارد همین وجود داشتن خود نوعی شناخت نیست؟ یا اینکه چیزی وجود نداشته باشد و ما درباره آن داوری داشته باشیم؟
نتيجه تناقض آميز دیگر اين است كه آنچه ميان تهي است، آنچه هیچ است، داراي محتواست و علت نمودها، پدیدارها و احساسهای خاص ما است. از نظر كانت، هر پديدار (نمود) حاكي از يك شيء في نفسه است كه پديدار شده است، در اینجا اشياء في نفسه علت پديدارها هستند؛ زیرا ما را، متأثر کردهاند. ولی به باور كانت، این علتها كاملاً براي ما ناشناختهاند.[76]
6-3 بي مبنايي مبنا
شايد مهمترين نقدي كه بتوان بر ديدگاه كانت وارد كرد، اين باشد كه، انحصار توانايي عقل نظري به حوزه پديدارها (فنومنها) امري بي دليل است؛ در واقع، اين انحصار و جداسازي قلمرو شناخت عقل نظري و عقل عملي، مهمترين مبناي كانت است؛ اما مبنايي است كه خود بيمبناست.[77] و كانت در هيج جايي از آثار خود به اثبات آن نپرداخته است بلكه صرفاً به توضيح و تبيين آن پرداخته است.
6-3 قضایای بدیهی
ما در نقد نظرية كانت با يك رشته دانشهاي انساني مواجه هستيم كه هيچ فردي آنها را از خارج نگرفته و بر فرض اخذ از خارج با هيچ قالب ذهني پيش ساخته، قالب گيري نشده است، مانند قضاياي بديهي در منطق و فلسفه از جمله «امتناع اجتماع نقيضين» و «امتناع اجتماع ضدين» و «بطلان دور و تسلسل» و «نياز معلول به علت» و همة قضاياي بديهي ديگر، اينها يك رشته معرفتهايي در حكمت نظري است كه هرگز با قالبهاي ذهني، قالب گيري نشدهاند و لذا به صورت قضاياي مطلقه در هر زماني صادق و حاكم هستند، و برخورد افراد مختلف با آن مانند یکدیگر خواهد بود[78].
7- سخن پایانی
نظریه تجربه گروی وحی، در کلام اسلامی از تأثیرپذیری تجربه گروی وحی در کلام مسیحیت پدید آمده است. انگیزه اصلی طرح نظریه تجربه دینی کلام مسیحیت، حلّ سه مشکل اساسی مربوط به کتاب مقدّس بود: یکی حلّ مشکل ثبات وحی و تحوّل و تغییر در معارف بشری در بستر زمان و مکان؛ دیگری حلّ مشکل تناقض ها و اختلافات متون مقدّس و چگونگی انتساب آنها به خدا؛ سومی حلّ مشکل رابطه علم و دین.
ولی عامل بنیادین، طرح نظریه تجربه دینی در کلام اسلامی، حلّ مشکل ثبات وحی و تحوّل معارف بشری در بستر زمان و مکان است، زیرا مشکل اختلاف متون مقدّس و انتساب آن به خدا، در مورد قرآن وجود ندارد و رابطه علم و دین در اسلام مطرح است، ولی مشکل نیست، چرا که جوهر و ذات دین اسلام سازگار با علوم است و موارد تناقض نمایی، پاسخ خودش را دارد و به هر حال، کار به تعارض وحی و دین نمیرسد، ولی حلّ مشکل ثبات وحی و تحوّل معارف بشری در بستر زمان و مکان، مؤثّر در طرح نظریه تجربه گرویِ وحی در کلام اسلامی شده است، انگیزه اصلی در طرح چنین نظریهای، این پنداره بود که جمع بین ثبات وحی و تحوّل معارف بشری تنها از این راه قابل حل است
با توجه به مبحث مطرح شده، سروش برای حل این مشکل، نظریه خود را بر مبنايي استوار کرده که، دارای پایههای سستی مي باشد که مورد نقدهايي قرار گفته، شاید بتوان گفت دلایل شلایرماخر برای طرح نظریه تجربه دینی موجه بوده، اما اگر این روشنفکر ملاحظه بهتری به دین اسلام میکرد متوجه میشد که، تجربه دینی راه حل مناسبی برای این مسئله نبوده است.
از جمله نقدهایي که بر این دیدگاهها وجود دارد بی مبنایی و بی اساسی این نظریه بود، کانت، هیچ دلیل خاص و استدلال روشنی برای دیدگاه خود بیان نکرده، بلکه به نظر خودش فقط فضای فکری ایجاد کرده بود که در آن فضا بهتر میتوانست عقیدههای خود را بیان کند. لذا نمیتوان بر اساس و مبنای چنین دیدگاهي یک فرضیهای را بیان کرد و طبق آن تمام علوم و دانستههای خود را پی ریزی کرد.
حال اگر هم مسئله جمع بین ثبات وحی و تحول معارف بشری را، بخواهیم به گونهای حل و فصل کنیم نظریه تجربه دینی پاسخ مناسبی برای آن نیست. و جا برای این تحقیق وجود دارد که چگونه میتوان این ناهماهنگی را در صورت وجود، برطرف کرد.
موفق باشید
پایان
زهرابرغمدی
- منتظر نظرات خوب شما هستیم
- لطفاً جهت حمایت از ما مطالب سایت را بدون ذکر منبع کپی نفرمایید!!
منابع مطالب ==================
[1]. طباطبایی، محمّدحسین، قرآن در اسلام، ص99
[2]. مطهری، مرتضی، نبوت، صص77-78
[3]. راغب اصفهاني، مفردات راغب، ترجمه: غلامرضاخسروي حسيني، ص427
[4]. احمدبن فاري، معجم مقايس اللغۀ، ج 6، ص93
[5]. جوهری، اسماعیل بن حما، الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه، ج6، ص2519
[6]. فیروزآبادی، مجدالدین محمد، قاموس محیط، ج4، ص339
[7]. طبرسی، ابوعلیالفضلبنحسن، جوامع الجامع، ص431
.[8]ابن منظور، لسان العرب، ج 15، ص 241
[9]. سعیدی روشن، محمدباقر، تحلیل وحی از دیدگاه اسلام و مسیحیت، ص16
[10]. همان
[11]. شیخ مفید، تصحیح الاعتقاد، ص 120
[12]. طباطبایی، محمدحسین، تفسیرالمیزان، ج 12، ص292
[13]. زرقانی، عبدالعظیم، مناهل العرفان فی علوم القرآن، ص56
[14]. مطهری، مرتضی، وحی و نبوت، ص 142
[15]. جوانآراسته، حسین، درسنامه علوم قرآن، ص60؛ سعیدیروشن، محمدباقر، تحلیل وحی از دیدگاه اسلام و مسیحیت، ص16
[16]. امینی، ابراهیم، وحی در ادیان آسمانی، ص19
[17]. سعیدیروشن، محمدباقر، تحلیل و حی از دیدگاه اسلام و مسیحیت، ص11
[18]. خرمشاهی، بهاءالدین، دانشنامه قرآن، ج2، ص 2303
[19]. عبداللهی، محمود، وحی در قرآن، ص24[19]؛ سعیدیروشن، محمدباقر، تحلیل وحی از دیدگاه اسلام و مسیحیت، ص12؛ پرچم، اعظم، بررسی تطبیقی مسایل وحی و نبوت از دیدگاه قرآن و عهدین، صص 152-162
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع ومأخذ:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. قرآن کریم، ترجمه مهدی الهی قمشهای، قم، دانش، 1384.
2.ابن منظور، لسان العرب، بیروت، دار احیاء التراث،
3. امینی، ابراهیم، وحی در ادیان آسمانی، قم، مرکز دفتر تبلیغات اسلامی، 1377.
4. باربو، ایان، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، تهران، نشر دانشگاهی، 1362.
5. جوانآراسته، حسین، درسنامه علوم قرآن(ویرایش دوم)، قم، بوستان کتاب، چاپ ششم، 1380.
6. جوهری، اسماعیل بن حما، الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه، تحقیق احمدعبد الغفور عطار، قاهره، دارالکتب عربی، 1377ق.
7. حاجیابراهیم، رضا، نگاهی بر بسط تجربه نبوی، قم، زلال کوثر، انجمن معارف و اسلامی ایران، 1381.
8. خرمشاهی، بهاءالدین، دانشنامه قرآن، تهران،1377.
9. راسل، برتاند، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دریابندری، تهران، کتاب پرواز، 1390.
10. راغب اصفهاني، مفردات راغب، ترجمه غلامرضا خسروي حسيني، تهران، مرتضوی، چاپ سوم، 1385.
11. سروش، عبدالکریم، بسط تجربه نبوی، تهران، مؤسسه فرهنگی صراط، چاپ دوم، 1378.
12. سعیدی روشن، محمد باقر، تحلیل وحی ازدیدگاه اسلام و مسیحیت، تهران، اندیشه، 1375.
13. شیخ مفید، محمد بن محمد، تصحیح الاعتقاد، قم، الشریف الرضی، 1363.
14. صادقی، هادی، درآمدی بر کلام جدید، قم، کتاب طه و نشر معارف، 1382.
15. طباطبایی، محمد حسین، تفسیر المیزان، تهران، بنیاد علمی و فکری علامه طباطبایی، 1376.
16. طباطبایی، محمّد حسین، قرآن در اسلام، قم، دفتر نشر اسلامی، چاپ هفتم، 1374.
17. طبرسی، ابوعلیالفضلبنحسن، جوامع الجامع، تبریز، مطبعه المصباحی، 1379 ق.
18. عبداللهی، محمود، وحی در قرآن، قم، بوستان کتاب، 1385.
19. فیروزآبادی، مجدالدین محمد، قاموس محیط، دارالجیل، مطعبه المصطفی، 1371 ق.
20. قائمی نیا، علیرضا، وحی و افعال گفتاری، قم، زلال کوثر، 1381.
21. مطهری، مرتضی، نبوت، قم، صدرا، چاپ چهاردهم، 1388.
22. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، دارالکتب اسلامیه، چاپ بسیت و پنجم، 1380.
23. نقیب زاده، میرعبدالحسین، فلسفه كانت(بیداری از خواب دگماتیسم بر زمینه سیر فلسفه دوران نو) تهران، آگاه، 1364.
24. هارتناک، یوستوس، نظریه معرفت در فلسفه کانت، ترجمه غلامعلی حداد عادل، تهران، فکر روز، 1378.
25. هیک، جان، فلسفه دین، ترجمه بهزاد سالکی، تهران، هدی، 1372.
26. سروش، عبدالکریم، «انسانی و خطاپذیر بودن قرآن»، متن مصاحبه سروش با رسانه هلندی، www.rasekhoon.net
27. سروش، عبدالکریم، «طوطی و زنبور»، پاسخ عبدالکریم سروش به آیت الله سبحانی، www.goftomanedini.com
28. محمدرضایی، محمد، «پلورالیسمدین نقد و راه حل»، قبسات www.qabasat.org.
29. نصیری، منصور،« نومن و فنومن در فلسفه کانت»، فصلنامه نقد و نظر،سال چهاردهم، ش49، مهر 1388.
===========================================
سلام بر شما:احسنت واقعاً مقاله ی جالبی نگارش کردید.که در عصر امروز بسیار پر فایده است.موفق باشید
سلام . ممنون آقای آذرباد. موفق باشید
Thanks for the inighst. It brings light into the dark!