موضوع: اثبات امامت
استاد راهنما:حجه الاسلام والمسلمین افشار
پژوهشگر:مهد فاطمی خواه
پشتیبان:حوزه علمیه امام علی بن موسی الرضا علیهما السلام یاسوج
کلیدواژه:امامت/خلافت/مرجعیت دینی/دیدگاه پیامبر/عصمت امام/علم امام
دانلود فایل pdfمقاله اثبات نبوت——————
مقدمه:
شناخت امام بر هر فرد ضرورت دارد و زندگی و مرگ بدون شناخت امام،حیات و ممات جاهلانه است.قصّه امامت،قصّه گستردن روح بشر و شرح صدر،بسط وجود آدمی،گسترش بصیرت و توسعه ی احساس و عاطفه و هم چنین افزایش همّت های عالی امّت است.شناخت امام،شناختن راه کمال و استواری و دردست گرفتن سلطنت جهان برای سربلند درآمدن از آزمایش های إلهی است.انسان باید امامش را بشناسد تا تحت ولایت او فرمانروایی بر آفرینش و …سیطره یابد و قیام به قسط کند.
امامت در لغت:
امامت در لغت به معنای پیشوایی و رهبری است کلمه امام از ماده «امم» به معنای قصد می باشد. ونیز به معنای تقدم وپیشوائی است و از آن جایی که رهبر وپیشوا مورد توجه و نظر مردم است امام نامیده می شود. چنانکه به پیرو وتابع نیز مأموم می گویند.پیشوا فردی است که سِمَت رهبری داشته باشد وعده ای تابع و پیرو او هستند وتبعاً چنین فردی می تواند عادل وراه یافته و یا ظالم وگمراه باشد. قرآن نیز کلمه امام را در هر دو مورد اطلاق کرده است بطوریکه در یک جا می فرماید:
وَجَعَلنا هُم أئِمَّةً یَهدونَ بِها
«ما آن ها را پیشواینی قرار دادیم که به امر ما هدایت می کنند»
ودر جای دیگر می فرماید:
وَجَعَلنَا هُم أئِمَّةً یَدعُونَ اِلَی النَّارَ وَ یَومِ القِیَامَةِ لا یَنصُرُونَ
«ما آن هارا پیشوایانی قرار دادیم که دعوت به دوزخ می کنند ودر روز قیامت هیچ کس آن هارا بر نجات از عذاب دوزخ یاری نخواهد کرد»
ولی در مکتب دین هر گاه به شخص به طور مطلق امام گفته می شود باید در تمام امور دنیوی واخروی، مادی ومعنوی،اجتماعی وروحانی امامت وپیشوائی داشته باشد. خود نمونه کامل تعالیم دینی باشد ومردم در اعمال و رفتار وشیوه زندگی به او اقتدا نموده و او را الگوی خود در شئون قرار دهند. چنین مفهوم امامت است که در مکتب تشیع اهمیت خاصی دارد.
خلافت وامامت:
خلافت به معنای جانشین از پیغمبر است. خلیفه پیغمبر«صلی الله علیه وآله وسلم» به کسی گفته می شود که بعد از پیغمبر«صلی الله علیه وآله وسلم» یا در غیاب او وظائف و کارهای او را انجام دهد.اکثر دانشمندان اهل سنت خلافت و امامت را مرادف شمرده اند.گفته اند:((خلافت وامامت یک معنا دارد و در هرجا یکی از آن ها صادق باشد دیگری نیز صادق خواهد بود.)) مثلاً ابن خلدون نوشته است«خلافت یعنی نیابت از صاحب شریعت در حفظ دین وساست دنیا و به همین اعتبار خلافت وامامت گفته میشود،ومتصدی آن مقام را خلیفه وامام می گویند.»
لیکن این مطلب درست نیست زیرا امامت وخلافت مرادف نیستند. ممکن است این دو معنا در یک شخص جمع شوند.مثلاً اگر پیغمبر«صلی الله علیه وآله وسلم»شخص بر گزیده وممتازی را که به احکام و دستورات دین عمل می کند و از حیث عمل پیشوای مردم است.
جانشین وخلیفه خودش قرار داده و زمام امور اجتماعی و سیاسی و حفظ نگهداری قوانین شریعت را برعهده او قرار داده چنین شخصی هم به طور حقیقت امام است هم خلیفه وممکن است شخصی امام باشد خلیفه پیغمبر«صلی الله علیه وآله وسلم»نباشد. چنانکه قرآن شریف،حضرت ابراهیم«علیه السلام»را به عنوان امام معرفی می کند1با اینکه خلیفه پیغمبر بر او صادق نیست.
گاهی خلافت صادق است ولی امامت صادق نیست. اگر پیغمبر شخصی را جانشین وخلیفه خودش قرار داد و یک سلسله کار های معینی را به او محول کرد که در غیاب او آن ها را انجام دهد بر چنین شخصی از حیث لغت می توان خلیفه پیغمبر اطلاق کرد لیکن امام مطلق و پیشوای در تمام شئون شمرده نمی شود.هم چنین اگر افراد ملت کسی را از بین خودشان انتخاب کردند و یکی از کار های پیغمبر«صلی الله علیه وآله وسلم»را به او وا گذار کردند ممکن است بر طبق عقیده خودشان او را خلیفه بخوانند،از جهت معنای لغوی هم مانعی ندارد اما امامت مطلق وپیشوایی براو صادق نیست.
امام رضا«علیه السلام» در تعریف امامت می فرماید: مقام امامت بزرگ تر وعالی تر ودقیق تر از آن است که عقول مردم بدان برسد یا به واسطه آراء خودشان بتوانند آن را درک کنند یا امامی را اختیار نمایند.خداوند متعال،بعد از پیغمبر«صلی الله علیه وآله وسلم» وخلیل الرحمن شدن ابراهیم«علیه السلام» مقام شامخ امامت را به وی ارزانی داشته، بدان فضیلت وشرف برگزید وفرمود:«من تُرا امام ملت قرار می دهم» ابراهیم«علیه السلام» بدین بشارت خوش حال شده عرض کرد:«امامت در ذریه من نیز خواهد بود؟»خدا فرمود:«مقام امامت به ستمکاران نخواهد رسید» آیه مذکور امامت هر ستمکاری را ابطال نموده وامامت را به خوبان و بر گزیدگان اختصاص داده است.
حضرت رضا«علیه السلام» می فرماید:«امامت یعنی نگهداری دین و حفظ نظم مسلمانان»
«آغاز امامت»
از بعضی از احادیث استفاده می شود که حضرت علی«علیه السلام» در زمان رسول خدا«صلی الله علیه وآله وسلم» امام و پیشوای مردم بوده است.
احادیث زیادی بدین مضمون در کتاب های حدیث دیده می شود.از باب نمونه:پیغمبر اکرم«صلی الله علیه وآله وسلم» فرمود:خدا درباره علی «علیه السلام» به من فرمود:علی پرچم هدایت وامام دوستان من است.
رسول خدا«صلی الله علیه وآله وسلم» به ام سلمه فرمود:علی سیّد مسلمانان وامام پرهیز کاران می باشد1 از این قبیل احادیث ظهور دارند که حضرت علی«علیه السلام» در زمان رسول خدا«صلی الله علیه وآله وسلم» متصف به امامت وپیشوایی بوده و در همان عصر پیروانی داشته که از اعمال و رفتارش سر مشق می گرفتند. البته امامت آن جناب در آن زمان به معنی پیشوایی و رهبری معنوی بوده نه بدان معنا که خلیفه و امام منصوب اصطلاحی باشد.
امامت به معنی رهبری اجتماع:
مسئله امامت همین ریاست عامه است؛ یعنی پیغمبر«صلی الله علیه وآله وسلم» که از دنیا می رود،یکی از شئون او که بلا تکلیف می ماند رهبری اجتماع است. اجتماع زعیم می خواهد و هیچ کس در این جهت تردید ندارد. زعیم اجتماع بعداز پیغمبر«صلی الله علیه وآله وسلم» کیست؟ این مسئله ای است که اصل آن را،هم شیعه قبول دارد وهم سنی؛ هم شیعه قبول دارد که اجتماع نیازمند به یک زعیم و رهبر عالی و فرمانده است وهم سنی، و در همین جاست که مسئله خلافت به آن شکل مطرح است.شیعه می گوید پیامبر«صلی الله علیه وآله وسلم» رهبر و زعیم بعد از خودش را تعیین کرد و گفت بعد از من زمام امور مسلمین باید به دست علی«علیه السلام» باشد واهل تسنن با اختلاف منطقی که دارند،این مطلب را لااقل به شکلی که قبول دارند قبول ندارند ومی گویند در این جهت پیغمبر«صلی الله علیه وآله وسلم» شخص معینی راتعیین نکرد و وظیفه خود مسلمین بوده است که رهبر را بعد از خود پیغمبر«صلی الله علیه وآله وسلم» انتخاب کنند. پس آن ها هم اصل امامت وپیشوایی را- که مسلمین باید پیشوا داشته باشند- قبول دارند منتهی آن ها می گویند پیشوا به آن شکل تعیین می شود شیعه می گوید خیر، به آن شکل تعیین نمی شود؛پیشوا را خود پیغمبر اکرم«صلی الله علیه وآله وسلم» به وحی الهی تعیین کرد.
اگر مسئله امامت در همین حد می بود(یعنی سخن فقط در رهبر سیاسی مسلمین بعد از پیغمبربود) انصافاً ماهم که شیعه هستیم،امامت را جزء فروع دین قرار می دادیم نه اصول دین؛می گفتیم این مسئله فرعی است مثل: نماز، اما شیعه که قائل به امامت است، تنها به این حد اکتفا نمی کند که علی «علیه السلام» یکی از اصحاب پیغمبر«صلی الله علیه وآله وسلم» ابو بکر وعمر وعثمان و صد ها نفر دیگر حتی سلمان وابوذر هم یکی از اصحاب پیغمبر«صلی الله علیه وآله وسلم» بودند وعلی«علیه السلام» از آن ها برتر بوده،افضل واعلم اتقی و ألیق از آن ها بوده وپیغمبر«صلی الله علیه وآله وسلم» هم او را مشخص کرده بود. شیعه در این حد واقف نیست؛ دو مسئله دیگر می گوید که اصلاً اهل تسنن به این دو مسئله در مورد احدی قائل نیست،نه اینکه قائل هستند و از علی «علیه السلام» نفی می کنند.
امامت به معنی مرجعیت دینی:
مردم وقتی می خواستند از متن اسلام بپرسند،از پیغمبر«صلی الله علیه وآله وسلم» می پرسیدند. آنچه را که در قرآن نبود از پیامبر «صلی الله علیه وآله وسلم» سؤال می کردند.مسئله این است که آیا هرچه که اسلام می خواسته از احکام و دستورات معارف بیان کند،همان است که در قرآن آمده و خود پیامبر«صلی الله علیه وآله وسلم» هم به عموم مردم گفته است؛یا نه،آنچه پیامبر«صلی الله علیه وآله وسلم» برای عموم مردم گفته قهراً زمان اجازه نمی داد که تمام دستورات اسلام باشد؛حضرت علی«علیه السلام» وصی پیامبر«صلی الله علیه وآله وسلم» بود وپیامبر«صلی الله علیه وآله وسلم» تمام کماکیف اسلام ولااقل کلیات اسلام را در آنچه را که است و باید گفته شود به علی«علیه السلام» گفت و او را به عنوان یک عالم فوق العاده تعلیم یافته از خود و ممتاز از همه اصحاب خویش و کسی که حتی مثل خودش در گفته اش خطا واشتباه نمی کند و ناگفته ای از جانب خدا نیست إلّا اینکه او می داند،معرفی کرد وگفت:أیها الناس! بعد از من در مسائل دینی هرچه می خواهید سؤال کنید،از وصی من و اوصیاء من بپرسید در واقع در اینجا امامت،نوعی کار شناسی اسلام می شود اما یک کارشناسی خیلی بالاتر از یک مجتهد، کار شناسی من جانب الله،[وائمه] یعنی افرادی که اسلام شناس هستند،البته نه اسلام شناسانی که از روی عقل و فکر خودشان اسلام را شناخته با شند- که قهراً جایز الخطا باشند-بلکه افرادی که از یک طریق رمزی وغیبی- که بر ما مجهول است- علوم اسلام را از پیغمبر گرفته اند؛از پیغمبر«صلی الله علیه وآله وسلم» رسیده به علی«علیه السلام» و از علی«علیه السلام» رسیده به امامان بعد و در تمام ادوار ائمه،«یک علم معصوم غیر مُخطِئ که هیچ خطا نمی کند»از هر امامی به امام بعد رسیده است.
امامت در قرآن:
در قرآن چند آیه هست که مورد استدلال شیعه در باب امامت است. یکی از آن آیات آیه «انما ولیکم الله» است(( اتفاقاً در همه اینها روایات اهل تسنن هم وجود دارد که مفاد قول شیعه را تأیید می کند))
«إنَما وَلِیُّکُم اللهُ وَرَسُولُه وَاَلَّذینَ آمَنُو اَلذین یُقیمونَ الصَلاةَ ویُؤتونَ اَلزکوةَ وَهُم راکِعون1»«إنما»یعنی منحصراً (چون از ادات حصر است) معنی اصلی «ولی» سرپرست است. ولایت یعنی تسلط و سرپرستی:سرپرست شما فقط و فقط خدا است و پیغمبر خدا و مؤمنینی که نماز را به پا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند. ما در دستورات اسلام نداریم که انسان در حال رکوع زکات بدهد که بگوئیم این یک قانون کلی است وشامل همه می شود.
و فقط امام علی «علیه السلام» این کار را کردند.
آیات دیگر آیاتی است که در باره جریان غدیر است. خود غدیر جزءسنت است ولی از آیاتی که در این مورد درسوره مائده وارد شده یکی این آیه است:«یا أَیها الرَسولُ بَلِّغ ما أُنزِلُ إلَیکَ مِن رَبِکَ وَإن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَه» در اینجا لحن، خیلی شدید است، ای پیامبر!آنچه را که بر تو نازل شد تبلیغ کن و اگر تبلیغ نکنی رسالت را تبلیغ نکرده ای اجمالاً خود آیه نشان می دهد که موضوع آنچنان مهم است که اگر پیغمبر«صلی الله علیه وآله وسلم» تبلیغ نکند،اصلاً رسالتش را ابلاغ نکرده است.
در همان سوره مائده آیه:«ألیَوم أکمَلتُ لَکُم دینَکُم وأتمَمتُ عَلَیکُم نِعمَتی وَرَضیتُ لَکُم ألإسلامَ دیناً» (امروز دین را به حد کمال رساندم ونعمت را به حد آخر تمام کردم،امروز است که دیگر اسلام را برای شما به عنوان. یک دین پسندیدم) نشان می دهد که در آن روز جریانی رخ داده که آنقدر با اهمیت است که آن را مکمل دین ومتمم نعمت خدا بر بشر شمرده است وبا بودن آن اسلام اسلام است وخدا این اشلام را همان می بیند که می خواسته وبا نبودن آن، اسلام اسلام نیست. شیعه به لحن این آیه – که تا این درجه برای این موضوع اهمیت قائل است- استدلال می کند ومی گوید آن موضوعی که بتواند نامش مکمل ومتمم نعمت وآن چیزی باشد که بانبودنش اسلام اسلام نیست، چه بوده است؟ می گوید مامی توانیم موضوعی رانشان بهیم که درآن درجهاز اهمیت باشد ولی شما نمی توانید. بعلاوه،روایاتی است که تأیید می کند این آیه هم در همین موضوع وارد شده است
متکلمان،امامت را به چند طریق تعریف کرده اند:
1-امامت، ریاست عام درامور دین ودنیا است.
2- امامت،خلافت وجانشینی پیامبر در اقامه دین است به طوری که پیروی از او بر همه امت واجب است
3- امامت، خلافت وجانشینی صاحب شریعت، در پاسداری از دین وتدبیر امور دنیوی امت است.
4- امامت،ریاست عام دینی است که مشتمل بر ترغیب همه مردم به حفظ مصالح دینی ودنیوی،وباز داشتن آنها از اعمالی است که ضرر دینی ودنیوی دارد
غزالی می گوید:«بدان که بحث در باره امامت از مباحث عقلی ومعقولات نیست بلکه از مباحث فقهی است»
آمدی می گوید:«بدان که بحث از امامت از اصول دین نیست»
قاضی عضد الدین ایجی می گوید:«مباحث امامت نزد ما از فروع دین است واگر آن را در علم کلام آورده ایم از باب تأسیّ به پیشینیان وپیروی از آنها است»
ابن خلدون هم می گوید:«در نهایت چیزی که در مورد امامت می توان گفت این است که امامت یک حکم داری مصلحت اجتماعی است واز زمره عقاید نیست»
تفتازانی نیز می گوید:«نزاعی در این نیست که مباحث امامت به علم فروع دین (فقه ) سزاوار تر است.
اما شیعه امامیه به امامت به مثابه یک مسأله اصولی وکلامی می نگرد که هم سنگ نبوت است وغیر از در یافت وحی تشریعی وآوردن شریعت جدید؛ زیرا شریعت ووحی تشریعی با رحلت پامبر اکرم «صلی الله علیه وآله وسلم» به پایان رسید.
پس مسأله امامت از مسائل ریشه ای واصلی است.
شرایط وصفات امام:
سخنان علمای اهل سنت در مورد شرایط وصفات امام مختلف استابو منصور بغدادی(متوفای429هجری)در«اصول دین»به چهار شرط:علم،عدالت،شناخت وجوه سیاست وحسن تدبیر،وقریشی بودن اشاره می کند3.ابو الحسن بغدادی (متوفای 450هجری)سلامت حواس وسلامت اعضا وشجاعت راهم افزوده است.
وابن حزم اندلسی(متوفای456هجری) بلوغ ومرد بودن را اضافه کرده است.
راه های اثبات امامت نزد اهل سنت:
شیعه امامیه راه اثبات امامت را منحصر در نص از جانب پیامبر «صلی الله علیه وآله وسلم» وامام قبلی می دانند واما راه اثبات امامت نزد اهل سنت،منحصر در آن نیست. بلکه بیعت اهل حلّ وعقد را نیز اضافه می کنند قاضی ایجی می گوید:«مقصد سوم: در آنچه امامت به وسیله آن اثبات می شود. همانا امامت به اجماع شیعه واهل سنت به وسیله نص پیامبر«صلی الله علیه وآله وسلم» وامام قبلی ثابت می شود،ونزد اهل سنت،به خلاف شیعه،به وسیله بیعت اهل حل وعقد هم ثابت می شود.دلیل ما بر این امر، ثبوت امامت ابوبکر به وسیله بیعت است»
اهل سنت پس از پذیرش بیعت اهل حل وعقد به عنوان یکی از راه های اثبات امامت، در تعداد کسانی از اهل حل وعقد که امامت به وسیله بیعت آن ها ثابت میشود اختلاف کرده اند.قاضی ماوردی(متوفای 450هجری)می گوید:«علماء در تعداد کسانی از اهل حل وعقد که امامت به وسیله بیعت آن ها ثابت می شوداختلاف کرده اند» وعده ای می گویند:باید جمهور اهل حل وعقد از هر منطقه ای بیعت کنند تا رضایت عمومی واجتماع بر پذیرش امامت وبی حاصل شود. این قول با توجه به نحوه بیعت با ابو بکربر خلافت باطل می شود، زیرا فقط کسانی از اهل حل وعقد که در مدینه حاضر بودند بیعت کردند منتظر رسیدن دیگران نشدند.
طایفه دیگرمی گویند:حد اقل باید پنج نفر باشند که یا همگی با امام بیعت کنند،یاعقد بیعت توسط یکی از آن ها وبا رضایت چهار نفر دیگر صورت گیرد.
طرفداران این قول به دوچیز استدلال کرده اند:
1- بیعت ابوبکر با حضور پنج نفری انجام شد که توافق بربیعت با ابوبکر کرد ند سپس سایر مردم از آن ها تبعیت کردند، این پنج نفر عبارت بودند از: عمر ابن خطاب،ابو عبیدة بن جراح ،أسید بن خضیر،بشیر بن سعدو سالم«پسر خوانده ابو حذیفه»
2- عمر تعیین خلیفه را به شورای شش نفره واگذار کرد تا یکی از آن ها با رضایت پنج نفر دیگر به عنوان امام تعیین شود این قول را اکثر فقها ومتکلمان اهل بصره اختیار کرده اند.
شورا،مبنای حکومت وخلافت:
در میان متکلمان اهل سنت عده ای از متجددین تلاش کرده اند حکومت اسلامی را مبنای شورا ومشورت قالب بندی کنند وآن را به منزله آراء عمومی قرار دهند این عده به دو آیه استدلال کرده اند:آیه اول:« وشاورهم فی الامر فإذا عزمت فتوکل علی الله»؛«ودر کار ها با آنان مشورت کن!اما هنگامی که تصمیم گرفتی ،بر خدا توکل کن»
خداوند سبحان در این آیه، پیامبر را به منظور آموزش دادن به امت، امر به مشاوره کرده تا در امور با اهمیت، با هم مشورت کنند.نقد:
1-خطاب در این آیه،متوجه حاکی است که حکومتش مستقر شده وخداوند امر می کند که از آراء رعیت تحت حکومتش بحره برد.پس نهایت آنچه می توان مفاد آیه را به آن تعمیم داد این است که وظیفه همه حاکمان، مشورت گرفتن ازامت است، واما این که خود خلیفه را به وسیله شورا تعیین کنیم،از این آیه نمی توان برآن استدلال کرد
2-معنای متابدر از این آیه این است که مشورت کردن،موجب الزام حاکم بر عمل برطبق رأی مشاوران نمی شود، بلکه حاکم آراء وافکار مختلف را زیر ورو کرده وسپس آن چه را به نظر خودش صحیح است اختیار می کند؛زیرا خداوند می فرماید:«وقتی تصمیم گرفتی پس بر خدا توکل نما».
همه این ها نشانه این است که این آیه، ناظر به امور دیگر،غیر از مسئله خلافت وحکومت است.به همین خاطر است که از هیچ یک از افراد حاضر در سقیفه مشاهده نشده که به این آیه احتجاج کنند.
آیه دوم:« وَألَّذینَ أستَجابُو الِرَبِهِم وَأقامُو الصَلاة وَأمرَهُم شوری بَینَهُم وَممّا رَزَقناهُم یُنفِقون1»« وکسانی که دعوت پرور دگارشان را اجابت کرده ونماز را برپا می دارند وکارهایشان را به صورت مشورت در میان آن ها است واز آن چه به آن ها روزی دا ده ایم انفاق می کنند»
در این آیه کلمه«امر» به ضمیر«هم»اضفه شده ومفید عمومیت نسبت به هر امری حتی خلافت است . پس معنای آیه این است که وظیفه مؤمنان در هرمورد،رجوع به شورا است.
نقد: این آیه مؤمنان را تشویق وترغیب به استفاده از شورا در امری می کند که با شئون آن ها مرتبط باشد ،نه در اموری که از حوزه امور آن ها خارج با شد واینکه تعیین امام،داخل در امور وشئون مؤمنان باشد اول کلام است،زیرا بنا بر فرض،ما نمی دانیم که آیا تعیین امام به عهده مردم است یا از شئون خداوند است؟ ونمی دانیم آیا امامت ،امارت وولایت الهی است که با نصب وتعیین الهی صورت می گیرد،یا امارت وولایت مردمی است که مردم حق دخالت در آن را دارند؟
دیدگاه پیامبر«صلی الله علیه وآله وسلم» نسبت به رهبری بعداز خودسخنانی که از رسول اکرم «صلی الله علیه وآله وسلم» بر جای مانده نشان می دهد که آن حضرت مسئله رهبری بعد از خود را مسئله ای الهی وحق اختصاصی خداوند جل جلاله می دانسته است. آن حضرت وقتی قبیله بنی عامر را به اسلام دعوت کرد وآن هارا در ایام حج به مکه آمدند،رئیس آن ها گفت: اگر با تو بیعت کردیم وخداوند شمارا بر مخالفانتان پیروز گرداند آیا براب ما سهمی در حکومت بعد از خودت وجود داشت؟
آن حضرت فرمود:«امر حکومت بعد از من در اختیار خداوند است ودر هر کجا که صلاح بداند قرار می دهد»
اگر خلافت وجانشینی پیامبر دراختیار امت بود باید می فرمود که امر خلافت به عهده امت،یا اهل حل وعقد ویا امثال آن است. پس واگذاری امر خلافت به خداوند ظهور دراین امر دارد که خلافت وجانشینی پیامبر هم مثل اصل نبوّت در اختیارخداوند است که هر کجا که صلاح بداند قرار می دهد خداوند می فرماید:«اللهُ أعلَمُ حَیثُ یَجعَلُ رِسالَته»«خداوند آگاه تر است که رسالت خویش را کجا قرار دهد»
پس لسان دلیل در هر دو مورد«نبوت وخلافت»به صورت واحد است.علاوه بر این نصوصی وجود دارد که به آن چه مرتکز عقل انسانی است اشاره می کند؛یعنی این که رها کردن امت بدون رهبر وامام،از طرف کسی که زمامدارامت است،امری قبیحاست.عایشه به عبد الله بن عمر می گوید:«ای فرزندم،سلام مرا به عمر برسان وبگو امت محمد را بدون سرپرست وامگذار2» عایشه این سخن را زمانی گفت که عمر ترور شده بود ومرگ خویش را نزدیک می دید وفرزندش را نزد عایشه فرستاد تا از او اجازه بگیرد که در خانه عایشه ونزد پیامبر«صلی الله علیه وآله وسلم» وابوبکر دفن شود.
عبد الله دبن عمر هم به پدرش می گوید:همانا شنیدم مردم راجع به تو چیزی می گویند وسوگند یاد کردم که آن را به تو برسانم. آن ها گمان می کنند که تو جانشینی برای خود تعیین نکردهای،درحالی که اگر تو کسی را بر شتر یا گوسفندی بشماری واو نزد تو آمده وآن شتر یا گوسفند را رها کند،وی را کسی خواهی دانست که وظیفه خویش را انجام نداده است. پس اگر ترکگ شتر وگوسفند بدون سرپرست صحیح نیست، مراعات مردم«وتعیین جانشین برای خود»لازم تر است
وبا همین استدلال بود که معاویه عمل خود برای بیعت گرفتن از مردم برای فرزندش یزید را توجیه می کرد ومی گفت:« من کراهت دارم از این که امت محمد را بعد از خودم همچون گوسفندی بدون چوپان رها کنم»
پس اگر ترک امت بدون تعیین رهبر وجانشین از نظر عقل ناصحیح است چگونه جایز می دانند که به پیامبر«صلی الله علیه وآله وسلم» نسبت دهند که امت را بدون جانشین ترک کرد؟!گویا این جماعت از نبی اکرم «صلی الله علیه وآله وسلم» بر امت اسلامی دلسوز تر بودند،واین امری شگفت ومایه تعجب است.
دلایل وجوب نص درامامت نزد شیعه امامیه:
حقیقت امامت نزد شیعه، با آن چه اهل سنت در باره امامت تصور می کنند،متفاوت است.
امامت نزد شیعه رهبری حاکمیت الهی واستمرار همه وظایف نبوت است؛به جز تحمل( ودریافت وابلاغ)وحی الهی. مقتضای چنین مقامی این است که امام به همان شرایطی که در پیامبر است متصف با شد به جز این که طرف ومخاطب وحی تشریعی نیست. براین اساس ، طریق ثبوت امامت منحصر است درتنصیص ازطرف خداوند ونصب از جانب پیامبر«صلی الله علیه وآله وسلم» یا امام پیشین. براهین این مطلب به شرح زیر است:
أ:خلأ های عظیم وترسناک بعد از پیامبر«صلی الله علیه وآله وسلم» در چهار عرصه
وظایف وکارهای پیامبر «صلی الله علیه وآله وسلم» منحصر به دریافت وحی الهی وتبلیغ آن به مردم نبود بلکه عهده دار امور ذیل نیز بود:
1-تفسیر کتاب الهی(قرآن) وشرح مقاصد واهداف،وکشف اسرار آن. خداوند می فرماید:«وَأنزَلنا إلَیکَ الذِکرَ لِتُبَیِّنَ لِلناسِ ما نَزلَ إلَیهِم»
« وما این ذکر[= قرآن] را بر تو نازل کردیم،تا آن چه به سوی مردم نازل شده است برای آن ها روشن سازی.»
2- داوری وقضاوت میان مردم درهنگام اختلاف ونزاع. خداوند می فرماید:«إناأنزَلناإلَیکَ الکِتابَ بِالحَقِ لِتَحکُم بَینَ الناسِ بِما أراکَ اللهُ وَلا تَکُن لِلخائِنینَ خَصیماً» « ما این کتاب را بر حق بر تو نازل کردیم؛ تا به آن چه خداوند به تو آموخته، در میان مردم قضاوت کنی؛واز کسانی مباش که از خائنان حمایت نمائی»
3- تبیین احکام موضوعاتی که در دوره نبوت آن حضرت پدید می آمد؛
4- دفع شبهات وپاسخ به سؤالات مشکل وشبهه آمیز که دشمنان اسلام،از یهود ونصاری مطرح می کردند؛
5- محافظت از دین در مقابل تحریف ودستبرد دشمنان ومراقبت از اصول وفروعی که مسلمانان از پیامبر اخذ می کردند ،تا این که قدم های آن ها در آن امور نلغزد. این ها اموری بود که نبی اکرم«صلی الله علیه وآله وسلم» در زمان حیات بر عهده داشت.
آشکار است که با رحلت آن حضرت،خلأ عظیم وترسناکی در این عرصه ها پدید می آمد
ب:امت اسلامی ومثلث خطر فراگیر وویرانگر
دولت اسلامی که پیامبراکرم«صلی الله علیه وآله وسلم» تأسیس کرد در زمان وفات پیامبر ازجانب شمال وشرق در محاصره دو امپراطوری از بزرگ ترین امپراطوری هایی بود که در آن دوران شناخته شده بودند ودارای نیرو وقدرت بسیار بودند.
این دو امپراطوری که در آن دوران شناخته شده بودند ودارای نیرو وقدرت بسیار بودند. این دو امپراطوری عبارت بودند از روم وایران در عظمت ام پراطوری ایران همین بس که وقتی نامه پیامبر«صلی الله علیه وآله وسلم» با مضمون دعوت وی به اسلام به دستش رسید آن را پاره کرد وبه عامل وکارگزار خود در یمن نامه نوشت که:« دو تن از افراد قوی وچابک خود را به دنبال این مرد در سرزمین حجاز بفرست تا اورا نزد من بیاورند» ودر عظمت امپراطوری روم همین بس که برخورد های متعددی بین آن ها ومسلمانان در سال هشتم هجری اتفاق افتاد مثل جنگ موته که فرماندهان لشکر اسلام، یعنی جعفر بن أبی طالب وزید بن حارثه وعبد الله بن رواحه،به شهادت رسیدند وسپاه اسلام،در حالی که شکست خورده بود عقب نشینی کرد. به همین جهت در سال نهم هجری آن حضرت،خود را در رأس سپاه اسلام برای مقابله با لشکر بیزانس عازم سرزمین تبوک شد لکن بالشکریان آن ها تلاقی نکرد ، وچند روز در تبوک ماند وسپس به مدینه بازگشت،وبه همین بسنده نکرد بلکه دراواخر حیات خویش لشکری به فرماندهی اسامة بن زید برای مواجهه با لشکر روم تجهیز کرد. این وضعیت دولت اسلامی به لحاظ دشمنان خارجی بود. واما از داخل نیز اسلام ومسلمانان از فشار توطئه های منافقان رنج می بردند که جبهه ای داخلی،شبیه ستون پنجم، علیه مسلمانان تشکیل داده بودند. آن ها به زبان، اسلام آورده بودند وقلباً مشرک بودند ودر جستجوی فرصت برای تضعیف دولت اسلامی ، از طریق برانگیختن فتنه داخلی بودند. قرآن کریم در چندین سوره اقدام به رسوا کردن منافقان وآشکار ساختن نقشه های آنان علیه دین اسلام وپیامبر نموده ویک سوره نیز درخصوص منافقان نازل شد.
توجه واهتمام قرآن برای متعرض شدن به منافقان دوره پیامبر «صلی الله علیه وآله وسلم» که بین صحابه نفوذ کرده بودند بهترین دلیل بر این امر است که آن ها نیروی بزرگی بوده وجماعت زیادی را تشکیل داده بودند ونقش خباثت آمیز وپستی در ایجاد فرصت برای دشمنان اسلام بازی می کردند به طوری که اگر رهبری حکیمانه پیامبر نبود دین را نابود می کردند. شاهد بر این مطلب آیه ذیل است: « لَقد إبتَغو ألفِتنَة مِن قَبل وَقَّلَبوا لَکَ ألامورِ حَتّی جاءَ ألحَق وَظَهَرَ أمرُ اللهَ وَهُم کارِهون»
«آن ها پیش از این نیز در پی فتنه انگیزی بودند وکارهارا بر تو دگرگون ساختند (وبه هم ریختند)؛تا آن که حق فرا رسید ،وفرمان خدا آشکار گشت(وپیروز شدید)درحالی که آن ها کراهت داشتند»
این احتمال وجود داشت وقابل انتظار بود که این سه دشمن( ایران،روم و منافقان) برای نابودی اسلام واز بیخ وبن کندن ریشه اسلام بعد از وفات پیامبر «صلی الله علیه وآله وسلم» با هم متحد گردند پس با این خطر فراگیر وویرانگر،وظیفه رهبر حکیمی که پایه های دین خود را با قربانی ها وفداکاری های عظیم برپا داشته است چیست؟ آیا مصلحت اقتضا می کرد که رهبری حکیم وآگاه به امور و وظایفِ رهبری به جایخود نصب کند تامسلمانان زیر پرچم او درصف واحدی درمقابل این خطر اجتماع کنند،یا این که مصلحت عمومی اقتضا می کرد این امر را به امت واگذار کند تا خو امیری برای خود انتخاب کنند امتی که روحیه حزبی گرایی وقبیله گرایی بر آنان سیطره داشت وشاهد بر آن،مشاجراتی است که در روز سقیفه بین مهاجران وانصار به وقوع پیوست.
رهبر حکیم کسی است که نسبت به اوضاع اجتماعی امت خود توجه داشته باشد وشرایط حاکم بر امت را ملاحظه کند ودر پرتو آن، آنچه را به صلاح آینده امت می داند ترسیم کند، ومعلوم شد که مقتضای وضعیت وشرایط امکت در آن زمان،تعیین یک تدبیر کننده امور بود نه واگذاری امر به امت. سخن شیخ الرئیس ابن سینا در مورد امام،به همین مطلب اشاره دارد، که می گوید:« وجانشین از طریق نص به راه صواب نزدیک تر است،زیرا این طریق،به دو دستگی ونزاع واختلاف نمی انجامد.
ج:نصب امام لطف الهی است.
آن چه گفته شد نتیجه طریقی بود که در بیان وجود نصب جانشین وامام برای امت اسلامی از جانب پیامبر اکرم«صلی الله علیه وآله وسلم» در پرتو عقل فطری وبررسی تاریخ اسلامی ووظایف رسالت نبوی ومسؤلیت های خطیر آن،پیمودیم. این شیوه،نزدیک به قائده لطف است که بز رگان شیعه امامیه در این باره به آن استناد کرده اند. سید مرتضی در این باره می گوید:« آنچه دلالت بر مدعای ما می کند این است که هر عاقلی که عادات جامعه را می شناسد وبا مردم آمیزش دارد می داند که با وجود رئیس درستکاری که امرش نافذ،وتدبیرش استوار باشد ظلم وزیاده خواهی وتعدی، به کلی ویا عمدتاً، برطرف گشته ویا مردم به برطرف شدن آن نزدیک تر هستند،واگر رئیبسی با چنین ویژگی هایی موجود نباشد مفاسد مذکور پدید آمده ویا احتمال پدید آمدن آن بیش تر می شود. پس ریاست (با اوصاف مذکور) لطفی است در انجام واجب وامتناع از فعل قبیح،ولازم است که خداوند مکلفان را از این لطف محروم نسازد، ودلیل وجوب الطاف شامل این موردهم می شود.
وجوب عصمت در امام:
اهل سنت بر اساس مبانی خود، اتفاق نظر دارند که ئعصمت از شرایط امام نیست زیرا جانشینان پیامبر معصوم نبودند، تفتازانی می گوید:« اصحاب ما برای اثبات عدم وجوب عصمت امام، به اجماع امت بر امامت ابوبکر وعمر وعثمان استدلال کرده اند با این که اجماع دارند که عصمت آن ها واجب نیست…… ونتیجه این امر، ادعای اجماع بر عدم اشتراط عصمت در امام است»
اما شیعه امامیه بر شرط وجوب عصمت در امام اتفاق نظر دارند. شیخ مفید می گوید:«امامیه بر این امر اتفاق دارند که امام نمی باشد مگر کسی که از مخالفت با(اوامر ونواهی)خداوند معصوم باشد»
هم چنین می گوید: «همانا امامانی که در اجرای احکام واقامه حدود وحفظ شریعت وتأدیب مردم وجانشین پیامبران هستند،همانند پیامبران معصوم اند.
امامیه بر وجوب عصمت سه وجه استدلال کرده اند که آن ها رابیان می کنیم:
1.امام همانند پیامبر«صلی الله علیه وآله وسلم» حافظ شریعت است
واجب است امام از خطا در علم وعمل معصوم باشد تابتواند شریعت را حفظ کرده ومردم را به آن چه مورد رضایت خداوند است هدایت کند. علامه حلی به این وجه چنین اشاره می کند:« امامیه معتقدند که امامان در وجوب عصمت از همه قبایح وفواحش از کودکی تاوقت مرگ، چه عمدی وچه سهوی، همچون پیامبران هستند زیرا نقش امامان در حفظ شریعت وبر پاداشتن آن، همچون نقش پیامبر«صلی الله علیه وآله وسلم» است»
تفتازانی در این استدلال چنین مناقشه کرده است:« نصب امام بر عهده مردم است ومردم راهی برای شناخت عصمت امام ندارند به خلاف پیامبر (که از طرف خداوند نصب می شود»
جواب این اشکال آن است که این مبنا، که نصب امام به مردم واگذار شده، مبنای باطلی است، وما می توانیم مطلب را بر عکس کنیم وبگوییم: عصمت امام،امری است که عقل با تأمل در حقیقت امامت وغرض از امامت، به وجوب آن حکم می کند،واز آن جه که به اعتراف خصم، مردم راهی برای شناخت عصمت امام ندارند، پس نصب امام به مردم واگذار نشده است.
2. آیه ابتلای حضرت ابراهیم«علیه السلام»
خداوند سبحان می فرماید:«وإذِ إبتَلی إبراهیمَ رَبُّهُ بِکَلَماتٍ فَأتَمَّهُنَّ قالَ إنِّی جاعِلُکَ لِلناسِ اماماً قالَ وَمِن ذُریَتی قالَ لایَنالُ عهدی ألظالمین»
« (به خاطر آورید)هنگامی که خداوند،ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود. واو به خوبی از عهده این آزمایش ها بر آمد.خداوند به او فرمود:من تورا امام وپیشوای مردم قراردادم ابراهیم عرض کرد از دودمان من نیز امامانی قرار بده! خداوند فرمود پیمان من به ستمکاران نمی رسد وتنها آن دسته از فرزندان تو که پاک ومعصوم با شند،شایسته این مقامند»
استد لال به این آیه بر مدعا(وجوب عصمت امام)متوقف بربیان دو امر است:
امر اول:بعضی گفته اند مراد از امامت، منصب نبوت ورسالت است. این قول مردود است زیرا ابراهیم«علیه السلام» قبل از این که منصوب به امامت شود پیامبر بوده است، زیرا او امامت را برای ذریه خود هم طلب کرد،پس بایستی در آن موقع، فرزندان،یا لااقل یک فرزند، داشته باشد تا امید به ذریه ونسل از طریق آن فرزند یا فرزندان داشته باشد. ولی قرآن کریم حکایت می کند که ابراهیم«علیه السلام» وقتی ملائکه اورا به داشتن فرزند بشارت دادند تعجب کرد وفرمود:« قال أبشرتمونی علی أن مسنی الکبر فبم تبشرون»
گفت:« آیا به من(چنین)بشارت می دهید با این که پیر شده ام؟!به چه چیز بشارت می دهید؟!»
پس معلوم می شود که ابراهیم«علیه السلام» پیامبر ورسول بود ودارای فرزند وذریه نبود تا وقتی به سن پیری رسید،سپس دراوان پیری به وی فرزند عطا شد، چنانکه قر آن به صراحت می فرماید:« الحمد لله الذی وهب لی علی الکبر اسماعیل واسحاق ان ربی لسمیع الدعاء»
« حمد خدایی را که در پیری، اسماعیل واسحاق را به من بخشید؛ مسلماً پروردگار من، شنونده واجابت کننده دعا است»
وسپس امامت را برای ذریه خود هم طلب کرده بنابراین امامتی که به ابراهیم خلیل عطاشد غیر از منصب نبوت است، وظاهر این است که مراد از آن،منصب رهبری الهی جامعه بود که اضافه بر مقام دریافت وابلاغ وحی به مردم است.پس در این جا سه مقام است:
1.مقام نبوت، که منصب دریافت وحفظ وحی است.
2. مقام رسالت،که منصب ابلاغ وحی به مردم است
3. مقام امامت،که منصب رهبری واجرای شریعت درجامعه با استفاده از نیرو وقدرت است.
وحقیقت امامتی که مسلمانان بعد از رحلت پیامبر «صلی الله علیه وآله وسلم» اختیار کرده اند، با این امامت(مقام سوم)متحد است.
اما امر دوم: یعنی مراد از ظالمین؛ ظلم در لغت عبارت است از قرار دادن چیزی در غیر جایگاه حقیقی ومناسب آن. وتجاوز ارز حدی که شرع معین کرده ومعصیت خداوند، از مصادیق ظلم(به معنای لغوی آن)است. پس معصیت از مصادیق ظلم است. خداوند می فرماید:« ومن یتعد حدود الله فأولئک الظالمون»
« هر کس از حدود الهی تجاوز کند ستمگر است»
صیغه جمع دارای الف ولام(درآیه ابتلای ابراهیم«علیه السلام») ظهور در این امر دارد که ظلم، به هر رنگ وصورتی، مانع رسیدن به این منصب الهی است. در نتیجه،هرفردی از ظالمان از ارتقا به این درجه(منصب امامت)ممنوع است، چه در برهه ای از عمر ظالم بوده وسپس توبه کرده،یا بر ظلم خود باقی باشد. پس شخص ظالم پس از این که مرتکب ظلم شد شامل آیه:« لا ینال عهدی الظالمین» می گردد وصلاحیت او بعد از ارتقاع ظلم، نیاز مند دلیل است. بنا براین هرکسی که مرتکب امر حرامی، چه رسد به کفر، شده باشد اهلیت منصب امامت را ندارد لازمه این مطلب آن است که امام از زمانی که قلم تکلیف بر او وضع شده تا آخر عمر، باید از گناهان طاهر باشد. این همان چیزی است که شیعه امامیه در باره عصمت امام به آن معتقد است.
آنچه مطلب مذکور را تأیید می کند این است که مردم نسبت به ظلم برقسم هستند:
1.کسی که درتمام عمر ظالم است
2. کسی که در تمام عمر طاهر وپاک است
3. کسی که در ابتدا ظالم بوده وسپس توبه کرده باشد
4. عکس صورت سوم
وحضرت ابراهیم«علیه السلام» منزه از این است که امامت را برای آن دسته از ذریه خود که مصداق قسم اول هستند درخواست کند.
پس فقط قسم دوم وسوم محتمل است از طرف دیگر خداوند تصریح دارد که عهد او به ظالم نمی رسد، واین حکم (از میان قسم دوم وسوم)فقط بر قسم سوم منطبق می شود وبا اخراج این قسم، فقط قسم دوم می ماند که همان مطلوب ومدعای ما است.
3. آیه اطاعت از اولی الأمر
خداوند می فرماید:«أطیعو الله وأطیعو الرسول واولی الامر منکم»
« ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را واطاعت کنید پیامبر خدا واولوالامر[= اوصیای پیامبر]»
در این آیه،خداوند به صورت مطلق، وبدون هیچ قیدی امر به اطاعت از اولی الأمر کرده است،وآشکار است که خداوند راضی به کفر ویا عصیان بندگان نیست؛ ولو به واسطه اطاعت از شخص دیگرد. بنابر این اطاعت اولی الأمر در صورتی که امر به عصیان خداوند کند، حرام است. مقتضای جمع بین این دو امر آن است که آن اولی الأمر که اطاعت از آن ها به نحو مطلق واجب شده است. بایستی معصوم بوده وهرگز معصیتی از آن ها صادر نشود.پس، از اطلاق امر به اطاعت کشف می شود که متعلق اطاعت دارای خصوصیتی است که وی را از امر به غیر طاعت الهی باز دارد.
علاوه بر این، در آیه مذکور،اولی الامر بدون تکرار فعل«أطیعو» بر رسول عطف شده است،واین امر دلیل بروحدت ملاک در اطاعت رسول واولی الامر است.پس همان طور که وجوب اطاعت رسول«صلی الله علیه وآله وسلم» به نحو مطلق ومبتنی بر عصمت او است،وجوب اطاعت اولی الامر هم مطلق ومبتنی بر عصمت آن ها است.
تعریف علم:
دانشمندان علم را از مقوله کیف وبه معنای حصول چیزی دانسته اند و گروهی آن را از مقوله انفعال پنداشته وآن را به انفعال ذهن از صورت اشیاء خارجی تفسیر کرده اند. عده ای آن را از مقوله اضافه شمرده اند وبه رابطه میان عالم ومعلوم تعبیر کرده اند. جمعی آن را بیرون از مقولات ده گانه وبه معنای نوعی از وجود اشیاء در ذهن دانسته اند،زیرا وجود مقابل ماهیت است وداخل در مقوله ای نیست.
موانع وحجاب های علم:
همه حقایق اشیاء در لوح محفوظ بلکه در قلوب ملائکه مقربین نگاشته شده اند واز آن جا است که به عرصه وجود می آیند وقر آن در چند مورد به این امر اشاره می نمایند پس همه علوم حق از آن عالم وبه واسطه یک قلم عقلی بر قلوب انسان افاضه می گردد چنان که خداوند می فرماید:«اُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الاِیمان1».«عَلَّمَ بِالقَلَمِ*عَلَّمَ الإنسَانَ مَا لَم یَعلَم» و قلب انسان صلاحیت دارد که تمام علوم بر او نگاشته شود و آن مانند آیینه ای این استعداد را دارد که تمام حقایق امور از لوح محفوظ به آن تجلّی یابد،اما قلب به دلائل زیر از این علوم خالی می باشد:
الف)نقصانی در ذات اوست،چنانکه قلب کودک ذاتاً ناقص است.
ب)کثرت معاصی و خبائث هایی که قلب را از صفا و جلا انداخته اند.
ج)اعتقاداتی که از زمان نونهالی به خاطر تقلید یا حُسن ظن داشته است و اکنون میان او و حقایق حائل می گردند.
د)محبت دنیا که مانع تصویب علمی انسان شده و دانش او را فاسد می کند.
ه)کبر و بزرگ بینی که چونان چرکی است که صفحه شفاف دل را تیره وتار می کند وسبب می شود که فردبدون برهان به مجادله در آیات خدا بپردازد.
راه های برطرف کردن موانع:
پیامبرصل الله علیه وآله می فرماید:«اَلعِلمُ نُورٌ یقَذِفَهُ اللهُ فِی قَلبِ مَن یَشَاءُ» و نَفس انسانی مستعد قبول علم از فرشتگان و جواهر عقول است.حجاب از قابل(یعنی نفس انسان) است و چون حجاب مرتفع شود و نَفس به صفت تحلیه متصف شود،تحلیه که متحلی شدن (و زینت یافتن) به حقایق انوار ملکوتی است برای او حتمی است.اما از راه های زیر می توان این حجاب ها را مرتفع نمود:
الف)انسان با نیروی فکر می تواند صورت های علمی و خیالی را از پرده ها و حجاب ها رها سازد و از صور پی به برخی ببرد.
ب)گاهی رائحه الطاف إلهی می وزد و حجاب ها از چشم بصیرت مرتفع می گردد و برخی از آنچه در لوح اعلی ثبت است است،در قلب تجلّی می کند.جنانکه مرحوم فیض کاشانی می فرماید:گاهی به لطف خفی إلهی حجاب ها کنار می رود و آنگاه از ورای پرده غیب،چیزی از غرایب اسرار ملکوت در حالت بیداری بر قلب می تابد که گاهی تداوم دارد و گاهی مانند برق جهنده است و دوامی ندارد.
ج)فراگیری اخلاق فرشتگان حجاب ها را کنا رمی زند.امامان معصوم علیهم السلام فرموده اند:علم در آسمان است،پس کیست که به ان صعود نماید و آن را بیاورد و یا در اعماق زمین است،پس کیست که آن را از دل زمین بیرون کشد،بلکه علم در قلب های شما مجبول است.پس در محضر إلهی ادب فرشتگان را بیاموزید و به اخلاق فرشتگان متأدّب شوید تا علوم از قلوب شما ظهور نماید و شما را در خود فرا بگیرد.
د)وقتی انسان از هوای نَفس پیروی نماید،قوّه ی وهمیه او امور را برخلاف آنچه هستند،به او می نمایند و شیطان می تواند در قلب او جولان دهد و وسوسه کند.هر قلبی شیاطینی دارد که در اطراف آن طواف می کنند و مترصّد فرصتی برای ورود به آن هستند،پس زمانی که ذکر دنیا و شهوات بر نفس غلبه کند،شیاطین مجال ورود به قلب و وسوسه گری میابند و وقتی نفس به ذکر خدا روی می آورد،عرصه بر شیاطین تنگ گردیده و ناچار به کوچ می گردند.در این حالت فرشتگان روی می آورند و بر قلب او إلهام می نمایند.
تفاوت علم امام با علم دیگر انسان ها:
حوضی را تصوّر نماییم که در زمین حفر شده استاگر آب این حوض از بیرون به داخل آن جریان یابد در این صورت ممکن است از صفا و دوام وکثرت کمتری برخوردار باشد،اما اگر آب از زیر آن بجوشد و به داخل آن گردد،در این صورت ممکن است زلال تر و بادوام تر و کثیرتر باشد.قلب انسان نیز مانند حوض،و علم مانند آب،و حواس پنجگانه مانند نهر می باشند و ممکن است علوم به واسطۀ نهرهای حواس و مشاهدات به قلب جریان یابد تا از آن پر گردد و ممکن است که راه این جوی ها بسته شود و فرد به عمق قلب توجه نماید و آنرا تطهیر نماید و در درون آن چشمه های علم را بجوشاند.
علم امام به گونۀ دوم و علم دیگر انسان ها به گونۀ اول است.1بی تردید روحِ امام و انسان های عادی یکسان بوده واستعدادهای نهفته در روح ایشان یکسان است و خداوند تبعیضی در نفخه روح خود به جسم انسان ها روا نمی دارد و نیز منابع و سرچشمه علم آنان نیز مشترک می بشاد،اما امام می تواند با مجاهدت های نفسانی و ذکر دائم خداوند وحرکت تکاملی دائمی از این منابع استفاده نماید،ولی انسان ها باکوتاهی دربکارگیری تمتم استعدادها و ظرفیت های روحی خود نمی توانند به این منابع دسترسی یابند.
معجزه بودن علم امام:
هر پیامبر شخصی کامل در عقل نظری است و زمانی که صاحب شریعت و عزم می شود،جامع تمام کمالات می گردد.پس برای انسان کامل کهجامع کمالات است،سه معجزه وجود دارد:
معجزۀ اول یک ویژگی در قوه نَفس عملی است و آن نیروی تأثیرگذاری در مادۀ اولیه عالم از راه ازاله یک صورت و ایجاد صورت دیگر است،مثلاً می تواند هوا را تبدیل به ابر می کند.
معجزۀ دوم به حسب خیالی است و آن اینکه نفس خیالی برای انسان آن قدر قدرت می یابد که او در بیداری به عالم غیبی متصل می شود.پس او گاهی معلوماتش را در کسوت الفاظ مسموعه می بیند و مبدئی که آن علوم را بر او القاء نموده است یعنی فرشته را در صورت یک شخص مشاهده می نماید که در غایت نیکویی وزیبایی است و گاهی به گونه غلبه ظن نسبت به یک امر غیبی است که او را از آن مطلع می سازد.
معجزۀ سوم که برترین و شریف ترین ویژگی انباء است،کمال قوۀ نظری و عقل نظری است،به این وجه که جوهر عقلی آن قدر صفا یابد که اتّصال شدید به عقل فعال پیدا نماید که با إذن خداوند علوم را بر نفوس افاضه می نماید و آن نفوس این علوم و معارف را بدون واسطۀ معلم بشری در زمانی کوتاه دریافت می کنند.
عمومیت علم امام:
از جمله روایات اثبات کننده علم عام امام،روایاتی است که در کتب معتبر مانند بحار،زیارت جوامع و…به صورت مشهور و متواتر آمده تصریح دارند که علم امام به کل ماکان ومایکون و به منطق پرندگان و…است،به تمام زبان ها سخن می گوید،از تمام غیب ها سخن می گوید،دچار سهو نمی گردد.امامام اولین مخلوقات خداوندند واز نور ایشان خلقت آسمان ها،زمین و…شکل گرفته است.
برای مثال در حدیثی آمده است که امام میان مغرب ومشرق را می بیند و چیزی از عالم ملک بر وی پوشیده نیست و برای او ستونی از نور از زمین به آسمان نصب گردیده است و آسمان ها و زمین در نزداو مانندکف دست اوست که ظاهر وباطن آن را می شناسد.
از جمله مؤیدات برای عمومیت و فعلیت علم امام،روایات دالّ بر حضور امامان در هنگام موت تمام انسان ها در تمام نقاط زمین در آن واحد است؛به گونه ای که میتواند او را می بیند و این امر با جهل و سهو قابل جمع نیست،بلکه از خوارق عادات است.
فزونی یافتن علم امام علیه السلام در هر لحظه:
از امامان روایت شده که علم ایشان هر روز و هر لحظه افزایش می یابد.
امام صادق علیه السلام فرموده اند:چیزی از نرد خداوند بیرون نیاید تا آغاز به رسول خدا صل الله علیه و آله شود وسپس به امیرالمؤمنین و پس از آن به یکایک از ماها به ترتیب برسد تا امام بعدی ازعلم امام قبلی نباشد.
علم امام از منظر آیات:
بزرگانی چون ابن عربی،ملاصدرا،علامه طباطبایی در تفاسیر خود از آیات در مورد آیات استفاده کرده اند که به تعداد کمی از آنها اکتفاء می شود.
«وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسمَاءَ کُلَّهَا»
علامه طباطبایی می فرماید:خلاف مذکور اختصاصی به آدم علیه السلام ندارد،بلکه فرزندان او نیز در این مقام با اوشریکند؛آن وقت معنای تعلیم اسماء این می شود که خدای تعالی این علم را د رانسان ها به ودیعه سپرده،به طوری که آثار آن به تدریج از این نوع سر بزند و هر وقت هدایت شود،آن ودیعه را از قوه به فعلیت درآورد.ازنظر ایشان،اسماء کمالات و اسراری بودند که انسان می توانست آن را تحمل کند،ولی در وسع ملائکه نبود.این اسماء موجوداتی زنده و دارای عقل بوده اند که در پس پرده غیبت قرار داشته اند.این معانی از اسماء در آیه «وَ إن مِن شَیءٍ إلّا عِندَ خَزَائِنَهُ»نیز وجود دارد واسماء همان خزائن اشیاست که در نزد خداوند موجود است.
آیت الله مکارم می فرماید:علمِ اسماء چیزی شبیه علم لغات نبوده است،بلکه مربوط به فلسفه و اسرار وکیفیات و خوّاص آنها بوده است تا انسان بتواند از مواهب مادی و معنوی این جهان در مسیر تکامل خویش بهره گیرد.
ملاصدرا در تفسیر خود در ذیل آیۀ شریفۀ «وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسمَاءَ کُلَّهَا»می فرماید:نراداز تعلیم اسماء نه مجرد تعلیم الفاظ،بلکه آشنا ساختن با حقایق و ماهیت اشیاء است،زیرا آشنایی با لغات کمال مهمی نیست وکمال،تنها در حکمت و معرفت است.
«وَ مَا یَعلَمُ تَأوِیلَهُ إلّا اللهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی العِلمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلَّ مِن عِندَ رَبِّنَا وَ مَا یَذَّکَّرُ إلّا أولُوا البَابِ»
ازمعصومین علیهم السلام روایت شده که امامان علیهم السلام مصداق«الراسخون فی العلم» هستند و اسم اعظم وتمام مواریث انبیاء وعلوم و کتب و مکارم آنها مانند إحیای اموات و طی الارض وآشکار کردن علوم غیبی نزد ایشان است.
نتیجه
با توجه ادلّۀ مذکور ثابت می شود که امام باید کسی باشداز ناحیۀ خدا تعیین شده باشد و هرکس لیاقت امام شدن را ندارد مگر اینکه ظرفیت پذیرش علم خدایی را داشته باشد.
ومن الله التوفیق
پایان
مهدی فاطمی خواه
- جهت حمایت از ما لطفاً مطالب سایت را بدون ذکر منبع کپی نکنید!
- منتظر نظرات خوب شما در مورد این پست وسایر مطالب سایت هستیم!
منابع ومأخذ——–
- 1-وزارت آموزش وپرورش،جهان بینی اسلامی،چاپ دوم،سال نشر1367
- 2-سلیمانی بهبهانی،عبد الرحیم،محاظرات فی الالهیات،انتشارات رائد،چاپ سوم 1390
- 3-رستمی،محمد زمان،علم امام،انتشارات بوستان کتاب،چاپ دوم 1390
- 4-مطهری،مرتضی،امامت ورهبری،انتشارات صدرا،چاپ بیست وهشتم،آبان 1382
- 5-امینی،ابراهیم،بررسی مسائل کلی امامت،انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم،چاپ سوم1368
—————————————————————————
سلام بر شما بخش مقالاتتون خیلی خوبه راستی ایمیل بدید ما هم براتون مقاله ارسال کنیم!
سلام وعرض ادب:
تشکر نظر لطفتونه،لطفاً از قسمت ارتباط با ما استفاده نمایید!
سلام تشکر عالی بود.
سلام بر شما ممنون.باز هم به ما سر بزنید.