به نام خداوند عشق و زیبایی:
عشق گریزپا:
امروز صبح که از یاد تو به سجاده ام گریختم آنقدر گریستم که گل های جانمازم شکفتند.
امروز که گل های ذکر ریخته بود بر دامنم،دستم همان احساسی را لمس کرد که در انگشتان تو بود
وقت بخشیدن تسبیحی که چشم های عقیقش رازی نهفته داشت.
تو بدون چتر آمدی زیر باران نگاهم و عقیق را دادی به تب دستانم و گفتی تا ابد به ذکر من باش.
گفتی و کبوتری که لانه کرده بود در نگاهم پرید و رفت.
دلم که ریخت فهمیدم این امانت را به دوش خواهم برد تا انتها.
من این روزها انتظاری نفس گیر را به دست شب می سپارم
و تو زندگی را ریخته ای پشت بال رنگی پروانه ها و رو به سوی بالا دارد.
تو امروز و فردا را زیر بال و پر گرفته ای و باغ باغ شیرین تر می شوی از چشیدن شهد روزهای عشق.
من دیروزم رادر کاسه چشمانم ریختم پشت پای آرزوی دیدارت و تمام امروز رابه امید آمدنت میوه دادم.
کمی مهربان تر باش با برگ های تفتیده و باران خورده من که از لبان سرگشتگی هایم بی سرانجامی بوسه ها را گرفت.
بیا و مرا ببر، فردایی دوباره بدون تو،دوباره بی نگاه تو،دوباره بی صدای بال های تو را نمی خواهم.