نیاکان-چهارده خورشید

 

{ ملا محسن فیض کاشانی}

1-نقل شده است:درزمان شاه عباس ازطرف یکی از کشورهای خارجی شخصی آمده ونامه پادشاه آن جارا برای شاه عباس آورد که نوشته بود:دستور بدهید علمای مذهب شما بافرستاده من  درمورد دین مذهب مناظره کنند.اگرمغلوب او شوند،به مذهب مابگروید.

وآن فرستاده هنرش این بود که هرکس چیزی رادردست می گرفت،او از آن خبر می داد که چه چیز است.شاه عباس علماءراجمع کرده وبناشد که سرآمد علماء-که فیض کاشانی بود-باآن شخص مناظره نماید.

فیض کاشانی به آن فرستاده گفت؛سلطان شماشخص عالمی نداشت بفرستد وشماعوامی رافرستاده تاباعلمای ایران مناظره کند.آن فرستاده گفت؛شماازعهده ی من نمی توانید برآیید اکنون چیزی دردست بگیرتا من بگویم چه چیزی است.

فیض کاشانی تسبیحی ازتربت سید الشهداء دردست گرفت.آن شخص دردریای فکر غوطه ورشدوبسیارفکرمی کرد.ملامحسن گفت چراعاجز شدی؟

فرستاده گفت:عاجزنشده ام؛ولی طبق تخصص خود چنان می بینم که دردست تو قطعه ای ازخاک بهشت است وتفکرمن ازاین است که خاک بهشت چگونه به دست تورسیده است؟فیض کاشانی گفت:راست گفتی،دردست من قطعه ای ازخاک بهشت است وآن تسبیحی است ازقبرمطهر دخترزاده ی پیامبرمان که امام بوده.وازاین قضیه حقیقت دین ما وبطلان دین شماروشن شده پس،آن شخص اسلام اختیارکرد.

2-آورده اند:زمانی موریانه به یکی ازصندوق های پدرفیض کاشانی راه پیدا کرده وهمگی کتابهاواوراقی راکه درآن صندوق بود خورده واز اعتبار انداخته بود تنها قطعه ای ازپوست که رباعی ذیل برآن نگاشته بود،باقی مانده بود.

علمی ک حقیقتی است درسینه بود

                                 درسینه بودهرآن چه درسی نبود

صدخانه ترا؛کتاب سودی ندهد

                                 باید  که  کتابخانه  د رسینه بود.

منبع:داستانهایی اززندگی علماء ازمحمد صرفی صفحه55

نیاکان-چهارده خورشید

چادر اماراتی

دیدگاهی در مورد “مردان علم در میدان عمل

  1. حسین الیاسی زاده گفت:

    خیلی خوب است.

  2. برغمدی گفت:

    سلام
    مطلب زیبایی بود

  3. سجاد آذرباد گفت:

    سلام.تشکر .موفق باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *