به نام خدای زیبایی ها…
تشنه ام،خورشید می خواهم
نامه ات که به دستم رسید،من خواب بودم؛نامه ات بیدارم کرد.نامه ات ستاره ای بود
که نیمه شب در خوابم چکید و ناگهان دیدم که بالشم خیس هزار قطره نور است.
دانستم که تو اینجا بوده ای و نامه را خودت آورده ای.رد پای تو روشن است.
هرجاکه نور است،تو هستی،خودت گفته ای که نام تو نور است.
نامه ات پرازنام بود.پراز نشان و نشانی.نامت رزاق بود و نشانت روزی و روز.
گفتی که مهمانی است و گفتی هر که هنوز دلی در سینه دارد دعوت است.
گفتی که سفره آسمان پهن است و منتظری تا کسی بیاید و از ظرف داغ خورشید لقمه ای برگیرد.
وگفتی هرکس بیاید و جرعه ای نور بنوشد،عاشق می شود.
گفتی همین است،آن اکسیر،آن معجون آتشین که خاک را به بهشت می برد.
وگفتی که از دل کوچک من تا آخرین کوچه کهکشان راهی نیست،اما دم غنیمت است و
فرصت کوتاه و گفتی اگر دیر برسیم شاید سفره ات را برچیده باشی،آن وقت شاید تا ابد گرسنه بمانیم…
آی فرشته،آی فرشته که روزی دوستم بودی،بلند شو دستم را بگیر و راه را نشانم بده،
که سفره پهن است و مهمانی است.مبادا که دیر شود،بیا برویم،من تشنه ام،خورشید می خواهم.
سلوووووووووووووووووووووووووووم ..خوبی آجیم؟؟؟؟
والا ما که فعلا تشنه ایم و شربت پرتقال میخواهیمممممممممم…..خخخخخ…
شوخی میکنم به دل نگیر….یا علی آجی
سلام.شکرخدا خوبم…ههههه…ازدست تو…یاحق