هیچگاه مغرور نباش
برگها وقتی میریزند که فکر میکنند طلا شده اند

شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد اما درهای رحمت خداوند همیشه به روی شما باز است …
و این قدر به فکر راه های دررو نباشید …
خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست !!!
خدا ، خدای آدم های خلافکار هم هست …
فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمیگذارد …
او اندِ لطافت
اندِ بخشش
اندِ بیخیال شدنسمانه
اندِ چشم پوشی و رفاقت است …
.
.
هرگاه به بن بست رسیدم مطمئن بودم که پشت دیوار ، خدا منتظر من است …
.
.
دو چیز را همیشه فراموش کن …
به کسی خوبی کردی ، کسی به تو بدی کرد …
دو چیز را هیچوقت فراموش نکن : خدا را ، مرگ را …
.
.
تو اگر دلگیری
لحظه ای چشم ببند
اندکی اشک بریز و بخوان نام مرا
به تو من نزدیکم
نام من یزدان است
لقبم ایزد پاک
تو مرا زمزمه کن …
خواهم آمد سویت
بی صدا یادم کن
یا که فریادم کن
که منم منتظر فریادت !
.
.
خدایا رحمتی کن تا ایمان ، نام و نان برایم نیاورد …
قوتم ده تا نانم را و حتی نامم را در پای ایمانم افکنم !
.
.
خداوندا …
تو خیلی بزرگی و من خیلی کوچک ولی جالب اینجاست که تو به این بزرگی من کوچک را فراموش نمیکنی ولی من به این کوچکی تو را فراموش کرده ام !

پس بگیر دستمم و نگذار فراموش کردن من باعث جدایی افتد….
.
.

خدایا
تو را با آن همه عظمت چگونه اندازه کنم در دلی این چنین کوچک ؟؟؟
پس هی این دل را تنگ نکن که همه اندازه ها به هم می ریزد …
.
.
خدا تنها روزنه امیدی است که هیچ گاه بسته نمی شود …
تنها کسی ایست که با دهان بسته هم می توان صدایش کرد …
با پای شکسته هم می توان سراغش رفت …
تنها خریداری است که اجناس شکسته را بهتر بر می دارد …
تنها کسی است که وقتی همه رفتند میماند …
وقتی همه پشت کردند آغوش می گشاید …
وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت می شود …
و تنها سلطانی است که دلش با بخشیدن آرام می گیرد نه با تنبیه کردن …
.
.
خدایا …
با تو که باشم تمام دورها نزدیکند و نا ممکن ها ممکن …
.
.
قطاری سوی “خدا” میرفت ، همه مردم سوار شدند …
به بهشت که رسیدن همه پیاده شدن و فراموش کردن که مقصد “خـــــــــــدا” بود نه بهشت …

دیدگاهی در مورد “حرف دل با خدا

  1. دخترآفتاب گفت:

    سلام…عالی بود سمانه جان…موفق باشی
    اینجاتاگل شدن فاصله ای نیست،دراین خاک سربلند هرلحظه می توانی خدارا بادستهایت لمس کنی.
    در پناه خدا

  2. حافظه گفت:

    سلام خواهران گلم…دست مریزاد سمانه جان…دختر آفتاب اتفاقا اینجا تا خدا فرسنگ ها فاصله است… خدا شده یه غریبه…کسی که نهایتا شاید اسمش آشناست…ما خیلی وقتا به این نتیجه میرسیم که خودمونم نمیشناسیم…آخ که چی میشه اگه که خدامونو بشناسیم…التاماس دعا عزیزان…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *