{دیدار امام خمینی ره با آیت الله قاضی ره}
آیت الله سید احمد نجفی قوچانی نقل می فرمایند:در نجف مرحوم آیت الله حاج شیخ عباس قوچانی که پدر زن این جانب بود بعضی از مسائلی که می خواست برای امام رخ دهد را از قبل می دانست و به من هم می گفت.من به ایشان عرض کردم از کجا این مسائل را می دانید؟
ایشان قضیه ای را نقل کردند که:ما در خدمت مرحوم آیت الله حاج سید علی قاضی که استاد اخلاق بزرگانی همچون آقای بهجت،مرحوم آقای قوچانی،
مرحوم آقای میلانی و …بودند حاضر بودیم.هرروز به محضر ایشان می رفتیم و استفاده می کردیم.یک روز دو نفر از شاگردانی که هرروز که به محضر مرحوم قاضی مشرف شدند خبر دادند که آقای حاج آقا روح الله خمینی(امام در آن زمان به این نام معروف بودند)به نجف آمده اند و می خواهند با شما ملاقات کنند.
ما که سمت شاگردی داشتیم خوش حال شدیم که در این ملاقات استاد ما(حضرت امام)در حوزۀ قم معرفی می شود.چون اگر شخصی مثل مرحوم قاضی ایشان را می پسندید برای ما خیلی مهم بود.روزی معین شد و امام تشریف آوردند،ما هم در کتابخانۀ آقای قاضی نشسته بودیم وقتی امام وارد شدند به آقای قاضی سلام کردند.روش مرحوم قاضی این بود که هرکس که به ایشان وارد می شد جلوی او هرکس بود بلند می شدو به بعضی هم جای مخصوصی را تعارف می کردند که بنشینند ولی وقتی امام وارد شدند آقای قاضی جلوی امام بلند نشدند و هیچ هم به ایشان تعارف نکردند که جایی بنشینند امام هم در کمال داب دو زانو دم در اتاق ایشان نشست.
طلاب و شاگردان امام که در آن جلسه حاضر بودند ناراحت شدند که چرا مرحوم آقای قاضی در برابر این مرد بزرگ و فاضل و وارستۀ حوزۀ علمیۀ قم بلند نشدند.آن دو نفری که معرّف امام به آقای قاضی بودند هم وارد شدند و در جای همیشگی شان نشستند.بیش از یک ساعت مجلس به سکوت تام گذشت و هیچ کس هم صحبتی نکرد.امام هم در تمام این مدت سرشان پایین بود و به دستانشان نگاه می کردند.مرحوم آقای قاضی هم همین طور ساکت بودند و سرشان را پایین انداخته بودند.
بعد از این مدت ناگهان مرحوم قاضی رو کردند به من و فرمودند آقای حاج شیخ عباس آن کتاب را بیاور.من به تمام کتاب های ایشان آشنا بودم چون شاید بعضی از کتاب ها را بیش از صد مرتبه یا بیشتر خدمت آقای قاضی آورده بودم و مباحثی را که لازم بود بررسی کردم.تا ایشان گفتند آن کتاب را بیاور من بی اختیار دستم به طرف کتابی رفت که تا آن وقت آن را ندیده بودم حتی از آقای قاضی نپرسیدم کدام کتاب.مثلاً کتاب سمت راست،کتاب قفسۀ بالا یا…همانطور بی اراده دستم به آن کتاب برخورد .آن را آوردم و آقای قاضی فرمودند آن را باز کن.دیدم آن کتاب به زبان فارسی است و لذا بیشتر تعجب کردم.چون طی چند سالی که من در خدمت آقای قاضی بودم آن کتاب را یک مرتبه هم ندیده بودم حتی جلد آن را ندیده بودم.کتاب را باز کردم دیدم اول آن نوشته حکایت.گفتم آقا نوشته حکایت.فرمود: باشد،بخوان.مضمون آن حکایت آن بود:
مملکتی بود که در آن مملکت سلطانی حکومت می کرد.این سلطان به جهت فسق و فجور و معصیتی که از ناحیۀ خود و خاندانش در آن مملکت رخ داد به تباهی کشیده شد و فساد در آنجا رایج شد.عالم بزرگوار و مردی روحانی و الهی علیه او قیام کرد.این مرد روحانی هرچه آن سلطان را نصیحت کرد به نتیجه ای نرسید لذا مجبور شد علیه سلطان اقدام شدیدتری بکند.پس از این شدت عمل،سلطان آن عالم دینی را دستگیر و پس از زندان او را به یکی از ممالک مجاور تبعید کرد.بعد از مدتی که ان عالم دینی در مملکتی که مجاور مملکت خودش بود در حال تبعید به سر می برد،آن سلطان مجدداً او را به مملکت دیگری که اعتاب مقدسه(قبور ائمه اطهار علیهم السلام)در آن بودند تبعید کرد.این عالم مدتی در آن شهری که اعتاب مقدسه بود زندگی کرد تا اینکه ارادۀ خداوند بر این قرار گرفت که این عالم به مملکت خود وارد شد و آن سلطان فرار کرد و در خارج از مملکت خود از دنیا رفت و زمان آن مملکت به دست آن عالم جلیل القدر افتاد و به تدریج به مدینه فاضله ای تبدیل شد و دیگر فساد تا ظهور بقیة الله الاعظم به آن راه نخواهد یافت.
مطلب که به اینجا رسید حکایت هم تمام شد.عرض کردم آقا حکایت تمام شد،حکایت دیگر هم هست؟فرمود:کفایت می کند کتاب را ببند و بگذار سر جای خودش.گذاشتم.همۀ ما که هنوز از حرکت آقای قاضی ناراحت بودیم که چرا جلوی امام بلند نشد،بیشتر متعجب شدیم و پیش خود گفتیم که چرا به جای اینکه ایشان یک مطلب عرفانی،فلسفی و علمی را مطرح کنند تا آقای حاج روح الله ان را برای حوزۀ قم به سوغات ببرند فرمود حکایتی خوانده شود.
نکتۀ مهمی که که در برخورد آقای قاضی با امام خیلی مهم بود این است که آن دو نفری که امام را همراهی می کردند وقتی از جلسه بیرون آمدند چون این برخورد آقای قاضی برای آنها سنگین بود به امام عرض کردند:آقای قاضی را چگونه یافتی؟امام بی آنکه کوچک ترین اظهار گله ای حتی با اشارۀ چشم و دست کنند،فرمودند:من ایشان را فردی بسیار بزرگ یافتم.بیشتر از آن مقداری که فکر می کردم.
این عبارت امام نشان می داد که کم ترین اثری از هوای نفس در امام نیود.چون هرکس در مقام و موقعیت علمی ایشان در حوزۀ علمیۀ قم بود و با او برخورد می کرد و کم توجهی می شد اقلاً یک سر و دستی تکان می داد که با این حرکت می خواهد بگوید برای من این مهم نیست ولی آن حرکت آقای قاضی (که قطعاً حساب شده و شاید برای امتحان و اطلاع از قدرت روحی امام بود)کوچک ترین اثری در ایشان ایجاد نکرد که نفس امام را به حرکت وادارد و این خیلی قدرت می خواهد که ایشان نه تنها با آقای قاضی مقابله به مثل نکردند بلکه به او تعظیم هم نمودند و ما در تمام ابعاد و حالات امام (اعم از حالات چشم و سکنات ایشان)به حقیقت یافتیم که این مطلب را که در مورد آقای قاضی می فرمایند از روی صدق و صداقت است.برعکس ما که تمام وجودمان بسته به تعارفات بی پایه و ساختگی است،امام تمام این حالات نفسانی را پی کرده و در خود کشته بودند.این قضیه مربوط به قبل از جریان پانزده خرداد است که امام به ایران بازگشتند و به قم آمدند.هرکس از طلاب و فضلاء از امام در مورد آقای قاضی می پرسیدند ایشان از او بسیار تجلیل می کردند و می فرمودند کسانی که در نجف هستند باید از وجود ایشان خیلی استفاده کنند.
بعدها آقای قوچانی در جریان مقدمات انقلاب هر حادثه ای که پیش می آمد می فرمود این قضیه هم در آن حکایت بود .بعد مکرر می گفتند که آقای حاج آقا روح الله قطعا به ایران باز می گردند و زمام امور ایران به دست ایشان خواهد افتاد.لاجرم بقیه چیزها هم تحقق خواهد کرد و هیچ شکی در این نیست.لذا پس از پیروزی انقلاب که امام به قم آمدند مرحوم قوچانی از اولین کسانی بود که به ایران آمد و با امام بیعت کرد.
منبع:منتخب از مجله نامه کنگره بزرگداشت فقیه متالح آیت الله سید علی قاضی طباطبائی سماره2/مهرماه1391
سلام
بسيار زيبا بود. ممنون
سلام بر شما تشکر موفق باشید.